عصر نو
www.asre-nou.net |
------------------------------ در شعرهای دفتر چهارم (« مر مر» ۱۳۴۱) با محتوای نو و زبان شفاف و تشبیهات و تصاویر بسیار زیبا ، رو به رو میشویم ، اما ، غزل ها ،هنوز درحال و هوای عاشقانه و زنانه نفس می کشند. با این همه( جسته و گریخته) رگه هایی از تحول در محتوای غزل، خود نمایی می کنند ،که لحظه ها و جلوه هایی از آن را در شعر « شراب نور » میتوان دید : ستاره دیده فرو بست و آرمید ، بیا شراب ِ نور به رگهای شب دوید، بیا ز بس به دامن شب ،اشکِ انتظارَم ریخت گل سپیده شکفت و سحر دمید، بیا شهاب یاد تو در آسمان خاطر من پیاپی از همه سو خطّ زر کشید، بیا... ز بس نشستم و با شب حدیث غم گقتم ز غصه ،رنگ من و رنگ شب پرید، بیا... کتاب بعدی خانم بهبهانی ( رستاخیز ۱۳۵۲) نام دارد که گرچه ، از «رستاخیز » در غزلسرایی خبر میدهد ، اما حس و حال زنانه ، همچنان بر شعر غلبه دارد (که صرف نظر از زبانی پالوده و درخشان ، بسیارگستاخانه و بی پروا است) : ای با تو در آمیخته چون جان، تنم امشب لعلت گل مرجان زده بر گردنم امشب... مهتابی و پاشیده شدی در شب ِ جانم از پرتو لطف تو چنین روشنم امشب... آتش نه ، زنی گرم تر از آتشم ای دوست! تنها نه صورت که به معنی زنم امشب پیمانه ی سیمین ِ تنم ، پُر مِی عشق است زنهار ازین باده که مرد افکنم امشب!... کتاب بعدی، ( « خطی زسرعت واز آتش » ، ۱۳۶۰) است که در آن قالب سنتی غزل، سرانجام شکسته میشود. به تصریح خانم بهبهانی، « نیمی از غزل های این کتاب، با اوزان تازه سروده شدهاند.[ شعرهای این کتاب ] کمتر عاشقانه اند و بیشتر اجتماعی...حدود سی وزن بی سابقه یا بسیار کم سابقه در این کتاب عرضه میشود ،که شانزده تای آن ،حتی در المُعجَم هم نظیر ندارند » . خانم بهبهانی، در دیباچه ی این کتاب، از رمز و راز و شگردهای افاعیل غزل های نو ، سخن میگوید. واکنش سُنتگرایان ( در تقابل با این نو آوری) عموماً، خشم و خروش و حتی هتاکی بود و ( دست کم ) نفی و انکار. گروهی در آن ، جز « انحطاط» ندیدند و برخی دیگر « به تفنن ِ» شاعر برگزار اش گردند. اما، به باور خانم بهبهانی، « این آزمون تازه یک سرنوشت ناگزیر بود، زیرا که قالب سنتی غزل، چنان با زبان و واژگان سنتی در هم آمیخته بود که از هر مفهوم و تعبیر تازه می گریخت .» و در ادامه ی سخن بالا ، می افزاید : من ، پیشتر ، « نهایت ِ تلاش نوجویی خود را به تدریج در دو کتاب « مرمر» و « رستاخیز» به کار بسته و دریافته بودم که این تلاش از مرز نوآوری در مضامین و بدعت در زبان و واژگان( آن هم با مراعات احتیاط) فراتر نمیرود و این برایم پسندیده نبود.الفت قالب و مضمون سنتی ، دست و پای مرا میگرفت. آشنایی خوانندگان غزل ، با قالب و زبان خاص آن، مشکل اصلی من بود. قالبی تازه میخواستم که هنوز با ذهن مردم آشنا نشده باشد. هم از این روی بود که در ترکیب افاعیل قالب قدیم غزل دست بردم و آنگاه که قالبها را به هم ریختم ، امکان به کار گرفتن محتوای تازه برایم آسان شد ». نمونهای از این قالب نو و « خلاف آمد ِ عادت» را ، در غزل زیر ، به روشنی میتوان دید : بیار نامه که بنویسم ، چراغ خانه فروزان بود دوباره سینه پُر از شادی ، دو باره سفره پُر از نان بود بیار نامه که بنویسم، به خانه آمدنم امشب حدیث آمدن باران، به باغ پونه و ریحان بود... عزیز دُور من! از ایران ، نوشتنم به تو می باید که با مَنَت به دو لب حرفی، اگر گذشت ز ایران بود... خدا کند که بسازیمش، زنو به یاوه بنازیمش که داو دوْر در آن بازی ، دوار و حشت دوران بود...( دی ۱۳۶۹) دگرگونی در قالب غزل ، در کتاب ( « دشت ارژن» ۱۳۶۲)جدی تر ، پی گرفته میشود . در این دفتر ، شمار ِ اوزان نو غزل های خانم بهبهانی ، از چهل هم میگذرد : همیشه در خیال من، ز شعله گرمتر تویی چه گرم دوست دارَمَت ، اجاق ِ سرد اگر تویی نه آتشی که بیهنر ، به تاب شعله بینَدَت زبانه ی هنر ـ بلی- زبان شعلهور تویی … خانم بهبهانی ،در مصاحبه ای، میگوید : « در قسمتی از کتاب ِ« خطی ز سرعت و از آتش» و بیشتر اشعار «دشت ارژن » ، قالب عروضی را به خواست خودْ دستکاری کردهام . به من میگویند پارهای از این اوزان به گوش آشنا نیستند، دقیقاً این هدف من است که از اوزان آشنا بگریزم ، تا کلام نا آشنای امروز را با آن الفت دهم. قالبهای قدیم ،کلمات خاص خود را یافتهاند. باید با همان کلمات به سراغ آنها رفت. در مورد تعبیرات و تصاوی و اندیشهها نیز چنین است. در حالی که مفاهیم امروز، با گذشته فاصله دارند و شاید رمز موفقیت شعرهای اخیرم، مطابقت کامل مفهوم و قالب باشد. » کتاب « آن مَرد، مَرد همراهم » که در سال ۱۳۶۹ منتشر شد، گزیده ای است از هشت دفتر شعر مهدی اخوان ثالث : ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه، از این اوستا، در حیاط کوچک پاییز در زندان، زندگی میگوید : اما باز باید زیست، دوزخ، اما سرد ، تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم وهمچنین، دو مجموعه چاپ نشده. همانگونه که پیشتر گفتم ،مقدمه ی کتاب ِ « آن مرد، مرد ِهمراهم» ، روایتی است از آشنایی خانم بهبهانی با آقای منوچهر کوشیار ، ۱۴ سال زندگی توأم باعشق و تفاهم و در نهایت ، مرگ تلخ و دردناک شوهرش. در آغاز این مقال ، گفتم که خانم بهبهانی ، در نقد ادبی هم دستی قوی داشت. و باز ، اشاره کردم که هنر شاعری و تحولی که خانم بهبهانی، در غزل قارسی ایجاد کرد( و افزون و مقدم بر این )حضور فعال او در رویدادها و تنشهای سیاسی و اجتماعی ، دیگرْ جنبههای هنری او را در سایه قرار داده است. از آن جمله ، نقد های او بر برخی شاعران و نویسندگان معاصر است. نقد های او بر شعر های منوچهر آتشی، هوشنگ ابتهاج، مهدی اخوان ثالث، پروین اعتصامی، سهراب سپهری، ضیاء موحد ... و به ویژه فروغ فرخزاد( به گمان من) از درخشان ترین نمونههای نقد فّنی شعر است ،که تاکنون دیدهام. خانم بهبهانی را میتوان از جمله عروض شناسان چیره دست ِ معاصر دانست. متأسفانه، این جنبه از توانایی ادبی او هم ، در سایه قرار گرفته و کمتر محل توجه بوده است. تقطیع استادانه ی شعر های برخی شاعران معاصر ایران ، از جمله اخوان و فروغ، کشف و توضیح تحولی که فروغ در اوزان نیمایی به وجود آورد، مقایسه ی شعر های فروغ با نثر آهنگین ابراهیم گلستان و کشف ویژگی های موسیقایی (کمتر شناخته شده ) شعر های فروغ، از کار های پژوهشی خانم بهبهانی است. خانم بهبهانی ( در ربط ِبا تحولی که فروغ در اوزان نیمایی به وجود آورد ه است ) مینویسد: « فروغ [ بعد از تولدی دیگر] در انتخاب وزن ، دیگْر آن شاعره یی نیست که در ریتمی، میان ِ بحر طویل و اوزان نیمایی دست و پا میزد. او از اقاعیل عروضی به نحوی استفاده میکند که گوش از تغییر ارکان یا افزودن و کاستن یکی دو هجا به آنها در مواضع غیر عادی، آزرده نمیشود. مثلاً شعر پرنده فقط یک پرنده بود : « پرنده گفت چه بویی چه آفتابی ، آه » وزن عروضی این مصرع « مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلا» است و ادامه ی شعر چنین است: پرنده کوچک بود : مفاعلن، فعلان پرنده قرض نداشت : مفاعلن ، فعلان پرنده فکر نمیکرد : مفاعلن، فعلاتن پرنده روزنامه نمیخوانْد در آخرین مصراع[ پرنده روزنامه نمی خوانْد] کلمه ی « روز»، مُخلّ ِ ریتم است. اگر وجود نداشت، ریتم سالم میبود . یعنی باید اینطور میشد : « پرنده نامه نمی خواند» : مفاعلن فعلاتن اما فروغ، اینگونه اختلالهای وزنی را به عنوان ابداعی در اوزان خود عرضه میکند، که البته نظیرش در اشعار آتشی و چند تن دیگر، با خشونت بیشتر دیده میشود.» ******************* شباهت وزن شعر های فروغ ، با ریتم نثر ابراهیم گلستان: میگوید: « به نظر من، شباهت اوزان شعری فروغ بهخصوص در « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» ( صرف نظر از تئوری و محاسبات عروضی ) همان ریتم نثر ابراهیم گلستان است … میدانیم که نثر گلستان در بسیاری موارد ریتم دارد. حتی گاهی این ریتم ها کاملاً با افاعیل و اوزان عروضی مطابقت دارد. مثلاً، در قسمتی از داستان ِ« بودن یا نقْش بودن » : شتر خیال شیر را شنید مفاعِلن مفاعْلن مفاع از انتهای گردن دراز : مفاعلن مفاعلن مفاع به او نگاه کرد : مفاعلن مفاع نگاه سخت [ لخت]، روزگار دیده ها : مفاعلن مفاعلن مفاعلن وجود اینگونه اوزان کاملاً عروضی ، در نثر ابراهیم گلستان تصادفی نیست. این سرشت و خصوصیت نوشتههای اوست. او همیشه دوست دارد، تا آنجا که میسر است ، ریتمیک بنویسد و جاهایی که ریتم ِکامل ندارد ،گرهها و زایده هایی دارد که شباهت زیادی به اوزان فروغ پیدا میکند. در این مورد آقای نادر ابراهیمی نیز مقالهای دارد با عنوان « پلی از آهنگ میان فروغ و گلستان ». ---------- تحولی که خانم بهبهانی، در فرم غزل ایجا کرد، ناگهاین و یک شبه نبود. « وِرد» و « اسم اعظم» ی هم در کار نبود که زیر لب خوانده شود و نتیجه، آن شود که شد. بریدن پیوند از فرم غزل کهن فارسی ( «که آشنا ترین و دوستداشتنی ترین شکل شعر فارسی است») پیش و بیش از آنکه ، در گرو «ممارست و و دقت و احتیاط » باشد، احاطه بر ادب کهن فارسی را میطلبید. پیشتر گفتم که خانم بهبهانی، به زبان عربی هم ( اگر نه مسلط، دست کم) به قدر ِ ِ بیش از کفایت آشنا بود. آشنایی زدایی ( آن هم در شعر)کار سادهای نیست. گوشی که با جاذبه های غزل ِکهن ِ فارسی، خو گرفته است، برای پذیرفتن شکل نو غزل، به زمان نیاز دارد ، « تا این غرابت، بَدَل به آشنایی شود». شگرد خانم بهبهانی ،در آفرینش اوزان نو غزل را( به گمانم) بشود اینگونه توضیح داد : وزن، نتیجه ی« پاره های کلامی» است که،در لحظهی « بیخود» ی، بر ذهن شاعر فرو می نشیند. خانم بهبهانی میگوید ، من « هیچگاه به وزن فکر نمیکنم.نخستین پاره ی شعرم را ،که هسته ی اصلی عاطفه و جرقه ی ابتدایی آن است، به همان شکل که در ذهنم پدیدار می شود، مبنای وزن، در باقی شعرم قرار می دهم ». معنی آنچه که میگوید ، میتواند این باشد ، که نخستین « پاره ی کلامی ، در الهام شاعرانه ، بر ذهن و زبان شاعر جاری می شود. این نخستین « پاره ی کلامی» ، گرچه رنگی و بویی از وزن ندارد، اما به محض آنکه « پارهای دیگر» به همان آهنگ ، در برابرش قرار گیرد، « تکرار این توازن ، معیار مشخصی از وزن تازه به دست میدهد» . مثلاً وقتی میگوید : " بیار نامه که بنویسم "، با یک جمله ی عادی رو به رو هستیم. اما ، آنگاه که در برابرش جمله ی دیگری مانند "چراغ خانه فروزان بود " را قرار می دهم، ترکیب دو جمله ، در خواننده ،حس ِ وزن را سبب می شود. باز نویسی سطوری از شعر « مردی که یک پا ندارد» ، میتواند این معنا را ، روشنتر کند: شلوار تا خورده دارد ، مردی که یک پا ندارد خشم است و اتش نگاهش، یعنی :تماشا ندارد رخساره میتابم از او، اما به چشمم نشسته بس نوجوان است و شاید، از بیست بالا ندارد بادا که چون من مبادا ، چل سال رنجش پس از این خود گرچه رنج است بودن ، (بادامبادا) ندارد ... ***************** خانم بهبهانی ، در بیان ِ رمز و راز این «شگرد کلامی» ، میگوید: «خصوصیت کلام فارسی آن است که هر پاره از آن را ( ولو از یک روزنامه برگرفته باشیم ) میتوانیم با افاعیل عروضی بسنجیم. مثلاً اگر در یک جمله ی روزنامه بخوانیم : " امروز ،هیأت دولت" ، فوراً میتوانیم افاعیل معادل آن را چنین معین کنیم : " مفعول، مفتعلن فع " . به این ترتیب هر پاره ی کلام را با تکرار معادل آن میتوانیم دارای وزن کنیم». و در مقایسه ی شیوه ی کارش با ، دخالتی که نیما در عروض فارسی کرده است، میگوید: نیما « وزن آشنای کلاسیک را نگاه داشته است، اما شکل هندسی شعر کلاسیک را به هم ریخت... [ به عبارت دیگر،]ارکان وزن قدیم را حفظ کرده است،اما تساوی طولی مصر ع ها [ را به هم ریخت و آن را، به ضرورت، بلند و کوتاه کرد].اما، من تساوی طولی مصرع ها را به هم نزدم. [ درواقع ،]برایم مهمتر بود که ارکان وزن های آشنای قدیم را از شعر خود برانم. به این ترتیب، در پیش رو ، گستره ی وسیعی از وزن دارم که به اندازه ی پاره های [ بی شمار ]کلامی ، میتواند ،متنوع و بیشمار باشد» . در مورد شعر خانم سیمین بهبهانی، بسیار میتوان گفت که فرصت و مناسبت خاص خود را میطلبد. از این رو، با ذکر نکتهای ، این نوشته را به پایان میبرم. پیشتر گفتم که خانم بهبهانی ، انسان بزرگواری بود که مِهر ِِِ بی دریغ و «فروتنی هایش ، به ما، درس زیستن میدهد». نمونه بدهم : در سالهایی نه چندان دور، برخی روزنامه های داخلی، به باد ناسزایش میگیرند و حتی « شاعره ی معروفه» خطابش میکنند. واکنش خانم بهبهانی، گرچه « ناله » است، اما« نفرین» نیست. کلام مهر آمیز و مادرانه است که ناسزا گویان را ، یک سره ، منفعل میکند : ای جملگی دشمن من ! جز حق چه گفتم به سخن؟ پاداش دشنام شما ، آهی به نفرین نزنم انگار من زادمتان ،کژتاب و بدخوی و رَمان دست از شما گر بکشم، مهر از شما بر نکنم انگار من زادمتان : ماری که نیشم بزند من جز مدارا چه کنم با پاره جان و تنم؟ نمونه ی دیگر از فروتنی و بزرگواری خانم بهبهانی را ، در شب بزرگداشت هوشنگ ابتهاج ( ه. ا .سایه ) میتوان دید که با وجود بیماری سخت ( بی اطلاع خانواده اش ) ، در آن مراسم حاضر شد و با حافظه ای که کمتر یاری میکرد و جسم و جان تحلیل رفته ای که توان سخن گفتن را از او گرفته بود ، از « سایه» ، از گذشته ها و از یادمانده ها گفت ، و هرچه گفت ، سخن مهر آمیز بود و در ستایش « و « تعظیم » سایه … دکتر شفیعی کد کنی هم ، حسب المعمول، در کنار سایه نشسته بود. خانم بهبهانی ، گرم صحبت بود که ورود ِنا به هنگام آقای نجف دریابندی،، وقفه درکلامش انداخت . (۵) چشمان ( تقریباً ) نابیانیش ، ندید که تازه وارد کیست. با وجود این، سلامی گفت و دریغا که پاسخی بشنود . به طنزی مهر آمیز ، معترض شد که چرا سلامش بی پاسخ مانده است. و آنگاه که دریافت، تازه وارد آقای دریا بندری است،گفت : « آقای دریابندری بودند؟ جواب سلام مرا چرا ندادید ، آقای دریابندری؟!» . دوربین ، لحظهای بر چهره ی بیتفاوت آقای دریا بندری درنگی کرد که انگار چیزی نشنیده است . و باز صدای مهر آمیز خانم بهبهانی بود که خطاب به دریابندری میگفت : « همیشه سلام و احترام برای شما دارم، چه اینجا و چه هر جای دیگر» ؛ و باز، کِبر بود و تفرعن و چهره ی بی تفاوت دربابندری ! آنشب گذشت و چندی بعد، خانم بهبهانی از میان ما رفت و دریغ و درد که در مراسم بدرقه ی پیکر بی جانش ، نه سایه حضور داشت و نه شفیعی کدکنی! ******************** پی نوشت : ۵- https://www.facebook.com/ در لینک بالا، دقیقه ی 4,33 به بعد را بنگرید . بشنوید : https://www.youtube.com/ |