عصر نو
www.asre-nou.net

وحید افراخته، تراژدی یک انسان

ضمیمه: دونامه از وحید افراخته به مادرش
Sat 14 05 2016

بهروز جليليان

Vahid
behrouzan@gmail.com

زندگی، مبارزه و شكستن فردی مانند وحید افراخته پدیده ای منحصر به فرد در تاریخ مبارزاتی ما نیست، ولی مهم و آموخته ای تلخ است. او جوانی پر استعداد با آینده ای تامیین شده در زمان خودش بود كه خود خواسته به مبارزه سهمگین، دلاورانه و در عین حال خشونت بار جنگ مسلحانه علیه شاه پیوست. وی عضو فعال و مبارز سازمان مجاهدین خلق ایران بود و شجاعانه سال ها در زیر فشار پلیس سیاسی رژیم پهلوی به زندگی مخفی و پر خطر ادامه داد. در ده ها عملیات شناسایی، تعقیب و مراقبت و نبرد مسلحانه شركت داشت. به مسئولیت های بالای تشكیلاتی نائل آمد و در جریان تغییر ایدئولوژی ماركسیست شد. پس از دستگیری در سال 1354 و مقاومتی چند در برابر شكنجه های وحشتناك ساواك و یا عواملی دیگر كه در زیر به آن خواهیم پرداخت، نظرش عوض می شود و به همكاری با پلیس می افتد و حتی سعی می كند دیگرانی را نیز قانع كند كه دست از مبارزه بردارند.

بیش از چهل سال از انتشار "بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران" و دستاورد بزرگ آن در جنبش انقلابی این كشور در زدودن اندیشه مذهبی از ایدئولوژی این سازمان می گذرد. تغییر و تحولات وحید افراخته نیز پس از دستگیری و در مهمترین مقطع تاریخ این سازمان و در زمان تغییر ایدئولوژی به ماركسیسم صورت گرفت. این نوشته با پرداختن به رویداد ها و پسامدهای پیش و پس از دستگیری وی قصد دارد تا از تحریف بیش از پیش تاریخ مبارزاتی جنبش انقلابی ایران و بویژه سازمان مجاهدین خلق (م ل) جلوگیری كند. وحید افراخته بخشی از تاریخ این سازمان است هر چند بازگویی اش تلخ و دردناك باشد. برای سال هاست كه طیف وسیعی از مذهبیون سیاسی و بویژه "اطلاعاتی" های رژیم جمهوری اسلامی، شكستن او را دلیلی موجه و اساسی از شكست ماركسیسم در برابر اسلام و مذهب خوانده اند. او را رذل، از نظر اخلاقی کثیف، خونخوار، دژخیم و شیطان صفت نامیدند و به تبع آن سازمان مجاهدین خلق ایران (م ل) و بعدها سازمان پیكار را سیاهكار خواندند. سازمان مجاهدین خلق ایران چند ماه پس از انقلاب در این باره چنین نوشت: "چندی نگذشت كه موجی از دستگیری ها و بازجویی ها و محاكمات بسیار حقیر و تسلیم طلبانه كه به مثابه یك جریان، ادامه طبیعی و منظم همان " تغییر مواضع" كذایی بود، ماهیت اپورتونیستی تغییرات یاد شده را كه سردمداران خائن آن، در مسیر یك قدرت طلبی جنون آمیز و بیمار گونه،هیچ مسئولیت و ملاك و معیاری را نمی شناختند بیش از پیش فاش و برملا نمود.



صدها صفحه سیاه بر سفید نگاشتند تا او را به عنوان نابكاری پست در عدم اعتقاد به "خدا" در مقابل قهرمانانی والا و معتقد به خدا باوری همچون مجاهدین شهید، مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف قرار دهند. در این میان از مذهبیون افراطی تا دیگران داوری هایی بغایت پوچ، بی پایه، مطلق و سیاه و سفید گونه از هر دو طرف كردند. از اعضای سابق این سازمان همچون آقای لطف الله میثمی اشتباهات و كاستی های اساسی شریف واقفی و صمدیه لباف را نادیده گرفته، پنهان كردند و یا همچون سازمان مجاهدین خلق ایران (رجوی) در پس از انقلاب فرصت طلبانه كم اثر جلوه دادند. " ما بر آن نیستیم كه این پلیتیك مجید و یا تمام آنچه حول آنها به اپورتونیست ها گفته و احیانا نوشت، به قید و شرط دفاع كنیم و آن را بهترین و تنها راه ممكن و عاری از هر انتقادی تلقی كنیم. اما اینقدر هست كه نمی توان چشم ترسی او را از نوع مكر و حیله های سابق سردمداران كه در سطور آینده بیشتر روشن خواهیم كرد، نادیده گرفت."



شكسته شدن وحید افراخته در زیر شكنجه را نباید توجیه كرد و نمی توان و نباید هم به حساب تصمیم آگاهانه و آزادانه او گذاشت، فشار زندان، شكنجه و بویژه ترس از دست دادن جان، با تصمیم آزادانه در تضاد است. آن چه او در زندان مرتكب شد، ناشی از جنایتی است كه رژیم شاه علیه زندانیان به كار می برده است كه به هر حال ضعف او و جریان مبارزه را نشان می دهد. دشمن شخصیت سیاسی او را خرد كرد و آنچه خود می خواست از زبان او بیان كرد. مبارزان سیاسی و تشکیلاتی در واقع اندام های سازمان شان هستند و شخصیت سیاسی شان تداوم آن است. شخصیت سیاسی بسیاری از آن افراد تا سال ها پس از مرگ شان چه بد و چه خوب همچنان در یادهاست. یک مسٸله را بایستی در نظر داشت این است که هیچ مسٸول تشکیلاتی و سازمانی نیست که بر او انتقادی وارد نباشد. از سوی دیگر شدت شکنجه و فشار ساواک با میزان مسٸولیت و داشتن اطلاعات فرد رابطه مستقیم دارد. بایستی یادآوری كرد كه مقاومت دربرابر پلیس رژیم و شكنجه در زندان یك اصل است، اما فردی نیست بلكه مبارزه ای است طبقاتی و از همه مهمتر اعمال و كرداری كه فرد در آخرین روزها و لحظات زندگی اش از خود نشان می دهد، مشخص كننده دست آوردهای مبارزاتی او در گذشته نیست. زندگی وحید افراخته 25 ساله، تراژدی زندگی یك مبارز است كه گاه رخ می دهد. در اینجا تلاش دارم به این تراژدی بپردازم.

رحمان (وحید) افراخته در اول خرداد 1329 در مشهد و در یك خانواده میانه حال و فرهنگى متولد شد. وى فرزند سوم از خانواده اى با چهار فرزند پسر و یك دختر بود. پدر وى رییس حسابدارى اداره دارایى با تحصیلات عالیه و مادرش داراى تحصیلات متوسطه بود. تمام فرزندان خانواده به تحصیل دانشگاهى در داخل و خارج از كشور پرداخته اند. نام وی در شناسنامه رحمان بود اما در خانواده و دوستان با نام وحید شناخته می شد. خانواده افراخته علیرغم زندگى در شهر مذهبی مشهد، افرادى كمتر مذهبى بودند. مادر بزرگ وى از زنانى بود كه در دوران موسوم به كشف حجاب به استقبال آن رفته بود. وحید در دوران نوجوانى از با استعداد ترین و شاگرد اول هاى مدارس بود، جذب تفكرات اسلامى و به ویژه انجمن ضد بهاییت شد و فعالانه در این انجمن شركت كرده، به بحث و گفتگو با دیگران مى پرداخت. از وى تا پیش از دستگیر شدن، همواره به عنوان فردى، محجوب، متواضع، كم حرف، وارسته، بلند همت، مهربان و آرزومند دنیایى بهتر براى مردم در نزد دوستان، همسایه ها، و مبارزین سیاسى یاد شده است. زلزله دشت بیاض در شهریور 1347 در استان خراسان، شدت ویرانی، فقر شدید مردم محروم آن منطقه و كم كاری شدید مسئولین دولتی به مردم، او را كه به همراه عده ای از جوانان برای كمك به آن منطقه رفته بود، بیش از پیش به سوی سیاست و نفرت از رژیم کشاند.



وحید، در پایان دوران متوسطه در رشته ریاضی در سال 1347 كه در دبیرستان علوى این شهر مشغول به تحصیل بود با بعضی از اعضاى مشهدى گروهى كه بعد ها به نام سازمان مجاهدین خلق مشهور شدند، آشنا شده بود. به علت داشتن معدل پایانى بالا، بدون كنكور در دانشگاه صنعتى آریامهر ( صنعتى شریف فعلى) پذیرفته مى شود كه خود نمى پذیرد و در كنكور همین دانشگاه شركت كرده و نفر سوم مى گردد. در دانشگاه به عنوان دانشجوى مهندسى مكانیك مشغول به تحصیل شد. در همین دوران و در سال 1348 ارتباطات خود را با سازمان گسترده مى كند و به عضویت آن در مى آید. در این سازمان با نام های مستعار، بهروز، حیدر و بهمن شناخته می شد. او در هسته تشکیلاتی اعضای دانشجویی سازمان مجاهدین خلق که در آن زمان هنوز اسمی نداشت و در این دانشگاه سازماندهی شده بود. در دانشگاه صنعتی آریامهر در آن زمان، افراد بسیاری از دو سازمان چریکی، تحصیل می کردند، تنها نزدیک به 20 تن از دانشجویان کشته شده این دانشگاه در زمان شاه از اعضای سازمان مجاهدین خلق بوده اند.

در سال اول نزد برادر بزرگترش كه وى نیز دانشجو بود مى ماند و سال بعد با سه نفر دیگر که مشهدی و بیرجندی و در یک دانشگاه بودند، از جمله رفیق شهید محسن فاضل، آپارتمانی اجاره می کنند. ناهید افراخته خواهر وحید به نگارنده و به نقل از مادرش گفت: "مادر یكبار به آنجا می رود و شاهد است که همواره صبح پیش از رفتن به دانشگاه، اول نماز و قرآن مى خوانند، سپس ورزش مى كنند و صبحانه مى خورند. هفته ای دو سه بار هم به جلسه قرآن و سخنرانى در حسینیه ارشاد و غیره ... مى روند. خانواده دیگری هم كه همزمان با مادر برای دیدن پسرش رفته بوده، که او از آنها پذیرائی می کند."

در پیش از آغاز سال تحصیلى سوم و همزمان با جشن هاى موسوم به دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى و در اوایل شهریور 1350 كه سازمان مجاهدین ضربه سنگینى از ساواك مى خورد، وحید لو مى رود، اما دستگیر نمى شود و مخفى مى گردد. تا آن زمان وی 66 واحد دانشگاهی را گذرانده بود. پس از دستگیرى تعداد بسیارى از اعضا و رهبران سازمان مجاهدین، خانواده زندانیان، با دید و بازدید از همدیگر به همیارى و همدردى با خانواده زندانیان و حتى خانواده اعضا تحت تعقیب و مخفى مى پردازند، در همین رابطه خانواده زندانیانى همچون رضایى، بازرگان، صادق و غیره به ملاقات خانواده افراخته در مشهد مى روند.

وحید افراخته نزدیک به 6 سال از سال 1348 تا 1354، سخت ترین دوران مبارزه چریکی و مخفی با رژیم شاه را با قاطعیت و شهامت گذراند و به خاطر فداکاری ها و لیاقت هایی که از خود نشان داد در تشکیلات بالا آمد. سازمان مجاهدین خلق در آن زمان با توجه به مجموعه ای از شرائط اجتماعی و طبقاتی و تاریخی- كه جای بحثش در اینجا نیست- تنها راه مبارزه با رژیم را مبارزه مسلحانه می دانست و برای این کار، اعضایش با صداقتی بی نظیر و جان بر کف از میان جوانانی بر آمده بودند که به ندرت سنشان به سی سالگی می رسید. در اوایل دهه پنجاه، تشکیلات کم کم روى وی حساب كرد، او جدى و پيگير بود.

با توجه به ضربه بزرگ شهریور 1350 به سازمان مجاهدین خلق و كمبود اعضا، وى به همراه اعضاى باقی مانده به بازسازى تشكیلات پرداخته و همزمان در تشكیلات به مسئولیت هایى ارتقا مى یابد. در اغلب عملیات نظامى سازمان از سال 1351 تا زمان دستگیرى در مرداد ماه 1354 شركت كرده، در برخى از این عملیات همچون اعدام انقلابی سرتیپ رضا زندى پور در 23 اسفند 1353 و عمل دو اعدام انقلابی نظامیان آمریكایى، جك ترنر و پل شفر در 31 فروردین 1354، فرماندهى عملیات را بر عهده داشت. از دی ماه سال 1352، نشریه "خبرنامه امنیتی" با مدیریت شهید مجید شریف واقفی به طور مرتب در دهم هر ماه برای استفاده داخلی تشکیلات در چند نسخه محدود منتشر می شد. آخرین شماره ای که این مجاهد شهید مدیریتش را به عهده داشت در مهرماه 1353، در آمد. پس از آن و با انتشار جزوه "پرچم مبارزه ایدٸولوژیک را برافراشته داریم"، و اوج اختلافات داخلی و ایدٸولوژیک در سازمان در آذر ماه، مجاهد شهید مجید شریف واقفی از مسٸولیت این نشریه برکنار شد و از شماره بعد که در بهمن ماه 1353 در آمد، وحید افراخته تا زمان دستگیریش مسٸول آن بود. بیشتر این جزوات خوشبختانه در سایت اندیشه و پیکار در این آدرس موجود است.

وحید افراخته به همراه بیشتر اعضا و كادرها در سال 1353 و در پى تغییر ایدئولوژى سازمان به ماركسیسم مى گراید. در پى اختلافات عقیدتی و تشكیلاتى با بعضى از اعضایى كه مخالف این تغییر بودند همچون شهدا مجید شریف واقفى و مرتضى صمدیه لباف، كه از اعضاى با سابقه سازمان و هم دانشگاهى با وحید نیز بودند، متاسفانه مركزیت سازمان در یك تصمیم ضد انقلابی دستور به كشتن آنها مى دهد كه در این میان مسئولیت این عملیات شوم در به قتل رساندن صمدیه لباف بر عهده وحید افراخته گذاشته شد. در ساعت هشت شامگاه 16 اردیبهشت 1354، مرتضى صمدیه لباف بر سر قرار وحید افراخته در یكی از كوچه هاى محله نظام آباد تهران مى آید. با تیراندازى وحید، مرتضى از ناحیه دهان و پهلو بشدت زخمى مى گردد و از محل مى گریزد. در پى خونریزى شدید، وی به یكی از بستگانش مراجعه مى كند و سرانجام در مراجعه به بیمارستان لقمان، توسط پزشك معالج به ساواك گزارش داده مى شود و دستگیر مى گردد. ساواك كه هیچگونه پرونده اى از مرتضى نداشته و با توجه به اینكه در آن زمان هیچ درگیرى گزارش نشده بود، پى به اختلافات درون گروهى مى برد و مرتضى با همین ترفند از فشار ساواك مى گریزد و احتمالا محكومیتى غیر از اعدام برایش پیشبینى مى گردد.

ساواک مدت ها به دنبال دستگیر کردن و یا به قتل رساندن وحید در خیابان ها بود. آنها بارها به كمك خلیل فقیه دزفولى، از اعضای سابق سازمان كه همكار ساواك شده بود، به دنبال شكار وحید بودند. خلیل فقیه دزفولى پس از دستگیری و مورد شكنجه قرار گرفتن مى شكند و به همكارى با ساواك پرداخته و در ماشین هاى نمره شخصى ساواك در خیابان ها و محل هایى كه مى دانسته به خیابان گردى و شكار اعضاى مجاهدین مى پرداخت. وحید در پیش از دستگیری خلیل فقیه دزفولی، مسٸول مستقیم او بود. از سوی دیگر ساواک، مجاهد شهید مرتضی صمدیه لباف را نیز وادار به همراهی با ماموران ساواک کرده بود. از آنجا که این مجاهد خلق، برای عادی سازی خود را به ساواک یک عضو بریده و مورد مجازات قرار گرفته معرفی کرده بود، وی مجبور به این عادی سازی هم بود. بنا بر اطلاعاتی که او به ساواک داده بود و در جهت گمراهی و وحشت آنها، مدعی شده بود که وحید افراخته به خود بمب بسته است و هر آن ماموران ساوک به او نزدیک شوند، خود و آنها را منفجر خواهد ساخت.

در حوالى ساعت چهار بعدازظهر، پنجم مرداد ماه 1354 وحید افراخته و محسن خاموشى كه هر دو قرار داشتند، در خیابانی در حوالی مجلس شورای ملی، توسط یکی از افسران زبده ساواک مورد شک قرار می گیرد. زمانی که مامور ساواک قصد بازرسی او را دارد، وی دست به اسلحه می برد، اما مامور ساواک بر روی می جهد، وی را خلع سلاح کرده و دستبند می زند. آن گونه که پس از انقلاب از برخی اسناد ساواک به دست آمد، ماموران ساوک به دلیل ترس از این که وحید افراخته به خود بمب بسته باشد، اگر او را در خیابان شناسایی می کردند، به احتمال زیاد از راه دور وی را با تیر می زدند و به قتل می رساندند. اما این مامور ورزیده ساواک كه وحید در دست نوشته های زندانش به نام "آهنین پنجه" از او نام می برد، از هویت وحید افراخته اطلاعی نداشت. از سوی دیگر سید محسن سید خاموشی كه با بیست سال سن و از كادرهای باتجربه نظامی تشكیلات، مسلح نبود. وحید افراخته در این فاصله قرص سیانورش را می بلعد تا با اقدام به خودكشى زنده به دست رژیم نیافتد. مامورین رژیم كه از مدت ها پیش به دنبال دستگیرى وحید افراخته بودند و حتى تنها خواهر، دو تن از برادران و دایى اش را پیشتر زندانى كرده بودند، به شدت به تلاش مى افتند كه وى را براى گرفتن اطلاعات نجات دهند. ساواك در این میان به علت مسمومیت شدید ناشى از سم، دوبار خون وحید را عوض مى كنند و پس از آن بارها به زیر شكنجه مى برد.

سازمان مجاهدین خلق ایران (م ل) در پاورقی مقدمه كتاب "بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك ..." در چاپ سوم كه در آذر ماه 1355 و بیش از یكسال پس از دستگیری وحید افراخته و سید محسن سید خاموشی و دستگیری های پس از آن منتشر شد این ماجرا را به گونه ای دیگر شرح داده است، لازم به یاد آوری است، در گزارشات مطبوعاتی و حتی رادیو و تلویزیونی هیچگاه تصویری از وحید نشان ندادند و حتی برخلاف مصاحبه مطبوعاتی با اغلب دستگیر شدگان اصلی، از وی مصاحبه ای چاپ نشد و تنها بخشی از گزارش دادگاه آنان و برخی از گفته های وحید افراخته منتشر شد همچنین در چاپ اولیه بیانیه به اشتباه از وحید با نام "دژ تسخیرناپذیر" نام برده شده بود، كه در این چاپ تصحیح شده است:

" خائن خود فروش خلیل فقیه دزفولى یكى از همان افرادى بود كه به ظاهر با جریان مبارزه ایدئولوژیك و حتى نتایج اصولى آن روى موافق نشان مى داد. اما در عمل حاضر نبود هم آهنگ با مفهوم و منطق آن به تغییر خود و ضعف هاى عمیق انگیزه اى خود بپردازد. او بعد از چند مرحله انتقادى و بعد از اینكه چندین بار موضع سازمانى او به علت وجود عناصر ناصادق و عقده هاى ناشى از یك زندگى فساد آلود كه قادر به اصلاح انها نبود، تغییر كرد، بلاخره به كارگرى فرستاده شد. او بر خلاف دروغ هاى سازمان امنیت رسواى شاه خائن، خودش را تسلیم نكرد، بلكه در روز سوم اردیبهشت [ 1354] در جلوى فروشگاه مركزى سپه به علت عدم پوشش مناسب براى حركت در شهر، دستگیر شد. او بعد از مدتى تحمل شكنجه، بلاخره تاب نیاورد و به اعتبار ضعف و تزلزل درونى و طولانى اش، به ملعبه مفلوك و بى اراده اى در دست پلیس مزدور شاه تبدیل شد و در این راه به بیشرمانه ترین خیانت ها تن داد. ما تحلیل و انتقاد از خودى كه این خائن خود فروش در همین اواخر به دنبال نتیجه گیرى هایى كه آموزش یك سال نشان مى داد، نوشته است، براى آگاهى نیروهاى انقلابى و بالا بردن تجربیات سیاسى- تشكیلاتى آنها، بزودى تكثیر و منتشر خواهیم ساخت. او اینك همكارى وسیعى با پلیس دارد. دشمن اكنون او را در گشتى هاى نمره شخصى خود و یا با پلاك تاكسى در شهر مى گرداند تا رفقایى از ما را كه او مى شناسد دستگیر كنند. رفیق وحید افراخته و رفیق محسن خاموشى هر دو به همین ترتیب دستگیر شدند. وحید ساعت سه و نیم [ بعداز ظهر] از خانه تیمى خارج شد و ساعت چهار با محسن خاموشى قرار داشت و محسن نیز قبل از آن ساعت دو و سه و نیم قرار هایى داشته كه هر دو سالم اجرا شدند. بنابر این روشن مى شود كه این دو رفیق بعد از دیدار یكدیگر در سر قرار توسط خلیل ( كه وحید را مى شناخت) به پلیس نشان داده شدند كه به برخورد با پلیس و دستگیرى یا شهادت وحید و دستگیرى محسن كه مسلح نبوده است، منجر شده است."

وحید افراخته که در پنجم مرداد 1354 به دام رژیم ددمنش شاه افتاد، پس از آشکار شدن هویت و موقعیتش در سازمان مجاهدین خلق ایران در زیر فشار بسیار شدید شکنجه ساواک برای دست یابی به رهبری سازمان و همچنین ترس از دست دان جان كه در تمام بندهای وصیت نامه اش اشكار است، اراده و شخصیت سیاسی اش پس از چند هفته به طور كامل درهم شکست و به همکاری با پلیس سیاسی شاه پرداخت. کاری که سال های پیشتر با آن بشدت جنگیده بود. آنچه که میشل فوکو درباره شکنجه بخاطر گرفتن اطلاعات می گوید که "هر بخش از مدارک جرم، درجه خاصی از گناه زندانی را [ برای شکنجه گران] مشخص می کند"، در واقع لو دادن بخشی از اطلاعات به معنی اعتراف به گناه [و خطای زندانی] است، در نزد شکنجه گران. اما از طرف دیگر برای زندانی در واقع، در هر مرحله از شکنجه با شکستن در برابر آن خود را گناه کار تر می بیند و بخشی از شخصیت و عزت نفسش را از دست رفته می یابد و بیش از پیش شکننده تر می شود. در شکنجه های بعدی با توجه به این که خودش را ضعیف تر از نظر هویت سیاسی اش می یابد، بیشتر می شکند و این روند ضعف و شکست ممکن است تا به آخر و فروپاشی کلی شخصیت و هویت فرد ادامه یابد. پای گذاشتن بر آن هویت، شخصیت و شرافت سیاسی و ایدٸولوژیک که به سادگی به دست نیامده بود، پدیده ای پیچیده و دردناک است و اساسا با قضاوتی سیاه و سفید گونه نمی توان آن را فهمید.

وحید افراخته، بیش از یک هفته در زیر شکنجه مقاومت می کند و سپس بخشی از اطلاعات خودش را به شکنجه گران اراٸه می کند. در این مرحله از تحمل مصاٸب شکنجه و در واقع شکستن است که تفاوت عمده افرادی نظیر او و دلاوران دیگری که تا سرحد مرگ شجاعانه مقاومت کردند را پیدا می کنیم. البته باز هم بایستی مسئله حفظ جان شیرین و ترس از دست دادن آن را اضافه نمود كه شكنجه ایست روحی و در بسیاری مورد، تحملش سخت تر از تحمل ضربات شلاق است. اگر چه تا این زمان بسیاری از قرارهایش سوخته شده بود اما اطلاعات تشکیلاتی او همچنان برای ساواک در ضربه به سازمان مهم بود. او اطلاعات بسیاری در باره افراد و امكانات سازمان می دهد که برخی کمتر ارتباط مستقیمی با فعالیت های او در سازمان مجاهدین داشتند. همکاری گسترده او با مزدوران ساواک پس از بازگشت مجدد او از بیمارستان نکته مهمی است در شکستن و سقوط او که در این مقاله به آن می پردازیم.

پس از چند روز مقاومت دربرابر شكنجه، ساواك با آوردن خواهر، دو برادر و دایى وى كه از شش ماه قبل زندانى شده بودند به كمیته مشترك، در مقابل چشمان وحید به شكنجه وحشیانه بستگانش می پردازد. بنا بر گفته خواهر وى، ناهید افراخته، در گفتگو با نگارنده، تا 24 ساعت كه شكنجه بى وقفه آنها طول مى كشد، وحید چیزى نمى گوید. گوشه هایى از شكنجه وحشتناك خانواده وى در مقابلش را مى توانیم از میان گفته هاى ناهید افراخته تصور كنیم.



"در اتاق شکنجه کمیته وحید خودش آش ولاش به تخت شکنجه بسته شده بود و مرا در آپولو گذاشتند ولی کاسکت را روی سرم نکشیدند تا وقتی جیغ می زنم وحید بشنود! آپولو دستگاهی است مثل یک صندلی آهنی که مچ پاها و مچ دست ها و کمر بسته هستند و انگشت های دست زیر گیره تحت فشار هستند و به ته پاها کابل یعنی شلاق می زنند. و وقتی شکنجه خود فرد است کاسک را روی سر می گذارند تا صدای جیغ در سرخود شخص بپیچد که بسیار آزار دهنده است. حمید برادر بزرگمان را آویزان کردند و روی پایش شلاق زدند تا غش کرد و فرید برادر کوچکمان را که 17 سال داشت با دایی عزیزم را روی زمین جلوی چشم های وحید روی پشت خوابانده و پاها در هوا شلاق می زدند. چندین بار شکنجه متوقف شد و ما را به سلول بردند و دوباره آوردند بالا و در اتاق بازجویی پشت بر زمین و پا در هوا جلوی وحید شلاق به همه جایمان می زدند. فرنچ هامان از روی صورت و در نتیجه چشم هایمان می انداختند برای اینکه صدای فریادمان خوب به گوش وحید برسد! با کشیدن موهایش( که بلند بود و رنگ روشن کرده بود)؛ سعی می کردند سرش را بالا و چشم هایش را باز نگه دارند که خوب ما را ببیند و تمام وقت یک نفر با پوشش بیمارستان در حال آزمایش قلب و جاهای دیگر او بود تا مطمئن بشوند که زنده است. یک بار که ما را بالا بردند او آویزان بود و بعد از مدتی دکتر گفت غش کرده و او را پائین آوردند و یک بار سوزن های زیر ناخن هایش گذاشته بودند را با شعله داغ می کردند. از امروز بعد از ظهر تا فردا تقریبا شب این شکنجه ها ادامه پیدا کرد. لازم به گفتن نیست که برای ما چهار نفر؛ شکنجه ما؛ مهم نبود و دلمان می خواست که هرگز وحید حرف نزند. بعدها که از بیمارستان آمد به ما گفت اگر شما را می کشتند هم حرف نمی زدم. من مطمئن هستم که وحید به اصطلاح زیرفشار شکنجه خودش و ما حرف نزد تا همه قرارها سوخت و پاکسازی از طرف سازمان انجام شد."

پس از شكنجه خانواده وحید در مقابل وى، خواهر، دو برادر و دایى وى را در یك سلول قرار مى دهند كه تا زمان اعدام وحید در بهمن ماه ، به همین وضعیت در آنجا مى مانند. تا آنجا كه مشخص شده وحید تا این مدت هیچ گونه اطلاعاتى به ماموران نداده و سازمان با پاكسازى تمام قرار ها و محل هایى كه وى مطلع بوده مى پردازد. اما پس از آن و شكنجه بسیار، اطلاعات قابل توجهى را اقرار مى كند. وحید كه به علت مسمومیت شدید از سم سیانور و شكنجه فراوان در حالت مرگ قرار گرفته به بیمارستان شهربانى فرستاده مى شود و چند هفته در آنجا مى ماند. در ملاقاتى بین اعضاى زندانى خانواده و وحید پس از آمدن از بیمارستان، وحید اعتراف مى كند كه در طى این مدت متوجه اشتباهات خود و راهش شده و تصمیم به همكارى همه جانبه با ماموران گرفته است. بنا به گفته ناهید افراخته:

" آنچه كه از گفته هاى وحید بخاطر دارم این بود که زیر فشار شکنجه و زندان نیست که تغییر عقیده داده بلکه در 20 روزی که در بیمارستان بوده، وقت جمع بندی داشته که هرگزدر بیرون و زندگی مخفی این وقت و آزادی فکری را نداشته، همچنین اطلاعاتی که در زندان از زندانی های دیگر و از خود ساواک به دست آورده به این امر كمك كرده است. برای اولین بار فرصت فکر و جمع بندی پیدا کرده؛ کاری که درزندگی مخفی پیدا نمی کرده! وگرنه به همین نتایج نمی توانسته برسد.

معتقد بود كه مبارزه مسلحانه بر ضد رژیم شاه غلط است، خودکشی و به کشتن دادن بهترین فرزندان مملکت است. پشیمان است که اینقدر دیر فهمیده و حالا سعی می کند جلوی این حرکت غلط را بگیرد، با بحث کردن و حرف زدن با زندانیان فعلی ( که چقدر برای ما زندانی ها این کار بد بود و حتی ما خواهر و برادرها با وحید همان طور رفتار کردیم که با ساواکی ها) و سمپات هایی که می تواند آنها را به زندان کشانده و بیدارشان کند! پشیمان بود که چرا زودتر به اشتباهش پی نبرد تا بهرام، شهرام و دیگر سران را مانع ادامه این مبارزه واهی شود.

صد در صد تغییر عقیده داده بود یعنی مثل ساواک شده بود! و می گفت باید جلوی نابودی بهترین فرزندان مملکت را با تما م قوا گرفت! می گفت اگر من به فکر خودم بودم این طور عمل نمی کردم ( در واقع می گفت که شاید کسان دیگری هم به غلط بودن راهشان پی برده اند ولی شجاعت و انقلابی بودن کامل را برای اقرار آن ندارند یا اقرار را در دست دشمن و در زندان درست نمی دانستند.) می گفت من همه ننگ ها و تهمت ها را به جان می خرم تا مبارزی که بودم باقی بمانم و در راهی که صحیح می دانم قدم بر دارم اگر چه بر خلاف راه گذشته ام است و اگر چه بر خلاف جریان آب است . وحید گفت که در نوشتن این جزوه اعلام تغییر ایدئولوژی [ بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران، مهر 1354] بوده است و قرار بود به چاپ برسد و پخش بشود که دستگیر شد. وحید می گفت با کارهایی که من کرده ام ساواک مجبور است مرا اعدام کند و معلوم است که زندگی من تمام است اگر چه نمی خواهم بمیرم ... . درست شب قبل از اعدامش با یک آرامش خاص خودش ؛ وحید به 9 نفری که قرار بود اعدام شوند فکر می کرد و می گفت: تک تکشان بهترین فرزندان این مملکت هستند و حیف که داریم آنها را از دست می دهیم. وحید از فرد فرد آنها اسم می برد و درد عمیقی صورت و چشم هایش را پر می کرد. به فکر خودش نبود. این وحید است؛ یک انسان. به نظر من، وحید در فهم و شعور و انسانیت و پاکی بی نظیربود. باری زندگی یک تراژدی است. چیزی که می دانم این است که هر چه آدم بزرگ است؛ تراژدی زندگی اش هم بزرگ است. یک بار دیگر الان وصیتنامه وحید را خواندم و فکر می کنم واقعا وصیتنامه اوست. یعنی مختصر و مفید تمام افکارش را و آن هم به زبان خودش.

بنام خدا

از اینکه امکان دارد در مقابل اعمال ننگینی که انجام داده ام به مجازات برسم شرمنده ام در پیشگاه خدا، پیشگاه اعلیحضرت، ملت ایران و خانواده ام. خدا را شاهد می گیرم که قصدم خدمت بود ولی اکنون فهمیدم که به راه خیانت کشیده شدم و امیدارم گناهانم را خداوند ببخشد.

از مقامات امنیتی کمیته به علت محبت ها و راهنمائی هایی که به من فرمودند نهایت سپاسگزاری را دارم زیرا موجب شد پی به اشتباهاتم ببرم و بتوانم ذره ای از دین خود را به مملکتم ادا کنم و می دانم اگر نتوانند اقدامی در مورد تخفیف مجازات من به عمل آورند ناشی از بدی آنها نیست بلکه اعمال گذشته ی من باعث شده است چنین مجازات شوم.

باز هم استدعا دارم اگر امکان دارد به من فرصت داده شود تا به جبران گذشته بپردازم. مخصوصا در مورد اطلاعاتی که دارم احتیاج به مدتی وقت است تا به تکمیل آن بپردازم زیرا مجدداً شروع به نوشتن بازجویی کلی کرده و مطالب جدیدی به خاطرم رسیده است.

آرزو دارم هیچ فرد دیگر به مسیری که من رفتم کشیده نشود و هر ایرانی با اقدامات مفید و سازنده ی خود در ساختن ایران نوین و ایرانی سعاد تمند تر کوشش کند و با پیروی از اصول مترقیانه انقلاب شاه و ملت و تحت رهبری خردمندانه اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر فرد مفیدی برای خود و کشورش باشد . همچنین آرزو دارم هر کسی در کنارزندگی عادی خود در صورت امکان به دستگاه امنیتی کشور در مبارزه مقدسشان با خرابکاری و تروریسم همراهی کند و مانع از این شود که داستان غم انگیز زندگی من برای یک جوان ایرانی دیگرتکرار شود.

با این آرزو که تا لحظه ای که زنده ام به جبران گذشته بپردازم،‌ با دستگاه امنیت در زمینه اطلاعات و زمینه های دیگر اقدامات ضد خرابکاری همکاری می کنم، و همچون سربازی جانباز و فداکار برای شاهنشاه محبوبم و ملت عزیزم بمیرم.

آرزو دارم یکی از مقامات کمیته را که مرا می شناسد ببینم و مطالبی را عرض کنم.

دیگر وصیتی ندارم ..... "

در كتاب ها و جزوات بسیاری كه پس از انقلاب و به ویژه پس از دهه 60، علیه سازمان مجاهدین خلق ایران، پیش و پس از انقلاب منتشر شده، تعدادی كپی از بخش هایی از متن های بازجویی وحید افراخته و دیگر زندانیان آن دوران منتشر شده است. اما در كتابی كه اسدالله بادامچیان با نام مستعار "ع.حقجو" با عنوان " تحلیلی بر: سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1358 منتشر كرد، بخش هایی از دستنوشته های زندان او و هنچنین داستان كوتاهی از او با نام "چشمه آب حیات" كه در واقع شرح حالی از خودش است را منتشر كرد. این كتاب در راستای كوبیدن سازمان مجاهدین خلق (رجوی) و همچنین سازمان مجاهدین خلق ایران (م ل) در پیش از انقلاب بود، اما برای ما گوشه ای از روحیه و نظرات وحید افراخته را آشكار می كند. در آنجا وی می نویسد:

" 4 شنبه، 24 (مهر) [1354]- ساعت یك بعد از نیمه شب: با این كه دو شب است، 4 ساعت بیشتر نخوابیده ام، هنوز مشغول كار هستم، در حالی كه هیچ احساس خستگی هم ندارم. از كار كردن در اینجا لذت می برم. و شب است حتی فرصت روزنامه خواندن هم پیدا نكرده ام. امروز كارهایم عبارت بود از، كار روی نوشته ای كه از من خواسته اند- در مورد علل گرایش به تروریسم- این موضوع را با علاقه زیادی می نویسم و مطالب آن را قابل فكر و ببرسی بیشتری می دانم. .... " ص 54

یا در جایی دیگر در مورد اعدام انقلابی سرتیپ رضا زندی پور می نویسد:

" آقای ... [ در كتاب هم به همین گونه خالی است، احتمالا خطاب به یكی از بازجو هاست]، احساس می كنم، وقتی به من نگاه می كنید، به خاطر تیمسار [رضا زندی پور] و عطوفی [اسدالله، راننده تیمسار] از من بدتان می آید و شاید خشمی نسبت به من در شما ایجاد می شود، البته اگر من همان وحید قبلی بودم، طبیعی بود كه این احساس در شما ایجاد شود، ولی باور كنید، من دیگر "او" نیستم، من وحید نیستم. من او را در خود كشتم، او در پرتوی اشعه نورانی انسانیت شما ذوب شد، نابود شد، از بین رفته و وحید دیگری جای او را گرفت، من دوباره متولد شدم، چگونه من می توانم، ا"او" باشم؟ در حالی كه اكنون سعی می كنم، ده ها" او" را كه هنوز در بند افكار غلط خود اسیرند، به شما معرفی كنم و در دستگیریشان كمك كنم." ص 68

و یا زمانی كه در مورد شناسایی جسد رفیق شهید صدیقه رضایی كه در 18 دی ماه 1354 به شهادت رسید نوشته است:

" دیروز مرا به نگهبانی خواستند. معلوم شد، صحبت از درگیری با یك دختر است و می خواهند او را به من نشان دهند كه ببینم، سیمین جریری است یا نه؟ خوشحال شدم زیرا فوی ذهنم متوجه بهرام آرام شد و این كه از سیمین به او می شود رسید. ولی رشته افكارم با ادامه توضیحات یكی از بازجو ها پاره شد: " در درگیری كشته شده ..." - دنیا را باش- خبری كه در گذشته مرا در تاسفی عمیق فرو می برد، به طوری كه چند روز غذا نمی توانستم بخوردم، اكنون مرا از دو چیز ناراحت می كرد: " اگر زنده دستگیر می چد، بهتر بود و احتمالا به افراد دیگری می شد رسید،" و اهحساس دیگرم، دلسوزی و افسوس بود. ناراحتی از این كه هنوز مبارزه مسلحانه قربانی می گیرد و افرادی را كه چه بسا می توانستند برای خودشان و جامعه مفید و ثمر بخش باشند به كام سیاه مرگ می كشد." ص 60- 61

عوامل متعددی می تواند در این بریدن از عقاید پیشین و سقوط تا حد همكاری با ساواك در مورد وی وارد باشد. بایستی توجه داشت كه تا سال 1354، جنبش مسلحانه پس از این كه چندین سال از شروعش می گذشت و در اوج شدت آن بود، عملا به بن بست ایدئولوژیك و سیاسی خود رسیده بود. سیاست و خط مشی كه نه بر اساس قدرت توده ها و رهبری طبقه كارگر، بلكه بر دوش عده جوان روشنفكر و جان بر كف بنیان گذاشته شده بود. جدایی این دلاوران پر شور از كارگران و زحمتكشان، آنها را بخاطر رعایت مسائل امنیتی پیش از پیش در كنج خانه های تیمی منزوی كرده بود. شكست های پی در پی در حملات ساواك به آنها و از دست دادن كادرهای ارزنده ای كه هر كدام جواهری از نظر تفكر و سازماندهی بودند بیش از پیش بر نادرست بودن فعالیت این رفقا اشاره می كرد. خلق گرایی، سراسر سیاست های این دو سازمان چریكی را با نظریه بغایت نادرست "تضاد خلق و امپریالیسم"، آلوده كرده بود و آنها را كه خالصانه خود را فدایی و مجاهد خلق می دانستند از همین توده های مردم دورتر می كرد و به بن بست می كشاند.

همه افراد از طبقات اجتماعی متفاوت ممكن است كه در زندگی شان، سقوط كنند، اما آنچه كه در این سقوط اساسی و مشخص كننده است، "هستی اجتماعی و طبقاتی" افراد به مفهوم واقعی، ماتریالیستی و هرچه فراگیرتر آن در جامعه است. در واقع تنها با آگاهی و پذیرش یك ایدئولوژی و باورهای سیاسی نیست كه فرد می تواند در برابر زندان و شكنجه مقاومت كند، بلكه برای فرد مبارزه باید جبر زندگی شده، با تجربیات و آموخته های شخصی اش راهش را انتخاب كرده باشد، سپس با مطالعه و فراگیری بیشتر، راه آن را هموار تر نماید. همان گونه كه لنین به نقل از مارکس در " پیشگفتار سهمی در نقد اقتصاد سیاسی" در مورد "هستی اجتماعی" (Social existence) می نویسد:

"انسان ها در تولید اجتماعیِ زندگی خود وارد روابط معین و ضروری ای می شوند که مستقل از اراده آنهاست، روابط تولیدی ای که متناظر مرحله معینی از تکامل نیروهای مادی تولیدشان است. مجموع کل این روابط تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می دهد، یعنی آن شالوده واقعی که روبنای حقوقی و سیاسی بر روی آن ظاهر می شود و اَشکال معین آگاهی اجتماعی با آن هماهنگی دارد [و اشکال معین آگاهی اجتماعی متناظر آن است]. شیوه تولید زندگی مادی، روندهای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را به طور کلی مشروط می سازد. این آگاهی انسان ها نیست که هستی آنان را تعیین می کند، بلکه به عکس هستی آنان است که آگاهی شان را تعیین می نماید. نیروهای مولد مادی جامعه در مرحله معینی از تکامل خود، با روابط تولیدی – یا با آنچه صرفاً بیان حقوقی روابط تولیدی است – یعنی با روابط مالکیتی که تاکنون در چهارچوب آن عمل کرده اند، وارد درگیری می شوند. این روابط از اَشکالِ نیروهای مولد به زنجیرهای آنها مبدل می گردند. در این هنگام یک عصر انقلاب اجتماعی آغاز می گردد. با تغییر شالوده اقتصادی، کل روبنای عظیم به کُندی یا به سرعت تحول می یابد. در بررسی این تحولات همواره باید بین تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که می توان با دقت علوم طبیعی آن را تعیین کرد، و اَشکال ایدئولوژیکی که در آنها انسان ها از این درگیری آگاهی می یابند و مبارزه را به سرانجام می رسانند تمایز قایل شد. همان گونه که در مورد یک شخص برحسب آنچه خود او در مورد خویش می اندیشد داوری نمی کنند، به همان گونه درباره این تحولات [اجتماعی] نمی توان برحسب آگاهی متناظرشان قضاوت کرد. بلکه به عکس، این آگاهی را باید از روی تضادهای زندگی مادی، از درگیری موجود بین نیروهای اجتماعی تولید و روابط تولیدی توضیح داد."
در اینجا البته فرد به تنهایی مطرح نیست بلكه در كل ماهیت اجتماعی اش در نظر گرفته می شود. برای همین بایستی شكست و پیروزی یك فرد را در سرشت "هستی اجتماعی" اش، در کل شرائط زندگی، نوع معیشت، امکانات، موقعیت اجتماعی، آنچه نظام مسلط اقتصادی و سیاسی بر سرش آوار می کند، همچنین باورها و آموخته های وی در نظر گرفت. از سوی دیگراز نظر تجربیات شخصی، قتل های درون سازمانی و اقدام به قتل رفیق سازمانی خود، بحران ایدٸولوژیک درونی سازمان و جدا شدن عده از از اعضا، که او در اوج تحولات آن قرار داشت، کمی سن - کمبود تجربه، ضعف شخصیتی و از همه مهمتر شدت و حدت بیش از توان انسانی شکنجه های جسمی و روحی ازنكات اصلی است كه می توان به آن اشاره كرد. پس از بریدن و وا دادان اطلاعات، برای زندانی دیگر امیدی برای سربلندی نمی ماند، وقتی که غرق می شوی، میزان عمق آب دیگر اهمیتی نخواهد داشت. فراموش نکنیم که به خاطر همه گیر نبودن جنبش در آن زمان و حضور پر قدرت مبارزه چریکی، این مناسبات اشتباه رایج بود که چریک قهرمان، چریک مرده است، چرا که هر گونه اشتباه و وا دادنی به معنی خیانت محض و ترد شدن در میان مبارزان و مردم محسوب می شد. همیشه لغزش از جایی آغاز می شود و رفته رفته با دادن اطلاعات سوخته یا به نظر کم اهمیت و بدون داشتن یک موضع درست، کم کم به گرداب مهلک همکاری با دشمن و خیانت آشکار و آگاهانه ختم می گردد. در این میان نباید سرکوب شدید رژیم و خشونت بی حد و اندازه پلیس سیاسی شاه و جنگ نابرابر مبارزان با آن دستگاه پلید را نادیده گرفت، اگر چه این همه نمی تواند شرح دادگاه او در روزنامه ها و آن موضع شاهپرستی و حفظ جان عجیب او در وصیت نامه اش را پاک کند.

" بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق" كه كمى بعد در اوایل مهر ماه 1354، در سطح جنبش منتشر شد به دستگیرى وحید افراخته و افراد دیگر اشاره كرده، وحید را "دژ تسخیر ناپذیر" خوانده بود. همچنین در این بیانیه مجاهد شهید مرتضى صمدیه لباف به همكارى گسترده با پلیس پس از دستگیرى متهم شده بود كه در چاپ هاى بعدی بیانیه این مطلب را اطلاعات نادرست خوانده و تصحیح شد. پس از اعدام وحید و نه نفر دیگر از اعضاى سازمان در اواخر همین سال در نشریه شماره 2 " قیام كارگر" نیز بدون یادآورى نام مرتضى صمدیه لباف، از وحید و سایر اعدام شده ها با عنوان رفقای شهید نام برده شده است.

نمی توان اسناد بدست آمده از بازجویی های ساواک و یا روایت شاهدان و لعنت کنندگان او را جدای از تاثیرات شکنجه، زندان و همچنین نجات جان شیرین خود از آن مهلکه جدا کنیم. پس از مدتی همکاری با رژیم، ظاهر دژخیمان به او اعتماد کرده بودند، اما از همه بدتر اعتماد او به شکنجه گران خود است. بسیاری از ما بارها از این گونه خیانت ها به چشم دیده ایم و او را نمی بخشیم. اما متاسفانه او از این به بعد قربانی هرزه گویی های مخالفین سرسخت و کینه جوی تغییر ایدٸولوژی سازمان مجاهدین خلق می شود. در واقع او یکی از دستاویزهای مذهبیون حاکم فعلی و حتی سازمان مجاهدین خلق (رجوی) در اشتباه دانستن آن جهش انقلابی در سال 1354، قرار گرفته است. وحید افراخته متاسفانه در بدترین زمان ممکن دستگیر و در زیر شکنجه وا داد.

اگر یک سال زودتر یا دیرتر این اتفاق می افتاد، آن چنان هیاهو و جنجالی که کینه توزان تغییر ایدٸولوژی در مورد او به کار بردند، وجود نداشت. به قول یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در ضربه سال 1350 دستگیر شد و بعد ها در سازمان پیکار فعال بود، "خيانت وحيد افراخته با وجود بزرگى و گستردگى همكارى وى با ساواك، مسئله چندان غير قابل باورى نبود. تقريبا همه اعضا پس از ضربه بزرگ سال 1350 به سازمان، با بريدن و دادن اطلاعات زير شكنجه آشنايى داشتند و روى آن مطالعه و بحث بسيار كرده بوديم. بريدن و شكستن زير شكنجه در جنبش سياسى، وجود داشت و خيانت افراخته آن قدرى كه بعد ها آن را بزرگ جلوه دادند، براى زندانيان غير مترقبه و عظيم نبود." پس از انقلاب چندین کتاب از سوی رژیم در مورد سازمان مجاهدین خلق و به ویژه تغییر ایدٸولوژی آن نوشته شد و در تمام آنها، وحید افراخته را سمبل و نمونه این سازمان دانسته اند و آن همه دلاوری و شهادت نزدیک به 40 نفر از اعضای این سازمان پس از تغییر ایدٸولوژی و حتی به همین تعداد پیش از آن را سالوسانه نادیده گرفته اند. متاسفانه با وجود آگاهی کامل از این واقعه، در بسیاری از ادبیات سازمان مجاهدین خلق ( رجوی) نیز کینه جویانه همین ترفند به کار رفته است.

یکی از بدترین شیوه ها در جنبش مبارزاتی ما کوبیدن قربانی و فراموش کردن نقش مهم و اساسی رژیم سرکوبگر و پلیس سیاسی خشن و جنایتکار آن است. سقوط و خیانت یک مبارز برای هر جنبشی زنده ای، ضربه ای جانکاه است اما در مبارزه طبقاتی و جنگ خونین طبقه کارگر و ستمدیدگان جامعه با رژیم شیرینی قسمت نمی کنند. مبارزه بایستی بدون توجه میزان قساوت حاکمیت به کار خودش ادامه دهد، بایستی همواره رژیم و دستگاه ضد آزادی و برابری او را محکوم و زندانی مبارز را در هر مرحله از مقامتش، قربانی او دانست، اگر چه بایستی دلاوران سربلند و مقاومت کنندگان را گرامی داشت و سقوط کنندگان و خاٸنین را تقبیح کرد. بایستی بر اهمیت و نیاز به مقاومت و مبارزه با دشمن تاکید نمود، اما نمی بایست، همرزمان سابق خودمان را که بر اثر شکنجه و رنج زندان فرسوده شده یا سقوط کرده اند، یک بار دیگر به صلابه کشید. آنان دوبار رنج برده اند، یک بار با مقاومت هر چند کوتاه یا بلند خود و دیگر بار با سقوط به ورطه سیاهی و نکبت خیانت که تا به آخر عمر با آنها خواهد بود.

همان طور که رفیقمان تراب حقشناس در نوشته اش در باره مبارز شکسته شده دیگری - حسین روحانی- گفته است؛ "تاريخ مبارزه طبقاتى كسانى را كه بدين گونه در عرصهء نبرد له شده اند به عنوان تلفات و ضايعات محسوب خواهد كرد. يك بار ديگر تأكيد مى كنيم كه مناسبات طبقاتى ظالمانه و جنايتكار را بايد محكوم نمود، همكارى با دشمن را تقبيح و محكوم كرد و بر ضرورت ايستادگى بر اصل مقاومت پاى فشرد. دشمن كار خود را مى كند، مبارز هم بايد بى هيچ توهمى به "انسانيت" دشمن، كار خود را بكند. مبارزه ادامه دارد و از انحرافات و تلف شدگى ها به صورت فردى، اجتماعى، درون يا بيرون زندان نمى هراسد. افت و خيزها امورى هستند ذاتى روند مبارزه انسان ها. ... كليهء ملاحظاتى كه در اين فصل خواهد آمد ممكن است ما را تا حدى براى فهم وضعيتى كه فرد شكنجه شده پيدا كرده يارى دهد، اما به هيچ رو تسليم و سقوط و به ويژه ابعاد منفى اجتماعى و سياسى آن را توجيه نمى كند. كوتاه نيامدن، زبان نگشودن يك اصل است كه حتى اگر توجه به شرايط شكنجه بتواند آن را به لحاظ فردى قابل فهم كند، اما جامعه و تاريخ مبارزاتى از آن نمى گذرد."

وحید افراخته در آزادی و به اختیار خود نبود که از گذشته خودش نادم و پشیمان شود و از سوی دیگر به همکاری با رژیم بپردازد. این اصل را نباید فراموش کرد که ارده و اختیار فرد اسیر در دست زندانبان اوست و هر گونه حرف و اعمالی از سوی او آزادنه و به اختیار نیامده است. در زیر شکنجه های جلادان ساواک، وحید افراخته یک شخص، یک انسان است با همه ضعف ها و قوت های خویش. در روی میز شکنجه، زندانی سیاسی همه یک سازمان و یا گروه یا اراده و قدرت جمعی آن گروه و سازمان نیست، او به تنهایی نمی تواند، آرزوهای تاریخی یک جنبش سیاسی را بر دوش بکشد. او یک نفر است و پس گذشتن از حد توانش ممکن است بشکند. در جنبش مبارزات ما با اسطوره گرایی و حماسه سرایی های غلو آمیز در باره مقاومت برخی از مبارزان که در شرایط، مناسبات و زمانی متفاوت روی داده است، با الگو برداری از آن برای همه مبارزان در همه شرایط و مناسبات، استفاده می کنند، که فرسنگ ها از واقعیت زمینی آن به دور است. متاسفانه اغلب سازمان های سیاسی در جنبش مبارزاتی ما، آنقدر این قربانیان سقوط کرده را می کوبند که به همان راه رژیم می افتند و گاه حتی فراتر از آن می روند، بدون این که به قربانی بودن آنها توجه کنند. متاسفانه گاه در این وادی با بینشی، غیر علمی، این سقوط کنندگان را خاٸنین مادرزاد می نامند و همه آن گذشته مبارزاتی این رزمندگان به زانو درآمده را که به همراه دیگر مبارزان دلاور، بخشی از گذشته پر افتخار جنبش مبارزاتی هستند، عمدا و فرصت طلبانه فراموش می کنند.

وحید افراخته برای ساواك یك شاه ماهی صید شده بود. او را از دیگران جدا كرده و امكاناتی در اختیارش قرار داده بودند و از او تا آنجا كه امكانش بود استفاده كردند و سپس باقی مانده های ویران شده او را به دور انداختند. در طبقه بالاى كمیته مشترك اتاق بزرگى كه داراى حمام و توالت و دیگر وسایل زندگى بوده در اختیار وحید قرار داده بودند. در همراهى با ماموران ساواك جریان قتل شریف واقفى و موقعیت صمدیه لباف را لو مى دهد و حتى كشته شدن استوار ژاندارمرى در خیابان هاشمى تهران را كه در روزنامه هاى آن زمان كار قاچاقچیان مواد مخدر اعلام كرده بودند و حتى كمى بعد فرد قاچاقچى را به عنوان قاتل وى معرفى هم كردند و همچنین ترور تیمسار شهربانى رضا زندى پور كه توسط صمدیه رخ داده بود را افشا مى كند. وحید افراخته حتى به شكار انقلابیون به طور مسلحانه با ساواك همكارى داشته و نزدیك به چند ده نفر را لو داد. خانواده زندانى وى چندین بار دیگر با وى ملاقات مى كنند و حتى ساواك پدر و مادر وى را به ملاقاتش در كمیته مشترك مى برند. وحید افراخته، همچنان بر راه خود بوده و معتقد بود كه وى و بسیارى از جوانان دیگر در مبارزه با رژیم اشتباه مى كنند و بایستى با لو دادن آنها و دستگیرى شان آنها را نجات داد. او در نوشته های زندانش یاد آوری می كند:

" پنجشنبه. 25 مهر- امروز پدر و مادرم را ملاقات كردم- دلم به حالشان می سوزد. از این اوضاع و احوال گیج شده اند. پس از فراری شدن من احتمالا با توجه به شناختی كه نسبت به من و عقاید و خصوصیاتم داشتند، برایشان قابل قبول نبود كه من ذاتا آدمكش یا جنایتكار باشم یا هدفم كشتن مردم بیگناه باشد. نهایت امر شاید فكر می كردند كه ما دست به كار عبثی زده ایم، قدرتمان كم است. مبارزه با دولت كه اینهمه قدرت دارد امكان پذیر نیست و ما بیهوده خود را به كشتن می دهیم. به هر حال اگر قرار بود بین من و ساواك یكی را انتخاب كنند، بی شك مرا انتخاب می كردند و مرا بر حق می دانستند و این نه از شعور سیاسی، بلكه ناشی از عواطف انها نسبت به من بود و از سوی دیگر قدرت تشخیص مسائل سیاسی را نیز نداشتند." ص 56- 57

در شب پیش از اعدام وحید، با برادران و خواهرش كه زندانى بودند ملاقاتى ترتیب داده مى شود، بنا بر گفته خواهرش، ناهید، زمانى كه برادر بزرگترش از وحید می پرسد كه " آیا پشیمانى؟ وى با كمال خونسردى و بدون ناراحتى از اینكه فردا اعدام مى شود، می گوید نه، وى در ادامه مى گوید كه ساواك براى راضى كردن آمریكایى ها مجبور است كه او را اعدام كند وگر نه این كار را نخواهد كرد. " این طور به نظر می رسد كه وى تا اخرین لحظات عمرش به رژیم و نیروهاى ساواك اعتماد داشته است.

سرانجام در سوم بهمن ماه سال ۱۳۵۴، منیژه اشرف زاده کرمانی، ، محمد طاهر رحیمی، ‏سید محسن خاموشی، محسن بطحایى، ساسان صمیمى بهبهانى، وحید افراخته، مرتضی لبافی نژاد، عبدالرضا منیری جاوید، مرتضی صمدیه لباف در تهران تیرباران می گردند، برخلاف بیشتر زندانیان سیاسی اعدام شده، هیچگاه محل دفن آنها پیدا نشده است.‏

*************

ضمیمه:
دونامه از وحید افراخته به مادرش


[نامه اول وحید افراخته به مادرش]
شنبه 25 آذر 1350
مادر

سلام و درود فراوان بر تو، سلام گرم و انقلابى! در این نامه مى خواهم راجع به تو صحبت كنم، هر چند سپاس و ستایش تو به عنوان یك مادر، كارى بس دشوار تر و باشكوه تر از نوشتن یك نامه است.

من به مادر مى اندیشم آن گاه كه كودكش را در رحم مى پروراند و در این پدیده طبیعى، رازى پر معنى نهفته مى بینم: " سر فداكارى "... مادر از شیره جانش، از خونش مایه مى گذارد، تحمل درد و رنج فراوان مى كند، اما این ها همه مفهومى جز در فكر شخص خود بودن، و به منافع شخصى اندیشیدن دارد. چگونه است كه مادرى، دردى طاقت فرسا- كه تنها یك مادر مى تواند بفهمد چگونه دردى است- تحمل مى كند، صبر و مقاومت از خود نشان مى دهد و از پاى نمى افتد؟

آرى، این امید به آینده است، آسانى بعد از سختى، تولد یك انسان، ... آنگاه كه او رنج مى كشد و مرحله اى سخت را مى گذراند، ایمان دارد كه این مرحله به پایان خواهد رسید، و پس از گذشت مراحلى معین، نتیجه و حاصل بردبارى و مقاومت خود را خواهد دید.

پس از تولد فرزند نیز، " حماسه یك مادر " هنوز ادامه دارد. باز هم از شیر پاكش مى گذرد، از خواب شیرینش می گذرد، و در پرورش فرزندش مى كوشد. چه شب ها كه تا صبح به نگاهبانى فرزندش بیدار می ماند و نگران نفس های تند و ملتهب اوست. آیا این ها همه به خاطر خودش است و در محدوده تنگ منافع شخصى او انجام مى شود؟

هرگز! ... این گونه است كه مادر، با هر قطره اى از شیر پاكش، دریایى از حس فداكارى و محبت به انسان ها را، در رگ هاى فرزندش روان مى سازد، این گونه است كه مادر، درس از خود گذشتگى مى دهد، زیستن نه فقط براى خود، زیستن براى دیگران و با دیگران. پس چگونه مى توان، سپاس مادر گفت، جز با نشان دادن این كه درس او را خوب آموخته اى و حاضرى با جان و دل به كار بندى. جز با فرزند انقلابى بودن و براى انقلاب زیستن! ... جز با تحمل درد و رنج فراوان و پروراندن نطفه انقلاب و سپس شكیبایى ... دورانى كه انقلاب دوران جنینى خود را مى گذراند و آن گاه، ... تولد یك انقلاب!

آرى، تمامى این سختى ها قابل تحمل است، زیرا سرانجام انقلاب به نتایج خود خواهد رسید و این قانونى است كه بارها در تاریخ مبارزات ملت ها اثبات شده است. نگاه كنید به سوره "الفجر" كه: به روشنى صبح سوگند یاد مى كند و ... به شب چون مى رود ... و آن گاه سنت تغییر ناپذیر جهان را یادآورى مى كند، با اشاره به آن چه كه بر سر قوم عاد و ثود و فرعون آمد، با همه قدرتى كه داشتند.

با ایمان به همین قانون است كه باز هم براى پرورنده شدن انقلاب باید شب ها به نگهبانی آن پردازیم و روزها در جهت رشدش تلاش كنیم. آیا باز هم مى توان به بهانه قوى بودن دشمن از زیر بار مسئولیت شانه خالی كرد؟ بهانه ای كه همین چند روز پیش در 21 آذر، دشمن مى خواست با نشان دادن توپ و تانك هایش در خیابان هاى تهران، در دل هاى مریض فرصت طلبان تقویت كند.

آیا ترس از توپ و تانك ها، انكار این بدیهه نیست كه سازنده تمام این سلاح ها، انسان است. پس اگر خلقى اراده كند كه به جنگد، آیا سرنوشت چیزى جز پیروزى را مى تواند برایش مقدر كند؟ آیا مى توان قدرت توپ و تانك را برتر از این اراده دانست؟ اراده ای كه حماسه پر شكوه ویتنام، عظمتش را بر دشمن مى نمایاند.

گویا امروز روز مادر است. البته نمى دانم چه سهمى از این روز مربوط به مادران فقیر اجتماع ما مى شود، اما این را مى دانم كه امروز بر گونه بسیارى از كودكان قطرات اشك روان مى شود، چرا كه مادر ندارند و نیز در اجتماعى زندگى مى كنند كه در آن سرپرستى براى كودكان یتیم نیست. این را هم مى دانم كه كودكانى دیگر نیز هستند كه امروز بغض گلویشان را مى فشارد، زیر پولى ندارند تا براى مادرشان هدیه اى بخرند، و شاید بغضى سخت تر نیز گلوى مادرشان را می فشارد.

مادر! ما در اجتماعى زندگى مى كنیم، این ها نشانه چه اجتماعى است؟ از نظر قرآن چنین جامعه اى همچون قوم عاد و ثمود و فرعون است ( سوره الفجر )
قومى كه آن یتیم را گرامى نمى دارند ( آیه 19 در همین سوره )
كسانى كه روز جزا را تكذیب مى كنند، یتیم مى رانند ( آیه 1 و 2، سوره ماعون )
یتیمى كه على (ع) آن گونه در مورد آنها سفارش مى كند:
" الله، الله فى الایتام " صفحه 968 نهج البلاغه شماره 48

در چنین اجتماعى، مفهوم یتیم منحصر به كسانى كه پدر و مادر ندارند، نمى شود. در اجتماعى كه بر اساس ظلم و ستم پایه ریزى شده، تمامى توده هاى استثمار شده بى سرپرست مى مانند. در برابر فریاد استمداد "مستضعفین" چه باید كرد: آیا راهى جز جنگ و پیكار آشتى ناپذیر وجود دارد ...؟

وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ ... (آیه 75 سوره النساء)
[و شما را چیست که در راه خدا و [نجات] مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟]

چگونه مى توان در اجتماعى كه فرهنگ ضد انقلاب حاكم است به بزرگداشت نقش مادر پرداخت، بدون این كه علیه این فرهنگ مبارزه كرد؟

فرهنگ ضد انقلاب به تخریب بنیان هاى مقدس خانواده پرداخته و موجب انحطاط زن و سقوط او به دامن فساد و زندگى مصرفى و جدایى از شخصیت مقدس مادرى مى شود. ما در اجتماع خود شاهد هستیم كه چگونه دختر امن معصوم، مغلوب این فرهنگ شده و آن گاه كه باید به عنوان یك مادر به تربیت فرزند خود بپردازند، اوقات خود را در كاباره ها و پاى میزهاى قمار صرف مى كنند.

چگونه مى توانیم با فرهنگ ضد انقلاب مبارزه كنیم جز این كه مستقیما براى واژگون كردن حكومت ضد انقلابى، یعنى گسترش دهنده فساد كوشش كنیم؟ این تنها انقلاب است كه مى تواند زن را از انحطاط رهانیده و نقش باشكوه او را به عنوان یك زن انقلابى به او واگذار كند. بگذارید در اینجا به قسمتى از جزوه راهنماى چریك شهرى، نوشته انقلابى برزیلى كارلوس ماریگلا اشاره كنم:

" ... واقعیت مهم آن است كه میهن پرستانى وجود دارند كه آماده اند مانند سربازى عادى بجنگند، و هر چه بیشتر از این میهن پرستان بهتر. متهم شدن به حمله، یورش و ترور، دیگر آن معانى تحقیر آمیز گذشته را ندارد، و رنگ و وجهه اى دیگر به خود گرفته است. این گونه اتهام ها دیگر مسبب جدایى و بى اعتبارى نیستند و بالعكس گویاى هسته مركزى، كشش و جذابیت می باشند. امروزه یورشگر و یا تروریست بودن، كیفیت خاصى است كه سبب ارج هر انسان شرافتمند مى گردد، زیر عملى است در خور یك انقلابى كه درگیر مبارزه مسلحانه علیه سكوت هاى ننگین دیكتاتورى و شقاوت های آن مى باشد. (ص3)

و در مورد زن برزیلى- وى با روحیه اى جنگجو و مصمم كه در جنگ انقلابى و خصوصا در جنگ چریكى شركت جست. تصادفى نیست كه این قدر زن متهم به شركت در عملیات چریكى علیه بانك ها، معادن، مراكز نظامى و غیره شده اند و تعداد زیادى در زندان و بقیه تحت تعقیب پلیس می باشند. جنگ چریكى شهرى، به مثابه مدرسه اى براى انتخاب چریك، مردان و زنانى را تربیت می كند و در سطح واحدى از مسئولیت و شایستگى قرار مى دهد كه خطرات مشتركى را سهیم بوده، مى جنگند، ... و در امر تبلیغ و آموزش شركت مى جویند. كارلوس ماریگلا ژوئن 1969.

همچنین مى خواهم در اینجا قسمتى از كتاب سیماى یك مسلمان- امام حسین (ع)- نوشته شهید احمد رضایى- كه خود در دامان مادرى انقلابى و نمونه پرورش یافته- به شما تقدیم كنم.

زن انقلابى- وجود تاریخى جدید

" ... آنچه در اینجا باید بدان اشاره كرد، همان " ضروریات تاریخى" نظام پاتروباركال ( پدر سالارى) است كه در آن ایام حاكمیت مطلق داشت و مى دانیم كه در آن دوران كه اوج شیوه " چند زنى "( پلى گامى) است، زن در نهایت، بیش از یك وسیله تولید كه در مالكیت كامل مرد بود تلقى مى شد، به ویژه كه در عربستان جاهلى، كه شمار پس مانده ترین بخش هاى دنیاى آن روزگار مى بود، حتى وجود زن و جنس اناث لكه ننگى بر دامان خاندان ها محسوب مى گردید، و بسا چهره پدران را از فرط ناراحتى و احساس بى آبرویى، بر مى افروخت. در این زمان زن به شدید ترین صور تحت انقیاد و بهره كشى جنس دیگر بسر مى برد.

... آرى توجه فوق العاده پیغمبر (ص) و دیگر اولیاى راستین اسلامى، به زن، علاوه بر دلایل اختصاصى هر مورد ویژه ( مثلا به جهت مصلحت سیاسى)، عمدتا از سیاست آزادى بخش عظیمشان منشاء مى گرفت. در این بند از مجموعه آن رسالت، كاملا انقلابى و بدور از خصلت صرفا لذت جویانه عزیزى بود، زن از زیر بار جانكاه تخفیف و استثمار رها مى شد تا در پرتو این آزادى مقدس، نقش نو یافته خود را در روند تكاملى تاریخ عرضه كند. باید به خاطر داشت كه شكستن سنت هاى ارتجاعى، كه در جامعه ریشه محكم دواند، بى مجاهدت و تحمل انواع توهین و اتهام صورت نگرفته است.

... لیكن پس از این همه مجاهدت ها، در رسالت نهضت حسینى بود كه زن انقلابى، به مثابه وجود تاریخى جدید، نقش آفرینى كرد. در این مورد، اولین زن "زینب كبرى"، پرورش یافته دامان فاطمه زهرا (ع) بود كه مى بایست رهبرى جنبش را پس از امام (ع) بدست گیرد و كار آن را به اتمام رساند. اكنون بر امام (ع) است كه در این روزهاى سخت، خواهر را براى احراز این مسئولیت سنگین آماده سازد. چون اندك اندك آشكار شد كه جنگ ناگزیر است، همه بر آن آگاهى یافتند و البته نتیجه چنین پیكارى از پیش روشن بود. شبانگاه امام (ع) به دیگر روز، كه در آن " عهد " خود را به پایان خواهد رساند، مى اندیشید و زمزمه مى كرد:

اى روزگار اف بر تو باد
چقدر كه در شامگاهان و صبحگاهان
از یاران و دوستانى كه كشته شدند
و هر زنده اى این راه را خواهد رفت
من هم كار خود را بخدا واگذار كردم
و روزگار به بدل قناعت نمى كند (روزگار سر جنگ با مردمان بى نظیر دارد)
چه نزدیك است هنگام رفتنم
پاك و منزه است پروردگارى كه بى همتا است

زینب این معانى را شنید و اشارات آن را كه شهادت امام (ع) بود، دریافت. از فرط رقت بى تاب شد و البته این از آن مهلكه ها بود كه مردان حادثه را نیز طاقت و شكیبش نیست. سخت گریست و به نزد امام (ع) آمد و آرزوى مرگ نمود، و پریشان حال گفت: "امروز است كه بى برادر شوم، اى جانشین گذشتگان واى پناه باقى ماندگان ..." امام (ع) چون این نگرانى را ملاحظه نمود در مقابلش محكم ایستاد و چنین گفت: "اى خواهر نگران نباش كه شیطان حلم ترا برباید (نگران مباش كه من كشته مى شوم) ... فراموش نكن كارى كه تو باید انجام دهى از كاری كه من انجام مى دهم آسان تر نیست و تنها با عظمت روحى و شخصیت و معنویتى كه از تربیت هاى على و فاطمه كسب نموده اى، و از آن پدر و مادر به میراث برده اى، می توانى این وظیفه را به انجام برسانى. اگر بخواهى امشب با شنیدن اشاره اى، به شهادت برادر بى تابى كنى، در مقابل یك سخن متاثر شوى، آیا خواهرم، مى توانى ماجراى فردا را ببینى و تحمل كنى؟ ...

... سپس آن بانوى منزه و والا مقام در نهایت شكیبایى انقلابى اش و شهامت دلیرانه اش، كه گواه بر رفعت روح پاكیزه اش بود، امر جنبش را عهده دار شد. ... زینب كبرى با ایستادگى جسورانه در برابر مخوف ترین جباران زمان و عمل پرشور افشاگرانه، ... قالب قدیمى وجود زن را كه صرفا در ادامه نسل و خود نمایى هوس انگیز خلاصه مى شد، درهم شكست و وجود انقلابى جدیدى را كه به لحاظ كمى معادل نیمى از آحاد انسانى است، بر تاریخ بیفزود."

دلم مى خواست باز هم بیشتر با شما حرف بزنم، هر چند كه متاسفانه این گفتگویى است كه نمى توانم فعلا پاسخ آن را مستقیما از شما بشنوم، به هر حال وقت تنگ است و انشا الله باز هم با شما سخن خواهم گفت. این نامه را سعى كنید به تمام كسانى از خویشان و عزیزانم كه مى دانید مورد نظر من هستند، برسانید. به یاد همگى شما هستم و محبت هاى شما را فراموش نمى كنم.

فرزند شما
وحید


[نامه دوم وحید افراخته به خانواده اش]


به نام خدا

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِین. وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ. وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ. بقره 153 تا 155

ای کسانی که ایمان آوردید، از صبر و نماز یاری جوئید. در حقیقت خدا با شکیبایان است. و نگوئید کسانی که در راه خدا کشته می شوند مردگانند، زیرا آنها زنده هستند و شما نمی دانید. و هر آینه شما را می آزماییم بوسیله ترس، گرسنگی، کاستن از دارائی و جان هایتان و ثمرات زندگی شما [ و چه ثمره ای و میوه برای پدر و مادر عزیزتر از فرزندی که با رنج بسیار او را پرورده و به حّد رشد و ثمردادن رسانده اند]. ... مژده ده شکیبایان را. [که با شکوه و زیبایی در مقابل از دست دادن این چیزها صبر می کنند و از این آزمایش در مقابل خلق و خدا سر بلند بیرون می آیند.]

مادر مهربان، پدرعزیزم، برادران خوبم و خواهرخوش قلبم و شما عزیزانی که این نامه را می خوانید:

در این نیمه شب که پس از ساعت ها فکر، مشغول نوشتن این نامه هستم، از همه شما خجلم که چقدرکم توانسته ام به وظیفه ام نسبت به شما کاملا عمل کنم و چقدر زیاد به شما مدیونم. در این نامه می خواهم توضیح بدهم که علت بعضی رفتارهای نامناسب که دلیلش را هم در گذشته نمی توانستم بگویم چه بوده ... آیا من فرد بی عاطفه و خالی از احساس بودم؟

و در این نامه می خواهم بگویم چرا این راه را انتخاب کردم و چرا معتقدم که این راه تنها راهی بود که باید انتخاب می کردم و اکنون نیز باید آن را ادامه دهم. و در این نامه می خواهم به شما عزیزان سفارش و وصیت کنم. البته خیلی مشکل است که بدانم از کجا سخنم را شروع کنم ولی به هرحال از یک جایی شروع می کنم:

من آن طور که می دانید پس از طی کردن دوران کودکی، در آن شرایط خاص خانوادگی و اجتماعی و مذهبی و سیاسی رشد کردم و در هر مرحله نیز مسیر خاصی را دنبال نمودم، زمانی عقلم به هیچ چیز مهمی نمی رسید بعد فکر کردم بهترین کار درس خواندن است. در یک مرحله وظیفه خود را مبارزه با بهائیت دانستم و ... این مراحل را یکی پس از دیگری طی کردم تا این که پس از تفکر زیاد در مورد خدا ، انسان، جهان، تاریخ تکامل بشری و ادامه آن تا کرانه های بینهایت ابدیت و آخرت ... پی به رسالت و وظیفه واقعی خود بردم و در راه انجام آن گام نهادم. فهمیدم که انسان نمی تواند بدون هدف باشد و هدف انسان نیز طی مسیر تکامل بشری است.

از همان آغاز آفرینش هر پدیده ای در سر راه تکامل خود با موانعی بر می خورد و با آن مبارزه می کرد و همیشه نتیجه این مبارزه پیدایش یک پدیده متکامل تر بود ... چون این اراده خدا بود. و این مسیر ادامه پیدا کرد تا به انسان رسید. از این موقع بار ادامه سیرتکامل به دوش انسان افتاد. ازهمان موقع نیز در مقابل پیشرفت جوامع بشری نیروهای ضد تکاملی قدعلم کردند و به مبارزه با آن پرداختند ...

مبارزه حق و باطل

تاریخ تکامل همیشه شاهد پیروزی حق بر باطل بوده و خواهد بود و این وعده خداست. باطل در زمان حسین و در کربلا به شکل حکومت سلطنتی و ارتجاعی یزید و دار و دسته ستمکار او بود. در زمان انقلاب الجزایر به صورت نیروهای فرانسوی با ملت به جنگ پرداخت. و در ویتنام امپریالیسم آمریکا و سگ های زنجیریش را می بینیم که بمب بر سر خلق ویتنام می ریزد و ...

پس این همان راهی است که حسین بن علی رفت و همان هدفی است که چگوارا به خاطر آن در جنگل های بولیوی شهید شد و هوشی مین تمام عمر خود را وقف آن کرد ... و همان راهی است که امروز تمام انقلابیون ایران بر عهده گرفته اند: مبارزه با رژیم ستمگر و وابسته به امپریالیسم، مبارزه به خاطر آزادی و خوشبختی خلق رنجدیده ایران، مبارزه ای به خاطر از بین بردن سد تکامل یعنی امپریالیسم آمریکا و نوکران حلقه بگوشش.

***
... خوب این حرف ها چه ربطی به من دارد؟ آیا کافی نیست من سرم به کار خود گرم باشد و فقط سعی کنم خودم با ستمگران هم دست نشوم و تودهای زحمتکش را استثمار نکنم؟ آیا لازم است خودم را به کام مرگ بیندازم؟ وقتی خوب بیندیشیم و پس از کنار زدن احساسات منصفانه قضاوت کنیم خواهیم فهمید که من پس از این که به کیفیت ظلم و ستم در این جامعه آشنا شدم نمی توانستم در مقابل آن سکوت کنم و به آن رضایت دهم. من روشنفکری نبودم که در پای میز میخوارگی به این چیزها رسیده باشم و از توده ها صحبت کنم. من با تمام جسم و روحم تلخی استثمار و بهره کشی را احساس کرده بودم.

و این علی است که پس از اشاره به تمثیلی تاریخی که در قرآن آمده، سکوت مرا در مقابل این حقایق بشدت محکوم می کند:

ایهّا الناس انما تجمع الناس الرضا و الخط و انها عو ناقة ثمود رجل واحد معمهم الله بالعذابت لما عمدة بالرضا.

ای مردم رضایت و خشم، مردم را جمع می کند و ناقه ثمود را یک مرد پی کرد و کشت، پس خداوند همه آنها را عذاب نمود. زیرا به کشتن ناقه رضایت داده بودند. ص 641 نهج البلاغه

و این علی است که خدا را علیه کسانی به شهادت می گیرد که شانه از زیر بار مسئولیت و رسالت انسانی خود خالی کرده و خود را از صف مبارزه عادلانه خلق رنجدیده با طبقات استثمارگر کنار می کشد. ص 663- خطبه 203 (ترجمه فیض الاسلام )

در چنین حالت دیگر زندگی در لجنزار بورژوازی و همراه با سکوتی خائنانه چه سودی برای من داشت و حال آنکه باز به سخن علی:

پارسایان گروهی هستند که ... به مرگ دل های زنده خود بیشتر اهمیت می دهند تا مرگ بدن هایشان » ص 727 نهج البلاغه

... بلی ... من به جستجوی یک زندگی زیباتر و با شکوه تر رفتم، آن گونه که حسین توصیف می کند:

ان الحیوة عقیدة و جهاد. به درستی که زندگی واقعی سراسر عقیده و ایمان و مبارزه در راه آن است.

جز این، زندگی چه مفهومی می توانست برای من داشته باشد. به این ترتیب در واقع ما دوباره متولد شده بودیم. من که اعتقادم را با مطالعه و تفکر در قرآن و نهج البلاغه آبیاری می کردم، چگونه می توانستم در راه حسین و علی گام نگذارم در حالی که:

الا و ان لکل ماموم اما ما یقتدى به و یستض بنور علمه ... الا و انكم لا تقیه رون على ذلك و لكن اعینونى و اجتهاد و عنته و شداد. ص 957

آگاه باشید که برای هر پیروی کننده ای پیشوائی است که به او اقتدا می کند و به نور علم او راهش را روشن می گرداند ... آگاه باشید که شما به این آسانی ها نمی توانید چون من باشید ولی سعی کنید راه مرا و هدف مرا با پارسائی و مبارزه خستگی ناپذیر و پاکدامنی و استقامت و محکمی ادامه دهید.

***

اما باز سئوال های دیگری پیش می آیند؟ چه روشی را باید برای انجام رسالت انسانی خود برگزید؟ به چه طریق می توان با کفار و سد کنندگان تکامل روبرو شد؟ آیا در این نبرد کدام طرف پیروز خواهد شد؟ آیا اصولا می شود بدون مبارزه و دادن قربانی و تحمل سختی فراوان آزادی را بدست آورد؟ نه! ... هرگز ...! به قرآن نگاه کنید:

فاذا القیتم الذین كفر و افضرب الرقاب حتى اذا اثخنتمو هم ... سوره محمد آیه 4.

بنابراین تنها در یک برخورد مسلحانه با کفار روبرو شوید و با زدن گردن ها، تا اینکه خون های بسیاری جاری شود.

به سخن چگوارا گوش کنید: او تنها راه نابودی سیستم ضد خلقی امپریالیسم را ساختن چندین ویتنام دیگر می داند. ژان ژرارى در این باره می گوید: با منطقی عاری از اشتباه می توان پی برد که امپریالیسم هیچگاه بخودی خود نابود نمی گردد. و راستی هم که آزادی مفت و مجانی به دست نمی آید. قربانی لازم دارد، باید برای آن از آن چیزهایی که دوست داریم بدهیم:

«لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» سوره آل عمران آیة .92

در این راه باید ضربه هایی را هم تحمل کرد. ولی اگر هم به مبارزین شکست و ضربه ای تاکتیکی وارد شود ولی سرانجام دشمن خلق نابود خواهد شد. ان الله مخزی الکافرین، سوره توبه آیه 2. خدا کافران را حتماً خوار و نابود خواهد کرد.

یاسرعرفات می گوید: "ضربه ای که انقلاب را نابود نکند آن را تقویت خواهدکرد". چون موجب اصلاح معایب و نقایص می شود. به گفته یکی از انقلابیون آمریکای لاتین: " تنها راه این است که مردم فقیر و صادق تمامی جهان قیام کنند تا ویتنام های بیشتری پدید آورند". و به قول خمینی بزرگ: عاشوراها و کربلاهای دیگر برپا کنند.

... اینست که جز انتخاب نبرد مسلحانه و چریکی که نیروهای پیشتاز خلق از شهرها آن را آغاز کرده و با اتکا به قدرت مردم آن را تا عمق روستاها پیش برده و با شرکت تمامی مردم در مبارزه به پیروزی می رسانند، ... نمی توان انتخابی دیگر داشت.

***

اما مسائل دیگری هم هست: تو که این قدر دم از مسئولیت می زنی و ادعا داری انگیزه ات را احساس و عاطفه و انسان دوستی تشکیل می دهد، پس چرا به فکر خانواده خودت نیستی! چرا رنج های آنها را در نظرنمی گیری؟...

بیایید خوب بیندیشیم. من چه می توانستم بکنم. آیا تمام مسئولیت من در خانواده ام خلاصه می شود؟ آیا هیچ مهم نیست هزاران مادر رنجدیده و بدبخت این مملکت جگرگوشه خودش را به علت فقر از دست بدهند، فقری که مستقیما ناشی از وجود ستمگرانی است که بر استخوان های این بیچارگان کاخ های بلند خود را ساخته اند. آیا این مردم زحمتکش و ستمدیده حق داشتن محبت نسبت به فرزند خود را ندارند؟ و آیا من در مقابل آنها مسئولیتی بزرگتر ندارم؟

اگر من به بهای خیانت به ملتم و پشت پا زدن به مسئولیتم تمام زندگی خود را وقف خانواده ام بکنم، آیا چیزی جز لکة ننگی بر دامان خانواده و ملتم خواهم بود؟

بگو:

قل ان كان ابا و كم و ابنا و كم و اخوانكم و ازواجكم و عشیرتكم و اموال اقتر فتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب الیكم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتر بصواحتى یا تى الله بامره و الله لایهدى القوم الفاسقین.
توبه، آیه 24

بگو:

« اگر پدران شما و فرزندانتان و برادرانتان و زنانتان و خویشاوندان شما و مال هایی که اندوخته اید و تجارتی که از کسادی آن نگران هستید و خانه هایی که از آنها خوشتان می آید برای شما دوست داشتنی تر از خدا و رسولش و مبارزه در راه خدا باشد، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را بیاورد و خدا گروهی را که پشت پا به مسئولیت خود میزنند هدایت نخواهد کرد.»

آیا هرگز قرآن را به این صراحت خوانده بودید؟

باور کنید که من هم به این آسانی ها نتوانستم مسئله خانواده و احساسات خود را نسبت به آنها حل کنم. در قلب من درست بعد از قطع رابطه طپشی تازه ایجاد شد که تا آن موقع به هیچ وجه آن را احساس نکرده بودم. باور کنید که من آنقدرها هم بی عاطفه نیستم. ولی من چه چاره ای داشتم؟ این سرنوشتی بود که رژیم ستمگر و سازمان امنیت جنایتکارش برای من وشما به وجود آورد. و تا موقعی که این حکومت ننگین به زندگی کثیف و ضد انسانی خود ادامه دهد خانواده های زیادی متلاشی خواهند شد.

این سخن چگوارا است:
« حق نداریم چنین بیندیشیم که بدون پیکار نیز می توان آزادی را بدست آورد ... این پیکاری طولانی و سخت خواهد بود و جبهه جنگ را مخفی گاه های چریک ها، شهرها، منازل جنگجویان - که در آنها خانواده ایشان به آسانی قربانی نیروهای ارتجاعی می شوند - تشکیل خواهد داد.»

من می دانم که شما هم هرگز از من انتظار ندارید که در صف خائنین به ملت درآیم زیرا خود شما از ملت هستید نه ازدشمنان ملت و به این دلیل من هم از خدای ملت می خواهم برای شما صبر و تحملی زیبا و پرشکوه روزی دهد. در واقع من شما را به خدا واگذار می کنم زیرا می دانم که از دست خودم کاری برای شما ساخته نیست. ( در این مورد از شما خواهش می کنم خطبه 344 ص 1241 از نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام را با دقت بخوانید.)

در واقع من از شما انتظار دارم این مسئله را پس از تفکر و تعمق و به صورتی زیبا و پر شکوه و با دیدی روشن و شناختی کامل نسبت به واقعیات تحمل کنید. چون اگر خدای نکرده این گونه صبری را انتخاب نکنید، قانون جبری طبیعت مسئله را به صورت دیگری که هیچ خوب نیست از یادها و خاطره ها خواهد برد. برای من هم آرزوی موفقیت در انجام وظایفم بکنید تا به توانم افتخاری برای خانواده ام باشم. و آن وقت حتما خدا به شما که فرزندتان را در راه خدا داده اید صبری زیبا و با شکوه و پاداشی بزرگ خواهد داد.

***

در اینجا من لازم می دانم که موقعیت خودم را تا حد ممکن برای شما روشن کنم. چه راه هایی در مقابل من هست؟:

1- بر تمام گناهان!! گذشته استغفار کنم و برای این که بتوانم به زندگی عادی ودرس و خانواده ام برگردم از مقامات محترم سازمان امنیت مؤدبانه عذرخواهی کنم و خواهش کنم مرا ببخشند و حتی وعده همکاری بدهم.

2- به علت تماس گرفتن با خانواده به چنگ پلیس بیافتم.

3- با خانواده تماس نگیرم و آگاهانه و هوشیارانه، با اعتقاد و ایمان تزلزل ناپذیر و بطور پی گیر قدم هایم را استوار کنم و به سوی آینده با شکوه و چشم انداز پر شکوه خود که بدون تردید زیباترین لحظه آن شهادت در راه خدا یعنی نقطه اوج تکامل انسان است، شتابم.

اما انتظار دارم که با هوشیاری و آگاهی کامل بر ماهیت جنایتکار سازمان امنیت این را بفهمید که در صورت اول و دوم این سرنوشت در انتظارم خواهد بود. ( قصدم از این مطالب به هیچ وجه ایجاد ترس و وحشت دروغی و یا غلو و اغراق نیست. این مطالب خیالپردازی و تصورات واهی نیست. بلکه در کمال صداقت، در نهایت جدی بودن و حاصل مشاهدات عینی و تجربیات ملموس ما در این مدت درگیری با پلیس و رفتار پلیس با رفقای زندانی ماست. )

1- در مرحله اول شکنجه بسیارشدید و وحشیانه برای به دست آوردن اطلاعات نسبت به رفقایم.

2- اعدام و یا حبس دراز مدت در شرایط و به شکلی که در پایان آن من فردی نباشم که قدرت عمل و ادامه مبارزه دارد، بلکه تفاله ای از من به ماند بیهوده و احیاناً و خدای نکرده از من خائن به سازد که همراه دیگر خائنین به مکیدن خون ملت ادامه دهیم.

ولی من راه سوم را انتحاب می کنم

یعنی ... آگاهانه و هوشیارانه، با اعتقاد و ایمان تزلزل ناپذیر و بطور پی گیر قدم هایم را استوار می کنم و به سوی آینده با شکوه و چشم انداز پرشور خود که بدون تردید زیباترین لحظه آن شهادت یعنی نقطه اوج تکامل انسانی است می شتابم.

***

در اینجا من از شما می خواهم که به هیچ وجه هشیاری و آگاهی خود را از دست نداده و گول سازمان امنیت را نخورید. آنها به شما شاید بگویند که اگر خودش را معرفی کند کاری با او نداریم، جرمش سبک است و ... و هزاران دام دیگر ... اما شما گول نخورید. در گذشته بعضی از خانواده های دوستان ما گول خوردند و فرزندانشان را تحویل سازمان جهنمی امنیت و شکنجه چی های بیرحم آن دادند و آنها تا عمر دارند عذاب وجدان آرامشان نخواهد گذاشت.

(متاًسفانه کاغذم تمام شد. ولی کاغذ دیگری پیدا کردم.)

لازم می دانم علت روشی را که ما در قطع رابطه با شما خانواده ها داشتیم را به طور خلاصه بیان کنم. در گذشته به علت بی تجربگی ما و این که با خانواده ها، حتی بعد از لو رفتن تماس می گرفتیم، وقتی رژیم رد پاها را از دست داد و چون دیوانه های زنجیری شد و برای یافتن ما با تمام قدرت خود را به هرسو زد و نتیجه نگرفت و سراغ تنها رد پای ما یعنی خانواده ها رفت و از طرق مختلف ( گول زدن، ارعاب، تهدید، شکنجه خویشان افراد ما و کارهائی بسیار شرم آورتر ) خواست افراد را بدام بیندازد و در چند مورد هم متاًسفانه موفق شد. اما بعد از این تجربیات و همچنین تجربه دوستان « گروه سیاهکل» (که با خانواده ها تماس نمی گرفتند و به این علت پلیس به خانواده آنها کاری نداشت) ما روش جدیدی در پیش گرفتیم. در واقع اگر یکی از افراد وقتی می دید که مادرش را شکنجه می دهند تا او خود را معرفی کند، اگر این کار را می کرد مادرش را رها می کردند ولی از طرف دیگر این یک سنت و روش برای دشمن می شد که باز هم از این طریق افراد دیگری را به دست آورد. ولی ما با سیاست جدید خود یعنی قطع رابطه کامل با خانواده این حربه را از دست او گرفتیم، او دیگر فهمید که از این طریق هم دیگر به نتیجه ای نمی رسد. پس فقط باید هشیار بود و آگاه، هیچکس حق ندارد از سازمان امنیت بترسد ولی همه باید در مقابل آن هشیار باشند. و من در پایان با همه شما خداحافظی می کنم.

از شما مامان جان که مرا در دامان پر محبت خود بزرگ کردی و به من درس فداکاری و انسان دوستی دادی. امیدوارم همان طور که تا کنون این طور بوده، باز هم در تربیت فرزندانی فداکار بکوشی. تقاضا دارم، این نامه را به عنوان هدیه روز مادر از من بپذیر، آخر من چیز دیگری نداشتم که بدهم، و تاًخیر مرا در انجام وظیفه ببخش.

از شما پدر عزیزم، که من به شما بسیار مدیونم و از شما انتظار دارم رفتارهای غلط مرا ببخشید. مثلاً من هیچ گاه خودم را بخاطر رفتارم در آن مسافرت نخواهم بخشید. خدای من شاهد است که من خودم را به علت آن موضوع شدیداً تنبیه کردم. البته من آن روز نمی توانستم توضیح بدهم ولی شما حالا می فهمید که علت آن مسافرت من استفاده از چه امکانی بود و برای استفاده از این امکان من چه وقت گرانبهائی را که متعلق به ملتم بود و در خدمت مبارزه بود، از دست دادم.

از تو فرید با استعدادم که من به تو امید زیادی دارم و به وجودت افتخار می کنم.

از تو ناهید جان که احساسات پاکت را ستایش می کنم و از خدا می خواهم همچنان پاک بماند.

از تو مجید عزیز، برادر فداکار و غیورم: برادر جان، به خدا قسم وقتی به یاد آن انگیزه های انسانی و ضد ظلم تو می افتم وقتی در نظرم مجسم می کنم که تو چه خوب بر دردهای این ملت آگاهی و نفرت از ستمگر قلب پاک تو را چگونه در هم می فشارد، اشک شوق در چشمانم جمع می شود. ولی برادر جان، بدان و آگاه باش، باید احساسات را مهار کرد و به وسیله عقل رهبری کرد. برادر جان، باید دشمن را شناخت و متناسب با امکانات و بوسیله صحیح با او مبارزه کرد. نباید خود را مفت و مجانی در چنگ پلیس انداخت. این کار تلف دادن انرژی ملت است و آب ریختن به کوزه دشمن. برادر جان، ما حق چنین کاری نداریم. از تو صمیمانه سپاسگذارم.

و تو حمید جان که چقدر خوشم آمد از هشیاری ها و زیرکی هایت و چه درس ها از این خصوصیات تو گرفتم. و من از تو نیز به خاطر کم کهائی که به من کرده ای سپاسگذارم و تو حالا می فهمی که چرا من نمی توانستم به وظیفه ام لااقل در عروسی تو عمل کنم.

و از شما شهین خانم مهربان ...

و خانم جان [ مادر بزرگ پدری وحید، که برخورد هشیارانه ای با ساواکی ها که از وحید می پرسند، دارد] من به شما تبریک می گویم که آن گونه هشیارانه با عمال مکار سازمان امنیت روبرو می شوید.

و از شما عزیزانم ... از همه ی شما خداحافظی می کنم ...

کم کم اذان صبح دارد نزدیک می شود و من از خدای خود سعادت شما و تمام هم میهنانم را در نماز صبح خواهم خواست.

خداحافظ

اوج گیرنده و پیروز باد مبارزه مسلحانه ملت ایران علیه ظلم و ستم و این متلاشی کنندگان خانواده ها

... و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون.
و بزودی خواهند دانست آنان که ستم کردند که بکدام جائی باز می گردند ( آخر سوره شعراء)


چند توصیه:

1- این نامه را پس از خواندن حتماً بسوزانید تا به چنگ پلیس نیفتد، گفتن مطالب این نامه به هرکس که صلاح بدانید به هیچ وجه برای من مزاحمتی ایجاد نخواهد کرد. می توانید به خانواده ( ف) [محسن فاضل، این نامه ها خودش خبر سلامتی دادن از بچه ها بود.] هم بدهید بخوانند.
2- عکسهای مرا که شباهت به من دارد از بین ببرید.
3- در مقابل پلیس هشیاری خود را از دست ندهید.
4- در مورد ما منصفانه قضاوت کنید.
5- کمک های مادی و معنوی خود را ذخیره و تقویت کنید، روزی انقلاب از آن استفاده خواهد کرد.

[این نامه تاریخ ندارد، اما آن گونه که از مفاد نامه بر می آید، بایستی چند روز پس از نامه اول نوشته شده باشد.]