عصر نو
www.asre-nou.net

ساختار دینی فلسفه اروپایی


Wed 16 11 2016

فرهاد قابوسی

خلاصه و منظور: پیش از این نیز به زمینه دینی فلسفه یونان و اروپا اشاره کرده ام که از «اسرار دینی الویزیونی» و «تئوگونی هزیودی» بر آمده است (1). کمااینکه اگر فلسفه ی یونانی دارای زمینه و استعداد دینی نمی بود، انحصار فلسفه یونانی اروپا به فلسفه کلام مسیحی در قرون وسطی در اروپا به آن شدتی که پیش آمد، ممکن نمی شد. فلسفه افلاطون که بوسیله شاگردش ارسطو به فلسفه عامیانه تقلیل یافت، نیمچه استثنائی بر این قاعده محسوب می شود. کمااینکه افلاطون برخلاف ارسطو و دیگر فلاسفه قدیم یونان تنها کسی بود که احتمالأ بواسطه دوستی با ریاضیدانی چون اویدوکسوس به ریاضیات معاصرش مسلط بود (2).

ضرورت این اشاره از آنجا پیش آمده بود که بعضی در مسیر مخالفت سیاسی با رژیم اسلامی، بواسطه جعل غیر دینی بودن فلسفه یونان و اروپا و "دینی" خواندن فلسفه دوران بعد از اسلام شرق و ایران، روش ضدیت با فلسفه ای را در پیش گرفتند (3) که نه تنها بواسطه نماد های علمی درخشانش نظیر خوارزمی و ابن سینا، ارزش و اعتبار جهانی دارد، بلکه تنها دست آورد مهم ایرانی محسوب می شود. کمااینکه نه فلسفه یونان و اروپا غیر دینی و نه فلسفه موسوم به اسلامی صرفا دینی بود. و نه تنها همچنانکه اهمیت بحث "متافیزیک" و "مابعدالطبیعه" در هر دو فلسفه اروپایی و "اسلامی" نشان می دهد، سطح دینی این دو از نظر دینیّت معادل بوده اند. بلکه تاثیر بخش علمی فلسفه اسلامی بر تجربه گرایی (4) و منطقی شدن علم جهان (5) بسیار اساسی تر و تاثیر ساختار دینی فلسفه اروپا بر انحراف علم از تجربه و منطق، چنانکه نشان داده (1) و می دهم، بسیار بیشتر بوده است.

استدلال من در این مورد متکی بر این تجارب بود که اولا قرارداد تسمیه اسلامی در مورد فلسفه مذکور، تسمیه ای جهت تشخیص دوران تاریخی است و نه جنبه دینی آن. ثانیا پیشرفت فرهنگی و فلسفی نه از خلوص فرهنگی بلکه تنها از تاثیر متقابل فرهنگ ها بر روی هم، نظیر آنچه که در دوره بعد از اسلام نیز در شرق و ایران پیش آمد، ناشی شده است. کمااینکه این هردو نماد ایرانی برجسته علم جهان برخاسته از تاثیرات متقابل فرهنگ های بودایی و اسلامی در خوارزم و بخارا (ازبکستان کنونی) بوده و حیات علمی خوارزمی در بغداد اسلامی که در آن عصر مرکز علم جهان محسوب می شد، سپری شده است. ثالثا نگرش و جهت گیری سیاسی (در این مورد مخالفت با رژیم اسلامی (3)) نباید جایی در بحث فرهنگی و معرفت شناسی داشته باشد. لذا نتیجه گیری من این بود که چون زمینه و ساختار فلسفه اروپایی نیز دینی بوده است، پس نمی توان به صرف "دینی" خواندن فلسفه اسلامی ایران که محصول فرهنگ های شرقی نظیر فرهنگ بین النهرینی اعراب مسلمان و فرهنگ های هندی ـ چینی بوده است، ارزش جهانی آن را پائین آورد. کمااینکه این خطای فرهنگی ناشی از خطای جهت گیری سیاسی در مباحث فلسفی و تاریخ علوم بوده است. خصوصا که تمایلات ضد عرب ایرانی نیز در این خطای فرهنگی تعمیم ضدیت با رژیم اسلامی به ارزشیابی فلسفه ایران در دوران بعد از اسلام نیز نقش داشته اند (3). در حالیکه نژاد پرستی نه باید محلی از اعراب در فرهنگ داشته باشد.

جهت تاکید بر این استدلال در این خلاصه به ساختار دینی فلسفه کلاسیک اروپا از طریق فلسفه کلام خواهم پرداخت. تا روشنتر شود که فلسفه در اروپا و پا به پای آن علم اروپایی کنونی نیز به اندیشه دینی مسیحی آلوده شده اند. لذا بواسطه تسلط فرهنگ اروپایی بر فرهنگ معاصر و تاثّر فرهنگ و فلسفه اروپایی از دین مسیحی، اشکالات و ناروایی های فرهنگی جهان معاصر به مفهوم اخصّ آن! بیش از همه متوجه دین مسیحی است.

می دانیم که پس از مسیحی شدن اروپا و تعطیل هزار ساله عقل در اروپا در سایه این فاجعه فرهنگی، زمینه دینی فلسفه یونان (1) در تبدیل به فلسفه اروپا از صافی فلسفه کلام مسیحی قرون وسطی اروپا گذشت. نماد های عمده این جریان فلسفی کسانی مانند آگوستین مقدس و توماس آکوینی بوده اند که با جذب و بسط مقولاتی از فلسفه یونان در پی تلفیق آن با دین مسیحی بر آمدند.

از آنجایی که نظرات و نقش ایندو به همراه دیگر اهل کلام در تشکّل فلسفه کلاسیک اروپا مشهور است. لذا این اشاره کافی است: آگوستین مقدس که همه چیز را الهی و ناشی از قدرت الهی می شناخت، جهت تعبیر باصطلاح معقول این تصورش خدا را بعنوان کلی "بی نهایت" تصور می کرد. و چون در فعلیت خدا شکی نداشت، آن را "بی نهایت موثر" می شمرد. عمق تاثیر این تصور دینی مسیحی در تخریب علم ریاضی از طریق طرح «نظریه مجموعه های بی نهایت» کانتور قابل تصور نیست. همچنانکه ریاضیدان برجسته رنه توم نظریه مجموعه ها را «یک اشتباه آموزشی و فلسفی» نامیده است (6).

یا توماس آکوینی در پی این بود که با استفاده از فلسفه عامیانه ارسطو به خداشناسی و دگماتیسم مسیحی جلایی "علمی و فلسفی" دهد. اما مساعی او غیر از تحکیم دین مسیحی در فلسفه اروپا، انحراف عقل از تجربه و منطق و سرانجام "اصرار به اعدام کافرین نسبت به دین مسیحی" نقش بهتری نداشته است. لذا کسانی که به حق در نکوهش غزالی می نویسند، می بایستی در نکوهش توماس آکوینی نیز بکوشند که هم افراطی تر از غزالی برعلیه "کفر" نوشته است و هم تاثیر اندیشه اش بر فرهنگ جهانی بواسطه تسلط فرهنگ مسیحی بر جهان بسیار بیشتر است.

از آنجایی که فلسفه کلاسیک اروپا با دکارت آغاز و تاسیس شده است، لذا دقت در تصور دکارت از «حقیقت» که فلسفه وی قابل جمعبندی در حول آن است، می تواند در تحلیل منطقی ساختار فلسفه کلاسیک اروپا مفید باشد. معیار حقیقت در نظر دکارت چنین بیان شده است: "آنچه که من پیشتر بعنوان روش اتخاذ کردم: که همه اشیائی که ما می توانیم به روشنی و به تمایز تشخیص دهیم حقیقت دارند، تنها بواسطه وجود خدا و مطلقیت وجود او قطعیت یافته است" (7). یعنی از نظر دکارت حقیقت اشیاء مشخص ناشی از مطلقیت وجود الهی است و گرنه بدون اعتقاد به وجود و مطلقیت وجود الهی رسیدن به حقیقت ممکن نمی بود. این تاکید دوباره بر وجود خدا و مطلقیت آن نشان می دهد که بر خلاف نظر کسانی که بطور سطحی ظواهر نظرات دکارت را دریافته اند (1)، (3)؛ تمامی فلسفه، بینش و روش دکارت اساسا و اصولا دینی است. چون در این فلسفه حقیقتی مستقل از اعتقاد دینی به مطلقیت وجود الهی ممکن نیست. و کلیت ساختار فلسفه دکارت متکی بر اعتقاد دینی مطلق نسبت به وجود خداست. لذا از آنجایی که تمامی این فلسفه و جستجوی حقیقت مبتنی بر پیشفرض قطعیت وجود خدا متکی است. و هر فلسفه ای با این پیشفرض فلسفه ای مابعدالطبیعی و دینی محسوب می شود، لذا اگر "شکی" و "سئوالی" در آن مجاز شمرده شده است، همچنانکه من پیشتر استدلال کرده ام (1)، شک و سئوال اساسی در مورد مابعدالطبیعه و وجود الهی نمی تواند باشد. بلکه از نظر دکارت شک و سئوال تنها نسبت به حواشی و فرعیات مجاز است! و یعنی برای خالی نبودن عریضه، تا عوام نسبت به صلاحیت عقلانی فلسفه دکارت مشتبه شوند.

با توجه به تاثیر دکارت در ساختار فلسفه کلاسیک اروپاست که می توان دینی شدن و ساختار دینی فلسفه اروپا را پس از او دریافت.

شاید کسانی باوجود این تاکید مکرر دکارت در ساختار دینی یا الهی حقیقت فلسفی در اروپا، تصور کنند که در جریان تکامل فلسفه کلاسیک اروپایی، فلاسفه بعدی نظیر کانت با اتخاذ روشی غیر از "روش" یاد شده دکارت توانسته اند از حدت و شدت دینیّت فلسفه کلاسیک اروپا بکاهند. اما تحلیل نظرات کانت روشن می کند که او با ادامه روش دکارت و پای گذاشتن به جای پای او، نه تنها در تقویت بینش مابعد الطبیعی و ساختار دینی فلسفه کلاسیک اروپا توفیق یافته است، بلکه آنرا حوزه علوم دقیقه نظیر فیزیک و ریاضیات نیز تعمیم داده است. کمااینکه همچنانکه کانت به تاسی از دکارت و تعمیم نظر وی حقانیت هندسه اقلیدسی را ناشی از مطلقیت وجود الهی دانسته است (8). ریاضی دان معروف هیلبرت نیز با اتکاء به استفاده از «احکام ترکیبی ماقبل تجربی» کانت که تعمیم باصطلاح منطقی قطعیت حقایق ناشی از مطلقیت الهی به روال دکارت بوده است، ناشیانه در پی توجیه "بی نهایت" بعنوان «عدد مشخص» ریاضی بر آمد (9). لذا می توان تاثیر دینیت دکارت را بر خبط ریاضی هیلبرت که منجر به «بحران اساسی ریاضیات» شد، مسلم دانست. کمااینکه عناصر اساسی فلسفه کانت نظیر احکام مذکور که کانت با استفاده از عمل جمع ریاضی در پی توجیه اش بود و یا «ماقبل تجربی بودن زمان و مکان» در نظر کانت، همه متکی بر حقایق پیشین (ماقبل تجربی) ناشی از وجود مطلق الهی هستند که وجودش پیش از اشیاء و امور محرز شمرده شده است. عمق آلودگی دینی و "مطلقیت زمان و مکان" ناشی از ماقبل تجربی شمردن آنها در فلسفه و علم اروپا بواسطه دکارت و کانت چنان است که حتی نظریه نسبیت اینشتین نیز نتوانست آن را تصحیح کند، بلکه خود نیز مجبور به تکیه بر مطلقیت ماقبل تجربی «فاصله جایگاهی» شد (10).

همچنانکه یاد آوری کردم نشان بارز دینی شدن فلسفه و علم اروپا استفاده کانتور ریاضیدان از مقوله «بی نهایت موثر» آگوستین قدیس در طرح «نظریه های مجموعه های بی نهایت» است (11). لکن مسئله اینست که علت این بهره گیری کانتور نه دلایل علمی، بلکه مشخصا اعتقاد دینی او بود. کانتور مسیحی خشکه مقدسی بود و می خواست با طرح «نظریه مجموعه ها» که تناقضاتش توام با مساعی یاد شده هیلبرت سرانجام منجر به «بحران اساس ریاضیات» شد، وجود و تاثیر خدا را در طبیعت به طرزی باصطلاح علمی از طریق توضیح ساختار ریاضی بی نهایت طبیعت بر اساس تصوّر اگوستین قدیس از "بی نهایت بودن خدا" اثبات کند. سعی بیهوده ای که سرانجام اورا به تیمارستان روانی کشاند. این حقیقت مورد مشخصی از دخالت دین مسیحی در فلسفه و علم اروپایی است. لذا در جمعبندی این حقایق تاریخی است که می توان از ساختار دینی اساسی فلسفه و علم اروپا سخن گفت.

من عمدا در اینجا از صفت کلاسیک استفاده نکردم، تا حداقل نگرانی خود را از دینی ماندن علم اروپایی به سبب بقای توهم اهل علم و فلسفه معاصر نسبت به «نظریه مجموعه ها» نیز بیان کرده باشم.

کمااینکه بواسطه تاثیر متقابل فلسفه و علم اروپایی (و آمریکای شمالی) بر روی هم، تعبیرات باصطلاح علمی معاصر نظیر آنچه که در رابطه با مقولات بی نهایت «نظریه کوانتوم» همچون عقیده به وجود تعداد بی نهایت «جهان های موازی» و استفاده دینی از آن در «طرح اندیشمند» شاهدش هستیم (12). نشان می دهند که دینیّت بینش و اندیشه مسیحی اروپا (و آمریکای شمالی) همچنان مشغول تخریب عقل جهانی است.

حواشی و توضیحات:

(1) بنگرید به هر چهار قسمت رساله من تحت عنوان: "مسائل فلسفه: منشاء دینی فلسفه یونانی و فرهنگ غربی"، و به منابع و مقالاتی که در این نوشته آورده ام، در:

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=31929

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=31368

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=31720

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=31807

(2) “Bourbaki Elements of the history of Mathematics”, Springer, 1999.

(3) بنگرید به هر دو قسمت رساله من تحت عنوان " سوء استفاده از علم و تاریخ در اندیشه سیاسی"، و منابع و مقالات در آن، در:

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=23450
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=23704

(4) G. Sarton, „Introduction to the history of science” (Carnegie Institution of Washington, 1921).

- S. Sambursky, „Der Weg der Physik“, (dtv., Germany, 1978).

- J. Mcginnes, “Avicenna”, book by Oxford university press, 2010.

(5) Ch. I. Beckwith, „Warriors of the Cloisters, The Central Asian Origins of Science in the Medieval World”, Princeton University Press, Princeton and Oxford, 2012.

(6) R. Thom, „“Modern“ Mathematics: An educational and philosophic
error?“, American Scientist, Vol. 59, pp 695-699, 1971.

(7) R. Descartes, „O euvres“, Paris (L. Cerf), 1897 – 1913, cited in (2).

(8) I. Kant, „Synthetische Urteil a priori“, in: „Kritik der Reinen Vernunft“,
Surkamp, 1974.

(9) D. Hilbert, „Ueber das Unendliche“, Mathematische Annalen 95, (1926),
S. 170.
(10) A. Einstein, „Äther und Relativitätstheorie“, in S. Sambursky, (3).

(11) Dirk J. Struik, „Abriss der Geschichte der Mathematik“, Vieweg, 1967.

(12) C:\Users\Acer\Documents\Nobel Prize winner Charles Townes on evolution and intelligent design.htm

ـ Seven Nobel Laureates in science who either supported Intelligent Design or attacked Darwinian evolution Uncommon Descent.htm

ـ Stephen Hawking Admits Intelligent Design Is ‘Highly Probable’ – World News Daily Report.mht