عصر نو
www.asre-nou.net

شما / آبروی ملت را برده اید

چند شعر دیگر
Wed 4 01 2017

شهاب طاهرزاده

شما / آبروی ملت را برده اید

فضا و زمین را گشتید شما
تا بی آبرو کنید ما را
کلاغ بر روی درخت می نشیند
شما سنگی به آن زدید چرا ؟
خوشنودی مردم همین است که کلاغ
بنشیند به روی درخت با صدا
آب رودها را خشک کرده اید
دید کجا بیند وقتی شد فدا
سگی در غروب ده پارس می کند
شما ده را برداشتید بجایش بلا
ایران را به دام انداخته اید با زنجیر
کلاغ می ترسد از شما و آشنا
آبروی ملت را بردید با عربده
شما کیستید ؟ چه می کنید با گل زیبا ؟
کارگر ایستاده است در انتظار کار
گلدان را خالی کرده اید کو گره کشا ؟
آبروی ملت را برده اید شما
خبر آمد آبروی ملت شد فنا .

2016 11 05

======================================

بار دوم فریب نمی خورم

بار اول فریب خوردم و این بار نمی خورم
دستش پر از عسل بود اما زهر مار نمی خورم
تصمیم ما را قلب می گرفت نه عقل و هشیاری
زدیم به ریشهء عقل که میوه را خونبار نمی خورم
تو گفتی بیا همدست شویم و همراه و متحد
ریشه را در آوردیم از باغ غصه دار نمی خورم
باران میزند به سبزه و درخت و کوه
هر چه سرمی زند میوهء بدیست که بدگوارنمی خورم
داده ایم به سفرهء ابد میوهء تلخ و ناگوار
بداد به ما جوانهء سبز بعد زین بی بهار نمی خورم
چه کرده ایم که هر روز از روز قبل بدتر
دیروز بهتر از امروز آخر میوهء نا آبدار نمی خورم .

2015 03 25

============================================
وطن

به یاد = هوشنگ = که در شانزده سالگی با گاز توسط جمهوری اسلامی کشته شد

چه مردان و زنانی مرده اند زندگی با آنان نبود
ایران را وطن ساختند و این سخنان نبود
هر کس سخنی می گفت ولی با هم بودند
دشمن به ویرانی آمد نسان از نشان نبود
رفتند به پای خویش لب مرز و زندان
هر کس فراموش کرد شهر خود ناتوان نبود
آن شب گریه کردم وقتی مردی گفت = نه !
دیگر بس است با هم بودن ! روان نبود
دردم از استخوان گذشت ومن بیرون
این هالهء ماه دور شد و جان نبود
هر کس وطنی دارد مثل ایران ما
رها کن این زنجیر اجانب را بخوان نبود
حیف است تکه تکه شود این سرزمین
تبریزدور از خراسان و شاید بلوچستان نیود
چه بهتر که همه در یک سرزمین باشیم
وقتی انار بترکد هردانه ای بسویی سامان نبود
تبریز اینطرف وتهران آنطرف وبم...
جنگ آغاز می شود به هر بهانه ای ایران نبود .

2016 08 29

================================

شعر من یک نوع اعتراف است

حریص

از کنار خیابان می گذشتم کردم تو را نگاه
تو از کنارم گذشتی آسمان را تکیه گاه
سرم چرخید نگاه کردم بدامن و پیراهنت
آن سرخی در دامنش راه بود گفتم آه !
سا لها گذشت من در پی چیدن گل
گلها را هر چه بچینم شوم گمراه
روزی من چنین بود حریص و زیادی طلب
یکبار نگفتم آنچه می بینم می شود زود تباه
چقدر باید صبر کنیم تا علف خشک شود
این زمین چقدر بی آب است و ندارد گیاه
آرمان ما ستاره نیست وخورشید و ماه نیست
آرمان ما زن بلند کردن و نوشیدن در زرمگاه
آرمان ما نه کتاب و نه تحصیل و نه کار
توی خانه دراز کشیدن ومزاحمت تا پگاه
آخر در ذهن چه بشکفد جز نادانی و بی خردی
آنقدر کود و آب دهیم تا ذهن شود آگاه .

2016 11 22

شهاب طاهرزاده