عصر نو
www.asre-nou.net

برای قدم های خسته رضا ساكی


Mon 18 01 2016

خاطره معینی



همين چند وقت پيش بود كه مثل هميشه آرام به خانه امان آمد، روی درگاه در رو به حياط ايستاده بود، چشمانش ثابت به دور دست نگاه ميكرد. برايش فنجانی چای ريختم، گفتم رضا خيلي تو فكر هستي، گفت آره مدتيه دوباره نا آرامم و شبها كابوس ميبينم، كابوس زندان. گفتم تو كابوس هات چی ميبينی؟ گفت همش يك صحنه تكراری می بينم، تو سلول انفرادی نشستم و ميان دنبالم و منو ميبرن واسه بازجويی و من ميدونم كه ديگه هيچ چيزی وجود نداره كه اونها بخواهند بدانند، يعنی زمان حال منه ، ولی بازم منو ميزنن، از درد بيدارميشم. گفت دارم كتاب خاطرات زندان رو ميخونم، گفتم نرو دنبال اون خاطرات من شروع كردم نتونستم، رضا نخوان اذيت ميشی. ولی بغض گلوم رو گرفته بود و به اين فكر ميكردم كه اون از بچه های نازنين و عزيزهای ما كه در سال ٦٧ بطرز فجيع كشته و در گورهای دسته جمعی دفن شدند و اينم از بقيه كه جون سالم از اون جهنم بدر بردند و به اين شكل داغون شدند.

رضا انسانی شريف و بسيار صادق بود، او را دوست ميداشتم چرا كه از تبار انسانهایی بود كه ديگر كمتر در اين دنيا ميتوان يافت. همراز و عزيزی كه هر گز خاطرات خوب و شيرين با او بودن را فراموش نخواهم كرد. رضا در حين آرامش و متانتی كه در چهره و منش داشت، بسيار شوخ طبع بود و هميشه سخنی شيرين و جذاب برای گفتن داشت. رضا را بسيارعزيز ميداشتم، هميشه آماده بود تا حرفهايت را بشنود و تو را به آرامش فرا خواند از درگيری و حرفهای سطحی گريزان بود، مناعت طبع بالایی داشت. فروتن بود و بزرگوار، قلب مهربانش برای همه می تپيد و اهل تظاهر و ريا نبود، با جوان ها ی پيرامون بهترين و نزديكترين رابطه را داشت ، عمو رضا اولين كسی بود كه ميشد به او برای هر كاری تكيه و اعتماد كرد در جمعها و مهمانی ها دور و بر رضا را بچه های جوان ميگرفتند و از بودن با او بسيار لذت ميبردند . تولد امسال رضا كه دو هفته قبل از مرگش بود را همين جوانها در رستورانی برايش جشن گرفتند و چقدر از اين موضوع خشنود بود.

رضا قبل ها گاهی نقاشی ميكشيد، تركيب رنگهای بكار گرفته در نقاشی هايش را بسيار دوست ميداشتم ، رنگهای گرم و فضاهای طبيعی و ساده عين خودش. نقاشی و پرورش گل و گياه موارد مشترك علاقه من و رضا بود، بوته خيار و درختچه نارنگی را با چنان حساسيتی پرورش ميداد كه عشق به زندگی را در انسان زنده و بارور ميكرد ، گل حسن يوسفی را از ايتاليا با خود آورده بود و با ذوق بهم گفت برای تو هم آورده ام كه هنوز آنرا به يادگار از او دارم، زيبايی ها را دوست ميداشت و زيبا پسند بود، اما در اين چند سال آخر بيشتر در تنهايی خويش فرو رفته بود، شخصيت و شعرهای فروغ فرخزاد را بسيار دوست ميداشت و مانند او تنهايی پيشه كرده بود. ديگر از صفای گلهای زيبا در خانه اش خبری نبود و مدتها بود بقول خودش دستش به نقاشی نمی رفت. معمولا آرام در مهمانی ها حضور می یافت و با زمزمه ای كوتاه خداحافظی ميكرد و ميرفت. حتی مرگش هم در سكوت و آرامش بود خاموش بسان موج آرام دريا كه شبانه فقط بر صخره های ساحل ميخورد. بعد ازشنيدن خبر مرگش شوك شدم، بدنبال دليلی ميگشتم كه نشنوم و نبينم ولی نشد و رفتن اين عزيز را نيز تجربه كردم . بعداز چند روز كه توانستم با مادر رضا حرف بزنم ، بمن گفت خاطره لطفا برای پسرم همان مرثيه هايی را كه در سوگ برادران شير دلت خواندی، برای رضا كه همراه و همرزم شان بوده، بخوان و اينكه به هبت و بهروز بگو به پيشواز رضا بيايند. توان حرف زدن در مقابل اينهمه قدرت كه در كلام اين مادر ساده و عاشق بود و هميشه به اعتقاد و انديشه پسرانش احترام می گذاشت را نداشتم ، مادری كه سالهای سال زندان به زندان و شهر به شهر بدنبال پسران زندانيش رفت و هيچگاه شكايتی نكرد. همانجا بياد يكی از شعرهای هبت اله معينی برادر نازنينم افتادم .

شب اگر هست رفيق پای رفتن هم هست
زغمين خانه حسرت به در آی،
بنگر بر پس كوه كه پگاه تا به كجا كرده به پا،
مهربان آتش آذينش را،
و چه سان با گل سرخی در دست به مباركباد قدم خسته تو می آيد.

روز قبل از مراسم بزرگداشت رضا بمهراه همسرم برای خريد ميوه به ميدان تربار رفتيم، تعطيلات كريسمس بود و همه جا تعطيل بود. ميخواستيم برگرديم كه يك مرد از دور بسوی ما آمد و با ديدن رحمان با صدای بلند گفت عجب اتفاقی، ای وای من از ديروز كه خبر را شنيده ام، عزادار برادرت هستم بيايد و من مغازه را برای شما باز ميكنم. بعد از اينكه ما خريد كرديم، مبلغ بسيار ناچيزی آنهم با خواهش و تمنا از ما گرفت و وقتی كه دوستي كه همراه ما بود رفت كه ماشين را برای حمل ميوه ها بياورد، آن مرد چند جعبه ميوه را اضافه كرد و رو به من گفت تو را قسم ميدهم به جان همين تازه رفته كه به همسرت نگويی، من اصرار كردم، گفت نه ما بايد به اين انسانهای با شرف كه بخاطر آرامش و آسايش و زندگی بهتر برای ما به زندان رفته اند و سختی كشيده اند در حد توان خود خدمت كنيم، بگذار منهم حق خود را ادا كنم. روز بعد هم گل فروشی كه از دوستان ما بود و زحمت تزيين و درست كردن تاج گل ها مراسم را به بهترين شكل و بسيار زيبا، بعهده گرفته بود با خواهش و تمنای ما مبلغ بسیار ناچيزی گرفت و او هم گفت كه رضا بسيار شريف و قابل احترام بوده و بايد حق خود را به اين انسان ارزشمند، ادا كند. اين دو مورد و حضور تعداد زيادی از مردم در مراسم رضا، عليرغم غم سنگينی كه بر جانمان نشسته بود اما خود روزنه اميد بود و اينكه هنوز انسانهایی خوب، شريف و قدردان در اين دنيا هستند.



مراسم رضا در سالن همان مدرسه ای كه رضا در آن تدريس ميكرد و با حضور عده كثيری كه با توجه به تعطيلات كريسمس و سرمای ١٨ درجه زير صفر، در مراسم رضا شركت كرده بودند، با شكوه زيادی برگزار شد، همكاران رضا نيز در مراسم شركت كرده بودند و مدير مدرسه از خصوصيات انسانی و خوبی های رضا حرف زد. مراسم رضا واقعا در شأن و منزلت او بود، آنجا بود كه در دلم آرزو ميكردم، ايكاش رضا يك لحظه چشم باز ميكرد و ميديد كه چه انسانهای خوبی برای بزرگداشت انسانيت، شرافت و خوبی هايش، اينجا جمع شده اند و هنوز برای كسانی كه برای سعادت و خوشبختی انسان ها، رنج كشيده و بها داده اند، احترام قائل هستند، هنوز انسانهایی هستند كه رضا را برای رضا بودنش، زلال و صادق بودنش ارج مينهند و عميقا از رفتن نابهنگام و غمگنانه اش، ناراحت و بهت زده اند و مرگش را باور ندارند. وقتی صدای موسيقی چمريونه ( عزاداری لرستان) در فضای سالن طنين انداز شد ، غمی به وسعت تمام دنيا در دلم نشست، صدای گريه تمام سالن را فرا گرفت و تلخی مرگ انسانی والا و شريف را با تمام وجود احساس ميكردی. رضا با ما بود و بی ما رفت اما برايمان نقش زيبایی از رنگهای گرم مهربانی وعشق بجا گذاشت. يكي از عزيزانم بعد از شنيدن مرگ رضا برايم نوشته ای فرستاد و گفت از طرف من دسته گلی برای عمو رضا بگذار و اين نوشته را روی آن بگذار كه بمعنای واقعی كلمه مصداق زندگی و مرگ رضا بود.

مبارزات برای هر كسی پايانی دارد
گاه با مرگ در اوج مبارزه،

گاه خاموش و بی صدا در جانت ميدود و تو را به خاك ميكشاند.
به ياد عمو رضای نازنين كه نگاه مهربانش را هرگز فراموش نخواهم كرد.

رضا رفت و ما را با غمی بزرگ و باور نكردنی بجا گذاشت، اما زيباست رفتنی چنين باشكوه و در اوج.
ياد و نام رضا هماره با ما و جاودان خواهد ماند.

خاطره معينی

اسلو- ژانويه ٢٠١٦