عصر نو
www.asre-nou.net

در برابر اسلام سیاسی نباید کوتاه آمد
(بخش نخست)


Wed 17 08 2016

همایون خرم آبادی

با فقر و ناداری و تبعیض و بی هویتی در اروپا تنها مهاجران مسلمان درگیر نیستند. یک سوم مردم اروپا در فقر نسبی به سر می برند و اینان اروپایی و غیر اروپایی اند. چه خوب می بود اگر این اسلام زدگان به این پرسش پاسخ می دادند که چرا در اروپا مهاجران پرشمار دیگر با دین ها و فرهنگ های دیگر به سبب مشکلات اجتماعی از نوع همان مشکلات مسلمانان، سر نمی برند، بمب نمی گذارند، حملۀ انتحاری نمی کنند، مردم بی گناه را به گلوله نمی بندند و با کامیون ۱۶ تنی رهگذران را درو نمی کنند؟

چندی پیش در سایت گویا نیوز دو مقاله از آقای فرهاد خسروخاور، جامعه شناس ایرانی مقیم پاریس، دربارۀ علت‌ های پیوستن بعضی از جوانان مسلمان ‌تبار ساکن اروپا به ویژه فرانسه به تروریسم اسلامی چاپ شد. اصل مقالۀ اول از قرار معلوم به زبان فرانسه بوده و اصل مقالۀ دوم به زبان انگلیسی، و آقای فؤاد روستایی زحمت ترجمۀ آن ‌ها را به فارسی کشیده بودند. نوشتۀ حاضر پاسخ کوتاهی است به برخی نکته‌ های مطرح شده در آن دو مقاله که هردو نمونه های روشنی هستند از نظریه پردازی ‌های نویسنده دربارۀ جهادگرایی جوانان مسلمان ساکن اروپا.

جامعه ‌شناس ایرانی بی آنکه توضیحی پذیرفتنی و عقلانی بدهد و به موارد مشخصی اشاره کند، عامل‌ های بسیاری را برشمرده است که آن جوانان را به راه جنایت تروریستی می‌ کشانند از جمله، تنگدستی، تبعیض، نژادپرستی، ناتوانی جامعۀ میزبان در پذیرش و ادغام آنان، گذشتۀ استعماری برخی از کشورهای اروپایی به ویژه فرانسه، بی هویتی آن جوانان و، سرانجام، نرمش ‌ناپذیر بودن لائیسیته در فرانسه. ایشان در پایان مقالۀ دوم راه حلی را که برای جلوگیری از پیوستن آن جوانان به جهادگرایی پیشنهاد کرده، سست کردن پایه های لائیسیته و تجدیدنظر در مفهوم جمهوری در فرانسه است. در سراسر آن دو مقاله نه سخنی از بحران اسلام در میان است و نه انتقادی به اسلام سیاسی. عجیب است که نویسنده، که به کار جامعه شناسی مشغول است، اشاره ای به ناسازگاری اسلام با مدرنیته، واکنش های تروریستی پیروان اسلام رادیکال، تبلیغات اسلامی سلفی، وهابی و اخوان المسلمین نمی کند. گویا مقصر اصلی در این میان نه اسلام سیاسی و ایدئولوژی جهادی و جنایتکاران اسلامی، بلکه جامعۀ میزبان، جمهوریت فرانسه، لائیسیته و سیاست خارجی فلان یا بهمان کشور اروپایی است.

البته این شیوۀ نگرش خاص جامعه شناس ما نیست و جریان فکری جا افتاده ای است که طیفی از چپ های اسلام زده تا لیبرال های دموکرات را دربرمی گیرد. اینان مسلمانان ساکن اروپا را ستمدیده و سرکوب شده می پندارند و هرگونه انتقاد به اسلام و افشاگری دربارۀ اسلام سیاسی را توهین به اعتقادات مسلمانان می انگارند و در دفاع از آنان می کوشند منتقدان به اسلام و هشداردهندگان به خطر اسلام سیاسی را با انگ اسلام هراس، نژادپرست، بیگانه ستیز و مانند این ها از میدان به در کنند و دهانشان را ببندند. بعضی از سیاستمداران بی اصول و سیاست باز نیز برای به دست آوردن رأی مسلمانان از دادن امتیاز به جریان های اسلامی دریغ نمی کنند و می کوشند برای جلب رضایت آنان لائیسیته و سکولاریسم را گام به گام به عقب نشینی وادارند.

مایۀ تأسف است که یک جامعه شناس ایرانی مقیم فرانسه با چنین جریان فکری هم گام و هم صدا شده است. بهتر بود این جامعه شناس نگاهی نیز به کشورخود می انداخت، کشوری که به هر حال او را ناگزیر به مهاجرت کرده؛ کشوری که اسلام سیاسی و مهاجم پس از دستیابی به قدرت جامعه را به قهقرا برده و در همۀ زمینه ها مردم را دچار تیره روزی کرده؛ فقر، سرکوب، تبعیض، اعدام و هزار و یک بدبختی را به امور عادی تبدیل کرده و هر چه نهاد و دستگاه مدرن در کشور بوده، همه را به تباهی کشانده است. رفتار اروپاییان ساده دلی را که به دلیل ناآگاهی از حقیقت اسلام و اسلامیسم در دام ظاهرسازی و فریب اسلامیان می افتند و با پشتیبانی از سازمان‌ ها و جریان های اسلامی مار در آستین می پرورند، می توان فهمید، اما دربارۀ کسانی که ظهور و برآمدن اسلام سیاسی و رادیکال را به چشم دیده اند، و می بینند که این طاعون سبز چگونه نه تنها کشورشان را بلکه بخش های مهمی از جهان به ویژه خاور میانه را به آشوب و ناامنی و ارتجاع کشانده، چه می توان گفت؟ شاید ضروری باشد اندکی درباب بعضی از مفاهیم اساسی توضیحاتی داده شود. زیرا بد فهمی این مفاهیم نیز می تواند از دیدن درست واقعیت جلوگیری کند

چند نکته دربارۀ سکولاریسم و لائیسیته

سکولاریسم پدیدۀ ویژۀ جهان مدرن است و در پی پیدایش و رشد مدرنیته در جهان غرب به وجود آمد. سکولاریسم در معنای عام، بیرون آمدن نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه از چنبرۀ دین است. در جامعه های پیش مدرن، سیاست، دین، اقتصاد، آموزش، نظام دفاعی و دیگر عرصه های زندگی اجتماعی درهم تنیده بود. در سپیده دم دوران مدرن، با جدایی اقتصاد از سیاست نخستین گام در راه مدرنیته برداشته شد و رفته رفته عرصه های دیگر زندگی نیز از زیر چیرگی دین بیرون آمد و جامعۀ مدنی جدا از دولت و در برابر دولت شکل گرفت. جامعه شناس ما فراموش می کند که روند سکولار شدن جامعه و واپس راندن حاکمیت دین و کاهش نفوذ آن در اروپا نزدیک به چهار قرن به درازا کشید. چرا باید اروپا این همه راه رفته را که با خون و خون‌ریزی همراه بوده، برگردد و به وضع اسفناک کنونی ما برسد؟

در روند پیدایش جامعۀ مدنیِ جدا از دولت، مسئلۀ جایگاه دین در جامعه و دولت نیز مطرح شد. آیا دین باید هم‌چنان بر دولت حکم می راند و به آن مشروعیت (دینی و الاهی) می بخشید یا باید به ماندن در درون جامعۀ مدنی بسنده می کرد و تنها به حوزۀ مربوط به خود و معنویت دینی می پرداخت؟ نبرد میان طرفداران دخالت دین در همۀ امور جامعه به ویژه در امور دولتی و طرفدارن ماندن دین در حوزۀ مربوط به خود و بسنده کردن آن به امور دینی، سرانجام به نتیجه رسید و سرکردگان و مسئولان جامعه چنین نهادند که دین، بی آنکه از اعتبار آن در میان دینداران کاسته شود، از دخالت در حوزه هایی که مربوط به آن نبود خودداری کند. بدین سان، جامعه های مدرن در بیشتر حوزه ها سکولار شدند و سپهر سیاسی لائیک شد. نهادهای دولتی، آموزشی، قضایی از چیرگی دین بیرون آمدند و دین به درون جامعۀ مدنی خزید.

دربارۀ لائیسیته همین اندازه باید گفت که در معنای عام جدایی دولت از دین است. دو نوع لائیسیته در جهان شکل گرفته است. نخست، لائیسیتۀ گسسته از دین که در آن، دولت از دین به کل جداست (فرانسه، آمریکا، مکزیک، سوئد...) و لائیسیتۀ همزیستانه و بی‌طرفانه که در آن، دولت نسبت به دین ها بی طرف است، اما بده و بستان هایی با دین دارد ( مانند کمک های مالی به نهادهای دینی از راه مالیات گیری دینی، آموزش دینی غیراجباری در مدارس ...). این نوع لائیسیته در کشورهایی مانند آلمان، انگلستان، دانمارک، یونان و مانند آن ها حاکم است. نکته مهمی که جامعه شناس ما به آن توجه نمی کند، این است که دین ها اتفاقاً در جامعه ای می توانند هم زیستی کنند که بر آن نظام لائیک حاکم باشد.

هر رژیم سیاسی که به آزادی اعتقاد و اندیشه احترام می گذارد و امتیازی به معتقدان به این یا آن دین نمی دهد و دولت را نه متعلق به بخشی از مردم (حتی اگر اکثریت باشد)، بلکه از آنِ همۀ شهروندان می داند و هیچ گونه تبعیضی را میان افراد جامعه به سبب اعتقاد و باور دینی شان نمی پذیرد، لائیک است. کافی است جامعه شناس ما به حکومت دینی ایران بنگرد که حتی سنی مذهبان را تحمل نمی کند. چرا باید لائیسیتۀ فرانسوی در برابر مسلمانان افراطی کوتاه بیاید و نرمش نشان دهد؟ در جامعه های لائیک غرب، مسیحیان، یهودیان و پیروان دین های دیگر مدت هاست با لائیسیته کنار آمده اند و آرام و صلح آمیز زندگی دینی شان را می کنند. کجای این لائیسیته نرمش ناپذیر است که جامعه شناس ایرانی خواهان نرم شدن آن است؟ این چه رهنمودی است که یک ایرانی به فرانسویان می دهد؟

چند نکته دربارۀ اسلام گرایی یا اسلام سیاسی در کشورهای به اصطلاح مسلمان و اروپا

موج نیرومند بازگشت به اسلام و جنبش اسلام گرایی یا، به عبارتی، اسلام سیاسی در دهه های هفتاد میلادی در کشورهای به اصطلاح مسلمان به ویژه در خاورمیانه بالا گرفت. فعالان و میدان داران این جریان در پی بازگرداندن اسلام به ویژه اسلام شریعت مدار به عرصۀ سیاست بودند و هدف اصلی شان اسلامی گردانی نهادها و فرهنگ جامعه بود از راه ایدئولوژی کردن دین و دستیابی به قدرت سیاسی. گسترش فعالیت های دو شاخۀ اخوان المسلمین در مصر (یکی هوادار اسلامی کردن از پایین و دیگری طرفدار جهاد فعال و انقلابی – پیروان سید قطب-)، رشد جریان های اسلام انقلابی در ایران (که نتیجه اش هم اکنون پیش روی ماست)، فعال شدن جنبش رادیکال اسلامی در پاکستان، رشد جریان های اسلامی رادیکال در افغانستان که هردو کشور امروز درگیر پیامدها و ویران‌ گری های آن‌ها هستند، همه در سال‌های دهۀ هفتاد به راه افتادند. انقلاب ایران به اسلام گرایی در دیگر کشورها دامن زد. شیعی گری مهاجم به وهابی گری سعودی میدان داد. در دهۀ هشتاد میلادی اسلام گرایی در سوریه (شورش 1983 در شهر حلب) نیز چنگ و دندان نشان داد. شکل گیری حزب الله لبنان، پیدایش حماس در فلسطین، قدرت گیری اسلام گرایان در الجزایر که به جنگ داخلی کشید و پیدایش احزاب و جریان های نیرومند اسلامی در ترکیه، اندونزی، مالزی، فیلیپین و برخی کشورهای افریقایی از نمودهای این موج بازگشت به اسلام بودند.

اما این موج به کشورهای مسلمان محدود و منحصر نماند و رفته رفته به میان بخشی از مهاجران مسلمان در کشورهای اروپایی نیز راه یافت و در دهۀ هشتاد میلادی گروه هایی از مهاجران مسلمان این کشورها به اسلام سنتی، اخوانی، وهابی، سلفی و دیگر نحله های اسلام سیاسی روی آوردند. مسئلۀ حجاب اسلامی در مدارس، که جامعه شناس ما از مدافعان پر و پا قرص آن بود[*]، رشد روزافزون مدارس اسلامی (به ویژه در انگلستان)، رسمیت یافتن دادگاه های شرعی برای جامعه های مسلمان در کشورهای انگلستان و سوئد و کانادا (که خوشبختانه در این کشور به شکست انجامید)، خواست ایجاد نمازخانه در محل کار، تعطیل رسمی اعیاد اسلامی، تهیۀ غذای حلال در غذاخوری مدارس، کارخانه ها و شرکت ها، ترتیب دادن استخر و ورزشگاه های ویژۀ زنان، معاینه و درمان زنان مسلمان در بیمارستان ها به دست پزشکان زن و از این گونه کارها، نمونه ها و نمادهایی از تهاجم اسلام گرایان به فضای عمومی کشورهای اروپایی بود. جامعه شناس ما باید بداند که این اسلام گرایان چگونه در حومه های مسلمان نشین با هراس افکنی کوشیده اند شیوۀ زیست اسلامی را تحمیل کنند.

بذر اسلام جهادی و تروریسم اسلامی را در اروپا اسلام گرایان بر چنین زمینه ای افشاندند. موج اسلام گرایی از خاورمیانه برخاست و یک دهه بعد به اروپا رسید. درک این حقیقت چندان مشکل نیست. وقتی می گوییم اسلام گرایی و اسلام تروریستی نتیجۀ مشکلات مسلمانان در جامعه های اروپایی است، درواقع، واقعیت را وارونه می کنیم و بوق را از سر گشاد آن می زنیم. اگر استدلال های آقایان و خانم های جامعه شناس اسلام پناه ایرانی را بپذیریم، باید منتظر باشیم تا مهاجران غیرمسلمانی هم که در وضع اجتماعی همسان با وضع مهاجران مسلمان زندگی می کنند، به تروریسم روی آورند. با فقر و ناداری و تبعیض و بی هویتی در اروپا تنها مهاجران مسلمان درگیر نیستند. یک سوم مردم اروپا در فقر نسبی به سر می برند و اینان اروپایی و غیر اروپایی اند. چه خوب می بود اگر این اسلام زدگان به این پرسش پاسخ می دادند که چرا در اروپا مهاجران پرشمار دیگر با دین ها و فرهنگ های دیگر به سبب مشکلات اجتماعی از نوع همان مشکلات مسلمانان، سر نمی برند، بمب نمی گذارند، حملۀ انتحاری نمی کنند، مردم را به گلوله نمی بندند و با کامیون 16 تنی مردم بی دفاع را درو نمی کنند؟

از این گذشته، با نگاهی به خاستگاه خانوادگی و وضع مالی تروریست های مسلمان، می بینیم که برخی از آنان مانند بن لادن افراد ثروتمند و بعضی دیگر مانند الظواهری یا مهندسان حمله کننده به برج های دوقلو، دانشگاه دیده و برخوردار از رفاه نسبی اند. عنصر ایدئولوژیک را باید در اسلام سیاسی دید. بدون در نظر گرفتن نیروی ایدئولوژی و اسلامیسم نمی توان رفتار انسان هایی را توضیح داد که جان بر کف دست به جنایت های تروریستی می زنند. زیر عنوان تحلیل جامعه شناختی نباید چشم خود را بر اسلامیسم افسارگسیختۀ تجاوزگر ببندیم. جامعه شناس اگر خود نمی تواند اسلام را چنان که هست بشناسد، دست کم به مطالعات و بررسی های دیگران می تواند مراجعه کند تا ببیند که چگونه این دین تبدیل به ایدئولوژی جهادی می شود. باید این خشونت در جایی از این دین نهفته باشد تا این چنین بیرون بزند؟ از بررسی مسائل درون این دین نباید گریخت. جامعه شناسی این نیست که همواره دنبال بز طلیعه بگردیم و گناهان را به گردن او بیندازیم تا مبادا گردی بر ساحت مقدس اسلام بنشیند و معتقدان به این دین آزرده شوند؟

[*] ممنون از دوست عزیزم بهرام شجاعی که بخشی از کتاب ایشان را در بارۀ حجاب به انگلیسی ترجمه کرد و در اختیار من گذاشت.