عصر نو
www.asre-nou.net

در برابر اسلام سیاسی نباید کوتاه آمد (بخش دوم)


Sun 28 08 2016

همایون خرم آبادی

اسلام بی آزاری که بعضی از اسلام شناسان غربی در ستایش آن سخن گفته اند، به آسانی می ‌تواند به اسلام سیاسی مهاجم تبدیل شود، چنان که در ایران و سپس در کشورهای دیگر تبدیل شد. آنچه دین اسلام را از دین های دیگر جدا می کند این است که این دین از آنجا که خود را برترین دین می داند، برای دعوت آدمیان همواره به زور متوسل می شود. پادشاه عربستان سعودی در مراسم رسمی همواره با شمشیر ظاهر می شود. رهبر جمهوری اسلامی تفنگ به دست می گیرد و و در برابر پیروانش سخن‌رانی می کند و امامان جمعه در شهرهای ایران با تفنگی به دست خطبۀ نماز می خوانند.

در بخش نخست این مقاله چند نکتۀ اساسی را در بارۀ ظهور اسلام سیاسی و گسترش آن در کشورهای اروپایی از جمله فرانسه یادآور شدم. رشد اسلام‌گرایی به ویژه اسلام‌گرایی جهادی را در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی برخلاف نظر جامعه شناس ایرانی مقیم فرانسه، فرهاد خسروخاور، نمی‌توان با ردیف کردن مفاهیمی مانند ازخودبیگانگی جوانان عرب، استعمار فرانسه در گذشته، نبود آرمان در سپهر سیاسی اروپا و جهان عرب، فقر و تنگدستی عرب‌ها، نژادپرستی، محرومیت اجتماعی، وجود هرزگی و فساد در غرب (؟)، سیاست ضد عرب و ضد مسلمان غربی ها و مانند این ها توضیح داد. اسلام‌گرایی از باندا آچه در اندونزی تا شمال نیجریه (بوکوحرام)، از شمال افریقا تا خاورمیانه و از چچنی تا آسیای میانه می تازد و اکنون به قارۀ اروپا و کم و بیش به آمریکا نیز راه یافته است. نکتۀ مهمی که نباید آن را نادیده گرفت این است که این اسلام گرایی در چند دهۀ اخیر در جامعه هایی با شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حتی فرهنگی گوناگون ظهور کرده است. بنابراین، پیش از وارد شدن در بحث‌های جانبی و جزئیِ جامعه‌شناختی که گاه به مغالطه و سفسطه می ‌انجامند، باید این پدیده را در گام نخست با نگاهی کلی تر و همه جانبه تر به ویژه از منظری فلسفی- تاریخی بررسی کرد.

اسلام و مدرنیته

موج جهان گستر و پرشتاب مدرنیته در چند دهۀ پایانی قرن بیستم و آغاز قرن بیست ویکم، دین را در جامعه های جهان سوم به چالشی سرنوشت ساز فراخواند چنان که اهل دین و متفکران آن جامعه ها مجبور شدند دربارۀ توش و توان دین خود بیندیشند، حد و حدود آن را بسنجند و، سرانجام، جایگاهی را که درخور دین در جامعه ای مدرن است، به آن ببخشند. می دانیم که در جهان غرب مدرنیته در طی چندین قرن توانست دین را با نیازها و الزامات جامعه سازگار کند و آن را در جای مناسب و سزاوارش بنشاند. در جهان سوم، کشورهایی که دارای فرهنگ و دین مسیحی بودند، مانند کشورهای آمریکای لاتین، از این توان آزمایی تاریخی سربلند بیرون آمدند. آیین هندو، بودایی گری، آیین کنفوسیوس و آیین‌هایی از این دست نیز با این موج به گونه ای همراه شدند یا دست کم برای حفظ سلامت معنوی خود به مقابله و ستیز با آن برنخاستند. تنها اسلام بود که تن به سازگاری و همراهی با این موج جهان گستر نداد و اگر خوب بنگریم، هنوز هم نتوانسته است به گونه ای با آن کنار بیاید و جالب این که در کشاکش با مدرنیته بیش از همه خود را بی ریخت و بی قواره کرده و، به عبارتی، به فساد آلوده است.

مشکلات ریشه ای اسلام برای سازگاری با جهان مدرن یکی دو تا نیستند. به نظر می رسد این دین با اساس مدرنیته مشکل دارد. سازگاری با جهان مدرن این نیست که مثلاً عربستان سعودی و قطر فیزیک و شیمی و تکنولوژی جدید از غرب وارد کنند یا حتی آن ها را در مراکز آموزشی شان تدریس کنند و توسعه بدهند و در دانشگاه هاشان فیزیک دان و مهندس و ریاضی دان و جراح تربیت کنند. می دانیم که این قبیل کوشش ها در اسلام تازگی ندارد. در دوره ای از تاریخ آن به ویژه در زمان عباسیان چنین کوشش هایی انجام گرفت و علم و فلسفه در حدی که بنیادهای اسلام را نمی لرزانیدند، از پشتیبانی خلافت برخوردار شد، رویدادی که همه کم و بیش با آن آشنا هستند. در آن زمان مسلمانان بعضی از دستاوردهای علم و فلسفۀ یونانی را گرفتند و چیزکی از آن ساختند که چند صباحی دوام آورد، ولی روی هم رفته چندان دیر نپایید. چون اگر چیز دندان گیری ساخته بودند، منطقاً می بایست بپاید و جامعه های مسلمان سپس این چنین دچار نکبت و بیچارگی نشوند. دربارۀ آن دوره بعضی از شرق شناسان و محققان مسلمان مبالغه زیاد کرده اند. اینکه مدام بگوییم تمدن اسلامی تمدنی درخشان و زایا بود و با آمدن ترک و مغول از میان رفت یا دچار زوال و تباهی شد، همه برای دلخوشی و تسلی خاطر آزردۀ ماست. در جنگ جهانی دوم آلمان با خاک یکسان شد. با این حال، پس از جنگ یکی دو دهه بیشتر طول نکشید تا دوباره سر بلند کند. تازه، ترک و مغول که آمدند اسلام آوردند و با آن سازگار شدند تا جایی که دو امپراتوری اسلامی به راه انداختند. کارگزارانشان نیز غالباً ایرانیان مسلمان بودند.

ناسازگاری حقوق اسلامی با حقوق مدرن

ناسازگاری اسلام را با اساس مدرنیته نخست در حوزۀ حقوق باید جست. یکی از بنیادهای مدرنیته برابری حقوقی انسان هاست که در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر به دقت فرمولبندی شده است. مادۀ دوم آن اعلامیه می گوید: همه انسان ها بدون در نظر گرفتن نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی یا هر عقیدهٔ دیگری، خاستگاه اجتماعی و ملی، میزان ثروت، محل تولد و جایگاه اجتماعی، شایستۀ تمامی حقوق و آزادی های مطرح در اعلامیه اند. بنا بر این اصل، میان انسان ها هیچ تمایزی وجود ندارد. در نظام حقوقی جامعه‌هایی که پایبند اعلامیۀ جهانی حقوق بشر اند، انسان ها به نص دارای حقوق مساوی و برابرند.

اما اسلام دینی است که اساس آن را بر تبعیض گذاشته اند. برای همین است که مسلمانان به دنبال تدوین حقوق بشر اسلامی اند تا بتوانند تبعیض و نابرابری اسلامی را در آن بگنجانند. در اسلام، زن و مرد، کافر و مسلمان، آزاد و بنده، مسلمان و غیرمسلمان حقوق مساوی و برابر ندارند. از سوی دیگر، احکام اسلامی را از قرآن و سنت پیامبر گرفته اند (در احادیث شیعه سخنان امامان را نیز بر کتاب و سنت افزوده اند). حقوق اسلامی در کل برپایۀ آن‌ منابع تنظیم شده اند و به همین سبب از دید مسلمان مؤمن مقدس اند. فراموش نکنیم که بخش عمدۀ چارچوب نظری اسلام را مجموعۀ قوانین و تکالیف آن تشکیل می دهند. جنبۀ معنوی ناب در اسلام بسیار ضعیف است. معنویات در آن که بیشتر از نوع عرفان و تصوف اند، جزء کوچکی از کلیت اسلام را تشکیل می‌دهند و مسلمانان برای دین ورزی و ادای تکالیف شان نیاز و اجباری به پرداختن به عرفان و تصوف ندارند. چه درصدی از مسلمانان جهان با مولوی و عطار و محی الدین عربی دمخورند؟ تازه، سلفی‌ ها و وهابی ها و اخوانی ها و فرقه های دیگری که امروز در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی فعال اند (و جامعه شناس هم‌وطن ما نگران حقوق دینی آن هاست تا جایی که از فرانسویان می خواهد لائیسیته شان را برای خوشایند آنان نرم و تعدیل کنند)، با عرفان و تصوف نه تنها بیگانه بلکه مخالف اند و عرفا و صوفیان را مرتد می دانند.

اخلاق اسلامی و اخلاق مدرن

اخلاق مدرن که فیلسوفان زیر عنوان اخلاق کانتی از آن یاد می کنند، اخلاقی جهان‌رواست. اما اخلاق اسلامی اساساً جانبدار و کافرکوب و نامسلمان ستیز است. مسلمانان از به رخ کشیدن اخلاق دینی خود به ویژه جانبدار بودن آن ابایی ندارند: دزدی بد است، اما غارت اموال کافران رواست. تجاوز ناپسند است، اما تصاحب زنان کفار پسندیده است. آدم کشی بد است، اما کشتار بی دینان و محاربان با خدا زیر عنوان جهاد مجاز است. قرآن را بخوانید! خشونت بر ضد کفار، نامسلمانان و گناهکاران در آن به صراحت تقدیس شده است.

در انجیل چند بار عیسی مسیح دچار خشم می شود ( برای مثال، نزدیک به عید فصح، صرافان و فروشندگان گاو و گوسفند و کبوتر را از معبد سلیمان در اورشلیم بیرون می کند). مسیحیان و دین پژوهان غربی همواره به این چند مورد اشاره می کنند و رهبران مسیحی می کوشند آن ها را از گفتمان دینی خود حذف کنند. کشتارهایی را که در تاریخ به نام مسیح شده، کسی انکار نمی کند. مسئله این است که جهان مسیحی تکلیف خود را با گذشتۀ خشونت بار خود روشن کرده است. از سوی دیگر، جهان مدرن نه به اخلاق دینی مسیحی که به اخلاق عرفی استناد می کند. از قضا مسلمانان با همین اخلاق عرفی سر جنگ دارند. حقیقت این است که جهان اسلام نمی تواند تکلیف خود را با گذشته و حتی اکنون خشونت بارش روشن کند. تازه، گروه هایی از مسلمانان که جامعه شناس ما نگران حقوق دینی آن ها در کشورهای غربی است، آن گذشته را نه تنها تقدیس که آرمانی می کنند. هم اهل سنت و هم شیعیان در مقدس بودن احکام الاهی قرآن شکی به دل راه نمی دهند. کسانی که امروز در وحیانی بودن آن احکام شک می کنند، بی درنگ از حیطۀ مسلمانی بیرون می روند.

مطلقیت در اسلام و نسبیت در جهان مدرن

بنیاد جهان مدرن بر انتقاد، شک ورزی، نسبیت باوری، اعتقاد به تغییر و ناپایداری شناخت‌های اینجا و اکنونی ما نهاده است. اسلام با این جهان ناسازگار است زیرا در آن، شک ورزیدن کاری ناممکن و گناهی نابخشودنی است. حقایق اسلامی مطلق، شک ناپذیر و نقد گریز اند. مسلمان چشم خود را به گذشته ای بی چون و چرا دوخته است و الگویش جامعۀ 1400 سال پیش است. گفتمان های اسلامی، چه شیعی و چه سنی، آکنده از اصطلاحاتی مانند صدر اسلام، عدل علی، جامعۀ مدینة النبی و مانند این هاست. سلفی ها از جمله سلفی های جهادی رک و راست به سلف صالح سه قرن اول اسلام استناد می کنند و می خواهند جامعه ای را که در آن زندگی می کنند به اوضاع و احوال جامعۀ سلف صالح بازگردانند. بیشتر گروه های مسلمانِ فعال در فرانسه به شاخه های گوناگون سلفی وابسته اند. جامعه شناس ما از دولت فرانسه می خواهد که لائیسیته اش را ملایم و نرم کند تا این گروه های جامعه ستیز آزرده نشوند و دست به جنایت های تروریستی نزنند. اتفاقاً ترورهای گروه های سلفی جهادی در درجۀ نخست برای آن است که رهبران سیاسی اروپایی به ویژه فرانسه مجبور شوند در بنیادهای لائیک و سکولار جامعه های خود تجدید نظر کنند و آن ها را گام به گام با خواسته های این گروه ها تطبیق دهند. مسلمانان با فشارهایی که از راه نمازخوانی در گذرگاه های عمومی، حجاب، برقع و بورکینی به دولت فرانسه می آورند، در عمل، آب به آسیاب سلفی ها می ریزند که همواره در حال سنجش درجۀ تولرانس جامعه و دولت فرانسه اند. دریغ است که بعضی از احزاب سیاسی چپ از روی ملاحظات انتخاباتی و با هدف بنده پروری، ارزش ها و اصول فرهنگی کشور خود را با رأی مسلمانان تاخت می زنند.

قدرت سیاسی

قانون و مشروعیت سیاسی در جامعه های مدرن خاستگاه و خصلت زمینی دارد نه الاهی. در این جامعه ها اساس سیاست را بر واقعیت های این‌جهانی گذاشته اند. آزادی اعتقاد و بیان و احترام به عقیده و ایمانِ دیگران اصولی بی گفت و گو و پذیرفته اند. در این جامعه ها بر کسی عقیده یا ایمانی را تحمیل نمی کنند. مسلمانان به ویژه مسلمانان بنیادگرا از آنجا که دین خود را برترین و کامل ترین می شمارند، احکامش را مایۀ سعادت این‌جهانی و آن‌جهانی آدمیان می‌دانند و پیامبرشان را خاتم انبیا می نامند، همواره در فکر گسترانیدن اسلام و تحمیل اعتقادات دینی خود بر دیگران اند و چنان که دین شان بر آن ها تکلیف می کند، در پی اسلامی کردن سرزمین های کفر و، در غایت امر، جهان اند.

می‌گویند این دین از آغاز دین سیاسی بوده است. باشد! رهبران دین‌های دیگر نیز در گذشته به قدرت سیاسی دست یافتند و به نام دین حکم راندند. اما اکنون دیگر داعیۀ حکمرانی بر عالم و آدم ندارند. آنچه دین اسلام را از دین های دیگر جدا می کند این است که این دین از آنجا که خود را برترین دین می داند، برای دعوت آدمیان همواره به زور متوسل می شود. پادشاه عربستان سعودی در مراسم رسمی همواره با شمشیر ظاهر می شود. رهبر جمهوری اسلامی تفنگ به دست می گیرد و و در برابر پیروانش سخن‌رانی می کند و امامان جمعه در شهرهای ایران با تفنگی به دست خطبۀ نماز می خوانند. اسلام بی آزاری که بعضی از اسلام شناسان غربی مانند کربن و تا حدودی ویلیام مونتگمری وات در ستایش آن سخن گفته اند، به آسانی می ‌تواند به اسلام سیاسی مهاجم تبدیل شود، چنان که در ایران و سپس در کشورهای دیگر تبدیل شد. زیرا کاربست قوانین و احکام اسلامی نیازمند کاربست زور است. اسلام گرایی یا آنچه به اسلام سیاسی معروف شده، در پی به دست گرفتن قدرت سیاسی است تا اسلام را بگستراند و مخالفانش را خاموش، نابود یا به گونه ای تائب کند. گذشته و اکنون این دین، چیزی جز این به نمایش نمی گذارد.

مسئلۀ زن در اسلام

یکی از باشکوه ترین دستاوردهای مدرنیته آزادی زنان بود. جهان مدرن با پذیرش اصل برابری حقوقی انسان ها زمینه ساز رهایی زنان از قید و بندهای سنتی و ارتجاعی شد. زنان با ورود به جامعه، با مسئولیت پذیری و حضور در عرصه های گوناگون حیات اجتماعی، رفته رفته دیوارهای نابرابری را یکی پس از دیگری فروریختند و هم‌چنان فرومی ریزند و همواره با فرهنگ مردانه و مردمحور مبارزه می کنند. در اسلام زن موجودی فرودست و ناقص است. جامعه شناس ما نباید جای دوری برود. به همان کشور خودش خوب بنگرد و ببیند که اسلام عزیز زنان هم‌وطن اش را به چه پایگاه و جایگاهی فروکشانده است. رهبران جمهوری اسلامی که جای خود دارند، اخیراً رئیس جمهوری اسلام گرای ترکیه نیز کار اصلی زنان را خانه داری و زاییدن و پرورش فرزندان تعیین فرمودند. گویا کار اصلی زن از نظر اسلام برآوردن نیازهای جنسی مرد است. زن از نظر حقوقی با مرد برابر نیست. مِلک طلق مرد است و ابژۀ جنسی او به شمار می رود که باید از دید نامحرم پنهان بماند. زن را باید پوشاند. آخرین صحنۀ کشاکش اسلام‌گرایان با لائیسیتۀ فرانسوی مسئلۀ بورکینی است که بی شک غذای فکری مطبوعی برای جامعه شناسان اسلام پناه ایرانی فراهم آورده است. هم‌وطن عزیز، این اسلامی که برای آن بیش از دیگر ادیان کشور فرانسه طلب حق می کنید، نیک ببینید که چگونه زن و پوشش او را به جنگ افزار سیاسی تبدیل کرده است؟ فرانسه از آن رو به هدف اصلی تروریست های جهادی تبدیل شده است، که لائیسیته در آن پایداری نشان می دهد.