عصر نو
www.asre-nou.net

ایده و عمل


Mon 5 09 2016

اسماعیل رضایی

حیات و ممات آدمی به کنش و واکنش مناسب و بهنگام در برابر تاثیرمداوم وموثر عملکرد محیطی وابسته است. چرا که نطفه بندی ایده با تاثیر محسوسات بر حس آدمی ممکن گردیده و آدمی را به تحریک،مهار و انتخاب هدایت می کند.آنالیز و کسب فرایند آگاهانه از تاثیرات مداوم محیطی، روند جهت گیری و سویابی برای یافتن بهترین راه برای دستیابی به اهداف و آرمان های انسانی از الزامات است. پس پویایی آدمی در برابر پویایی و تحرکات محیطی، می تواند وی را در درک شرایط و بهبود گزینش های الزامی برای زیستی بهتر و مطلوب تر هدایت کند. چرا که تاثیرات محیطی اندیشه را نمود می بخشند که در تجسم انگاره های مجرد و پیوستگی و همبستگی ایده و عمل برای تعالی جامعه و انسان نقش برجسته ای را بازی می کند. واکنش آدمی در برابر محرک های محیطی برای مهار و بهسازی آ ن از نمودهای بارز اندیشه ورزی و عمل آدمی در پروسۀ تحول و تکامل جامعه و انسان محسوب می شود.زیرا اندیشه،تفکر و نگاه به حیات فردی و جمعی، با خود نوعی از باورها و اعتقادات را یدک می کشد که راهبرد آدمی در فرایند رشد و بلوغ عمومی محسوب می شوند.پس اثر محسوسات و نوع گزینش،جهت گیری وسویابی آدمی تحت تاثیر محرکات محیطی، با توجه به درک و فهم وی از ضروریات و الزامات، نوعی خاصی از اندیشه وتفکر را در وی نهادینه می سازد؛ که هادی و راهبرش در پیوند ها و مناسبات درون اجتماعی می گردد.

ایده نوعی تجسم ذهنی و تصور درونی است که به صورت انگاره های مجرد و منتزع شکل گرفته که فاقد عمل، رفتار و کردار است. بنابراین، قادر به تاثیر گذاری بر فرایند تبادل و تبدیلات درون اجتماعی نبوده و در سجایا و رشد و بلوغ شخصیتی و اصالتی عامه تاثیر گذار نیست. براین اساس،با تکیه آدمی به دریافت های محض ایده ای،ذهنیت گنگ و مبهم در وی غنا یافته و پندار و تخیل وی را از معرفت،اصالت و هویت واقعی اش دور می سازد.این روند وی را در نظام مندی گذشته به اسارت گرفته و با تصلب اندیشه وتفکر، با حقایق و واقعیت های محیطی بیگانه می گردد.چرا که ایده مشاهده و تماس است وبی بنیاد. ودر عمل آدمی قوام نیافته تا بتواند به امری راهبردی و با دوام مبدل شود.ایده در سطح و ظرف باقی مانده و از مضمون و محتوا غافل است.ایده تصور است و نگاه، نظاره است و نظر،پس در بی ثباتی و تزلزل ره سپرده و از دوام و قوام لازم جهت تاثیر گذاری بر فرایند تعامل و تکامل اجتماعی دور می باشد. براین اساس، نه به تعریف می رسد و نه چارچوب و معنای خاصی از آن مستفاد است. بنابراین ایده فاقد منطق و شناخت برای گفتار استدلالی و استنتاجی بوده و نمیتواند با الزام و اقدام اجتماعی پیوند خورده و کارآمد شود.ایده نمودی از هوشیاری و بیداری آدمی در برخورد با محیط محسوب شده و احساس را برمی انگیزد و عواطف را محرک است. ولی چون با پراتیک پیوند ندارد؛ آن را با خلاقیت و ابداع و ابتکار میانه ای نیست.پس جمع را نمی یابد؛ زیرا جمع در پراتیک و فعالیت مفید است که به نماد واقعی و حقیقی مبدل شده و به سازواره ای برای تکامل و تطور مبدل می شود. ایده زبانی برای گفتن و پایی برای رفتن ندارد. چرا که زبان و کلام در حرکت و تحرک حاصل کار مفید اجتماعی نمود یافته، غنا پذیرفته و آدمی را هادی زندگی و زیستن برای تبادل، تقابل و تعامل می باشد. تکیه بر ایده محض، فراگرد فقر و فقد معرفت و کمال را نمود بخشیده و عرصه های تنگ و باریک معیشت را در گذران زندگی بر آدمی تحمیل می سازد. فقد معرفت و معیشت به فسد رفتار و کردار عمومی مبدل شده؛ و جامعه در فساد و تباهی خود، افکار فاسد را در تمامی زوایای زندگی اشاعه بخشیده و در میان گمانه زنی ها و پندارهای تحمیقانه و باطل، شک و تردید و بدگمانی را اشاعه می بخشد.

ایده فاقد منطق و شناخت جهت گفتار استدلالی و استنتاجی بوده و قادر به پیوند و کارآمدی با الزام و اقدام اجتماعی نمی باشد.ایده با تجسم ذهنی و منشاء عینی،تحت تاثیر محسوسات آدمی نمود یافته و به نماد تحریکات، برانگیختگی و بازتاب های متکاثر محیطی مبدل می شود. پس توقف در ایده محض،پندار و توهم را ابزار مساعدی برای گذر از تنگناها و نارسایی های محیطی می دانند.چرا که در زیست متوهم و پنداری تمامی مفاهیم ارتباطی و مقولات زندگی اجتماعی مطابق خواست و تمایل ادمی تلون پذیرفته و بطور مجازی به یک نقطه نظر مشترک و همراهی عوامفریبانه سوق می یابند.پندارهای ایده ای درک وارونه از حیات را به نمایش می گذارند.گریز از خرد و معرفت وتکیه بر عادات و سنت های جدلی رو به افول را یدک می کشند.جنگ زرگری راه انداخته تا اذهان را مشوب و مشوش ساخته تا گزینش های منطقی و مطلوب را با دشواری مواجه سازند. و آنکه ایده را با عمل و اقدام پیوند زده و آن را مبنای شناخت،شعور و درک قواعد و قوانین درونی و بیرونی قرار می دهد؛ الزاما از تعقل و خرد بهره می جوید.چرا که ناچار به نفوذ و رسوخ در ماهیت و مضمون پدیده ها و رخدادهای محیطی بوده تا قادر به جهت گیری اصولی و مشی مفید و منطقی در عرصه های اجتماعی انسانی باشد. این روند نگرش علمی را نمود بخشیده تا با گذر از مرز ضرورت ها و شناخت قانون مندی های طبیعی اجتماعی، مفاهیم را حیات بخشیده تا به تعریف وچارچوب های لازم در ارتباط با مفاهیم دست یازد. مسلما آنکه در حیات اجتماعی خویش در پریشانی و بی ثباتی فکری بسر برده و فاقد تعریف و حدود و ثغور لازم برای مفاهیم و مقولات می باشد؛از علم بعنوان راهنما و راهبرد حیات اجتماعی اش بی بهره است. چرا که علم حرکت های آنارشیک فکری و ناپایداری رفتاری و کرداری را با تعریف و چارچوب های معینه حاصل درک و شناخت مفاهیم و مقولات به سوی سازواره ها و ساختارهای الزامی هدایت می کند. ناپایداری و بی ثباتی رای و عقیده، محصول پندار و ذهن ناتوان و بیماری است که اشکال متکاثر قواعد، قوانین و مقولات هستی فردی و جمعی را در ارتباط با عوامل موهومی و ماورایی قلمداد می کند.پس با شناخت بیگانه بوده و عمل و اقدام را نه برای فهم و شناخت که برای ارضای تمایلات و تمنیات درونی اش به معیاری برای توجیه و گریز از مسئولیت ها و وظایف و تعهدات انسانی خویش معمول می دارد.

علم در عمل و شناخت قوام می پذیرد و با مبانی تئوریک دوام می یابد.زیرا مبانی تئوریک با تبیین و تحلیل پدیده ها و رخدادهای محیطی به تعمیق آگاهی و تحول و تطور اندیشه ها و آرا و افکار عمومی روی می آورند.علم درک و شناخت هستی اجتماعی بر اساس حقایق و واقعیت های مبتنی بر تجربه، پژوهش و کنکاش آدمی حاصل می آید.علم دارای تجانس و ملاک منطقی و عقلانی و پایداری است که بر اساس فعل و انفعالات عینی نمود یافته ودر حیات تکاملی به نماد رشد و پویایی جامعه و انسان مبدل می گردد.آگاهی بعنوان بازتابی از عملکرد اجتماعی، یک پیوند ناگسستنی با علم و معرفت دارد.و هرکدام با شاخصه های ویژه از یک تفاوت و تمایز آشکاری نیز برخوردار می باشند.آگاهی اگر چه با درک و شناخت حاصل تاثیرات مداوم عملکرد اجتماعی قوام یافته ویک تعامل و پیوند منطقی و مسئولانه را مد نظر دارد. ولی با شناخت واقعیت ها و حقایق محیطی و طبیعی ارتباط مستقیم و تنگاتنگ ندارد.علم در پیوندی تنگاتنگ با عمل و اقدام انسانی، ضرورت های ناشناخته طبیعی واجتماعی را برای خدمت به انسان در می نوردد. در حالی که آگاهی نتیجه شناخت و عمل انسانی ویا انعکاسی از توانایی ویا ضعف و فترت آدمی در فرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی می باشد.علم با شناخت و درک و فهم آدمی مرتبط است و آگاهی با روند عملکرد آدمی در محیط پیوند داشته وبا کمک علم به فرایندی پویا و بالنده در هدایت جامعه و انسان سوق می یابد. پس آگاهی بازتاب هستی اجتماعی است و علم و معرفت با شناخت و درک هستی اجتماعی پیوند دارد.آگاهی و دانایی منشاء مسئولیت پذیری و دفاع معقول از حقوق حقه انسانی در ارتباط با هستی جامعه مفهوم واضح تر و نمود روشن تری از خود بروز می دهد. در حالی که علم با نفوذ و رسوخ در درون پدیده ها و رخدادهای اجتماعی، بستر های تحول و نوسازی و نواندیشی را فراهم می سازد که خود در شکل گیری آگاهی نقش موثری را ایفا می کند.براین اساس ایده علمی براساس نقد و گفتمان و شناخت تضادهای درونی پدیده ها حرکت می کند. چرا که علم با طرح مبانی تئوریک و نفوذ و رسوخ در ماهیت و مضمون پدیده ها سعی در شناخت و درک صحیح رخدادها وحوادث محیطی دارد.

علوم طبیعی که عموما با شناخت قانون مندی ها و درک ضرورت ها همراه است؛ در پروسۀ پویش درونی خویش به سوی تکامل تکنیکی و تولیدی حرکت کرده و مبنا و منشاءایجاد ساختارها و نظام مندی های اقتصادی اجتماعی محسوب گردیده که فرماسیون های تاریخی و تکامل تدریجی محصول همین فرایند است.در حالی که علوم اجتماعی بدنبال درک و شناخت تعامل و تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و گریز از نارسایی ها و کمبود هایی است که با تکیه بر علوم طبیعی و با رشد طبقات و نطام مندی خاص اجتماعی اقتصادی حاصل آمده است.علوم طبیعی با تکامل روابط و مناسبات تولیدی به رشد تعقل و خردورزی برای درک و شرایط هستی موجود اجتماعی مدد رسانده؛ تا انسان ها بتوانند بهتر و مفیدتر به مصالح و منافع خویش آگاه شده و واقع بینانه تر به سوی اهداف و آرمان های متعالی گام بردارند. در حقیقت علوم طبیعی ماشین قدرت را تکامل می بخشند؛ و علوم اجتماعی خرد و دانایی عمومی را برای مهار قدرت و اقتدار فراهم آمده؛ تدارک می بینند.پس جامعه ای که از عواید علوم طبیعی بی بهره باشد؛ از مزایا و مزیت های علوم اجتماعی بهره کافی و وافی نبرده و در دام واپسگرایی و جهل و خرافه گرفتار می آید.بنابراین توانایی مهار اقتدارو قدرت نقصان پذیرفته و جامعه در مسیری نامتعادل، قانون گریز و انسان ستیز حرکت بی سرانجامی را می آغازد. اکنون نیز بشریت در یک گسست تاریخی حاصل رشد دم افزون و برق آسای علوم طبیعی، عملا جامعه و انسان را در ناتوانی و همپویی و همسویی با نیازهای الزامی آن به سوی کنش و تنش نامتعارف و تخریبی سوق داده است. بنابراین جانمایه نگرش علمی در بروز بودن عمل و اقدام انسانی در برابر تحول و تکامل جامعه و انسان مفهوم واقعی خود را می یابد. ناتوانی در همسویی و همپویی با روند های تحولی و تکاملی اجتماعی انسانی، همگام با ضعف خرد و تعقل، تبیین و تحلیل رخدادها و حوادث محیطی را به بی راهه سوق داده و یا گرفتار در پندار و توهم از گزینش های اصولی و منطقی برای درگیری با نارسایی ها و معضلات اجتماعی، باز می دارند.

تکیه بر آموزه های قدیم برای تبیین و تحلیل شرایط حال و تعیین و تکمیل اشکال مبارزاتی براساس آن یک نگرش علمی محسوب نمی شود.چرا که در تحول عظیم عصر کنونی و افسار گسیختگی و گام های فراساختی سرمایه مالی که خود محصول جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشد؛یک دگرگونی بنیادی در حال تغییر و تحول در ارزش ها،روش ها، منش ها،تولید و توزیع کالا و خدمات و تمامی سازوکارهای درون اجتماعی و بین فردی مشاهده می شود. پس برای روبرو شدن با نمودهای نامتعارف و غیر معقول آن نیز نیازمند اشکال و اقدام نوین درگیر شدن با آن ها مورد لزوم است. آنچه که امروز نیروهای مترقی و بویژه نیروهای چپ مدعی درک علمی و تحلیل علمی تا کنون انجام داده اند و هم چنان برتداوم آن پای می فشارند؛ بدلیل ناهمخوانی با شرایط حاکم بر جامعه های انسانی،به منزوی و بی اعتباری روزافزون آن ها بویژه نیروهای چپ که در نوک حمله مداوم عمال سرمایه و واپسگرایی دینی قرار دارند؛ گردیده است. نیروهای در گیر در مبارزه ای که نه تنها بر مشی و مرام گذشته ابرام دارند؛ بلکه از نقد و بررسی گذشته شان نیز برای شناخت نقاط قوت و ضعف جنبش چپ امتناع می ورزند. مانند حزب طراز نوینی که با الگوگیری غلط وتحلیل غیر علمی جنبش ملی 28 مرداد را که در حقیقت یک انقلاب بورژوا دمکراتیک بود؛ و برای دموکراتیزه کردن جامعه امری الزامی بود،بدون پشتیبانی و حمایت به نظارۀ شکست و فروپاشی آن نشست. این روند را تداوم بخشید و باز با فاکت های کتابی بدون تبیین و تحلیل علمی از جنبشی انقلابی که بدلیل ماهیت سکتاریستی حرکت های جریان های مترقی و چپ های مارکسیست،در دام جریان های واپسگرا و بنیادگرای دینی گرفتار آمد؛حمایت کرده و نه تنها جامعه خودی را بلکه تمامی منطقه خاورمیانه و دیگر نقاط دنیا را در ریب و ریا و دهشت و مرگ سلطه استبداد دینی فرو بردند.باور کردنی نیست که یک حزب طراز نوین با تکیه بر مبانی علمی و سالیان دراز تجربه مبارزاتی، قادر به درک عملکرد تخریبی استبداد مذهبی نباشد. نگرشی که قواعد و قوانین کهنه آن را همراهی کرده و فرسنگ ها با خواست و نیاز جامعه های امروزی فاصله دارد. جالب اینکه از این همه اشتباه نه تنها درسی نگرفته اند؛ بلکه همچنان به دفاع از عملکرد سراسر اشتباه گذشته و حال که چیزی جز رنج و حرمان برای جامعه نداشته،بلکه ناخواسته نتیجه عملکردشان امروز به ابزاری در اختیار عمال سرمایه قرار گرفته تا روز به روز زنجیر اسارت رنجبران و محرومان را استحکام بخشند؛ می پردازند. چگونه می شود این همه سقوط عملی و اخلاقی را توجیه کرد? چطور یک حزب طراز نوین با تکیه بر یک مکتب علمی نتوانست به عمق فاجعه در راه واپسگرایی دینی پی ببرد؛و در خدمت اهداف پلید آن در آید? چقدر خوب است آدمی قدری شهامت و شجاعت لازم را برای نقد بهینه و بموقع اصالت و هویت انسانی و مکتبی در خود داشته باشد تا از فجایع و بی اعتباری ارزش های بزرگی که در بطن مبانی علمی و مکتب مرتبط با آن وجود دارد؛ جلوگیری گردد. و اکنون در عصر جهانی شدن همچنان ودر چارچوب های بسته و محدود فاکت های کتابی بدنبال رهایی رنجبران و محرومان از ظلم و ستم دم افزون سلطه سرمایه هستند.انسان از این همه فقر علمی و فرهنگی حیران می ماند که چه کند!!! امروز دیگر فاکت های کتاب های بجای مانده از انقلابیون و اندیشمندان مترقی و چپ، نمی توانند راهنمای عملی مناسبی برای در گیر شدن با موج نوین و عظیم هجمه و انهدام عمال سرمایه و استبداد دینی، محسوب شوند. تکیه بر همین آثار و اقوال است که رویش و گویش مفاهیمی نامتعارف و غیر علمی و بسیاری از نمودهای غیر واقع، فضای گفتمان نخبگان و روشنفکران را آلوده؛ که ضمن به بیراهه بردن امر مبارزه به بی اعتباری و انزوای روز افزون چپ ها در جهان منجر شده است.

مبانی مارکسیسم با بار علمی و پویایی ذاتی اش،از یک جوشش و پویش ذاتی و درونی برخوردار است که در ذات و نهاد خود تحول و دگرگونی را نهفته دارد. تنها راه برون رفت از تنگناها و بن بست های صعب و شکننده کنونی رجعت به مبانی مارکسیسم برای درک کافی و وافی جهت اتخاذ بهترین شیوه درگیرشدن با صعوبت دهشت ومرگی است که عمال سرمایه و عوامل واپسگرا ایجاد کرده اند. قواعد و قوانین نوین مورد لزوم عصر کنونی با شاخصه های منحصر به فردش، تنها با استعانت از مبانی امکان پذیر است. اگر چه تجارب مکتوب و مبارزاتی گذشته می توانند در اصلاح و بهبود مشی کنونی بسیار موثر باشند. مبانی مارکسیسم تمامی پدیده ها را در حرکت و جنبش می بیند و ایستایی و رکود را بشدت نفی می کند.و براین اساس رویش و پویش و شدن و گشتن در آن موج میزند. درک این مسئله و اتکا بدان ما را به شناخت و درک بهینه و لازم ملزمات کنونی برای درگیر شدن با ستم و استبداد خشن و مرگبار کنونی، هدایتگر است. البته که آسان است با فاکت های کتابی و آثار گذشتگان خود را با مبارزه ای بی محتوا و عموما حرمت شکن دلمشغول داشت؛ چرا که سختی و شدت تعقل و تعمق و کنکاش دشوار و صعب مبرمات و معضلات محیطی را در خود ندارد.علم و مکتب علمی پیروی از هیچ ایده و عمل کهنه و گذشته را تائید نمی کند و برآن مهر باطل می زند.زیرا علم به روز است ودرگیر با الزامات و نیازهای روز متناسب با تحول و دگرگونی های آن می باشد. علم و مکتب علمی را همچون مذهب در حصار و چارچوب منهیات و محرمات حبس کردن؛ تهی کردن آن از محتوا و مضمون دورانساز و جامعه پرداز است. نگرش علمی فضای باز اجتماعی انسانی را مروج است برای تعامل و تبادل آرا و عقیده جهت پیمودن و یافتن بهترین و اصیل ترین نمود های زیست انسانی. تا کی بایستی برطبل بی اعتباری و بی اعتمادی عامه از این مکتب علمی کوبید و درس نگرفت. مگر نیروهای مترقی وچپ بعنوان رهروان راه توده ها ی محروم و ستمدیده نمی خواهند با اتکا به مکتب علمی مارکسیسم جامعه ای عاری از ظلم و ستم طبقاتی بنا نهند. پس چرا این همه افت اعتبار و بی اعتنایی در بین توده ها را نادیده می گیرند!! چرا امروز بایستی رنجبران و محرومان جامعه برای رهایی از فشار و تعب روزافزون کنونی به دامان عمال سرمایه و آن هم واپس مانده ترین آن ها یعنی راست افراطی و یا واپسگرایی دینی که دشمنان واقعی آنان هستند؛ پناه ببرند!!. پس تعهد و رسالت علم و پیروان مکتب علمی در این هجمه و هجوم دم افزون ستم سرمایه و ارتجاع که با سوءاستفاده از دستاوردهای علمی روند تحدید و تهدید حیات جامعه و انسان را در پیش گرفته اند؛ بایستی اشکال نوینی باشد که هر چه بیشتر به بسیج و آگاهی مورد لزوم توده ها در مقطع کنونی منجر شود.

بارزترین و شاخص ترین برآمد علمی اثرات موثر، مفید و کارآمد آن بر حیات فردی و جمعی می باشد. هر حرکت و جنبشی که در تحولات و تغییرات اجتماعی در راستای زیستی بهتر و مطلوب تر گام برندارد؛نمی توان برآن نام علمی نهاد. مبانی مارکسیسم دقیقا بر تحول و تطور دم افزون جامعه و انسان تاکید دارد؛ اما چگونگی این روند تحولی بستگی به پیروان و همراهانی دارد که با درکی اصولی و شناختی مفهومی به تحقق این امر را ممکن سازند.ایده های علمی عموما از وضوح و روشتی برجسته ای در برخورد با تحول و تکامل برخوردار می باشند.این شفافیت و وضوح تعاملات رفتاری و کرداری و همچنین درک متقابل بهینه ای را موجب می شود که با تکیه برآن بسیاری از روندهای نامتعارف و چالش برانگیز کنونی زایل خواهند شد. در مبانی مارکسیسم حد تحول به کمیت مطلوبی نیازمند است که بتواند به یک جهش کیفی مورد لزوم ومتفاوت و متباین با وضعیت موجود روی آورد. این کمیت مطلوب بدون مبارزه و در گیر شدن با موانع و محدودیت های بی شماری که واپسگرایی و عادات نهادینه شده ایجاد کرده اند؛ مقدور نمی باشد. کسانی که خود را پیروایده علمی قلمداد می کنند؛ بایستی با درک و شناخت بهینه و معقول روندهای اجتماعی انسانی، وبا اتخاذ رویکردی مناسب و مطلوب روند کمی لازم برای جهش کیفی را تدارک ببینند. گام نخست برای پیمودن راه، درک و شناخت صحیح و بهینه مرحلۀ گذر تاریخی سلطه سرمایه است که گزینش مطلوب و موثر اشکال مبارزاتی را تسهیل می کند. چرا که در مقطع کنونی از تحول و تکامل تاریخی که یک انقلاب عظیم فنی و تکنیکی آن را همراهی می کند،یک گسست تاریخی و انقطاع فرهنگی حاصل آمده که هم شناخت عناصر و عوامل چالش برانگیز را دشوار ساخته و هم مرزبندی شفاف و روشن، بین عناصر درگیر درون اجتماعی را مخدوش و نامفهوم نموده است. شناخت و معرفی معضل اساسی و بنیادی کنونی نظام سلطه سرمایه که ازطریق فهم و شناخت مرحله تاریخی گذر آن امکان پذیر است؛ می تواند مرزبندی روشن و شفافی را برای اتخاذ اشکال مبارزاتی بهینه فراهم نماید.

امروز ایده و عمل استبداد و ارتجاع با استعانت از ره آوردهای نوین تکنیکی، حملات سازمان یافته و گسترده ای را در برابر ایده های علمی، انسانی و رهایی بخش بویژه مارکسیسم با پتانسیل بالای واقعگرایی و تبیین و تحلیل روندهای نامتعارف کنونی در پیش گرفته اند.متاسفانه بدلیل ضعف و ناتوانی نیروهای چپ در پاسخگویی به ابهامات ناشی از ناکامی ها و شکست های اردوگاه های به اصطلاح سوسیالیستی،که با نقد و بررسی گذشته تحولات تاریخی قابل تبیین است؛ عمال سرمایه موفقیت بسیاری را در انزوا و بی اعتباری ارزش های اصیل مارکسیستی کسب کرده اند. سوسیالیسم مبتنی بر اصول مارکسیسم با تراکم کمی مطلوب که به تراکم آگاهی انسان ها برای یک درک متقابل بهینه و عمیق برای یک جهش کیفی مطلوب و انسانی قابل حصول است؛ تاکنون بسترهای آن فراهم نبوده و نیست. در مقاطع گذشته تاریخی برخی با اتخاذ مواضع شتاب آلود، روند معمول و معقول گذر تحولات تاریخی را سد کرده و چهرۀ انسانی سوسیالیسم واقعی را خدشه دار نموده اند.امری که اکنون یکی از مبرمات اصلی و اساسی برای نقد و بررسی این روند نامتعارف جهت تنویر افکار عمومی حیاتی است. اکنون شرایط تراکم هر چه بیشتر اکتسابات مجازی محیطی برای اعمال قدرت و سیادت سلطه گرانه انسان بر انسان،روز به روز فاصله بین انسان ها را فزونی بخشیده که حرکت برای دستیابی به ارزش های انسانی را با موانع و مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است.مسلما تحت سلطه ارزش های ضد انسانی و غیر اخلاقی با یک تراکم بی بدیل، امکان برقراری و استقرار ارزش های انسانی که با تبلیغات گسترده و تخریبی عمال سرمایه و استبداد دینی و تاثیر گسترده آن بر افکار عمومی، به مضحکه و امری دست نایافتنی مبدل شده است.با نبود صداقت و سلامت در تعاملات ایده و عمل بدلیل سلطه بی بدیل اکتسابات مجازی، برقراری بسیاری از ملزمات زیست انسانی زیر یورش سبعانه و انهدامی دارندگان ثروت و مکنت در بوته اجمال قرار گرفته است. مبارزه با روندهای بی بدیل ضد ارزشی و ضدانسانی کنونی نیازمند درک و شناخت معقول و مقبول گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه برای اتخاذ مطلوب ترین اشکال مبارزاتی امری لازم و حتمی است. دیگر با مرزبندی های گذشته و رهنمودهای فاکت های کتابی نمی توان به جنگ اهریمن ریب و ریا و مسلح به ابزارهای تخدیر و تحمیق کننده غنا یافته رفت و موفق بیرون آمد. ارزش های نوین با شیوه های نوین و ابزارهای نوین فن و تکنیک قابل حصول است. امروز افکار عمومی جهان تحت تاثیر تبلیغات واژگونۀ عمال سرمایه دچار یک عوامگرایی منحطی شده است که ارزش های اصیل انسانی را بر نتافته و براین اساس برای تحقق ایده های متعالی و تکاملی تلاشی از خود بروز نمی دهند. وبر اساس تحکیم همین نگرش عوامانه به زیست متعامل اجتماعی است که از درک علی صعود و سقوط ایده های انسانی در گذر تاریخ تکامل جامعه و انسان ناتوان مانده و با قالب های محصور و محدود عادات و سنت به انحطاط و اختناق روی آورده اند. این ویژگی خود از بی عملی نیروهای مترقی حکایت دارد که قادر به تقابل لازم و مکفی با واپسگرایی و ریب و ریای آن نبوده اند.عادت ها سخت جانند و با نهادینه شدن در فرایندصعب و دشوار حیات اجتماعی، تحقق اهداف و آرمان های انسانی را با چالش جدی مواجه می سازند.

بسیاری از پدیده های محیطی از جمله چارچوب های فرموله شدۀ بنیانگذاران مارکسیسم «غیر از مبانی آن که خلل ناپذیر است» امروز بدلیل دگرگونی های اساسی در تولید، توزیع،تغییرات و ترکیبات نوین جمعیتی،تحولات دم افزون تکنیک و فن و به تبع آن رشد روزافزون نیازها و انتظارات نوین که نظام اقتصادی حاکم بایستی بدان پاسخ دهد و بسیاری از روندهای نوینی که دارای تفاوت اساسی و بنیادی با اعصار گذشته دارد؛ که نیاز جدی به تبیین و تحلیل نوین و بکارگیری اشکال نوین برای درگیر شدن با آنها می باشد.یکی از ضعف های اساسی مارکسیست ها در بررسی های علمی جامعه و انسان،تاکید مبرم و محکم بر نیروهای مولده و برجستگی یکی از شاخصه های آن یعنی ماشین و ابزار، بدون بر شمردن نقش انسان ها در این روند تحولی و تکاملی می باشد. انگار نه اینکه سوسیالیسم علمی با شاخصه های منحصر به فردش، بدون انسانها ی آگاه و فهیمی که به یک شناخت کامل از زیست مطلوب انسانی رسیده باشند که درک متقابل تعمیم یافته به عنوان یک فرهنگ عمومی و مطلوب برجامعه های انسانی غلبه یافته باشد؛ قابل تصور نیست.تاکید بر پرولتاریای صنعتی که امروز با توجه به تغییرات اساسی در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی، دچار تغییرات اساسی گشته و دیگر اقشار و طبقات جامعه را تابع این طبقه دانستن، با توجه به شرایط کنونی حاکم بر جامعه های جهانی، یک نگرش واپسگرا و غیر علمی بوده و نیاز به باز بینی جدی دارد.فراموش نکنیم که آگاهی بر عکس تکنولوژی که اتوژن یا ماهیت درون زایی دارد؛ تدریجی حاصل شده و به بسیاری از فاکتورهای محیطی وابسته هستند که گرایش به مانع کسب و شکل گیری آگاهی های لازم اجتماعی انسانی دارند . پس وجوه ترکیبی نیروهای مولده را نمی شود با فاکت های کتابی بجای مانده از اعصار گذشته مورد تاکید قرار داد. چرا که نیاز به بررسی و تبیین جدید با استعانت از مبانی مارکسیسم دارند. من فکر می کنم که یک برداشت اشتباه یا سوء تعبیر از آثار و اقوال بنیانگذاران مارکسیسم وجود دارد که به عامل چالشی اساسی مبدل شده است. من فکر نمیکنم که تا کنون در هیچ مقطع تاریخی جامعه یا جوامعی وجود داشته اند که بنیان های لازم برای برقراری سوسیالیسم واقعی «علمی» در آن ها فراهم بوده است. چنانچه برخی با استناد به آثار مارکس و انگلس بر امکان آن ابرام دارند. چرا که سوسیالیسم را فقط توسعه فن و تکنیک با رشد تولید بیکران که بخشی از نیروهای مولده را شامل می شوند؛ نمی سازند. بلکه عامل اساسی انسان ها هستند که اولا بایستی قادر به درک و هضم این تحول عظیم باشند و ثانیا به درک و آگاهی لازم برای زیست متعامل و متکامل رسیده باشند که تا کنون وجود نداشته است.

پس تاکنون هرگز بستر های مساعد برای تحقق آرمان های سوسیالیسم علمی فراهم نبوده است. اگر این شرط را بپذیریم؛ بایستی بر سوسیالیستی بودن تمامی انقلابات به اصطلاح بلوک سوسیالیستی شک کرد و آن ها را مورد نقد و بررسی همه جانبه قرار داد. اگر بر اردوگاه سوسیالیستی بودن آن صحه بگذاریم، عملا بر شکست و ناتوانی ایده سوسیالیستی مهر تایید زده و همگام و همسو با عمال سرمایه و ارتجاع به سوی بی اعتباری و انزوای آن گام برداشته ایم. قضاوت توده ها نیز براساس عملکرد سازوکارهای اقتصادی اجتماعی شکل می گیرد؛ نه تمایلات و یا ایده های ذهنی و پنداری فردی، جناحی یا مکتبی. برای استقرار سوسیالیسم، انسان ها نیازمند دستیابی به دو شاخصه اصلی و اساسی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی خویش هستند. اول رشد توسعه دم افزون و شتابان تکنیک و فن که از ظرفیت تولیدی کافی و مطلوب برای عامه برخوردار باشد. دوم انسان های آگاه و مسئولی هستند که در یک جمعی منسجم و متحد،فهم لازم را از یک زیست متعامل با درک متقابل متکامل و تعمیق یافته پیدا کرده باشند. تکنولوژی با شاخصه های منحصر به فردش تمامی موانع و محدودیت های محیطی اجتماعی را پس زده و خود را محقق خواهد ساخت. اما چالش برانگیزی انسان ها را که تحت تاثیر مداوم عملکرد سوء از توسعه و پیشرفت فن و تکنیک قرار داشته و با عادات و سنت های نهادینه شده بسیاری که آن ها را از تعادل و تطابق با ارزش ها و الزامات توین باز داشته اند؛ نیازمند تمهیدات ویژه و شفاف سازی هرچه بیشتر مناسبات کهن و روابطی که در پس اسرار و افکار پلید سلطه گران کنونی وجود دارد؛ می باشد. توسعه تکنیک های ارتباطی و رسانه ای به شفافیت و اسرار زدایی بسیاری از نمودهای نامتعارف عملکرد محیطی روی آورده است.اما انسان ها گرفتار در مازهای پر رمز و راز گذران زندگی و اکتسابات مجازی این ره آوردهای تکنیکی را عموما به ابزاری برای توجیه،تخریب و تحمیق در راستای گریز از مسئولیت های فردی و جمعی قرار داده اند.این روند نامتعارف مبین آن است که بخشی از نیروهای مولده با توجه به رشد نهادین و درون زا افق های روشن وممکن را برای برقراری یک نظام متعادل و انسانی فراهم نموده است. اما شاخصه دوم نیروی مولده یعنی انسان از درک و فهم لازم برای یک زیست متعامل، متعادل با یک درک متقابل قابل اتکا برای گذر به مراحل نوین تحول و تکامل هنوز فاصله بسیار دارد. با فاکت های کتابی و تحلیل های تطبیقی دور از واقع می شود، تحقق بسیاری از امور ناممکن را ممکن جلوه داد. این شیوه های نا متعارف امروز یکی از چالش های اساسی در گیر شدن با معضلات و موانع رشد و تحول جامعه های انسانی محسوب می شوند.

نتیجه اینکه ایده بعنوان یک تجربه حسی،برخاسته از نمودهای عینی محیطی در عمل و پراتیک قوام یافته و به دوام پذیری و راهبرد آدمی در تبادل و تبدیلات محیطی روی می آورد. پس ایده و نظر اگر چه تبلوری از شرایط عینی و ویژگی های اجتماعی و محیطی می باشند؛ ولی این تجسم عینی زمانی به معیارسازی و مقیاس پذیری روی می آورد که بتواند رویکردی عملی و شناختی مضمونی بیابد. توقف در دریافت های ایده ای محض پندار و توهم را نهادینه ساخته و با رویکردی توصیف مآبانه و تفسیرگونه، روند شکل پذیری و قوام یابی مبانی و قواعد رشد و بلوغ فردی و جمعی را در تنگناهای معرفتی و معیشتی گرفتار می سازد.این روند تجانس، وحدت و کثرت علمی را درعدم تعادل و تطابق ناشی از بی ثباتی و ناپایداری رای و نظر فرو برده و ایده و علم را از یکدیگر منفک می سازد.بدینسان جامعه و انسان دچار خلاء فکری و عدم پویایی و زایایی اندیشه شده و برای رفع نیازها بسوی گریزگاه های پنداری و عدم تجانس با فرایند تکاملی حیات اجتماعی انسانی روی می آورند. علم با یک ملاک منطقی و عقلانی و با گذر از مرز ضرورت ها و شناخت قانون مندی های طبیعی اجتماعی به یک ثبات فکری و پایداری رفتار و کردار روی می آورد.علوم طبیعی در پروسۀ پویش درونی خویش به سوی تکامل تکنیکی و تولیدی سوق یافته که مبنا و منشاء ایجاد ساختارها و نظام مندی های اقتصادی اجتماعی محسوب می گردند. در مقابل علوم اجتماعی بدنبال درک و شناخت تعامل و تبادل و تبدیلات درون اجتماعی برای زیستی بهینه و متعامل حرکت می کند. بنابراین جامعه ایکه از عواید علوم طبیعی بی بهره باشد، از مزایا و مزیت های علوم اجتماعی نیز بی بهره بوده و با زیستی تابعی در دام واپسگرایی و جهل و خرافه گرفتار می آید.پس ایده های علمی با روشن بینی خاص خویش جامعه و انسان را به درک ماهیتی و مضمونی پدیده ها و رخداد های محیطی اجتماعی رهنمون می گردند. تکیه بر ایده های علمی درک و شناخت روندهای نامتعارف و نامطلوب را تسهیل کرده و به مبارزه با آن ها روی می آورند.براین اساس واپسگرایان و منفعت طلبان و مصلحت اندیشان سعی در تخطئه آن داشته تا از تاثیر موثر آن بر بیداری و آگاهی عمومی جلوگیری نمایند. مارکسیسم به عنوان یک ایده علمی و انسانی،جامعه و انسان را همواره در حرکت، تحول و تکامل نگریسته و ایستایی و سکون ایده های پنداری و ذهنی را نهی و نفی می کند. براین اساس با تحلیل و تبیین علمی و عینی تمامی روندهای تخریبی و ضد انسانی ایده های واپسگرا و سلطه نا انسانی نظام سرمایه را بر ملا ساخته است. نفرت و کینه روز افزون و تبلیغات و هیاهوی عمال سرمایه و واپسگرایان دینی برعلیه این ایده رهایی بخش جامعه و انسان، خود مبین حقانیت آن در روند تعالی و تکامل جامعه های انسانی می باشد. البته حرکت ها و اتخاذ مواضع نامتعارف، نا بهنگام و عجولانه پیروان این ایده علمی و متعاقب آن شکست و ناکامی متفاوت و متکاثر در استقرار و استحکام بنیان های نظام سوسیالیستی، دستاویزی شد برای دشمنان واقعی مردم که با تمامی توان ابزاری و اندیشه واپسگرا هجمه سنگین و همه جانبه ای را بر علیه این ایده انسانی بیاغازند. مسلما درک اصولی روندهای کنونی گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه و اتخاذ شیوه های نوین و اصولی برای مبارزه با بنیان های ستم و استبداد، می تواند در خنثی سازی توطئه ها و دسیسه های سلطه گران و واپسگرایان نقش اصلی را بازی کند. اکنون با توسعه و پیشرفت دم افزون فن و تکنیک بویژه تکنیک های ارتباطی و رسانه ای بسیاری از اسرار و رمز و راز ضدبشری نظام سلطه سرمایه با شفافیت هرچه بیشتر برملا گشته و جامعه و انسان را در تکاپوی اتخاذ روندهای نوین زیست اجتماعی به تکاپو واداشته است. اگرچه نیروهای مولده در بخش تکنیک و فن به دستاوردهای عظیم برای یک زیست مطلوب دست یازیده است؛ ولی در فاز انسانی به دلیل تاثیر مداوم و متکاثر عملکرد عوامل محیطی بر جامعه و انسان که عموما ابرام به گرایش بر ثبات و پایداری چارچوب های کهنه و بی بازده دارند؛ از درک لازم برای بهیابی و بهسازی روندهای حیات مطلوب زیست عامه فاصله گرفته اند.این ویژگی بخش عمده اش محصول هجمه و تبلیغات مسموم سلطه گران جهانی است که به تخریب انهدامی مبانی ایده های علمی و انسانی روی آورده اند. ناتوانی پیروان مارکسیسم و سوسیالیسم در معرفی و ترسیم چهرۀ واقعی این ایده های علمی و انسانی نیز عامل مهم و اساسی در مخدوش بودن و حاشیه ماندن آن ها محسوب می شود. پس بایستی با عزمی راسخ و نوین و مشی متناسب با روندهای تحولی کنونی به مبارزه بی امان با توطئه ها و دسیسه های دشمنان واقعی مردم روبرو شد.

اسماعیل رضایی
پاریس
2016 / 09/ 05