عصر نو
www.asre-nou.net

حقوقِ مترجمِ ادبی؟ - سخنی با مترجمِ ادبیِ ایرانی


Sun 17 01 2016

خسرو ثابت قدم



روزها با خود در جدال بودم که آیا لازم است که بر این متنِ کوتاه مقدمه ای بنویسم یا نه؟ از سوئی بنظرم لازم می آمد، و از سوی دیگر می دانستم (و می دانم) که باز کردنِ بابِ اینکه چرا وضعِ ادبیات در میانِ ما ایرانیان چنین است که هست همان و، بستنِ آن نتوانستن همان (۱).
آخرش به این قناعت کردم که در تیتر بنویسم: «سخنی با مترجمِ ادبی ایرانی»، به این امید که خواننده غیرِ مترجم از خیرِ خواندنِ این متن بگذرد. و نهایتاً بسنده کردم به این چند کلمه زیربه عنوانِ مقدمه:

این نامه را از نشریه «ترجمه» به فارسی برگردانده ام. «ترجمه» به اصطلاح «نشریه داخلیِ» مترجمانِ ادبی آلمان است و در آن گاهی تجارب و خاطراتِ شغلیِ همکاران منتشر می شود.
Christa Schuenke
„Übersetzen“
Nr. 4 / Oktober - Dezember 1998

مترجمِ ایرانی با خواندنِ این نامه با جنبه هائی از حقوق و شرایطِ کاریِ همکارِ آلمانیِ خود آشنا می شود و در می یابد که خود چه درمانده است. می بیند که او از بدیهیات و اولیه ها محروم است و قربانیِ فرهنگِ «مجانی خوانیِ» (۲) هموطنانش قرار گرفته است.

(خسرو ثابت قدم، سالِ ۲۰۰۰ میلادی)
**************

روزِ یکشنبه ای در میانِ تعطیلاتِ «عیدِ روح القدس» (۳) بود که دستگاهِ فاکس مرا از خوابِ دلنشینِ یک بعد از ظهرِ تعطیل پراند و چهار برگِ تنگ نوشته را بروی میز تحریرم انداخت:
طرحِ اولیه قراردادی بود که در آن با زبانی مؤدبانه خواهش شده بود تا من نظرم را راجع به آن، در اولین فرصتِ ممکنه اظهار کنم. فرستنده «م»، انتشاراتِ «آ»، هامبورگ.

موضوع برمی گشت به رمانِ «هرمان مِلویل» (۴)، (The confidence-Man)، که من آنرا ترجمه کرده بودم، در سالِ ۱۹۹۱ جزوِ مجموعه (Dieterich) در انتشاراتِ «گوستاو کیپِن هویر» در «لایپزیگ» به چاپ رسیده بود، 3 هزار نسخه از آن بفروش رسیده بود، و سپس دیگر تجدیدِ چاپ نشده بود.

در تابستانِ گذشته، دوستی که می خواست کتاب را بخرد، از کتابفروشی ها شنیده بود که این کتاب دیگر قابلِ سفارش نیست (نایاب است). من موضوع را از کتابفروشی ئی که مشتری اش بودم تحقیق کردم و بعد، در پائیزِ سالِ قبل، حقِ انحصاریِ ترجمه خودم را (۵) از انتشارات بازپس خواستم، بدون آنکه مطمئن باشم که چنین کاری اساساً شدنی هست یا نه. انتشارات فوراً ترتیب اثر داد و ظرفِ 2 هفته، جریانِ بازپس گرفتنِ حقِ انحصاری ترجمه تمام شده بود. چند ماهِ بعد «م» به من زنگ زد. گفت که دوستی او را متوجه ترجمه من کرده است و او مایل است که کتاب را در انتشاراتش بازنشر کند. برای او، این اولین باری بود که می خواست حقِ انحصاریِ بازپس گرفته شده ای را از مترجمی بخرد. من هم تا آن موقع ترجمه قدیمی ئی را به انتشاراتِ جدیدی نفروخته بودم. در مکالمه تلفنی بطورِ کلی بر سرِ تصورات و انتظاراتِ مالیِ یکدیگر صحبت کردیم و به توافق رسیدیم که من، پیش پرداختِ اولیه کوچکی دریافت کنم و بعداً هم «بنوعی» در سودِ حاصله از فروشِ کتابها سهیم بشوم. اینکه «بنوعی» یعنی چه، قرار شد که هر کدام از ما جداگانه تحقیق کند که چکار می توان کرد.
پس از این مکالمه تلفنی، ابتدا موضوع را مسکوت گذاشتم، چون کارهای زیادی را که ارجحیت داشتند باید تمام می کردم. بعداً به ذهنم خطور کرد که بد نیست اگر که رونوشتِ ترجمه ام را (متنِ اصلیِ تایپ شده مدتها بود که دیگر دردسترسم نبود) که به عصرِ ماشین تحریر تعلق داشت، بطریقی بروی کامپیوترم ضبط کنم تا بتوانم براحتی آنرا مجدداً تصحیح کنم، اگر که قرار شد که انتشاراتِ «آ» روزی روزگاری آنرا واقعاً ... (هنوز باورم نمی شد که آنها واقعاً چنین تصمیمی دارند).
این بود که به انتشارات زنگ زدم که آیا پولِ تایپیست را قبول می کنند یا نه؟ در کمالِ تعجبِ من، پاسخ مثبت بود. بدونِ هیچ «دنگ و فنگی» با 3 مارک بابتِ هر صفحه موافقت کردند. بنظر می رسید که موضوع جدی شده است. و من هنوز کوچکترین اطلاعی نداشتم که بابتِ فروشِ «کپی رایتِ» ترجمه ام چقدر باید طلب کنم. در همین حین و بین بود که در تعطیلاتِ «عیدِ روح القدس» - یعنی زمانی که هیچکس به کسی هدیه ای نمی دهد - آن طرحِ اولیه قرارداد توسطِ فاکس بدستم رسید.

ولی پیش از آنکه آنرا بخوانم، می بایست با هیجانِ درونی ام کنار می آمدم: «یعنی واقعاً هنوز هم انتشاراتی وجود دارد که به نظرِ مترجم در باره قرارداد احترام می گذارد»؟! چون معمولاً چنین است که قراردادهای ما را - طبقِ مرامِ میخواهی بخواه، نمیخواهی نخواه - می اندازند جلویمان و تازه عصبانی هم می شوند اگر که ما ابرازِ نظری بکنیم و اطلاحاتی را خواستار بشویم. چون معمولاً جواب می دهند که «قرارداد تمام شده و دیگر نمی شود تغییرش داد». چند مرتبه من چنین چیزی را شنیده باشم خوب است؟ و جالب اینجاست که منظورشان از «قراردادِ تمام شده و منعقد شده» آنست که انتشارات (و نه مترجم) آنرا امضاء کرده است. یعنی امضای مترجم صرفاً فرمالیته قلمداد می شود. حتی گاهی هم می گفتند: «اگر اینطوری پیش بروید، در آینده نمی توانیم با شما همکاری بکنیم. رئیسمان تازگی می پرسید، مجبوریم با خانمِ ... کار بکنیم؟ او که دائماً دردسر درست می کند».

ولی برگردیم سرِ اصلِ موضوع. در اینجا، شمه ای از مزایائی را که این انتشاراتِ کوچک بابتِ کتابی که حدودِ ۱۰ سالِ پیش چاپ شده است در اختیارِ مترجم قرار می دهد، به اطلاعتان می رسانم:

۱- سهیم شدنِ مترجم به میزانِ ۵۰ درصد در سودِ حاصله از قطعِ جیبیِ کتاب.
۲- انتشارات خودش به امورِ مربوط به «حقوقِ جانبی» (۶) رسیدگی می کند (به همه آنها)، و ۱۵ درصد از این حقوق را برای خود، و ۸۵ درصد را برای مترجم محفوظ می دارد.
۳- مترجم هنگامِ عقدِ قرارداد، پیش پرداختی معادلِ ۲۲۰۰ مارک دریافت می کند. سهم او از فروش، بابتِ هر جلد کتابِ فروخته شده، ۸ درصد خواهد بود (۸ درصد از قیمتِ فروش در کتابفروشی). از نسخه ۲۰۰۱ به بعد، این سهم به ۱۰ درصد، و از نسخه ۴۰۰۱ به بعد، به 15 درصد افزایش خواهد یافت. چنانچه بیش از ۱۰۰۰۰ نسخه بفروش برسد، سهم مترجم به ۲۰ درصد افزایش خواهد یافت.
۴- تعدادِ «نمونه های مجانی» نیز به شکلِ غیر معمولی سخاوتمندانه است: 15 نسخه.
۵- مترجم حق خواهد داشت که هر تعداد کتاب که بخواهد، با تخفیف موسوم به «تخفیفِ نویسندگان» - یعنی ۵۰ درصد - از انتشارات بخرد. میزانِ این تخفیف نیز بطورِ غیرِ معمولی بالاست.
۶- انتشارات موظف است که اثر را، ظرفِ ۱۸ ماه پس از دریافتِ آخرین نسخه تصحیح شده، منتشر کند. مترجم آزاد است که خودش زمانِ تحویلِ نسخه نهائی را تعیین کند.
۷- تسویه حساب و تعیینِ سودِ مترجم، هر ۳ ماه یکبار انجام می شود. پس از محاسبه سودِ مترجم، این مبلغ فوراً به او پرداخت خواهد شد.

تنها چیزی که من در این قرارداد جایش را خالی یافتم ماده مربوط به «ذکرِ نامِ مترجم» در کتاب بود (۷). خواهش کردم تا این نقصِ کوچک را برطرف کنند و پرسیدم که آیا ممکن است که نامِ مرا بروی جلدهم ذکر کنند؟ این نکات هم تصحیح شد و قراردادِ تصحیح شده توسطِ فاکس برایم ارسال شد.
از آن زمان تقریباً ۳ ماه می گذرد. همه وجوهی را که می باید پرداخت می شده، سرِ وقت پرداخته اند. پیش پرداختم را دریافت کردم. و خانمِ تایپیست هم مدتهاست که اجرتش را دریافت کرده است. اواسطِ آگوست متنِ نهائی را تحویل دادم و در فعلاً در حالِ حروفچینی ست.
باشد که این داستانِ افسانه وار اما واقعی، پشتِ همه همکارانی را که به دل و جرأت نیاز دارند، در بستنِ قرارداد، در طلب کردنِ حقِ ترجمه، و در مسائلِ مربوط به سهیم شدن در سود، برای آینده گرم کند.

______________________________________

۱- اگر «وضعِ ادبیات» درایران را ملاکی برای سنجشِ میزانِ پیشرفت کلِ کشور فرض کنیم، آنگاه باید اعتراف کرد که ما هنوز «غارنشینیم». سرآنه مطالعه از یکسو؛ بی حقوقیِ ادیبان از سوی دیگر؛ عدمِ پرداختِ حق الزحمه ها و حق التحریر ها و حق الترجمه ها از سوی دیگر؛ کلاهبرداری های بسیاری از ناشران از سوی دیگر؛ دزدی های ادبی از سوی دیگر؛ و این همه تازه سوای معضلاتِ سیاسی ست.
۲- ما ایرانیان عموماً که اصلاً نمی خوانیم. حتی مهندسین و دکترهایمان هم نمی خوانند. اگر هم بخوانیم، دوست داریم که پولی بابتِ متن ندهیم و مجانی بخوانیم. نمونه هائی سراغ دارم که روزنامه ای را از کشوری به کشور دیگر فرستاده اند، آنرا کپی کرده اند و در بینِ هم چرخانده اند، اما یک نسخه از آنرا نخریده اند. این نوع از «مجانی خوانی» هیچ ارتباطی به «ضعفِ مالی» ندارد. بلکه یک نوع عادت و فرهنگ است. این عادت و فرهنگِ مخرب را خودِ مطبوعاتی ها و نشریاتی ها و ادیبانِ ایرانی بنیان نهاده اند و به آن دامن زده و می زنند.
۳- به آلمانی (Pfingsten)؛ به انگلیسی (Whitsun)؛ یک عیدِ مسیحی ست.
۴- (Herman Melville)، در ایران بیشتر به کتابِ «موبی دیک» اش معروف است.
۵- منظور همان «کُپی رایت» است. همانطور که صاحبِ اثر (نویسنده) دارای کُپی رایتِ اثرِ خود می باشد، مترجمِ ادبی هم صاحبِ کُپی رایتِ ترجمه خود است.
۶- حقوقِ جانبیِ یک اثر، یکی از آن چیزهائی ست که جایش در ادبیات و جامعه ایران خالی ست.
هر متنی صاحبی دارد. چنانچه فردِ ثالثی بخواهد از این متن استفاده کند، باید با صاحبِ متن تماس گرفته، از او کسبِ اجازه نموده، به او حقِ استفاده از متن بدهد. برای نمونه: کانال های تلویزیونی؛ رادیوها؛ کتابهای درسی مدارس؛ دانشگاهها؛ تئاترها؛ شرکتهای فیلم سازی؛ موزه ها؛ کانونهای فرهنگی؛ کانونهای هنری؛ و امثالهم.
۷- در حالیکه مترجمانِ ادبیِ ایرانی هرگز با این موضوع مشکلی نداشته اند، مترجمانِ آلمانی سالها با ناشران جنگیده اند تا به این حقِ خود برسند که نامشان بروی جلد آورده شود. تازه در ۴-۵ سالِ اخیر نامِ مترجم، خیلی ریز و پنهان، اغلب هم نه بروی جلد، ذکر می شود.