عصر نو
www.asre-nou.net

«شب زنده داران»، شکل نوین جنبش ضدسرمایه داری طبقه ی کارگر


Sun 15 05 2016

محسن حکیمی

(متن سخنرانی محسن حکیمی در دانشگاه خلیج فارسِ بوشهر به مناسبت اول ماه 2016)

پیش از هر چیز اول ماه مه، روز جهانی کارگر، را به شما تبریک می گویم و یاد جان باختگان این روز را گرامی می دارم. بحث امروز من درباره ی جنبش «شب زنده داران» است که از 31 مارس تا کنون، یعنی اول مه 2016، در شهر پاریس و چند شهر دیگر فرانسه و نیز بلژیک و... ادامه داشته است و از آن به نام جنبش «بیداران شب»، «ایستاده در شب»، «شب ایستاده»، «شب خیزان» و... نیز یاد می کنند. منتها من این بحث را از جنبش اول ماه مه و به طور کلی جنبش کارگری در اواخر قرن نوزدهم شروع می کنم و پس از نگاهی به سیر تاریخی این جنبش به حرکت «شب زنده داران» می رسم. سرمشق من برای بازگویی این سیر تاریخی نیز از قضا برخورد یکی از جان باختگان اول ماه مه یعنی آوگوست اِشپیس است، که انسانی بزرگ بود و اهل ستیز با سرمایه. زمانی که اشپیس در زندان و در انتظار اجرای حکم اعدام خود به سر می برد، هفته نامه ی شوالیه های طبقه ی کارگر از او و هفت کارگر زندانیِ دیگر خواست که زندگی نامه ی خود را بنویسند تا در این نشریه چاپ شود. اِشپیس زندگی نامه ی خود را خطاب به خواننده ی فرضیِ این هفته نامه نوشت، و برای آن که شرح حال خود را بنویسد نخست نگاهی سریع و کوتاه به هزار سال تاریخ آلمانِ پیش از خود انداخت (وی کارگری آلمانی بود که به آمریکا مهاجرت کرده بود). او پس از توصیف فرجام تاریخیِ قلعه های فئودالی و نمازخانه های کلیسایی و سپس جنبش رفرماسیون در وارتبورگِ آلمان و در نهایت ضرورت جایگزینی اینها با نظم و قانون سرمایه دارانه، خطاب به همان خواننده می نویسد: «اکنون، دوست من، پیش از آن که این سیر و سیاحت تاریخی را به پایان برسانیم، بار دیگر به آینه ی هزار سال گذشته نگاه کن، دقیق ردپاهایی را دنبال کن که از آن نمازخانه به این قلعه می رسد، این قلعه را به وارتبورگ وصل می کند، از وارتبورگ به نبرد پایین این کوه و خرابه های ناشی از آن راه می برد، و سپس آنها را تا انگلستان، فرانسه، آمریکا و دوران کنونی دنبال کن و به من بگو آیا این آینه مسیر آینده را به تو نشان نمی دهد. ...؟ چرا، می دهد!» (نک به «زندگی نامه ی آوگوست اِشپیس، از شهدای اول ماه مه»، ترجمه ی محسن حکیمی به مناسبت اول ماه مه 2016، انتشار در اینترنت) من نیز، به پیروی از این برخورد، با نگاهی تند و سریع به جنبش کارگریِ آمریکا و اروپا در اواخر قرن نوزدهم، می کوشم سیر تحول این جنبش را به جنبش های ضدسرمایه داریِ نوین نشان دهم، سیری که از خلال آن می توان مسیر آینده ی جنبش کارگری را ترسیم کرد.
حرکت اول ماه مه 1886 نقطه ی اوج جنبش 8 ساعت کار بود، که از سال ها پیش در بسیاری از شهرهای صنعتی آمریکا شکل گرفته بود. قرار این جنبش آن بود که در این روز زمان کار روزانه به 8 ساعت کاهش یابد، و در صورتی که کارفرمایان سرپیچی کنند کارگران دست به اعتصاب بزنند. در شماری از کارخانه ها، این قرار اجرا شد و زمان کار روزانه 8 ساعت شد. اما بسیاری از کارفرمایان زیر بار آن نرفتند. بدین سان، شهرهایی چون شیکاگو را موجی از اعتصاب و تجمع و تظاهرات فراگرفت. همین مبارزات بود که به رویداد روز 4 ماه مه 1886 انجامید. در بعد از ظهر این روز، جمعی از کارگران شیکاگو در اعتراض به حمله پلیس و کشته شدن چند کارگر در روزهای قبل، در میدان «هی مارکت» شهر تجمع کرده و در حال شنیدن سخنان یکی از فعالان کارگری بودند. چیزی به پایان تجمع نمانده بود که پلیس سر رسید و از کارگران خواست بی درنگ متفرق شوند. کارگران گفتند محل را در پایان مراسم ترک خواهند کرد. در جریان همین بگو مگو بود که از میان کارگران بمبی به سوی پلیس پرتاب شد و در جریان آن یکی از افراد پلیس کشته شد. از این لحظه به بعد بود که یورش پلیس برای سرکوب کارگران آغاز شد. شمار زیادی از کارگران بازداشت و زندانی شدند که از آن میان 8 تن به محاکمه کشیده شدند. حکم «دادگاه» چنین بود: 7 نفر اعدام و یک نفر 15 سال حبس. از محکومان به اعدام دو تن درخواست بخشش کردند و حکم شان به حبس ابد تبدیل شد و یک نفر در زندان خودکشی کرد. چهار تن دیگر در 11 نوامبر 1887 اعدام شدند. در سال 1893، فرماندار ایالت ایلی نوی اعلام کرد تمام این کارگران بی گناه بوده اند، و به این ترتیب 3 کارگر باقی مانده، که در زندان به سر می بردند، آزاد شدند. روشن شد که پرتاب بمب کار خودِ پلیس برای سرکوب کارگران بوده است. جنبش کارگران ادامه یافت و به بیرون از آمریکا سرایت کرد. در سال 1889، انترناسیونال دوم روز اول ماه مه را روز همبستگی جهانی کارگران اعلام کرد، و از آن پس کارگران جهان هر سال در این روز به شکل های مختلف بر ضد نظام سرمایه داری اعتراض می کنند.
جنبش اول ماه مه و به طور کلی جنبش طبقه ی کارگر در اواخر قرن نوزدهم جنبشی ضدسرمایه داری بود، اما حاوی نقاط ضعف بسیاری بود که آن را در مبارزه با سرمایه داری ناتوان می کرد. این نقاط ضعف عمدتاً از شکاف های درونی این جنبش ناشی می شد. یک نمونه از این شکاف ها، شکاف جنسیتی بود. این جنبش عمدتاً مردسالارانه بود و زنان کارگر نقش چندانی در آن نداشتند. حتی در پیشرفته ترین کشور سرمایه داری آن زمان یعنی انگلستان، زنان کارگر در حاشیه بودند و جنبش کارگری در مردان کارگر خلاصه می شد. جنبش چارتیست ها و پس از آن جنبش اتحادیه ای انگلستان حق رأی را فقط برای مردان کارگر می خواست و به این ترتیب نشان می داد که زنان کارگر را فاقد شایستگی برای انتخاب کردن – چه رسد به انتخاب شدن – می داند. نمونه ی دیگر شکاف درون جنبش کارگری، شقاق و پراکندگیِ ناشی از ناسیونالیسم بود. کارگرانِ متعلق به ملت حاکم هر کشوری کارگران دیگر ملیت ها را به درون خود راه نمی دادند و به گونه ای تحقیرآمیز آنها را «خارجی» و «بیگانه» خطاب می کردند، و به این ترتیب با دست خود قدرت طبقاتی خود را تضعیف می کردند. شکاف دیگری که به ویژه خود را در جنبش اتحادیه ای نشان می داد شکاف حرفه ای بود. یکی از روش های اتحادیه های کارگری انگلستان برای حفظ سطح دستمزد اعضای خود کاهش عرضه ی نیروی کار و بدین سان افزایش تقاضا برای آن از طریق مجبور کردن کارگران جوان و تازه استخدام شده به گذراندن دوره ی طولانی کارآموزی (هفت سال) بود. در واقع، از نظر اتحادیه ها، شاگردان و کارآموزان کارگر محسوب نمی شدند و نمی توانستند با کارفرما قرارداد ببندند. تصور اتحادیه ها آن بود که به این ترتیب کارفرما مجبور می شود فقط با کارگران ماهر و فنی قرارداد ببندد و، در نتیجه، قیمت بالاتری برای نیروی کار خواهد پرداخت. اما از آنجا که شاگردان و کارآموزان از این افزایش دستمزد سهمی نمی بردند و، از سوی دیگر، کاربرد ماشین امر تولید را ساده کرده بود و کارگران ناماهر در مجموع می توانستند کارِ کارگران ماهر را انجام دهند، طبیعی بود که شاگردان و کارآموزان، مستقل از اتحادیه ها و به طور فردی، با دستمزدهای پایین با کارفرما قرارداد ببندند و گاه حتا نقش اعتصاب شکن را بازی کنند. بدین سان، اتحادیه های کارگری، که برای غلبه بر رقابت و تفرقه در میان کارگران به وجود آمده بودند، خود در همان گام نخست عامل حفظ رقابت کارگران ماهر و ناماهر و حتا تشدید شکاف بین آنها شدند.
این مجموعه از نقاط ضعف جنبش کارگری رهبری این جنبش را مستعد پیوستن و درواقع آویزان شدن به احزاب بورژوایی به ویژه حزب بورژوازی لیبرال می کرد. بخش های رادیکال بدنه ی این جنبش نیز به علت کودکی و نوپایی تاریخی آن قادر به ایستادن روی پای خود نبودند و، از همین رو، نجات خود را از دست سرمایه داری در گرو پیوستن به ایدئولوژی ها و احزاب مدعی رهایی طبقه ی کارگر می دانستند، که در آن زمان در آنارشیسم و سوسیال دموکراسی (مارکسیسم) خلاصه می شدند. به این ترتیب، جنبشی که از شکاف های جنسیتی و ملی و حرفه ای رنج می برد نه تنها قادر به رفع این شکاف ها نشد بلکه گرفتار یک شکاف جدید شد که همانا شکاف ایدئولوژیک بود. بدین سان، جنبش کارگری با ایدئولوژی های لیبرالیسم، آنارشیسم و مارکسیسم شقه شقه شد.
از میان این سه ایدئولوژی، مارکسیسم نقش به مراتب مهم تری را در جنبش کارگری ایفا کرده است. تبدیل نظریه ی مارکس به ایدئولوژی مارکسیسم در اواخر قرن نوزدهم پیامد شکست دو رویداد مهم جنبش کارگری در نیمه دوم قرن نوزدهم بود: انترناسیونال اول و کمون پاریس. این رویدادها جنبش هایی بودند که هدف شان رهایی کارگران به نیروی خودِ کارگران بود، اما با همه ی تأثیر دوران سازی که بر جنبش کارگری گذاشتند نتوانستند به این هدف جامه ی عمل بپوشانند، زیرا این هدف به لحاظ تاریخی امکان پذیر نبود. طبقه ی کارگر ضعیف تر از آن بود که بتواند آن را متحقق سازد. همین ناتوانی تاریخی بود که زمینه را برای تبدیل نظریه ی مارکس به ایدئولوژی مارکسیسم و برپایی احزاب سیاسی بر اساس این ایدئولوژی فراهم ساخت. به طور کلی، ایدئولوژی و دخیل بستن انسان به آن برای نجات خویش محصول ناتوانی انسان از دست نیروهایی اجتماعی است که او را به اسارت خود درآورده اند. اسطوره و مذهب نمونه های شاخص این واقعیت اند. در اواخر قرن نوزدهم و پس از شکست انترناسیونال اول و کمون پاریس، ایدئولوژی مارکسیسم (و احزاب مارکسیستی ناشی از آن) رسالت نجات طبقه ی کارگر از چنگ سرمایه داری را بر عهده گرفت. بر بستر انقلاب اکتبر 1917 در روسیه و گسترش دامنه ی این انقلاب در بخش وسیعی از دنیای قرن بیستم، نقش نجات بخش مارکسیسم و مارکسیسم- لنینیسم و احزاب منبعث از آنها ابعادی جهانی پیدا کرد. با این همه، با گذشت فقط چند دهه از یک سو خودِ این ایدئولوژی به ایدئولوژی های دیگری چون استالینیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم و... تقسیم شد و، از سوی دیگر، بخش های وسیعی از کارگران دریافتند که این امام زاده نیز شفا نمی دهد، زیرا آنچه در واقعیت دیدند چیزی نبود جز شکل دیگری از سرمایه داری که در آن کارگران به جای فروش نیروی کارشان به کارفرمایان خصوصی باید آن را به دولت های حزب سالار می فروختند، دولت هایی که با تبدیل کارگران به پیاده نظام خود آنان را از هرگونه تصمیم گیری - هم در تولید و هم طبعاً در اداره ی سیاسی کشور - محروم می کردند. چنین بود که شوروی و اقمارش، که تحت نام «سوسیالیسم» بر بخش وسیعی از جهان حکومت می کرد، فروپاشید؛ چین «کمونیست» به سرمایه داری بی پرده و عیانی تبدیل شد که از نظر اقتصادی بر استثمار شدید کارگران و از نظر سیاسی بر اعدام و خفقان و سرکوب عریان مبتنی است؛ کره ی شمالی از برهوتی قهقرایی و دایناسوریستی سر در آورده که تنها «برگ برنده ای» که در دست دارد تهدید کل دنیا به نابودی با بمب اتمی است، و کوبا نیز به یک سرمایه داری دولتیِ بحران زده و ورشکسته بدل شده که چاره ای جز درازکردن دست کمک به سوی سرمایه داری امپریالیستی غرب ندارد.
حزب سیاسی طبقه ی کارگر («سازمان انقلابیون حرفه ای») برای پیاده کردن ایدئولوژی مارکسیسم در جامعه به حمایت توده ی کارگران نیاز داشت و این توده می باید در سازمانی غیر از حزب سیاسی متشکل می شد: «سازمان کارگران»، که در تمایز با اتحادیه ی کارگریِ زرد و لیبرالی اتحادیه یا سندیکای «سرخ» نامیده می شد. با فروپاشی و تضعیف دولت ها و احزاب «سوسیالیستی»، سندیکاهای «سرخ» نیز رو به زوال گذاشتند، و اکنون آنچه تحت عنوان اتحادیه ها یا سندیکاهای کارگری وجود دارند عمدتاً همان تشکل های رفرمیستی وابسته به بورژوازی لیبرال و دموکرات و سوسیال دموکرات است که، با آن که همچنان به موجودیت خود ادامه می دهند و بخش هایی از کارگران هنوز به آنها آویزان اند، اما نسبت به پیش بسی تضعیف شده و پایه ی خود را در میان کارگران به میزان بسیار زیادی از دست داده اند.
بدین سان، سازمان یابی طبقه ی کارگر به صورت حزبی- اتحادیه ای (اعم از «سرخ» و «زرد») عملاً شکست خورده است. بر بستر همین شکست است که اکنون و از اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم با جنبش هایی ضدسرمایه داری رو به رو می شویم که احزاب و اتحادیه ها و به طور کلی سازمان یابی سلسله مراتبی را رد می کنند و خود را جنبش «بدون رهبری» می نامند. برای مثال، جنبش تصرف وال استریت در سال 2011 خود را این گونه تعریف می کرد: «جنبش تصرف وال استریت یک جنبش مقاومت بدون رهبری است با مردمی از رنگ ها، جنسیت ها و باورهای سیاسی مختلف. تنها نقطه ی مشترک همه ی ما این است که 99% از مردم هستیم که دیگر نمی خواهیم حرص و آز و فساد 1% دیگر را تخمل کنیم.... این جنبش به مردم واقعی اختیار می دهد که جامعه را از پایین تا بالا تغییر دهند. ما می خواهیم در هر خانه و هر گوشه از خیابان مجمع عمومی تشکیل شود، زیرا نه به وال استریت نیاز داریم و نه به سیاستمدارانی که [به زعم خود] می خواهند برای ما جامعه ی بهتری بسازند. تنها راه حل، انقلاب جهانی است».
جنبش «شب زنده داران» پاریس جنبشی از همین دست است، البته با تجاربی از شکست و فروکش جنبش های بهار عربی و تصرف وال استریت. من ویژگی های این جنبش را عیناً از روی گزارشی می خوانم تحت عنوان «در سایه روشن های شب های پاریس» نوشته ی حبیب ساعی، که در سایت های اینترنتی منتشر شده است:
«ما بر اساس یک گزارش الزاماً محدود، بر وجود هفت خصلت جنبش فعلی تکیه می‌کنیم:.........................................

اول: استقلال این حرکت. علیرغم آنکه همانطور که گفتیم رد پای بعضی جریانات در آن دیده می‌شود، جنبش هنوز تا حد زیادی خودمدار است. جریان‌های [سیاسی دیگر]… البته در جنبش هستند اما جو ضد تشکلات سنتی آنچنان قوی است که اینها هرچند ممکن است به صورت فردی نظر بدهند، اما حتی جرأت نفس کشیدن به اسم تشکیلات یا سازمانشان را ندارند. و این امر ما را به خصلت بعدی می رساند..............................

دوم : خصلت ضدیت با احزاب و سندیکاها و تمام نهادهای شکل یافته که به نوعی در مراوده و زد و بند با دولت هستند. جنبش هرگونه سازمان، ریاست سندیکاها و نهادها را به شدت نفی می‌کند و حتی میز کتابی از جانب آنها دیده نشد. اما برعکس، جنبش از زحمتکشان و کارگران دعوت می‌کند که بیایند و در بحث‌ها مشارکت کنند. تاکنون چندین بار کمیته ضربت برای پشتیبانی از اعتراض یا اعتصاب رفقایی را به محل‌های کارگری فرستاده است. جنبش حتی سندیکاهای دانشجویی را نمی‌پذیرد اما از رفقای دانشجویی که قصد بلوکه کردن دانشگاه‌شان را دارد حمایت کرده و نیرو می‌فرستد. پس جنبشی است که خود را متشکل می‌کند، حتی در اشکال مخفی، اما تشکلات حزبی و سندیکایی را رد می‌کند!..............................

سوم: خصلت ضدرسانه‌ای جنبش است. وسایل ارتباط جمعی، روزنامه‌ها، رادیوها و تلویزیون‌ها همه به شدت رد شده و بی‌اعتبارند. یکی از شعارهایی که از همان آغاز دیده می‌شد این بود که «تلویزیون‌ها را خاموش کنید و به خیابان بیایید!»
چهارم: رد سلسله‌مراتب و هر نوع نمایندگی است. مسأله نه صرفاً سازمان‌ها و احزاب و سندیکاها بلکه وسیع‌تر از آن نفی هرگونه رده‌بندی، ریاست و حتی سخنگویی و نمایندگی است. تأکید بر عدم وجود سخنگو به حدی است که تمام رسانه‌ها سخت به دنبال کسی هستند که با او به اسم «شب ایستاده» مصاحبه کنند ولی چنین کسی پیدا نمی شود...............................................

پنجم: پذیرش لزوم خشونت، ‌‍‌‌خصلتی که به نظر تعیین‌کننده است و یکی از مهمترین شاخص‌های مرزبندی‌های آتی است. در شرایطی که خشونت ساختاری آشکار و پنهان سرمایه بیداد می‌کند، هر روز صدها کارگر کارشان را از دست داده وجنبش کارگری سرکوب می‌شود، که جنگ خانمان برانداز میلیون‌ها نفر را در خاورمیانه و آفریقا بی‌پناه کرده تا خطر مرگ را در برابر مرگ حتمی پذیرا شوند، گویا نمی‌توان به سیاسیون در قدرت گفت که بالای چشم‌شان ابروست. آنها دیگر تاب هیچ خشمی را ندارند و اگر دست کارفرمایی که اخراجت می‌کند را به گرمی نفشاری و از او کمال تشکر نکنی، آداب تمدن و دموکراسی را رعایت نکرده و سزاوار قهر دستگاه سرکوب دولتی هستی. این سیاست یک بام و دو هوا را تمام جنبش‌های اعتراضی تجربه کرده‌اند و در جنبش «ایستاده در شب» هم این تمایل احتراز از خشونت وجود داشت و دارد. کسانی هستند که می‌اندیشند می‌توان با پلیس ضدسرکوب گپ زد و منطقاً به آنها فهماند که جلوی صف تظاهرات را سد نکنند، که با نظرخواهی مؤدبانه می‌توان از دولت خواست که کنار برود و زور و خشونت اعمال نکند… اما خود جریان مبارزه در کمتر از ده روز نشان داد که همواره خشونتی ساختاری در کار است و کافی است پا را از عرصه‌ای که بی‌خطر تصور کرده‌اند، درازتر کنی تا چهرۀ واقعی دموکراسی و انسان‌دوستی برایت عریان گردد. بالاتر گفتیم که در تظاهرات پس از رفتن به سوی خانه نخست‌وزیر رفقایی بانک‌ها و شرکت‌های بیمه را هدف قراردادند و همینطور به دستگاهای کارت اعتباری خسارت زدند. برخی مخالف خشونت بودند و به این کار اعتراض داشتند. آنها این رفقا یا رفقایی که شنبه گذشته با پلیس درگیر شده بودند را با واژه کَسور casseur یا کسی که می‌شکند یا به زبان عامیانه اوباش و وحشی خطاب کردند. (این واژه در شورش‌های حومه پاریس در ۲۰۰۵ از جانب سرکوزی رایج شد). در مقابل این حرف بسیاری مخالفت کرده و گفتند که اینها را باید قیام‌کننده و شورشی خواند زیرا آنها چیزی را می‌شکنند که انقلاب باید در هم بشکند......................................

ششم: شیوع توزیع رایگان غذا و کتاب و محصولات فرهنگی به مثابه شکل وحدت‌دهنده به فعالیت‌های بشری. شیوع توزیع رایگان و روابط مبتنی بر «نداری» سر و کله خود را در این جنبش ظاهر کرد. این به تنهایی نویدبخش رشد مناسباتی است که مبنای سرمایه را به سؤال می‌کشد. این امر چیزی نیست که در برنامه‌های نیروهای سیاسی بگنجد، بلکه خود از قلب مبارزات تراوش خواهد کرد.
هفتم: خصلت غیرمطالباتی این جنبش است. خصلتی که می‌توان در سطح فعلی تشخیص داد. در شرایطی که هر جنبش اعتراضی با مطالبه و خواست مشخصی در ارتباط است و حول آن سازماندهی می‌شود، این جنبش با احتراز از زیر ضرب گرفتن وجهی از جامعۀ سرمایه‌داری تمام آن را از اساس به سؤال می‌کشد. این جنبش به نوعی غریزی حس می‌کند که مطالبه، حد یک جنبش را بیان می‌کند و با هر مطالبه‌ای خود را در شکلبندی و بسته‌بندی آن قرار می‌دهد تا سرمایه روی آن قیمت بگذارد و شرایط تصاحب آن را فراهم کند.از همان آغاز کاملاً ممکن بود که جنبش به مخالفت با یک قانون محدود شود و این خواستی بود که سندیکاها تعقیب می‌کردند. اما از همان روزهای اول واضح بود که جنبش بسیار فراگیر است. حتی می‌دانیم که سندیکاها که بر قانون کار اصرار داشتند، نسبت به جنبش روی خوشی نشان ندادند. اعضای مهم اولیه جنبش چندبار با س. ژ. ت. سندیکای قوی فرانسه تماس گرفتند، اما س. ژ. ت. به بهانه‌های مختلف از شرکت طفره رفت.[جنبش کسانی را که دنبال مطالبات شان هستند] می‌پذیرد و تشویق‌شان می‌کند و در صورت لزوم کمک انسانی می‌کند، اما همواره اصرار دارد که مسأله اصلی ما اینها نیست. ما از این دنیا خسته‌ایم و می‌خواهیم دنیای دیگری بسازیم....»

نقاط ضعف جنبش «شب زنده داران»

به استثنای موارد زیر که، به نظر من، نقاط ضعف جنبش «شب زنده داران» را تشکیل می دهند، سایر ویژگی های برشمرده در بالا نقاط قوت این جنبش اند و در اینجا برای پرهیز از اطاله ی کلام آنها را تکرار نمی کنم. 1-فقدان پیوند با بخش های تعیین کننده ی طبقه ی کارگر، که خود علت فقدان نیروی لازم برای اِعمال فشار به سرمایه و دولت مدافع آن است. منظورم از بخش های تعیین کننده ی طبقه ی کارگر بخش هایی هستند که به علت جایگاه شان در تولید از قدرت بیشتری برای فشردن گلوی سرمایه و واداشتن آن به تسلیم برخوردارند. این نقطه ی ضعف خود را در سه واقعیت این جنبش نشان می دهد: الف – سرمایه از منظر این جنبش بیشتر سرمایه ی مالی است تا یک رابطه ی اجتماعی. ب- کارگر نه به عنوان فروشنده نیروی کار به طور کلی بلکه بیشتر به عنوان کارگر صرفاً صنعتی شناخته می شود. پ- شکل مبارزه در تجمع در میدان ها و پارک ها و حداکثر تظاهرات در مقابل اماکن دولتی خلاصه می شود و شکل هایی چون اعتصاب عمومی برای فلج کردن ماشین دولتی کمتر مورد عنایت قرارمی گیرد.
2- جنبش «شب زنده داران» هرگونه مرکزیت و دموکراسیِ مبتنی بر اکثریت آرا را به طور کامل رد می کند، حال آن که سازمان یابی سراسری و شوراییِ جنبش به هر حال در گرو نوعی مرکزیت است، البته نه به شکل اقتدارگرایانه و سلسله مراتبیِ «سانترالیسم دموکراتیکِ» احزاب مارکسیستی (این شکل از سازمان یابی به طور قطع و یقین به تاریخ سپرده شده است). از سوی دیگر، با آن که تصمیم گیری به شیوه ی بحث تا حد اقناعِ آحاد شرکت کنندگان در جنبش بدون شک شیوه ای به مراتب دموکراتیک تر از تصمیم گیری بر اساس رأی اکثریت است، اما گاه برای تحقق اهداف جنبش چاره ای جز تصمیم گیری بر اساس اکثریت آرا نیست. گزارش نامبرده نیز نشان می دهد که این جنبش، به رغم مخالفت با مرکزیت و دموکراسیِ مبتنی بر رأی اکثریت، در موارد زیر عملاً ناگزیر از توسل به این شاخص ها شده است: الف - نفس برگزاری مجمع عمومی به معنی پذیرش نوعی محوریت و مرکزیت برای این جنبش است. ب - در مجامع عمومیِ تشکیل شده در این جنبش، گاه کار به رأی گیری بر اساس نظر اکثریت کشیده شده است. پ - ضرورت برقراری رابطه و نظم در میان ده ها کمیسیون مختلفِ این جنبش باعث ایجاد یک جمع برای هماهنگ کردن کار این کمیسیون ها شده است.
3- رد مبارزه برای دست یابی به این یا آن مطالبه به معنی رد رفرم است، و رد رفرم به معنی محروم کردن جنبش از امکان ارتقای توان مادی و فکری برای ادامه ی مبارزه علیه سرمایه داری است. تاریخ مبارزات طبقه ی کارگر نشان می دهد که مبارزه برای رفرم نه تنها با مبارزه ی انقلابی بر ضد نظام سرمایه داری مغایرت ندارد بلکه شرط لازم تداوم آن است. مبارزه برای ساختن «دنیایی دیگر» بی گمان مهم ترین نقطه ی قوت جنبش «شب زنده داران» است. اما این مبارزه نه تنها با مثلا مبارزه برای افزایش دستمزد منافات ندارد بلکه، برعکس، در گرو آن است.