در دفاع از یک ارزش
(خاطرات مریم فیروز در آیینهی نگاه منتقدان)
Tue 10 11 2015
اسد سیف
تاریخ اجتماعی ایران سراسر تاریخ شکست است، تاریخی که بر خون و درد و ناله شکل گرفته و در خفقانِ حاکم لنگلنگان راه پیش می برد. بسیار کسان می کوشند این شکستها، آنسان که بوده، فراموش کنند و یاد آنها از ذهن پاک گردانند. کسانی دیگر در گریز از این موقعیت، از هرچه که رنگ و بوی سیاست و آرمان دارد، می گریزند تا شاید بدینوسیله ذهن خویش را از پرسشهای احتمالی برهانند. کسانی هم هستند که "گناهکار" می جویند تا از این راه رفتار خویشتن نبینند و نخواهند که ببینند. نقد تجربه و بازکاوی راهی که پشتِ سر گذاشته شده، رفتاری است که از آن گریزیم. باید در نظر داشت که با گذشتهی ناروشن نمی توان آیندهای روشن انتظار داشت و تا زمانی که نتوانیم تاریخ خویش روشنگرانه بکاویم و نقد کنیم، نخواهیم توانست با جهانِ معاصر رابطهای معقول برقرار داریم.
تاریخسازی و جعل تاریخ را در کارنامه هر دولت توتالیتر و مستبدی میتوان یافت و چنین است رفتار جمهوری اسلامی با تاریخ و فرهنگ ایران. رژیم ایران تاریخ آنسان بازمینویسد که نیازمندِ آن است. هدف، ساختن گذشتهای تابناک است تا با آن خلق بفریبد و آینده را از آن خود سازد.
تاریخسازی جمهوری اسلامی از کتابهای درسی مدارس شروع میشود. در شرایطی که سانسور حاکم است، و روایتی دیگر از تاریخ امکان انتشار نمییابد و آثار پیشین نیز اجازه بازچاپ دریافت نمیدارند، مزدوران قلم به دست در "پژوهشکده"های عریض و طویل دولت، قیچی در دست به جان اسنادی میافتند که کسی جز آنان امکان دستیابی به آنها را ندارند. دستگاههای چاپ و نشر حکومتی فرآوردههای آنان را به بهترین شکل حاضر میکنند تا تبلیغاتچیها آنها را حتا به دورترین نقاط کشور برند، بر منابر و معابر و رسانهها جار زنند که؛ این است و جز این نیست.
نظام خودکامه به دشمن زنده است. دشمنسازی بخشی از سیاست چنین حکومتهایی است. در خلق دشمنانی موهوم، جمهوری اسلامی در سه دهه از عمر خویش، هرگاه احتیاج احساس کرده، با هزاران ترفند، وعده و فریب، از شغل و مقام گرفته تا شکنجه و اقرار، دهانهایی را واداشته تا در تأیید نظام زبان در کام بچرخانند. هزاران مورد از چنین سندهایی به جعل و دروغ را مردم در نمایشها و شوهای تلویزیونی دیده و در مطبوعات خواندهاند.
در میان بیش از سیصد کتابی که وزارت اطلاعات در راستای "تاریخ معاصر ایران" منتشر کرده، تعدادی از آنها مصاحبههایی هستند که به ظاهر داوطلبانه صورت گرفته، ولی عقل آگاه میتواند ورای آن، همان خطِ سیری را دنبال کند که سال هاست "سیمای جمهوری اسلامی" از مخالفانِ نادم و تواب به نمایش گذاشته است؛ اثبات حوادث تاریخی با استناد به گواهی قربانیان.
هدف از تاریخسازی بیاعتبار کردن دیگران است تا از این طریق خود صاحب اعتبار گردند. هدفِ دیگر، "حقانیتطلبی" است و اینکه صاحبان واقعی تاریخ هستند؛ بهترین و برترین آدمیان. چشمها و گوشهای ساده باید ببینند و بشنوند و در تکرارها به ذهن بسپارند و بپذیرند آنچه را که شاید در آغاز نادرست نیز میدانستند. در تکرارهاست که دروغها رنگِ واقعیت به خود میگیرند. سانسور و خفقان شرایطی فراهم میآورد که با گذشت سالها دیگر دسترسی به واقعیت، حتا برای پژوهشگرانِ مستقل، غیرممکن میگردد.
تاریخسازی و جعل سند امری ذاتی و ماهیتِ آشکار نظام جمهوری اسلامی است. در این میان موقعیتی پیش میآید که تشنگانِ دانستن و آگاهی با دست جمهوری اسلامی به سرابگاه تاریخ برده میشوند. رژیم دانسته و آگاهانه این ترفند بهکار میگیرد. تئوریسینهای رژیم میدانند که تابوسازی ذاتِ فرهنگی ماست، آگاه هستند به اینکه در پسِ پردهی تاریخ هزاران سخن ناگفته و اسرار مگو انبان است. میدانند آنجا که ناآگاهی حاکم است، تابو که بشکند، دیوار ایمان و اعتماد فرو میریزد. آنان مزورانه از اسناد و مدارک به نفع خویش بهرهبرداری میکنند، راست و دروغ بههم میآمیزند تا در پناه ظاهری فریبنده و راست، روایت خویش از تاریخ حقانیت بخشند.
جای تعجب نیست که رژیم چنین میکند، بهتآور است اما که میبینیم رفتار آنان مورد تأیید برخی از "روشنفکران" جامعه قرار میگیرد. در واقع آنکه باید دهان به اعتراض بگشاید و افشاگر باشد، به تأیید سخن میگوید. یکی نمونه از این رفتار را در پی انتشار کتاب "چریکهای فدایی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن ۱۳۵۷" شاهد بودیم.[۱]
"خاطرات مریم فیروز (فرمانفرمائیان)" از جمله کتابهایی است که "مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه" انتشار داده است. به این بهانه که "در تاریخنویسی معاصر، ما هنوز گامهای اولیه را بر میداریم" و این کتاب در شمار "گامهای کوچک" در این "راه دراز" است. این اثر به ظاهر خاطرات مریم فیروز است که به شکل پرسش و پاسخ، طی بیش از یک سال آماده شده.
"مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه" در پیشگفتارِ کتاب، حکم خویش صادر کرده و نتیجه گرفته که مریم فیروز "پس از ۸۰ سال زندگی...هیچ درسی از گرانبارترین وقایع تاریخی نیاموخته است... در این زمینه هرچه جستجو میکنیم چیزی جز هویت و فردیتی ضعیف نمیبینیم. انگیزه کسب حقوق برابر با مردان و انتقامگیری از دربار برای ورود ایشان به حزب توده عبرتآموز است، اما گویی این انگیزه فقط تا آستانه درب حزب برای او کاربرد داشته و از آن پس تا دهها سال بعد نتوانسته نقشی فراتر از کارهای "مردانه" و صرفاً تبلیغاتی در تشکیلات دمکراتیک زنان بر عهده وی بگذارد."[۲]
مریم فیروز خود نیز از "آقایان مسئولین که چنین امکانی در اختیار" او گذاشتهاند، تشکر کرده و این کتاب را "ماحصل خاطرات پراکندهای" میداند که "در خلال مصاحبه و صحبتهای خودمانی...صورت گرفته است."
مریم فیروز کیست؟
مریم فیروز به سال ۱۲۹۲ خورشیدی در تهران به دنیا آمد، در مدرسه ژاندارک و سپس دارالمعلمات تحصیل کرد، در شانزده سالگی به خواستِ پدر با سرهنگ عباسقلی اسفندیاری، فرزند محتشم السلطنه اسفندیاری که رئیس مجلس شورای ملی بود، ازدواج کرد. ثمره این ازدواج دو دختر به نامهای افسانه و افسر است. پس از مرگ پدر از همسر جدا شد، به فعالیتهای سیاسی روی آورد و در سال ۱۳۲۲ به عضویت حزب توده درآمد.
سالی پس از آن با نورالدین کیانوری که آن زمان عضو هیأت اجرائیه حزب بود، ازدواج کرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد به خارج از کشور گریخت و در شوروی و آلمان شرقی زندگی کرد، در پی انقلاب، پس از ۲۲ سال زندگی در تبعید، به ایران بازگشت. او در این ایام عضو هیأت سیاسی کمیته مرکزی حزب بود و مسئولیت "تشکیلات دمکراتیک زنان" را برعهده داشت.
مریم فیروز در پی یورش به حزب توده در سن هفتادسالگی بازداشت شد، تحت شدیدترین شکنجههای جسمی و روحی قرار گرفت. نه سال زندان را در سلول انفرادی در سختترین شرایط گذراند. از آنچه تا کنون روشن است، در شمار چند عضو هیأت سیاسی کمیته مرکزی حزب توده است که در نمایشهای تلویزیونی ظاهر نشد و در زندان نیز در هیچ میزگردی حضور نیافت.
کیانوری در نامهای که به تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۶۸ به علی خامنهای، رهبر رژیم اسلامی نوشته است، پس از شرح شکنجههایی که در زندانهای جمهوری اسلامی رواج داشته، درباره همسرش میگوید: "همسرم مریم را آن قدر شلاق زدند که هنوز پس از هفت سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد میکند، البته این تنها شکنجه "قانونی" بود که به انواع توهین و با رکیکترین ناسزاگوییها تکمیل میشد (فاحشه، رئیس فاحشهها و...) آن قدر سیلی و توسری به او زدهاند که گوش چپ او شنواییاش را از دست داده است، یادآور میشوم که او در آن زمان پیرزنی هفتاد ساله بود."[۳] مریم فیروز هیچگاه از زندان آزاد نشد. او سالهای پایانی زندگی خویش را در یکی از "خانههای امن" وزارت اطلاعات در "حبس خانگی" گذراند و سرانجام در ۲۲ اسفند ۱۳۸۶ درگذشت. کیانوری نیز پیش از مرگ چند سالی در همین خانه با وی زندگی کرده است.
نخستین کتاب مریم فیروز، "افسانه و افسر" که داستان تولد، رشد و جدایی مادری با دو فرزند دختر خویش، پس از جدایی از شوهر است، در ۱۳۲۳ منتشر شد. "چهرههای درخشان" و چند ترجمه نیز از او بهجا مانده است. "خاطرات مریم فیروز" به ظاهر آخرین اثر اوست. محمدعلی عمویی در باره این اثر می گوید: "خود ایشان این را قبول نداشت. یکبار که من به صراحت انتقادهایم را به این کتاب مطرح کردم، به من گفت، عموجان مگر این ها نوشتههای من هستند که انتقاد میکنی؟ این نوشته دیگران است به نام من.. "[۴]
امیرحسن چهلتن و خاطرات مریم فیروز
پس از انتشار این اثر، نخستینبار امیرحسن چهلتن آن را به نقد کشید. او مینویسد: "این کتاب شاهکاری است در عامیگری، سطحینگری، بیسوادی، پُرمدعایی و تناقضات عجیب و غریبی که تراوشات آن تنها از ذهن همان ننهخانمی ممکن بود که در منزل فیروز خدمت میکرده است." و سپس نتیجه میگیرد: "خاطرات خانم فیروز از اسنادی است که با مطالعه آن به وضوح تمام میتوان دید و دریافت، سرنوشت حزبی که چنین بانویی را در رأس تشکیلات زنان خود جای میدهد، جز آنچه همه شاهد بودیم نمیتوانست چیز دیگری باشد."[۵]
چهلتن از رماننویسان خوب و مطرح ایران است. او در رمان "تهران، شهر بیآسمان" به شهری نظر دارد که فاقد فرهنگ شهرنشینی است. تهران این رمان را لمپنها و لاتها و آخوندها در چنگ خویش دارند و دیوار سنت مشکل ترک برمیدارد. در "تهران شهر بیآسمان" فردیت انسانها از بندِ سنت آزاد نمی شود. در این رمان لمپنها خود قانون هستند. کرامت، نوچه پیشین "شعبان بیمخ" در پناه قدرت، خود را قانون میداند؛ "قانون جلوی روت وایستاده. من خودم قانونم."[۶] تهران چهلتن در محاصره "حاشیهنشینان" است و هم آنها فرهنگ خویش بر این شهر اعمال میدارند. در این رمان لاتها تاریخسازند.
چهلتن خوب میداند که؛ رمان یکی از دستاوردهای عصر مدرن است، عصری که به تحولات خویش اعتبار مییابد و این تحولات عرصههای سیاست، اقتصاد، شهرنشینی و شهرسازی، حقوق شهروندی را نیز شامل میشود، عصری که خرد خلاق ذهنیتها را به تکاپو واداشت و فردیت انسانها امکان نمود پیدا کرد. در همین دوران است که تن انسان از تملک خان و ارباب و شاه آزاد میشود و بشر حقوق شهروندی صاحب میشود. در منشور این حقوق، آزادی اندیشه و بیان و لغو آزار و شکنجه بسیار برجسته است. عقل مدرن زندان و شکنجه را نفی میکند و میکوشد تا بر اقرار گرفتنهای قرون وسطایی پایان بخشد. در دنیای نوین، یعنی دنیایی که شکنجه در آن ممنوع است، سخنان قربانیان در شکنجهگاهها نه تنها سندیت ندارد، بلکه در شمار ممنوعههاست.
چهلتن خوب میداند، تهران به این علت "شهر بیآسمان" است که از این ویژگیها فاصله دارد. او اما در مقاله خویش توجه نکرده، خود ازجمله کسانی است که حقوق شهروندی انسانها را نادیده گرفته و زیرپا گذاشته است. تهران بدون این فرهنگ نیز همچنان اسیر فرهنگ پیشامدرنیته خواهد ماند.
چهلتن در نوشته خویش اصلاً توجه نمیکند که ناشر این اثر کیست و نویسنده در چه جایگاه و چه شرایطی قرار دارد. او نآگاهانه حکم صادر میکند که این اثر "اسناد" تاریخی هستند بی آنکه توجه داشته باشد؛ این تاریخ را حاکمان در زندانها و شکنجهگاهها به نقل از قربانیان نوشتهاند.
با توجه به مقاله چهلتن، پژوهشگران حزبالله در سازمان اطلاعات رژیم، به هدف خویش در انتشار اینگونه "اسناد" دست یافتهاند. آنجا که روشنفکری چون چهلتن تأییدگر آن باشد، شکی نیست که بر بسیار کسان دیگر نیز تأثیر خواهد گذاشت. از آقای چهلتن باید پرسید؛ آیا اقرار توابان و درهمشکسته شدگان گروههای دیگر نیز میتوانند به همین شکل مورد استناد قرار گیرند؟
مهشید امیرشاهی و خاطرات مریم فیروز
از میان دیگر نوشتهها در باره "خاطرات مریم فیروز" نوشتهای است از مهشید امیرشاهی تحت عنوان "سه همسر سه تودهای" در سایت "بیبیسی"[۷] او در این نوشته به سه کتاب از خاطراتِ زنانی پرداخته که همسران تودهای داشتهاند: در خاطرات دکتر شایسته سنجر سخنان زنی را می خوانیم که شوهرش از افسران سازمان نظامی حزب توده بود، در خاطرات راضیه ابراهیم زاده با زنی آشنا می شویم که پس از ازدواج قدم به راهی میگذارد که شوهر گذاشته. این دو تن در آزادی، در خارج از ایران، خاطرات خویش را نوشته و منتشر کردهاند. نفر سوم مریم فیروز است، زنی که خود عضو هیأت سیاسی حزب توده ایران و همسر نورالدین کیانوری، دبیر اول این حزب بوده است. خاطرات مریم فیروز به شکل پرسش و پاسخ نوشته شده و ناشر آن یکی از مؤسسات وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است. مریم فیروز در این زمان پس از نه سال زندان، در یکی از خانههای وزارت اطلاعات زندگی می کرد. به روایتی دیگر و آنطور که از پاسخها بر می آید، نشان از آزاد نبودن شرایط برای نوشتن دارد.
مریم فیروزی که مهشید امیرشاهی در این خاطرات می بیند، کسی است "تنگچشم و حسود" نسبت به زنان، "دروغگوست و تهمتزن"، که سعی کرده "نقص شخصیت خودش را با به رخ کشیدن اعضای خانوادهاش...جبران کند." در این اثر "تُنکمایگی فرهنگی و کمسوادی سیاسی مریم فیروز بیش از ضعفهایش غمانگیز است." مریم فیروز با این مشخصات البته "منکر این است که این امکانات برای ارضای جاهطلبیهای ناموجهش از طریق کیانوری، و به خاطر ازدواج با این مرد به او در حزب توده ارزانی شده است."
من با نتایجی که خانم مهشید امیرشاهی به آن رسیدهاند، کاری ندارم. سئوالم اما این است: آیا ما از نظر اخلاقی مجاز هستیم هر آنچه را که در زندان و شکنجهگاه بر زبان قربانیان جاری شود، سند قرار دهیم؟ آیا آنچه را که از سوی سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی منتشر میشود، میتوان در تاریخنویسی مورد استناد قرار داد؟ آیا داوری شخصیت افراد بر اساس چنین دادههایی درست است؟
شکی ندارم که پاسخ خانم امیرشاهی "نه" خواهد بود. او از جملهی نخستین روشنفکران ایرانی بود که پس از انقلاب، در اعتراض به محاکمه غیرانسانی نیکخواه در دادگاهی که به هیچ شکلی نمیشد نام دادگاه بر آن نهاد، زبان به اعتراض گشود.[۸] پرویز نیکخواه در بیستم اسفند سال ۱۳۵۷ بازداشت و بسیار سریع، دو روز بعد، یعنی درست یک ماه پس از انقلاب به جرم "مفسد فیالارض و همکاری با رژیم طاغوت" اعدام شد و این زمانی بود که همهی کاشفان خمینی از جمله تودهایها خواستار اعدام وابستگان به رژیم پیشین در دادگاههای دیوانهای به نام خلخالی بودند.
اگر همه انسانها در برابر قانون برابر باشند و آزاد، مریم فیروز و پرویز نیکخواه به همراه هزاران قربانی دیگر به یکسان بهرهای از این آزادی و برابری نبردهاند. آنچه بر زبان این قربانیان در هراس از مرگ جاری شده، نشان از محیط وحشت و خفقان شبهدادگاهها و ترس از شکنجهگاهها دارد، نه شرایط لازم برای آزادی اندیشه و بیان.
مریم فیروز شاید بهسان دهها زندانی رژیم جمهوری اسلامی که امکان خروج از کشور یافتند، در آزادی چیزی جدای آنچه از گفتار و رفتاری که در زندان از خویش نشان داده بودند، مینوشت و جنایتهای رژیم را بازمیگفت. آنگاه سیمایی دیگر از خود نشان میداد. گذشته از همه اینها؛ برای نقد سیاست حزب توده آن اندازه سند و مدرک در دست است که نیاز به چنین اسنادی نیست.
بیبیسی و مریم فیروز
آشکار است که رژیم در بیدادگاههای خویش تنها به مکتوبسازی اکتفا نکرده، هزاران ساعت فیلم نیز تهیه دیده که گوشههایی از آن هرازگاه سر از "سیمای جمهوری اسلامی" در میآورند. در کمال تعجب اخیراً شاهد صدور این اسناد نیز هستیم. یک نمونه از آن فیلمی است با نام "دختر فرمانفرما" که از شبکه بیبیسی پخش شد. بخشهایی از این فیلم را پیشتر "سایت پیکنت" به نمایش گذاشته بود.
"بیبیسی" خود نیز میداند که آنچه نشان داده، به هیچ شکل نمیتوان نام "مستند" بر آن نهاد. جای پرسش و تأسف است که کارکنان یک مؤسسه خبری اینسان تحت تأثیر این فیلم قرار گیرند و از نخستین حق انسان یعنی آزادی او دفاع نکنند.
آنچه مریم فیروز در این فیلم میگوید در واقع به شکلی تکرارِ همان سیاست حزب توده است در دفاع از خط خمینی و موضع ضدامپریالیستی حکومت که به این شکل به نفع جمهوری اسلامی سانسور گشته و سمت و سو داده شده است.
در این فیلم سیمای درهم شکسته و تسلیم شیر بی یال و دُمی به نام مریم فیروز را میبینیم که گرچه گاه دهان به نعره میگشاید ولی فریاد خفهشده او در نهایت تأییدی است بر عطوفت و مدارای جمهوری اسلامی با زندانیان و اینکه او را نکشتهاند، به شکنجهگاه نکشاندهاند و یارانش به دار نیاویخته و حزبش ممنوع نکردهاند. "مستندسازان" خواستهاند این زن را در پیرانهسری شکستخورده در همهچیز نشان دهند. بر این اساس حتا نام او بر فیلم ننهادهاند. "دختر فرمانفرما" یعنی شکست یک سلسله، تحقیر غرضورزانه اشرافیتِ نوپای ایران، بیهویت کردن زنی که شایسته این دودمان نیست، چنانچه در سیاست نیز جز شکست، به نتیجهای نرسیده است.
مریم فیروز پیر و درهمشکسته و فرتوت با موهایی یکسر سفید، چشمانی بیفروغ، پاهایی که توان تحمل تن ندارند و عصایی که به کمک گرفته میشود تا پشتِ دوتاشده را در راه رفتن تاب آورند، زنی پیر که گذشته از سالهای جوانی انگار زندگیاش در سوءتفاهم سیاست گذشته و حال از اینجا مانده و از آنجا رانده است. چنین نشان داده میشود که او عمر به بطالت گذرانده و در "بندگی برادر بزرگ" زندگی باخته است. البته خود به این گذشته، آنجا که فرصت یابد، افتخار میکند. مریم فیروز دیگر توان آن ندارد به هوا بپرد، چنگ دراندازد تا دنیا به کفِ خویش گیرد. حال دیگر به عصایی با زمین وصل است، آنسان که هستی در گرو زندانبانانِ "مستندساز" خویش دارد.
"دختر فرمانفرما" انگار هذیان میگوید، در تنهایی خویش میکوشد یادماندههای خود تکرار کند تا مبادا به فراموشی گرفتار آید. انگار نه انگار این زن در هفتادسالگی بازداشت شده، مورد آزار و شکنجه قرار گرفته، حاضر نشده در تلویزیون به نمایش درآید، پس از سالها زندان در خانه امنی تحتنظر وزارت اطلاعات زندگی میکند تا در اینجا در تنهایی خویش بمیرد.
مریم فیروز اگر به زندان گرفتار نمیآمد، و چون ما میگریخت، به حتم سرگذشت دیگری رقم میزد. فاصله خوب و بد در فرهنگ ما بسیار کوتاه است و توان تن ناشناخته. فردی چون طبری نیز اگر به خارج میگریخت، اعتباری دگرگونه مییافت.
فیلم "دختر فرمانفرما" به هیچ شکلی زندگی مریم فیروز نیست. واقعیتهایی است تکهتکه شده که سرهمبندی کردهاند تا یک شخصیتِ سیاسی را بیچهره گردانند، همان کاری را که با توابان در نمایشهای تلویزیونی انجام دادند، با این تفاوت که قربانی اینبار به ظاهر "حق حیات" داشت. از زندگی جعلی مریم فیروز در این فیلم نه کمونیستی شرمسار میبینیم و نه شاهزادهای مفلوک. او را در شرایطی قرار دادهاند و یا تکههایی از مصاحبهها را سرهم کردهاند که بی آنکه مجال دفاع از حزب توده و مشی آن را داشته باشد، تودهای نمایانده شود. یک تودهای که شاهزاده است و به آن نیز افتخار میکند. در واقع جمهوری اسلامی کینهای بنیادین با کمونیستها به عنوان "مرتدان" و "کافران" دارد و هم ضدیتی عمیق با سلسله قاجار. دشمنی آنان را با پادشاهان قاجار در لابهلای صفحات تاریخی که برای تدریس در مراکز آموزشی ساختهاند، نیز میتوان بازیافت.
در پایان نمایش "دختر فرمانفرما" و همچنین "خاطرات مریم فیروز" آنچه در ذهن میماند، همانا حقانیت جمهوری اسلامی است.
دفاع از حقوق بشر یک اصل و ارزش است
قصد ندارم در این نوشته از ماهیت حزب توده و یا سیاست آن در طی حیات سیاسیاش چیزی بیان دارم که در اینجا ربطی به موضوع ندارند. در دفاع از انسان و حقوق شهروندی اوست که بدان مُصرّم: "همه در برابر قانون برابرند."، "هر کس حقِ زندگی، آزادی و امنیت فردی دارد."، "هیچکس نباید شکنجه شود، یا دستخوش رفتار یا مجازاتی خشن، غیرانسانی و یا خوارکننده قرار گیرد."، "هر کس حق دارد در همه جا، به عنوان یک شخص در برابر قانون به رسمیت شناخته شود."، "هر کس حق دارد از آزادی اندیشه، وجدان و دین بهرهمند شود."، "هرکس حق آزادی عقیده و حق آزادی بیان دارد. این حق در برگیرندهی این آزادی است که فرد بدون مزاحمت و مانع نظرات خود را دنبال کند..."[۹] و نهایت اینکه؛ انسانها بی هیچ اما و اگری آزادند و در برابر قانون برابر.
می خواهم بگویم که در دفاع از "حقوق بشر" ما حق نداریم مدافع "اسناد"ی باشیم که راویان که در اینجا در شمار قربانیان هستند، در شرایطی تحت فشار، در بند و زندان بیان داشتهاند. هر آنکس که مخالف شکنجه باشد، طبیعیست که باید مخالف اینگونه از سندها نیز باشد.
__________________________
[۱] - این اثر از جمله کتابهایی است که سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی در مورد گروههای مخالف خویش منتشر کرده است. چاپ این اثر با استقبال طیفی از چپهای طرفدار سازمان "اکثریت" روبرو شد. نشریه آرش به همین مناسبت ویژهنامهای در باره این کتاب انتشار داد. مشخصات این اثر چنین است: محمود نادری، چریک های فدایی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن ۱۳۵۷، جلد اول، بهار ۱۲۷۸
[۲] - خاطرات مریم فیروز (فرمانفرمائیان)، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، چاپ و صحافی از مؤسسه اطلاعات، تهران ۱۳۷۳، ص ۸
[۳] - نامه کیانوری به خامنهای را می توان در بسیاری از سایتها، از جمله سایت بیبیسی نیز یافت.
[۴] - محمدعلی عمویی، مصاحبه با رادیو دویچهوله، ۱۴ مارس ۲۰۰۸. عمویی در این مصاحبه می گوید که هر از گاه مریم فیروز را ملاقات می کرده است.
[۵] - امیرحسن چهلتن، از شوهرم می پرسم، آدینه شماره ۱۰۱، اردیبهشت ۱۳۷۴
[۶] - امیرحسن چهلتن، تهران شهر بیآسمان، انتشارات نگاه، تهران، ص ۸۰
[7] - http://www.bbc.co.uk/
[۸] - برای اطلاع بیشتر به کتاب "در حضر" اثر مهشید امیرشاهی رجوع شود. مهشید امیرشاهی در این رمان-خاطره تصویری تکاندهنده و خواندنی از ایرانِ انقلابی سالهای ۵۸-۵۷ ارایه می دارد.
[۹] - نقل قولها از اعلامیه جهانی حقوق بشر، ترجمه ب. بینیاز آورده شده است. ناشر: انجمن پویا، کلن
|
|