عصر نو
www.asre-nou.net

از دموکراسی آتن تا دموکراسی آمریکای شمالی

(آخر الزمان یا جامعه باز پوپر)
Wed 9 11 2016

ف. آگاه

به کلام تولستوی: "سرانجام آنچه که مخالف عقل سلیم بشری می نمود، اتفاق افتاد" و دونالد ترامپ به ریاست جمهوری آمریکای شمالی انتخاب شد. این تعبیر را که تولستوی در مورد عبور لشکریان ناپلئون از رود نمان و آغاز فاجعه جنگ فرانسه با روسیه آورده است، می توان اینک در مورد فاجعه ترامپ که عالمی را تهدید می کند، بکار برد. اما همچنانکه آن جنگ نظامی، این "جنگ" میان شوینیسم و عقل نیز نه اینکه تصادف باشد، بلکه صاحب زمینه و سابقه ای تاریخی است.

زمینه و سابقه احتضار دموکراسی آمریکای شمالی ناشی از تقسیم و فراموشی دموکراسی در آمریکای شمالی و "دموکراسی اروپایی" متحد آمریکال شمالی است. هر قدر که "غرب سیاسی" به آمریکای شمالی بیشتر میدان می دهد، لجام گسیختگی آمریکای شمالی بیشتر می شود. کمااینکه تقسیم و فراموشی یاد شده، تقسیم دموکراسی به انتخابات و سرمایه داری نئولیبرال و فراموشی حقوق جوامع دیگر بخاطر منافع آمریکای شمالی است. انتخاباتی که به رأی العین با کمک های مالی «برادران کوخ» و قماربازانی نظیر وارن بافت قابل خرید شد. تقسیم و نسیانی که عوام را به دام عوامفریبانی چون ترامپ، این نماد "زباله سفید" آمریکای شمالی، انداخت (1).

دموکراسی آمریکای شمالی و اروپای غربی دستکم زمانی فدای عوامفریبی شد که "جمهوریخواهان" آمریکا مانع بستن گوانتانامو شدند و هیچ کشوری در "غرب" پذیرای ادوارد اسنودن نشد. گوانتاناموئی که صرف وجودش مبین عدم تعادل دموکراسی آمریکای شمالی و نیازش به تسلط استعماری است. "دموسی" که در حیاط خلوتش با مستعمره گوانتانامو زاده و بر آمده شده باشد، بواسطه عوامیت دموکراسی اش به هر حال هر چهار یا هشت سال یکبار، فریفته عوامفریبی خواهد بود.

می دانیم که دموکراسی آتن هیچ مانعی "دموکراتیک" نمی دید که برده داری کند، چون برده ها آتنی محسوب نمی شدند. این شوینیسم آتنی که سرانجام به مرگ دموکراسی آتنی منجر شد، همان شوینیسمی است که اینک ترامپ با بازگویی آن در آمریکای شمالی ناقوس احتضاردموکراسی آمریکا را به صدا در آورده است (2). کمااینکه می بینیم دموکراسی آمریکای شمالی نیز مانعی نمی بیند که غیر از برده کشی از مردم جهان بواسطه وابستگی اقتصادی آنان به آمریکای شمالی، حتی در داخل سرزمین خویش نیز برده داری کند. چون این برده های لاتین نیز شهروند رسمی آمریکای شمالی محسوب نمی شوند. از اینرو همچنانکه دموکراسی آتن نتوانست سئوالات سقراط را تحمل کند و او را مسموم کرد. دموکراسی آمریکای شمالی نیز قادر به تحمل فاشگوئی "سقراط آمریکائی" اسنودن، نشد و در پی کشتن او بر آمد. لذا فاجعه انتخاب ترامپ متکی بر زمینه و سابقه ایست که هرچند تاریخی و مبتنی بر ادامه حل اشتباهات سیاسی با اشتباهات نظامی است، اما با فاجعه گوانتانامو و تهدید اسنودن به دفن دموکراسی آمریکای شمالی نزدیکتر شده است.

عدم تعادل دموکراسی انتخاباتی آمریکا که گاه و بیگاه به تُیرانیسم و استبداد در داخل و خارج نزدیک شده بود، ناشی از عدم تعادل عقل اجتماعی ایست که لازمه دموکراسی واقعی است. جامعه ای که اکثریتش بخاطر حفظ منافع خویش، موافق دخالت نظامی و سیاسی در زندگی جوامع دیگر باشد، عقل اجتماعیش را از دست خواهد داد. دموکراسی ای که چنین کند، بخاطر حفظ ظاهر بخودش نیز دروغ خواهد گفت. اما حتی این دروغگوئی نیز سابقه اش نه تنها قدیم بلکه اساسی است. دروغ گوئی فرهنگ "غربی" که بواسطه تسلط و اعتبار ظاهری اش در جهان، دروغ را در جوامع دیگر نیز تشدید کرده است؛ زمینه ای فلسفی دارد که مبتنی بر توجیه دین مسیحی در فلسفه ظاهرأ عقلانی اروپایی است. این زمینه از یکسو بر آمده از دروغ دموکراسی آتنی است که دروغش وسیله سقراط آشکار شد، و از سوی دیگر فرزند خلف فلسفه عامیانه ارسطو و فلسفه کلام قرون وسطی است که تلفیق عقل فلسفی با دین مسیحی بود. از اینرو چون واجدین "فلسفه علمی" و "روشنگری" اروپا، دکارت و کانت، خود را موظف به توجیه الاهیات مسیحی از طریق فلسفه و علم می دیدند، فلسفه و علم اروپائی مبتنی بر اندیشه های این کشیشان فلسفی، به فلسفه ای جهت دار در جهت توجیه عقل مسیحی اروپا مبدل شد. علم و فلسفه ای که تحت نفوذ مراکز تعلیم و تربیت مسیحی در اروپا تا قرون اخیر، دانسته و ندانسته توجیه دروغ را بعنوان توجیه عقل مسیحی اروپا، پذیرفت. و سرانجام سر از دروغ نئولیبرالیستی پوپر در آورد تا "جامعه باز" را در مخالفت با عقل و موافقت با سرمایه توجیه کند. جهالت نئولیبرالیستی ریگان و تاچر محصول این جریان درخشان فلسفه اروپایی منجر به پوپر بود که اینک به ترامپ منجر شده است.

این گونه مخالفت با منطق و حقیقت جهت تحکیم نظام فکری برتر مسیحی که بدل به نظام فکری برتر "غربی" شده است، ضدیت با منطق و حقیقت را چنان در علم و فلسفه پیشبرد که بواسطه تعبیر نظریه های علمی معاصر نظیر «نظریه کوانتوم» و «نسبیت» به "عدم تعیین" منطقی و "نسبیت" حقایق، اینک زمینه ای "معقول" برای اندیشه کلاشی اقتصادی و سیاسی نظیر نئولیبرالیسم فراهم آمده است (3). همچنانکه عدم دقت منطقی در علم و لذا اجبار در توجیه غیر منطقی نظریه های اساسی کوانتوم و نسبیت را به مصالح توجیه "عقلانی" نهظت های محافظه کاران مسیحی طرفدار "طرح هوشمند" و "خلقگرایی" بدل کرده است. همان نهظت اجتماعی آمریکای شمالی که آبشخور "تی پارتی" شد که ترامپ بر کشیده آن محسوب می شود.

به این سابقه احتضار عقل جهانی است که سر انجام شعبان بی مخی به اسم ترامپ، این دجال آخرالزمان، بر قله سیاسی جهانی می نشیند که تحت تسلط فرهنگ "نسبی" و "نامعین" "غربی" در حال سقوط به مرگ منطقی است.

حواشی و توضیحات:

(مقصود از اصطلاح غربی، اصطلاح فرهنگی و سیاسی متداول "غربی" است)

white trash.
اصطلاح "زباله سفید" اصطلاحی آمریکایی است. ـ

(2) اصطلاح شوینیسم در مورد ترامپ را نخستین بار سیاستمدار سوسیال دموکرات آلمانی گابریل بکار برده است.

(3) اصطلاح «اصل عدم تعیین» یا « اصل عدم قطعیت» از مصطلحات نظریه کوانتوم است که در فلسفه و فرهنگ جای باز کرده است. اصطلاح "نسبیت" در مقولات فلسفی و حتی منطقی از عوارض تعمیم (عامیانه) «نظریه نسبیت» به حوزه فلسفه و منطق است.