عصر نو
www.asre-nou.net

کوروش آسوده بخواب
زیرا که ما بیداریم!


Sat 13 02 2016

امیر حسین لادن

ladan.jpg
شاه در آرامگاه کوروش در جشن های 2500 ساله (حدود 44 سال پیش)، گفت:
"ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمده ایم تا بتو بگوئیم آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم، و برای نگاهبانی میراث پر افتخار تو همواره بیدار خواهیم بود. سوگند یاد می کنیم که آن پرچمی را که تو دو هزار و پانصد سال پیش برافراشتی همچنان افراشته و در اهتزاز نگاه خواهیم داشت." !!
پرسش در مورد "ما بیداریم" در سخنان شاه:
آیا منظورش از "ما" این بود که تنها خودش، یعنی شاه بیدار است؟
اگر منظورش، خودش بود؛
آیا این سخنان فقط نتیجه ی خود بزرگ بینی شاه بود؟
اگر خود بزرگ بینی بود؛
آیا فرهنگ بت سازی و بت پرستی مان، شاه را تا حد جنون خود بزرگ بین کرد؟
آیا با در نظر گرفتن انقلاب و سقوط رژیم سلطنت، مشخص است که بیداری شاه، کامل نبوده؟!

آیا منظور شاه از "ما" این بود که "ما" مردم ایران، "بیدار" هستیم؟
اگر منظورش مردم بود؛
آیا انقلاب 1357 نمایانگر آنستکه یک بیداری نسبی بین مردم وجود داشته که حرکت کردند؟
آیا به کژراه کشیدن شدن انقلاب و انحرافش به مذهب، نمایانگر آنستکه "بیداری" مردم نیز کامل نبوده است؟
و یا بالاخره، آیا این "بیداری"، تنها یک توهم، خوش خیالی و خوش باوری بود که هم شاه، و هم ملت به آن مبتلا هستند؟!
انقلاب هم اجتناب ناپذیر بود و هم دمکراتیک. کسانی که به خودکامگی شاه، به وابسته بودن سلطنت، و به فساد گسترده ی دربار و دست اندرکاران حکومت، اعتراض داشتند؛ نه تنها اشتباه نکردند بلکه شعور و شهامتشان، مورد تحسین است! کسانی که دست و پای شاه را می بوسیدند و برای منافع شخصی شان، با تملق و چاپلوسی، شاه را تا ارش خدائی بالا برده و خدایگان کرده بودند، باید سرافکنده و خجل باشند و از ملت ایران طلب پوزش کنند!
از یکطرف، تملق و چاپلوسی هایشان در حدی بود که امر به شاه مشتبه شده بود که "نظر کرده" است و "دست حضرت عباس" پشت اوست!؟ و از طرف دیگر، آنقدر به شاه دروغ گفته بودند و گزارش های بی اساس داده بودند که می پنداشت، همه ی ملت با او هستند و معترضین رژیم او یک مشت کمونیست، تروریست، دیوانه و جنایتکار بیش نیستند!؟
در مورد خودکامگی شاه –"هر چه زمان می گذشت بر خودسری و یکدندگی شاه افزوده می شد و دیگر به هیچکس اجازه مخالفت با نظرهای خود را نمی داد. چند سال پیش از انقلاب، یک بار در زمینه بد اقتصادی و تورم شدید با علم {اسداله علم}، یکی از نزدیکترین اطرافیان شاه، گفت و گو می کردم و او را کاملن آگاه و نگران دیدم. به او گفتم چرا این مسائل را به عرض شاه نمی رساند و وی که صراحت و شجاعتش را در برابر شاه به یاد داشتم پاسخ دردناکی داد و گفت "این اعلیحضرت دیگر آن اعلیحضرتی که تو می شناختی نیست و از این سخنان با او نمی توان گفت. علم، خوب هشیار بود که با همه نزدیکی و پاکدلیش به شاه، اگر می خواهد سر کار بماند، می بایست در ستایش شاه و خشنود کردن او، از دیگران و به ویژه از هویدا – که به راستی در این کار استاد بود – پس نماند." (1)
لیست دست بوسان و چاپلوسان، بسیار گسترده است. شاه در یک کنفرانس اقتصادی ضمن صحبت، اعضای کنفرانس را "آقایان" خطاب کرد. "این کلمه شاید برای کسان نا آشنا طبیعی باشد، ولی مدتها بود که درباریان چاپلوس، به سبک دوره قاجار، به شاه تلقین کرده بودند که همه مردم ایران رعیت شاه اند و در نتیجه از نظر تشریفاتی نباید به هیچ مردی "آقا" خطاب کند! چند سال بعد دوباره شاه به همان روش کهنه باز گشت. (همان)
در حدود پنج سال پس از کودتای 28 مرداد بمرور، شاه تمام ابزارهای قدرت را در دست داشت؛ وزرا می بایستی مستقیمن به شاه گزارش بدهند، نه به نخست وزیر! در دیدار با کابینه، شاه "آب پاکی را روی دست همه ریخت" و گفت: "من سرچشمۀ تمام قدرت در کشور هستم." شاه مدعی بود یا بر این باور بود که مردم ایران شاه را دوست دارند، و این یک امر طبیعی است. حکومت دیکتاتوری پدرم لازم بود. اقتدار حکومت من امروز نیز مورد نیاز می باشد. شاه مقندر وخودکامه تبدیل شده بود به "تنها تصمیم گیر" برای کارهای مهم و اساسی اقتصادی، سیاسی و نظامی کشور. (2)
"دوشنبه 10/2/52 صبح "شرفیاب شدم، ... عرض کردم سفیر آمریکا مدتی با من صحبت داشت، تمام تملق می گفت و از اعلیحضرت همایونی تعریف می کرد، حتی می گفت خوب است اعلیحضرت همایونی ولیعهد بحرین و پادشاه مسقط و شیخ نشینها را تربیت بفرمایند. فرمودند، تملق نیست!"
"شاه با کمی دست کاری در تاریخ، نقش احمد قوام را ناچیز و خود را آزادی بخش راستین آذربایجان می انگاشت. اگر مصدق - تلاش نافرجامی برای ملی کردن نفت ایران کرد، شاه توانست این صنعت حیاتی را از دست بیگانگان بیرون آورد. شاه حتی کارنامه ی پدر تاجدارش را نیز با خود همسان نمی دید ... ." (3)
جمعه 26/6/1355 ... امروز صبح به من فرمودند اگر موفقیتهای من نبود (و فرمودند که نمی خواهم خود ستائی کنم، فقط به تو می گویم)، نه تنها از خانواده پهلوی و تمام زحمات و مشقّات پدر من اسمی نمی بود، ایران هم نمی بود. (همان)
علی امینی دو سال پس از انقلاب، می گوید: "هیچ وقت به نظر بنده، دولت و حکومت زبان مشترک با مردم نداشته است و نتیجه اش را الان می بینید که به طرف کسانی می روند که یک مقدار از نظر معنوی به ایشان نزدیکتر هستند و آن آخوندهایند. اما، این شعار که "این مملکت درست شدنی نیست، این مردم آدم نیستند،" این به نظر من اصلن حرف مزخرفی است. هر کسی می آید، به عنوانی دیکتاتور می شود. حالا خود این دیکتاتور کیه؟ این نابغه است؟ آخر خود این که می خواهد حکومت کند – مدعی است این مردم قابل نیستند – او خودش کیه و دور و برش چه کسانی هستند؟ خوب، دیدیم ایشان {شاه} بودند، دیگر. آخر این دیکتاتور بالاخره چه کسانی را انتخاب می کند؟ آن کسی که بیشتر به او تملق می گوید، آن کسی که مطیع تر است، از خود این مردم است، از خارج که نمی آورند." (4)
این توهمات وخود بزرگ بینی های شاه، ادامه داشت تا اینکه در اواخر پاییز 1357 با هلی کوپر روی خیابان های تهران پرواز کرد و در کمال ناباوری، راهپیمائی یکی دو میلیون معترض که بر علیه او و حکومتش فریاد میزدند را مشاهده کرد! شاه با دیدن این صحنه، بشدت دگرگون شد، و خود را باخت. آنروز مصمم شد که باید ایران را ترک کند! ولی، باز نتوانست و نخواست بپذیرد که خود کامگی او، و سیاست یک بعدی رژیمش در بوجود آمدن نارضائی های مردم نقشی داشته اند؛ و به جای راهگشائی، اینبار انگشت تهمت را بطرف دشمنان خارجی نشانه رفت، و ادعا کرد که این شورش را آنان به پا کرده اند!
در این راستا، باید به دو مورد اشاره شود: نخست اینکه "شاه هرگز نتوانست بپذیرد که شیوه حکومت او کاستی هائی دارد و به رغم ناخرسندی فزاینده مردم هیچ گاه در صدد تغییر روش خود بر نیامد. به گمان او اصلاحات ارضی و اجتماعی ... جامعه ای خوشبخت برپا ساخته بود و دیگر جائی برای شکایت و خرده گیری نبود. ... واقعیت وضع کشور با تصورات شاه تفاوتی کلی داشت." (5)
دوم، بیماریِ توهم و توطئه، تمام ذرات وجود شاه را فرا گرفته بود؛ البته بی دلیل هم نبود. از یکطرف، توهمِ توطئه یکی از کاستی های فرهنگی مان می باشد که همه مان کم و بیش گرفتارش هستیم. و از طرف دیگر، شاه بر اساسِ تجربه ی شخصی اش، با دخالت انگلیس و آمریکا آشنا بود: میدانست که پدرش چگونه و با یاری چه کشوری، به سلطنت رسید؛ شاهد بود که چگونه پدرش از سلطنت برکنار، و از ایران تبعید شد. در ضمن خودش - هم در خیمه شب بازی 28 مرداد شرکت داشت، و هم می دانست که کارگردانان این نمایش، اداره "سیا" آمریکا و اِم آی 6 انگیس، بودند!
سی و هفت سال از سرنگونی رژیم شاه گذشته، ولی هنوز عده ای گمراه یا کم دان، دنبال فرافکنی و مقصر دانستن دیگران هستند؛ نه می توانند واقعیت ها را ببینند، و نه میخواهند حقایق را به پذیرند. بجای اینکه کبک وار برای گریز از مسئولیت سر به زیر برف می کنیم؛ باید به پرسیم چرا انقلاب دمکراتیک و اجتناب ناپذیرِ ۱۳۵۷، به کژراهه مذهب کشیده شد، و به قهقرای جهل و نادانی سقوط کرد؟!
کسانی که به اوضاع آشفته و نابسامانِ امروز ایران اعتراض دارند، باید با یک درونگریِ صادقانه و آگاهانه از خودشان به پرسند که در به قدرت رساندن ملاها، چه نقشی داشته اند؟ چه با حرکت و پشتیبانی و چه با بی حرکتی و سکوت شان؟ آیا می دانید که اعتراضات ضد خودکامگی و دیکتاتوری شاه، تنها بوسیلۀ کمتر از "دو در صد" از مردم آغاز شد؛ و زمانی که به اوج خود رسید، مابین 10 تا 11 در صد از کل جمعیت کشورمان در آن شرکت داشتند؟ آن 34 میلیون دیگر کجا بودند و چه کردند؟ 98 در صدی که به خمینی و جمهوری اسلامی رأی دادند کجا هستند، چه نقشی و چه مسئولیتی داشته اند؟
همین پرسش در مورد جنبش اعتراضی مردم (جنبش سبز) به تقلب در انتخابات مطرح است؛ شماهائی که امروز به ظلم و ستم و زورگوئی و تمامی خواهی رژیمِ ضد ایرانیِ دزد و کلاش معترضید؛ چرا بیرون نیامدید و پشتیبانی نکردید؟ با زبانزد (ضرب المثل) عامیانه ی "بی مایه فطیر است" یا "هر کی فیل میخواد جور هندستون" را هم باید بکشد، همگی آشنائی داریم؛ پس باید بدانیم که بدون پرداخت هزینه، بدون شرکت پویا در سرنوشت مان، نتیجه همین است که با آن مواجه هستیم!
"آنچه اجزای انسانی جامعه را متفاوت کرده است، ادراک و ارادۀ آنهاست. تحقق ارادۀ آدمی در گروی آگاهی است. ... دگرگون کردن لحظه به لحظۀ موقعیت انسان، به دست و ارادۀ خود اوست. ... انسان اسطورۀ اصلی تاریخ است، و همه چیزی از او ساخته است. ... آن که پشت قضایا همواره دست کسی دیگر را در کار می بیند، آن که بیکاری و نفی خلاقیت خود را در مفهوم دخالت عوامل بیگانه در تعیین سرنوشت خویش ارائه می دهد، خواه ناخواه یکی از اساسی ترین عوامل دگرگونی در سرنوشت آدمی را، که همان ارادۀ آزاد اوست، نادیده گرفته است." (6)
پیش از اینکه به "کوروش" ندا بدهیم که آسوده بخوابد، باید ببینیم که آیا خودمان آگاه و بیدار هستیم؟ آیا به ارزش و حیثیت انسان باور داریم؛ و می دانیم که صاحبان اصلی ایران هستیم؟ صاحب ایران بودن یعنی ایران را دوست داشتن؛ و میهن دوستی شعار نیست. میهن دوستی یعنی منافع ملی را، سربلندی و پیشرفت میهن را بر منافع شخصی و باورهای قومی و عقیدتی، ارجحیت دادن. آیا آماده ایم برای میهنمان، منافع جمعی و ملی مان، گام برداریم و حرکت کنیم؟
غلامحسین صدیقی، وزیر کشور کابینه مصدق، در دادگاه نظامی، در اعتراض به فلسفه "خدا، شاه، میهن" می گوید: "در مکتب نیروهای ملی، هیچ فرد و شخصیتی از اعتبار و ارزشی فراتر از میهن و ملت برخوردار نیست و همه چیز از نیروی ملت ناشی می گردد." (7)
"رهايی مردم، رهايی از قیمومت و ناتوانی است؛ رهايی از جهل و نادانی؛ رهايی از خرافات مذهبی و آخرت گرايی؛ و رهايی از نابرابری و بی عدالتی است. کلید دستیابی به هدف مقدس، "خردگرايی" می باشد؛ بر عهدۀ خرد است که آدمی را از آنچه در درون و بیرون گرفتاری زاست، برهاند. خرد نیز، زائیدۀ آگاهی و شناخت شرایط است. بنابراین رهايی مردم در پرتوی آگاهی و شناخت شرایط، میسر می باشد." (8)
برای دستیابی به ارجحیت های هدفمند، جامعه مان نیاز مبرمی به آگاهی و شناخت دارد. باید بدانیم چه میخواهیم؛ نیازهای جامعه کدامند؛ و داده ها و توانائی های کشورمان کدام؟ خلیل ملکی معتقد بود که "باید مردم را مجهز به تربیت و دانشی کرد که بتوانند نان و آزادی را به دست آورده و از آن دفاع کنند، به نظر من مهم ترین وظیفۀ تاریخی به وجود آوردن یک "مدنیت توده ای" است که تمام افراد ملت در آن بتوانند جا داشته باشند و مطابق لیاقت و استعداد خود به جامعه خدمت کنند و از نتیجۀ زحمت خود برخوردار باشند." (9)
آگاهی و بیداری: روشنفکران بطور کلی، و تلاشگران و راهبران بطور ویژه، باید دارای دانش و بینشی باشند که خزف را از صدف تمیز بدهند؛ اغفال نشوند؛ و گول نخورند. زیرا هیزم زندگی جهنمی در ایران، کم دانی و بی دانشی و بی بینشی سیاسی است.

امیرحسین لادن
ahladan@earthlink.net
فوریه 2016

(1) یادداشت های علم، جلد اول
(2) شاه، عباس میلانی
(3) یاداشت های علم، جلد ششم
(4) خاطرات علی امینی (نخست وزیر ایران 1340-41)، ویرایش حبیب لاجوردی
(5) یادداشت های علینقی عالیخانی در ویرایش یادداشت های علم
(6) انسان در شعر معاصر، محمد مختاری
(7) همه هستی ام نثار ایران، گرد آوری پرویز ورجاوند
(8) خداسالاری و درماندگی، امیرحسین لادن
(9) برخورد عقاید و آراء، خلیل ملکی