عصر نو
www.asre-nou.net

طنازی‌های عبید در نقدِ هنجارهای شیعه


Sat 14 01 2017

س. سیفی

هرچند شیعه پدیده‌ای تاریخی است، ولی پیروان آن دوست دارند که بیش‌تر با نگاهی فراتاریخی به پیدایی آن بنگرند. زیرا از نگاه ایشان آنچه که اینک با نام شیعه در سرزمین‌های دور و نزدیک منطقه‌ی خاورمیانه رواج دارد به عینه در زمانه و دوره‌‌ی "علی" در شبه‌جزیره‌ی عربستان آشکار شده است. تا جایی که علی را نیز مبتکر و نظریه‌پرداز باورهای آن می‌شمارند. با این همه مشکل بتوان در صدر اسلام برای همه‌‌ی باورهای شیعه‌ی امروزی تاریخی مستند پیدا کرد. تاریخی که گویا بعدها در خود عربستان به فراموشی سپرده شد.

در ضمن، آنچه که امروزه در ایران به نام شیعه شهرت دارد، بیش‌تر از پشتوانه‌ی تاریخی شفاهی و افواهی سود می‌جوید. بدون آنکه بتوان برای آن پیشینه‌ای مستند فراهم دید تا با مستندات وقایع‌نگاران صدر اسلام همراه و همگام باشد. به هر حال شکی نیست که فکر و اندیشه‌ی شیعه در گذر از راه‌های پرپیچ و خم تاریخی، همواره به دگرگونی‌های ویژه‌ای گردن نهاده است. ولی این دگرگونی‌ها چون در سرزمین‌های متفاوتی پیدا شد، شیعه‌های متفاوتی نیز از خود به یادگار گذاشت. اما امروزه همین شیعه‌های متفاوت و به دور از دنیای همدیگر، لااقل در یک چیز متفق‌القول‌اند و آن نیز دوستی توهم‌آمیز با علی و خاندان او است.

بنا به شناسه‌ای که همواره از طنز ارایه می‌گردد، عبید هم در نوشته‌های خویش تناقض‌های مذهب شیعه را یک به یک بیرون می‌کشد. بر بستر همین تناقض‌ها و گره‌های منطقی است که رفتارهای غیرعقلانی و هنجارهای نابخردانه‌ی شیعه نیز برملا می‌گردد.

برای نمونه عبید در "لطایف" خود داستانی را نقل می‌کند که: "عمران نامی را در قم می‌زدند یکی گفت چون عمر نیست چراش می‌زنید. گفتند: عمر است و الف و نون عثمان هم دارد".

عبید به منظور روانشناسی دقیق و درست تاریخی، همه‌ی گفتنی‌ها و شنیدنی‌ها را پیرامون هنجارهای اجتماعی شیعه در همین داستان می‌آورد. نخست آنکه قم شهری برای وقوع داستان معرفی می‌شود که اکنون نیز مکانی برای ترویج و تبلیغ شیعه به شمار می‌آید. جدای از این، او شیعه را با نفرتی که بلااستثنا همه‌ی پیروان آن از عمر دارند، به مخاطبان خود می‌شناساند. تا جایی که در متن کوتاه و مجمل آن، عثمان خلیفه‌ی سوم نیز به عنوان شریک جرمی برای عمر نقش می‌آفریند. بدون تردید بر بستر درون‌مایه‌ی حکایت‌هایی از این دست، نادانی و جهالت مردم هم آشکار می‌گردد تا سرآخر بر گستره‌ی حوادث آن خون عده‌ای بی‌گناه ریخته شود.

همچنان که در همین داستانک چیزی از ویژگی‌های رفتاری شیعه ناگفته باقی نمی‌ماند. چون عبید خیلی سهل و خلاصه تمامی آنچه را که باید از شیعه گفته شود، برملا می‌سازد.

او در حکایت‌های دیگری نیز همین شناسه‌ها را از شیعه تعقیب و دنبال می‌کند. چنانکه در نمونه‌ای از آن‌ها می‌گوید: "شیعه‌ای از شخصی پرسید که نام تو چیست؟ گفت: ابوبکر بن عمر. گفت: نام پدر قلتبان‌ات که می‌پرسد؟"

در اینجا نیز حساسیت شخصیتِ داستانیِ عبید، با کاربری نام عمر آشکار می‌گردد. چنانکه نام عمر بیش از ابوبکر نفرت و انزجار او را برمی‌انگیزد. با همین رویکرد است که شخصیت داستانیِ عبید، حتا به خود حق می‌دهد تا عمر را قلتبان بنامد. اما هیچگاه از خود نمی‌پرسد که چرا پیامبر او محمد با همین قلتبان دوستی و رفاقت می‌کرد.

عبید به منظور روشنگری جامعه‌شناسانه از آنچه که پیرامون او اتفاق می‌افتد، همچنان در حکایت‌های خویش بر وانمایی تناقض‌های رفتاری پیروان علی و بازتاب گره‌های منطقیِ باورهای شیعه پای می‌فشارد. چون دوباره در یکی از همین حکایت‌ها می‌گوید: "شیعه‌ای در مسجد رفت. نام صحابه دید که بر دیوار نوشته. خواست که خیو (تف) بر نام ابوبکر و عمر اندازد، بر نام علی افتاد. سخت برنجید و گفت: تو که پهلوی اینان نشینی سزای تو این باشد".

گفتنی است که علی بنا به آنچه که در تاریخ امروزی شیعه انعکاس می‌یابد، با خلفای دیگر همواره و همیشه دوستی داشت. چیزی که شیعه نیز در روایت‌های خویش بر درستی آن تأکید می‌ورزند. اما عبید تناقض و دوگانگی این دوستی و یا دشمنی را ضمن تصویری که از رفتار ساده‌لوحانه‌ی شخصیت شیعه‌ی داستان ارایه می‌شود، در دیدرس مخاطب خود قرار می‌دهد. موضوعی که متأسفانه ذهن تاریخی بسته و محدود شیعه تا به امروز نسبت به حل و فصل عقلانی و منطقی آن چندان رغبتی نشان نمی‌دهد.

جدای از این مکان وقوع حکایت اخیر مسجدی است که به ظاهر به اهل سنت تعلق داشت. اما شیعه برخلاف انتظار، هنجارهایی را در فضای آن به نمایش می‌گذاشتند که آشکارا با خواست و باور مردمانی که در آن گرد می‌آمدند، سر ستیز داشت. طبیعی است که در عصر و دوره‌ی عبید و یا زمانه و روزگاری پیش و پس از آن، رفتارهای خصمانه‌ای از این دست در همینجا پایان نمی‌پذیرفت. مگر آنکه تبعات و پی‌آمدهای آن ضمن ستیز و پیکار عمومیِ مردم آشکار شود. در همین راستا حتا جنگ و جدال‌های درونی و خودمانی مردم از خون‌ریزی‌های زمامداران فتنه‌گر چیزی کم نمی‌آورد. چنانکه در فرآیند حوادثی همانند آن، زمامداران نیز از تنش‌ها و چالش‌های درونی توده‌های عادی مردم به نفع اهداف سلطه‌گرانه‌ی خود سود می‌بردند.

گفته شد عبید در عصر و دوره‌ای می‌زیست که همه‌ی مردم، قم را به عنوان مرکزی تبلیغی برای شیعه می‌شناختند. اما او بنا به تجربه‌ی خویش، نماها و تصویرهایی که از شیعیان آن دوره در این شهر به دست می‌دهد، به سهم خود خواندنی است: "دو کودک در قم از زمان طفلی تا به وقت پیری با هم مبادله کردندی. روزی بر سر مناره‌ای به همین معامله مشغول بودند. چون فارغ شدند یکی با دیگری گفت: این شهر ما سخت خراب است. دیگری گفت: شهری که پیران با برکتش من و تو باشیم، آبادانی در او بیش این توقع نتوان داشت".

با تمامی این اوصاف باید پذیرفت که مردم عادی شهر قم، متأثر از آموزه‌های فقیهان خویش هنجارهایی را واجب و لازم می‌شمردند که ضمن رویکردی دوگانه در انظار عمومی به تظاهر از آن‌ها برائت می‌جستند. چنانکه در گزارش داستانیِ عبید، از مناره برای اهدافی سود می‌بردند که آشکارا با کارکردهای متعارف و عادی آن در تناقض قرار می‌گرفت. چون عبید از جایگاه راوی داستان، اذانِ مؤذن را در مناره به کنار می‌گذارد تا برخلاف باورهای شیعه همان دو نفری که از ایشان یاد شد در فضایش به لواط دل خوش کنند. گویا مکان‌های مقدس می‌توانست به‌ترین نقطه برای لواط باشد تا کسی در ذهن خود چنین شک و ظنی را از آنان سراغ نگیرد.

بدون تردید کاربری صنعت ایهام نیز همانند بسیاری از صنایع و آرایه‌های ادبی به زیبایی‌های طنز عبید یاری می‌رساند. صنعتی که نویسنده و شاعر ضمن آن معنا و درون‌مایه‌ی متعارف و آشنای واژه‌ها را وامی‌گذارد و مفهوم دور و دیگری را از آن هدف قرار می‌دهد. همچنان که واژه‌های مبادله و معامله در متن داستان فوق به آشکار همین نقش‌مایه را دنبال می‌کنند.

نقل قول‌های داستانی عبید از شیعه تنها به شهر قم محدود نمی‌ماند. در همین راستا او در حکایتی دیگر از شخصی عرب و شاید غیرایرانی داستانی را می‌آورد که او نفرتش را از هر سه خلیفه آشکارا بیان می‌کند: "عربی شیعی را بر گاو نشانیده گرد شهر می‌گردانیدند و بدره می‌زدند. یکی پرسید که این چه گناه کرده است؟ گفتند: ابوبکر و عمر را دشنام داده است. عربک بشنید، رنجیده شد و گفت: یا هذا لاتنس عثمان، عثمان را فراموش مکن".

در گزارش داستانی یادشده، شیوه و رسمی نیز برای مجازات مجرمان دیده می‌شود. چون با مستندی که عبید به دست می‌دهد، گویا مجرم را بر گاوی می‌نشاندند تا ضمن گاوسواری، گروهی نیز او را شلاق بزنند. این رسم کهنه و قدیمی را تا همین چند سال پیش پلیس جمهوری اسلامی نیز برای مجازات مجرمان به کار می‌بست. با این تفاوت که مجرم را با آفتابه‌ای بر گردن به پشت سوار خر و یا الاغی می‌کردند و برای عبرت شهروندان امروزی در خیابان‌های تهران می‌گرداندند!

عبید در حکایت‌های طنزآمیز خود داستانی را نیز از ابودلف عجلی (فوت 226ق.) می‌آورد که ضمن داستان، او را شخصی متظاهر به مذهب شیعه معرفی می‌کند. البته ناگفته نماند که تظاهر ابودلف به مذهب شیعه استنباطی است که عبید بنا به باور شخصی خویش از آن سخن می‌گوید وگرنه تمامی وقایع‌نویسان از او به عنوان شخصی شیعه مذهب نام برده‌اند. ابودلف از فرماندهان نظامی مأمون عباسی شمرده می‌شد که موسیقی خوب می‌دانست و به عربی نیز شعر می‌سرود. حکایت عبید از ابودلف چنین است: "ابودلف به تشیع تظاهر می‌کرد و می‌گفت: آنکو تشیع آشکار نکند، حرامزاده باشد. فرزندش گفت: من به کیش تو نیستم. گفت: به خدا سوگند که من با مادرت پیش از خریدنِ او گرد آمده‌ام".

عبارت‌هایی از این دست که پیروان هر کیش و آیینی رقیبان خود را حرامزاده بخوانند، بخشی همزاد و همیشگی از تاریخ ادیان به شمار می‌آید. همچنان که عبید نیز در داستان خویش چنین گفته‌ای را بر زبان ابودلف می‌نشاند. ولی با این همه شیعیان هم ضمن الگوگزینی از پیروان ادیان دیگر، از مخالفان خود با عنوان‌هایی همانند حرامزاده نام برده‌اند.

رسم دیگری نیز در متن حکایت یادشده دیده می‌شود، که گویا در زمانه‌ی ابودلف زنان را جهت استفاده‌های جنسی از مالکانشان به عنوان کنیز می‌خریده‌اند. رسمی که به حتم در عصر و دوره‌ی عبید نیز رونق و رواج داشته است. شکی نیست جنگ‌های مداوم و مستمر حکمرانان محلی بر بستری از ناامنی‌های همگانی در تشدید چنین رویکردی نقش می‌آفرید، تا به منظور دستیابی به مال و ثروت، زنان غنیمت گرفته شده در جنگ را به مشتاقان آن به عنوان کنیز و برده بفروشند. سنت و رسمی که اسلام آن را برای مردمان منطقه بر جای نهاد.

جدای از این عبید از نقد باورهای ساده‌لوحانه‌ی گروه‌هایی از شیعه نیز غافل نمی‌ماند. او ضمن داستانی کوتاه می‌آورد: "مردی، شیعه‌ای را از مسح (مسح سر به هنگام وضو) پرسید. گفت: آبیش برزن. گفت: ترسم که آب بر همه نرسد. گفت: اگر از این ترسی، از سرِ شب آن را بخیسان". داستان‌هایی از این دست به سهم خود از رونق و رواج بحث‌های فقهی در خصوص کم و کیف اجرای آداب و رسوم مذهبی بین شیعیان حکایت دارد. چنانکه نمونه‌ای از آن را عبید به طنز و شوخی با مخاطب خویش در میان می‌گذارد.

آیا نماها و تصویرهایی که عبید ضمن تجربه‌ای اجتماعی از شیعیان ارایه می‌دهد، اینک به فراموشی سپرده شده‌اند؟ شکی نیست، با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران بازار هنجارهایی همانند آنچه که عبید از آن‌ها سخن می‌گوید، همچنان رونق و رواج بیش‌تری می‌گیرد. چون جمهوری اسلامی علی‌رغم مخالفت توده‌های آگاه و بالنده‌ی جامعه، ضمن رویکردی عوامانه زمینه‌های کافی و وافی برای گسترش هنجارهایی همانند آنچه که عبید می‌گفت، فراهم می‌بیند./

*توضیح: در نقل قول‌های این نوشته از کلیات عبید با دو تصحیحِ جداگانه استفاده به عمل آمده است. یکی از آن‌ها نام ماندنی محمدجعفر محجوب را با خود به همراه دارد و تصحیح دیگر نیز یادگاری است از پرویز اتابکی.