عصر نو
www.asre-nou.net

نام بعضی نفرات


Thu 21 04 2016

ناصر پاکدامن

یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد:
اعتصام یوسف
حسن رشدیه.

قوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاقِ کهنِ سرد سرایم
گرم می آید از گرمیِ عالی دمشان.

نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرئتم می بخشد
روشنم می دارد.

می دانیم که این " نام بعضی نفرات " عنوان شعری است از نیما، سرودۀ ۱۱ اردیبشت ۱۳۲۷.

شعری کوتاه. در سه بند، با توجه به دو فاصلۀ میان مصرعها یا در هفت جمله کوتاه با توجه به شمارۀ افعال. و حتی در سه جملۀ مرکب و بلند، اگر به نقطه های پایانی هر بند، استناد و اعتماد کنیم. شعر در مطلع خود از "یاد بعضی نفرات" میگوید و به بند پایانی که میرسد دیگر سخن از " نام بعضی نفرات " است. "یاد"ی که در "نامی خلاصه میشود. نیما ازین می گوید که نفراتی هستند که یادشان "روشنم می دارد"، "قوتم می بخشد / ره می اندازد / و اجاق کهنِ سرد سرایم / گرم می آید از گرمیِ عالی دمشان". واین چنین است که " نام بعضی نفرات / رزقِ روحم شده است / وقت هر دلتنگی / سویشان دارم دست / جرئتم می بخشد / روشنم می دارد".

قضیه اینست که نیما تنها نیست. هرکس نفراتی دارد. سیمین بهبهانی در یاد نفراتش کتابی نوشته است. هر کدام از ما هم نفراتی دارد . نفراتی با نامهایی گوئی "رزقِ روح"، نه، بهتر همچون باطل السحر: "وقتِ هر دلتنگی / سویشان دارم دست / جرئتم می بخشد / روشنم می دارد".

این "یاد بعضی نفرات" نیمائی، "موزۀ تخیلی" آندره مالرو را به یادم می آورد. عنوان کتابی (چاپ نخست: ۱۹۴۷) که حاصل اندیشیدنی است دربارۀ تغییر مقام و مرتبت هنر در جوامع غربی قرن بیستم. مالرو که "موزۀ تخیلی" را در برابر و در تقابل با "موزۀ واقعی" به کار می برد، می نویسد که با در رسیدن قرن بیستم و افزایش امکانات تکثیر و چاپ و بازچاپ سیاه و سفید و رنگی، رواج کپیبرداری و کپیسازی (ازعکس و پوستر و کارت پستال و... تا آلبومها و کتابهای نقاشی و مجسمهسازی و ...) ، اشیاء و آثار هنری فرهنگهای جهان، از دیروزهای دوردست تا هم اکنون، در دسترس همگان قرار گرفت و این چنین است که امروز دیگر هرکس موزه ای دارد با اشیائی بیشمار از اطراف و اکناف عالم و از اعماق قرون تا کنون: "ما اکنون آثار هنری پر ارزشتری رادر اختیار داریم و آنهم بسیار بیشتر از آن میزانی که بزرگترین موزه های جهان قابلیت گنجایش آن را داشته باشند. چرا که موزۀ تخیلی گشایش یافته است..."

آیا میشود گفت که "نام بعضی نفرات" هم نوعی "موزۀ تخیلی" است سرودۀ نیما در هفتاد سالی پیش، در همین روزها؟ اگر آن یک، مفهوم هنر و مرز و حد هنر و رابطۀ آدمی را با اثر هنری دگرگون می کند، این یک رابطۀ آدمی را با گذشته و زمان و زمانه دگرگون می کند: طیف نور تازهای می شود که بر واقعیت و واقعیات می تابد و زندگی را معنایی دیگر می دهد. چاشنی دلنشینی در فاصلۀ دو نیستی، آن نیستیِ پیش از هستی وآن دِگرِ پس از هستی.

" یاد بعضی نفرات "، یاد همگان نیست، که یاد " بعضی" است. دراندردشت و بیمرز، بی درو پیکر و بیحد و حدود نیست. "موزۀ تخیلی" محکوم به عظمتی پایان ناپذیر است و به خلاف آن، بر حسب تعریف، "یاد بعضی نفرات" محدود است و بخشی ازمعنی و اهمیت خود را هم از همین محدودیت می یابد.

" یاد بعضی نفرات "، یاد نفرات تاریخی نیست: نفراتی در و از دوردستهای زمان. یاد نفرات جغرافیایی است، یعنی که نفراتی در دسترس، در همسایگی و در دیدرس زمانه. در همزمانی. "بعضی نفرات" ، خیالی نیستند، واقعی هستند.

اما اینهم هست که اصلاً لازم نیست که حتماً و الزاماً از حضور واقعی "نفرات" برخوردار شده باشیم. همزمانی، همنفسی را می آورد. تنفس در یک فضا و هوای مشترک: چه در غربت و غریبگی و چه در خانه و خانگی.

پس این را هم باید اضافه کنیم که اجباری ندارد که آدمی، "نفرات"ش را دیده باشد. درست نمی دانم که نیما هم سید حسن رشدیه، بنیانگزار مدارس نوین (متوفی ۲۹ آذر ۱۳۲۳)، یا یوسف اعتصامی (۱۳۱۶-۱۲۵۳)، بنیانگزار ماهنامۀ نوآور بهار را میشناخته است یا نه؟ و اگر هم میشناخته، چه جور و چه میزان و تا کجا؟ پس شاید به همین علت هم باشد که نیما شعر خود را "نام بعضی نفرات" عنوان نهاده است: در شعری که با مطلع "یاد بعضی نفرات" آغاز می شود، به بند پایانی که میرسیم "نام" بر جای "یاد" می نشیند و دیگر " نام بعضی نفرات " است که بند / جملۀ واپسین را آغاز میکند. و این چنین است که اکنون که به پایان سخن نیما نزدیک می شویم، دیگر "نام" نشانۀ "یاد" شده است: "یاد"ی که در "نام"ی خلاصه میشود: "نام بعضی نفرات / رزقِ روحم شده است / وقت هر دلتنگی / سویشان دارم دست / جرئتم می بخشد / روشنم میدارد".

" یاد بعضی نفرات "، عینی نیست، ذهنی است. یا بهتر بگوئیم عینیت ذهنیت است: یاد طنین وجودی افراد است که مهم است. هر کدام با خصوصیتشان. شاید از راههای موازی رفته اند؟ اصلاً زمانی رفته اند که کسی را خبری نبوده است اما طنین باش و بودشان، بودنشان، آمدنشان، رفتنشان، در ما و بر ما هم لرزه انداخته است. که پس می شود جور دیگر هم بود؟ جور دیگر هم کرد؟ جور دیگر هم داشت؟ و این پرسش که پس چرا اینهمه نبود و نکرد و نشد؟ و پس و همواره پس که "دیگر" باید شد!

" یاد بعضی نفرات "، نوسان در گذشتۀ خیالی یا واقعی است: در آنچنان که بود، در آنچنان که می خواستیم که باشد. نوسانی میان همه چیز. آونگواراز گذشته های واقعی تا آینده گذشتههای خیالی. از واقعیت تا تصور واقعیت و حتی تا خیال و گاه تا خواب و گاه هم تا کابوس. آمد و رفت از یاد به نام و از نام به یاد. سرگردان؟ نه، هرگز! خواهان و جویا و پویا . پس چنین می بایست. و چنین باید. و پس چنین باد!

این چنین است که "نام" جانشین "یاد" می شود. جانشین یادها. و نقطۀ آغازین، تهران فرداهای آن رویدادی است که هیچ نام دیگری جز "کودتا" نداشت و ندارد و نخواهد داشت: ۲۸ مرداد. تهران در تیرگی و سیاهی آن آوار که فرود آمد و روزها و ماهها و سالها که میگذشت و درهم و برهم، انبوهی از نامها و یادها ازجماد و نبات و حیوان و انسان بر جا می گذاشت: چهارراه پهلوی. کلاس سنگی. پری. حسن. قهرمان. اقتدار.آندره و آن بستنیها و ساندویچها. کالج البرز. سهراه شاه. انوشیروان دادگر. کوچۀ "دیگ آهنی"، در پشت پانتئون. کوی بینالمللی دانشجویان پاریس. کوی دانشجویان آنتونی. مترو. باغ لوکزامبورگ. کوچۀ شادی با رامین. بدرقۀ مسافر در پایانۀ هوائی انوالید. کتابفروشی جیبی. آن بنای برافراشته در جوار میدان مشق و نقارهخانۀ قدیم قدیمها. باغ ملی آن زمانهایی که ما نبودیم. آن زمین چمن دانشگاه تهران که می جوشید. وحرفها و سکوتها و فریادها. و شادیها و آرزوها و تلخیها و خستگیها و تلاشها. که در هر حال و هرگز "از پای نمیتوان نشستن". و پس، هرگز ننشستن!

اکنون دیگر این سخن را تمام کنم که فقط یادی بود. "یاد بعضی نفرات". "نفرات" من. واز جملۀ ایشان، ویدا. ویدا بانو در سپاس از ایشان. در خوشوقتی از همزمانی با ایشان.

"نام بعضی نفرات / رزقِ روحم شده است / وقتِ هر دلتنگی / سویشان دارم دست / جرئتم می بخشد / روشنم می دارد".

ناصر پاکدامن*

*بازنوشت متنی که در مجلس هشتادمین سالروز ویداحاجبی در۲۱ فروردین ۱۳۹۵ / نهم آوریل ۲۰۱۶ در پاریس قرائت گردید.