ای محرم عالم تحیّر
عالم ز تو هم تهی و هم پُر
هم قصه نانموده دانی
هم نامه نانوشته خوانی
از آتش ظلم و دود مظلوم
احوال همه تراست معلوم
ای حاضرترین حضار، وقتی به نام تو پاک ترین فرزندان مردم ایران یکی بعد از دیگری به دار کشیده شدند کجا بودی؟
ای محرم عالم تحیر...
مگر ندیدی عقاب جور بال گشود و هزاران سرو جوان به خاک افتاد و قاتلین از پستان دین شیر دنیا دوشیدند...
...
به قول پولس رسول «هرچه حکمت این جهان افزونتر غم آن بیشتر»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با شدّتگیری بیماری آیتالله خمینی در سال ۶۷، میراث خواران ارتجاع، تلاش کردند سه مسأله را که میتوانست در آینده برایشان دردسر ساز باشد، تا وی زنده است، تعیین تکلیف کنند. جنگ، آیتالله منتظری و زندانیان سیاسی که برای این آخری بخصوص؛ از پیش برنامه داشتند و برای تحقق آن «آتش تهیه» میریختند. این سناریو دورخیز داشت و تا آنجا که من میدانم از سال ۶۶ آنرا تدارک می دیدند.
...
در سالهای گذشته بویژه بعد از انتشار کتاب ارزشمند «نه زیستن نه مرگ»؛ به قتلعام سال ۶۷ اشاراتی داشتهام. در اینجا میکوشم بخشهایی از آنرا در قالب سئوال و جواب بیان کنم.
در این مورد با کسی گفتوشنود نشده، خودم بهصورت پرسش و پاسخ درآوردهام.
س: در نوشتههای مربوط به کشتار سال ۶۷، «فتوای قتل» یا «فتوای خمینی» اشاره به چیست؟
ج: اشاره به حُکمِ قتل زندانیان سیاسی است. یادآوری کنم که گرچه در گفتمان فقه سنتی گاهی حکم و فتوا بر هم منطبق میشوند، اما رهنمود خمینی در مورد آن اسیرکُشی مهیب، «حکم» است و نه فتوا.
این دو چه فرقی با هم دارند؟
فتوا از مقولۀ اخبار است... ولی حکم از مقوله انشاء.
در فتوا ملاحظاتی خارج از ادّله اولّیه مربوط به موضوع نیست، ولی در حکم، شرایط زمانی مکانی و اجتماعی باید رعایت شود. حکم دستور دادن و الزام کردن است.
گسترۀ فتوا معمولاً محدود و نسبی است، ولی گسترۀ حکم، مطلق است. یعنی فتوا فقط در حوزه خودِ مرجع فتوا دهنده و پیروان او لازم الاجرا است و تنها بر آنان حجّت شرعی و تکلیفآور است، در حالی که حکمِ به اصطلاح «حاکم اسلامی»، بر همه مردم، بر مقلّدان تمامی مراجع و حتی بر خود فقها و مراجع (حتی اگر با آن مخالف باشند) واجب است. (تا زمانی که اشتباهش معلوم نشود)
«حکم» لازم الاجرا است و چون و چرا هم ندارد. حتی غیرمسلمانانی که تحت ذّمه حکومت اسلامی زندگی میکنند.
دگراندیشان و دگرباشان هم باید اجرا کنند. مسلمانان که دیگر، جای خود دارد.
دیگر مراجع و مجتهدین نیز (حتی اگر با آن حکم مخالف باشند) میبایست به آن گردن نهند ! حرف زور است؟ خب، باشد. حکم است.
باعث و بانی آن اسیرکُشی مهیب، به همین دلیل اعتراض به حق آیتالله منتظری را در مورد اعدام زندانیان سیاسی تاب نیآورد و برآشفت.
...
اگرچه آراء مُدلّل، لزوماً آراء حق نیست و مردم هوشیار و فرهیخته ایران برای اینگونه سخنان هَشلَهَف، تره هم خرد نمیکنند؛ امّا در همان دستگاه فقه سنتی نیز، هستند کسانیکه نظرگاه دیگری دارند و حکم حاکم را بر همه لازم الاجرا نمیدانند.
مستند الشیعه فی أحکام الشریعه، (احمد بن محمد مهدی النراقی) جلد دهم، صفحه ۴۱۸...
س: شاخصههای اصلی اسیرکشی سال ۶۷ کدام است؟
ج: جدا از شدت شقاوت، سرّی بودن و کیفیت اجرای آن.
در آن جنایت هولناک علاوه بر شخص خمینی که فرمان کشتار را داد - قتل کسانیکه بیشترشان قبلاً حکم گرفته بودند- دستگاه قضایی و کل قدرت سیاسی و مذهبی سهیم بودند. همه و همه از مجمع تشخیص مصلحت و شورای نگهبان بگیر تا ائمه جمعه و وزارت کشور و وزارت خارجه...
همه و همه در توجیه جنایت یا پنهان کردن آن نقش داشتند.
...
گرچه خون زندانیان سیاسی در درجه اول به گردن آیتالله خمینی است و به قول مولوی «ماهی از سر گنده گردد، نی ز دُم»، اما هیچ مقام مسؤولی نمیتواند از زیر این جنایت شانه خالی کند.
س: حدود ۴۰۰۰ زندانی سیاسی سال ۶۷ در ظرف چند روز به دار کشیده شدند بعد از این واقعه هولناک، محافل خارجی و طرفهای معامله با رژیم، چه واکنشی نشان دادند؟
ج: هیچی. غرب به گفتگوی به اصطلاح انتقادی با رژیم جمهوری اسلامی ادامه داد و در شوروی (سابق) نیز مقامات حزب کمونیست اجازه ندادند از شهدای آن اسیرکشی شقاوتبار، یاد شود.
مجامع بینالمللی در فکر منافع خودشان بودند. به دَرک که طرف گفتگوی آنها در عرض چند روز بهترین جوانان ایران را با چشم و دست بسته به دار میکشد.
در سال ۶۷ و ۶۸ نیز، جمهوری اسلامی کمتر با محکومیت بین المللی روبرو شد و حتی کمسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد قاتلان را محکوم نکرد و گالیندوپل هم در گزارش نخست خودش اصلاً به آن واقعه هولناک اشاره نداشت و عملاً با آخوندهای حاکم زد و بند شد و بر آن جنایت بزرگ سرپوش گذاشتند.
جانبداری نظامهای به اصلاح لائیک غیرمذهبی از یک حکومت پوسیده مذهبی براستی عبرت انگیز بود.
س: موضع غرب قابل فهم است. مسکو چرا؟
ج: در شوروی (سابق) مقامات حکومتی اصلاً به روی خودشان نمیآوردند که در زندانهای ایران چه اتفاقی روی داده است و بهمین دلیل وقتی با توصیه زنده یاد سیاوش کسرایی دوستان و فرزندانش «مانلی» و «بی بی» و... تصمیم گرفتند لااقل جلوی یکی از خبرگزاریهای غربی در مسکو جمع شوند و به اعدامها اعتراض کنند، پلیس بفرموده، همه را متفرق کرد.
س: روزنامههای آن کشور هم چیزی در مورد اعدامها ننوشتند؟
ج: در مورد اعدامهای سال ۶۷ روزنامه پراودا تا هفتم دسامبر سال ۱۹۸۸ چیزی ننوشت. در تاریخ مزبور یک اشاره خیلی جزیی به اعدامها داشت.
چهارشنبه اول فورّیه سال ۱۹۸۹ هم در خبری چند سطری نوکی به آن واقعه هولناک زد.
در عوض با آب و تاب. اخبار مربوط به سه نهنگ را که با گم کردن راهشان در قطب شمال گیر کرده بودند گزارش میداد و برای اینکه یک یخ شکن اتمی شوروی برای نجات جان نهنگها به محل اعزام شود رایزنی میکرد !
بگذریم که آن موضعگیری زیردندونی هم با تلاش ایرانیان شریفی که دوستان و افراد خانواده شان را در زندانهای جمهوری اسلامی کشته بودند، گردن پراودا گذاشته شد.
بعد از نگرانی و پیگیری جوانان تودهای در شوروی...و گله و پادرمیانی آقای علی خاوری و گفتگو با رئیس بخش بین الملل حزب کمونیست شوروی (سابق)، نوشته خیلی کوتاه بی امضایی در گوشهای از صفحه سوّم روزنامه پرودا درج شده بود با این مضمون:
کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی اطلاّعیههایی از کمونیستها و دیگران دریافت کرده که در آنجا نسبت به اعدام زندانیان سیاسی ایران، نمایندگان حزب توده ایران، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و دیگران به طور جدی ابراز نگرانی شدهاست.
کمیته مرکزی ضمن تأکید بر نگرانی عمیق مردم شوروی، خواهان قطع بلادرنگ اعدام زندانیان سیاسی ایران است.
...
حالا این دیگران که همانند تمایندگان حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) اعدام شده اند، کیستند و اصلا اسم دارند یا ندارند، برای هیئت تحریریه پراودا اهمیّتی ندارد.
س: ارزیابی محافل حقوقی دنیا به این واقعه چه بودهاست؟
ج: گرچه کسانی کوشیدند بر آن سرپوش بگذارند اما هیچکس آن . کشتار را تأئید نمیکند. البته در مسیر دادخواهی فاجعه ملّی سال ۶۷ سنگهای زیادی افتاده است. اگرچه امثال «جفری رابرتسون» قدمهای مهمی برداشته و تا حدودی موانع کنار رفتهاند اما هنوز راه آنچنان که باید صاف و هموار نیست.
آنچه در سال ۶۷ در زندان های میهنمان گذشت، هنوز برای بسیاری از محافل حقوقی دنیا، غریبه است. بگذریم که آشنایان نیز آنرا به درستی نمیشناسند.
...
آنچه ما به حق؛ قتل عام و جنایت مینامیم، در محافل حقوقی دنیا جا نیافتاده و بار معنائی و حقوقی مورد نظر ما را قائل نیستند و آنرا با جنایت علیه بشریت یا نسلکشی (ژنوسید)، انطباق نمیدهند. باید ترم حقوقی و واژه تازهای ابداع شود.
با تعریف و تفسیر و تبصره مَبصرههای آنان فاجعه ملّی سال ۶۷، قتلعام محسوب نشده و جنایت ضد انسانی هم نیست!
س: سی ان ان و بی بی سی، یک حادثه نه چندان بزرگ را که حدود ده پانزده نفر جان میبازند قتل عام در بغداد GENOCIDE IN IRAQ تفسیر میکنند و آب و تاب میدهند، آنوقت چگونه آنچه در سال ۶۷ روی داد قتل عام نیست؟
ج: .....
س: آیا علت العلل اعدامهای سال ۶۷ عملیات فروغ جاویدان بود؟
ج: اگرچه بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ عملیات مجاهدین، نقش «معین عمل» را بازی کرد و به مثابه شرط، قاتلین را جری نمود و دستخط خمینی (حکم قتل زندانیان) هم نشان میدهد که از آن تأثیر گرفته است، اما «مبنا» (و علت اصلی)، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود. شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل میشود.
عمله ارتجاع تا همین الآن هم میکوشند اسیرکشی سال ۶۷ را واکنش به آن عملیات (به قول خودشان مرصاد) جلوه دهند تا از قبح آن کاسته شود. درحالیکه اگر آن واقعه پیش نیامده بود هم، مرتجعین از کشتار زندانیان سیاسی دست نمیکشیدند. اعدام مارکسیستها و کسانیکه هیچ موافقتی با عملکرد و نظرگاه مجاهدین نداشتند، نشان داد دلیل اصلی آن کشتار مهیب، ماهیت مستبد قاتلان بود و باقی بهانهاست.
...
بر کشتزار پلیدی، گل نیکویی و مهربانی نمیرویید و استبداد زیر پرده دین به بازی کردن با جان صدها و صدها زندانی بی پناه محتاج بود و به این «تقارب آجال» نیاز داشت.
س: آیا سر به نیست کردن آنهمه زندانی از پیش برنامهریزی شده بود؟
ج: جدا از پرسشنامههای مفصل اطلاعاتی در سال ۶۵ که از زندانیان خواستند پُر کنند، قاتلان حداقل یک بار در سال شصت و شش با تقسیم بندی زندانیان و جدا کردن سر موضعیها و...، ریل قتل عام، آماده سازیها و تدارکات لازم را تست و تمرین کردند.
- چندین ماه قبل از اعدامها هم، تفکیکهای بو دار و نقل و انتقالهای مرموز در بعضی از زندانها صورت گرفت و در مراکزی چون اوین مدیران زندان رفتار عجیب و غریبی از خود بروز میدادند.
- زندانبانان گاه گداری به بندها میآمدند و همه جا را دید میزدند. اما شب ۲۲ بهمن سال ۶۶ به سالن ۶ زندان اوین، به «آموزشگاه» یورش بردند و با توپ و تشر و با وسواس تمام، زندان و زندانیان را گشتند و بعد گویی خبری شده است، درهای هر سلول را بستند و رفتند. حصار در حصار ایجاد کردند بدون هیچ توضیحی. (این زمانی است که آخوند ریاکار سید حسین مرتضوی زنجانی از گوهردشت به اوین آمده و مدیریت زندان را بعهده داشت)
- اردیبهشت سال ۶۷ با تزویر نشان دادند ورق برگشته و یکمرتبه مدیران زندان مهربان شدند و این دیدگاه را القا نمودند که چه بسا شما به زودی به میان خانوادههای خودتان برمیگردید.اداره بند و مسئول صنفی، توزیع غذا و بهداشت و... با خودتان باشد. کتاب و نشریه اگر میخواهید لیست بدهید...
خلاصه، توپ و تشرهای قبلی با زندانی جای خود را به رفتار «محترمانه» داد...
- یازده خرداد سال ۶۷ جابجاییهای وسیعی در اوین (و گوهر دشت) روی داد.
اواخر خردادماه، حول و حوش پذیرش قطعنامه ۵۹۸، در اوین تعدادی از زندانیان را به بند ۳۲۵ (۳۵۰ کنونی) منتقل کردند و رادیو و...هم قطع شد.
- نحوه برخورد با زندانیان (از اواخر بهار سال ۶۷ به بعد) که با فریب و القای عفو همراه بود، و واکنشهای حساب شده و پخته با زندانیان،
- تلاشهای بعدی (بعد از شروع قتلعام) برای مسکوت ماندن وقایعی هولناکی که در زندان جریان داشت...
- تبدیل زندان به قلعه (حدود دو ماه هیچ مامور و نگهبانی به بیرون زندان نمیرفت. همه همانجا بودند تا پایان کشتار)
اینها همه نشان میدهد که اعدامهای آن سال قبل از آنکه واکنش در برابر عملیات فروغ جاویدان باشد، به برنامه از پیش تعئین شده حکومت مربوط بود.
س: آیا آن فتوای مهیب فقط شامل زندانیان شد.
ج: خیر، در بیرون زندان هم مبارزین بسیاری ربوده و کشته شدند.
افسانه طهماسبی، جواد تقوی قهی، حسن افتخارجو، مهدی پوراقبال، بهنام مجدآبادی، هوشنگ محمد رحیمی، ابراهیم طاهری، مهرداد کمالی، علامه ژیان، مهرداد حاجیان، علی اصغر بیدی، سیاوش ورزش نما، محبوبه بهادری، احمد آقایی، سیامک طوبایی، جواد صفار، امیر غفوری، جلال متین زاده، زهرا افتخاری، مرتضی علیان نجف آبادی، سید محمود میدانی، زهره مظاهری، دهقان و... نمونههایی از این دست هستند.
«در این ماجرا بر همه ستم رفت. حتی ستمکاران نیز در این کشتار بر خود ستم کردند زیرا آنکه انسانی را میکشد، انسانیت را در خود میکُشد.»
س: آیا قتلعام زندانیان سیاسی بدون هیچ پیش زمینهای، همین جوری یکباره از دل تاریخ میهنمان سر بر آورد؟
در شقاوت استبداد دینی که با قرائت فاشیستی از دین، از آن ابزار بیداد ساخته، هیچ تردیدی نیست. اما...
اوائل انقلاب، هنگامیکه خلخالیها بفرموده، (نه سر بر خود)، «هویدا کشی» میکردند و از کسانی چون «عاملی تهرانی» و «فرخ رو پارسا» نیز نگذشتند، وقتی امثال جواد منصوری که خودش در رژیم پیشین آزار دیده بود، بازجوی امثال عباسعلی خلعتبری شد و به او سیلی زد، یشتر ما با وجود اینکه علیه مرتجعین موضع گیری میکردیم، دراین نقطه با آنان که با با مفاهیم شناخته شده حقوق بشر بازی میکردند، مماس شدیم.
...
حول و حوش عاشورای قبل از انقلاب، که از زندان وکیل آباد آزاد شدم، در مشهد تعدادی از مردم یک ساواکی را دستگیر نموده، پوستش را کنده و به شکل فجیعی کشته بودند. (واقعاً پوستش را کنده بودند)
از این تراژدی که حتی شیخ علی تهرانی به فریاد آمده بود که چرا؟ چرا؟...چرا؟ بسیاری کیف میکردند و کیف میکردیم...
رئیس گارد دانشگاه مشهد را که خود معلول ستم بود، در روز روشن در دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد شلاق زدند و بیشتر دانشجویان قبح نهفته در آن را ندیدند.
هیچکس به دود سیاه آتشی که بپا میشد توجه نداشت و فراموش میشد ظلم امروز، ظلمت فردا است.
...
اگرچه این قدرت حاکمه است که مردم را به ستوه میآورَد و میشوراند و خشونت و بیرحمی برعلیه آزادیخواهان، در درجه اول به استبداد زیر پرده دین برمی گردد، اما اگر با چشم جان بنگریم، میبینیم آتش کشیدن «شهرنو» در آغاز انقلاب و گذاشتن جنازهی جزغاله شده یک زن «بی ـ چاره» تنفروش بر تخته و چرخاندن در سطح شهر و معرکه گرفتن،... سنگسار کردن و شلاق زدن در برابر چشم کودکان و حلقآویز کردن آدمها از جراثقال در میدانهای شهر، همه از جنس قتلعام سال ۶۷ و پیش درآمد آن است.
س: گفته میشود «این اعدامها مثل قیری بود که بر سر نظام ریخت»، اما هنوز از حلقات مفقوده قتلعام سال ۶۷ رازگشایی نمیشود و هیچ کس از ابعاد واقعی آن فاجعه خبر ندارد.
ج: اگر «این اعدامها مثل قیری بود که بر سر نظام ریخت و همه را سیاه کرد»، پس چرا سر به مُهر مانده است؟ تا کی باید این مردم ستمدیده نامحرم و غیرخودی باشند؟
مرتجعین حاکم که جای خود دارد.
متاسفانه در سال ۶۷ نخست وزیر وقت (آقای میرحسین موسوی) هم در تلویزیون اتریش، آن کشتار هولناک را توجیه نمودند و علاوه بر وزیر امور خارجه، وزیر کشور وقت (سید علیاکبر محتشمیپور) در مصاحبههای گوناگون از آن با آب و تاب تعریف کردند. محتشمی نه تنها مورد بازخواست رئیس دولت، قرار نگرفت، بعدها رئیس کمیته صیانت از آرای ستاد ایشان هم شد...
نماینده ایران در سازمان ملل متحد محمد جعفر محلاتی، همچنین سیروس ناصری در ژنو همه تلاششان این بود که بر آن جنایت سرپوش بگذارند.
آقای میرحسین موسوی و امثال سید محّمد موسوی بجنوردی و... میکوشند آن جفای بزرگ را به عناصر «خودسر» و «سعید امامی»های نظام نسبت دهند که گویا مختصری دچار خطا و سوءعمل شده اند ؟!
سنگ اندازی مرتجعین و ابتلائاتی که آقای موسوی با آن درگیر است، دست بردن در واقعه اسیرکشی سال ۶۷ را توجیه نمیکند.
س: موضع حجهالاسلام مهدی کروبی، در برابر قتلعام زندانیان در سال ۶۷ چه بود؟
درست است که حالا ایشان (مثل آقای موسوی) در حصر هستند اما چگونه فراموش کنم حقکشیهایی را که نسبت به آیتالله منتظری روا داشتند؟ خودشیرنی آقای کروبی برای حسینعلی نیری قاتل که خون پاکترین فرزندان ایران زمین به گردن او است، ستم به زندانیان سیاسی و خانوادههای داغدار آنهاست.
اینکه هنوز آقای کروبی صف مردم را ترک نکرده و مرعوب جباّران نشده، بسیار قابل احترام است اما، دلیل نمیشود بر هر کژی صحه بگذاریم.
آقای کروبی، حسینعلی نیرّی (قاتل هزاران جوان رعنا در قتلعام سال ۶۷) را به عنوان «فردی وارسته و قاطع» میستاید.
با آقایان مهدی جمارانی و سید حمید روحانی نامه چندش آوری به آیت الله منتظری نوشتند و اعتراض به حق ایشان را به اعدام زندانیان سیاسی زیر سؤال بردند و عملاً بر حکم آیت الله خمینی و اسیرکشی در زندان صحّه گذاشتند.
در آن نامه خطاب به آیتالله منتظری نوشته شده بود: «آنگاه که خبردار شدید که مشتی منافق و محارب را طبق موازین قضائی محاکمه و اعدام کرده اند، به نامه نگاری دست زدید و در دیدار با برخی از مقامات قضائی این کار را جنایت خواندید و آنانرا جانی نامیدید؟»
آقای کروبی با سایه انداختن بر نقش آیت الله خمینی در قتلعام سال ۶۷، در نامه به موسوی اردبیلی نوشت:
«دادستان محترم تهران... اعلام میکند که چرا آقای موسوی در آن زمان به اعدامهایی که با حکم حضرت امام صورت گرفت اعتراض نکردند. ایشان (دادستان تهران) همان حرفی را میزند که دشمن میگوید. تاکنون کسی در این باره این گونه حرف نزدهاست... معلوم نیست که تا چه اندازه امام در این ماجرا دخالت داشتهاند.»
آیتالله خمینی از اسیرکُشی سال ۶۷ خبر نداشته اند؟ این بی خبری که بارش بسیار سنگینتر است.
مرزبندی با گذشته آلوده به ستم، اولین قدمش افشای قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ است.
امیدوارم اوضاع به سامان گردد. حصر ظالمانه شکسته شود و آقایان و موسوی به سلامت میان مردم برگردند و راستها را هم بگویند. مردم ستمدیده ایران نامحرم نبوده و نیستند. نباید حقیقت را فدای مصلحت کرد.
س: آقای موسوی گفتهاست: «بحث درمورد هر کدام از وقایع گذشته ما را به سمت تونلی میبرد که انتهایی برای آن نمیتوان متصّور بود...» و در توجیه آن جنایت گفته میشود «قرار بوده همزمان با آغاز یورش منافقان به مرزها، در داخل زندانها شورشی از جانب زندانیان حامی آنها صورت بگیرد و پس از فتح زندان به خیابانهای تهران بیایند و با پیشروی دشمن آنها دست به اشغال مراکز مهم دولتی بزنند...»
ج: اولاً برخلاف گفته ایشان بررسی وقایع گذشته رویاروئی با انکار تاریخ، و مبارزه با فراموشی است و ضرورت دارد. باید به گذشته نگریست. گذشته پیش درآمد اکنون است.
در ثانی این دروغها (شورش زندانیان در آستانه عملیات مجاهدین) راه به جایی نمیبرَد. مسئولان امنیتی و اطلاعاتی و نظامی اوین و گوهردشت و نیز اعضای هیئت مرگ (حسینعلی نیری و مرتضی اشراقی و مصطفی پورمحمدی) همه میدانند گزارش فوق کذب محض است و آنان از هیچ زندانی سیاسی در این مورد پرس و جو نکردند.
اگر چنین بود چرا در حکم آیت الله خمینی کوچکترین اشاره به این شورش ادعایی نشده است؟
تازه، فرض کنیم چنین بوده است و در اوین یا گوهردشت عدهای شورش کرده یا قصد شورش داشتند. بسیار خوب، زندانیان دیگر که هیچ دل خوشی از مجاهدین نداشتند چرا باید پاسوز آن به اصطلاح «شورشیان» بشوند؟
زندانیانی که در شیراز و اهواز و اصفهان و اراک و تبریز و...به دار کشیده شدند و روحشان هم از شورش ادعاشده خبر نداشت، برای چی اعدام شدند؟
اعدامها در اوین نیمه شب ۵ مرداد کلید خورد و پنج شنبه ششم مرداد (ساعت دو و نیم شب)، عملاً شروع شد. سه روز پیش از این تاریخ (دوشنبه سوم مردادماه) عملیات مجاهدین آغاز میشود. در این فاصله اکثر بندهای زندانیان سیاسی ملاقات نداشتند. بی سیم و ماهواره و اسکایپ و فیس بوک! هم که در اختیارشان نیود. از عالم غیب هم که خبر نداشتند و پشت دستشان را هم که بو نکرده بودند! چطوری «شورشیان» با خبر شدند که «منافقان» به مرزهای کشور یورش برده اند و بفرض مطلع شدند، چطوری از بندهای محصور و اتاقهای بسته به همه زندانیان خبر رساندند؟
بعلاوه کسانیکه معتقد بودند دغدغهها و مشغلهها و قهر و آشتیها و کلاً فرمت مجاهدین بازتاب دهنده دوران دیگری است و نه ایدئولوژی مجاهدین را داشتند و نه با عملکردشان موافق بودند، آنها در کدام شورش شرکت کردند که به دار کشیده شدند؟
«سهراب هلاکوئی باغ بهادرانی» هم با موج قتلعام رفت. او که هوادار دکتر شاهپور بختیار بود و به شورش ادعایی ربطی نداشت و مثل خیلی های دیگر، اصلاً در زندانهای تهران نبود.
...
روایتهای بی پایه و بیهوده چه دردی را دوا میکند؟
پیشتر هم گفتم اگرچه عملیات مجاهدین نقش «شرط» را بازی کرد و به مثابه شرط، قاتلین را جریتر نمود و دستخط خمینی (حکم قتل زندانیان) هم نشان میدهد که از آن تأثیر گرفته است، اما مؤیدات فعل با علت فاعلی تفاوت دارد.
«مبنا» (و علت اصلی)، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود.
س: گفته میشود آقای موسوی در پی با خبر شدن از اعدامهای دسته جمعی استعفا دادهاست.
این خلاف واقعیت است. شبه استعفاهای ایشان در سال ۶۲ و ۶۳ که هاشمی رفسنجانی در کتاب «آرامش و چالش» صفحه ۳۴۸ و در کتاب «به سوی سرنوشت» صفحه ۷۲ اشاره نموده پیش از اسیرکشی سال ۶۷ است و، به کنار.
میماند استعفای ۱۴ شهریور ۶۷ که خودشان تصریح نموده دلیلش «گرفتن اختیار تعزیرات حکومتی از وی» بوده است (برخی هم علت استعفا را تعئین ولایتی توسط آیتالله خمینی به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در مذاکرات آتش بس بین ایران و عراق دانستهاند...)
اینک هردو متن استعفانامه را (چه آنچه همانزمان در روزنامهها پخش شد) و چه نمونهای که بطور خصوصی به رئیس جمهور وقت (سید علی خامنه ای) داده شده در اختیار داریم.
میبینیم در هیچکدام کوچکترین اشارهای به وقایع زندان دیده نمیشود.
در خاطرات هاشمی رفسنجانی و... و در روایات دیگران هم نمیبینیم که علت استعفا اعتراض به اعدام زندانیان باشد. اگر چنین بود، امکان نداشت در ماه آذر (۸۰ روز پس از قضیه استعفا)، آیه الله خمینی در حکم انتصاب آقای موسوی به سمت سرپرست امور جانبازان بالاترین تمجیدها را از ایشان بکند و از «درایت و تقوا و تعهدی که در شما سراغ دارم» سخن بگوید و بنویسد من همچون گذشته شما را فردی لایق و دلسوز برای انقلاب اسلامی میدانم...
س: برخی گفته اند میر حسین موسوی در جریان قتل عام سال ۶۷ نبوده و فقط پس از خاتمه آن از جریان مطلع شدهاست.
ج: عجبا، مگر یکی از اعضای هیئت سه نفرهای که فرمان این کشتارها را صادر کرد نماینده وزارت اطلاعات تحت فرمان میرحسین موسوی نبود؟
اصلاً فرض کنیم آیتالله خمینی بدون اطلاع رئیس جمهور وقت (سید علی خامنه ای) و نخست وزیر (آقای موسوی)، به مسئولین قضایی (و نماینده وزارت اطلاعات) تکلیف کرده، در خفا وظیفه شرعی خودشان را انجام دهند و قال زندانیان سیاسی را بکنند... (ممکن است واقعاً همین طور باشد.) ولی اینهمه سال سکوت در این باره چه معنی دارد؟ فرض کنیم آقای موسوی و دوستانشان اصلا و ابدا خبردار نشده و از توپ و تشرهای موسوی اردبیلی هم در نماز جمعه تهران چهاردهم مرداد ۶۷ که به صراحت به تغئیر فضا اشاره کردند و گفتند:
«دیگر از محاکمه و آوردن و بردن پرونده محکومین خبری نخواهد بود...»، هم هیچ چیز دستگیرشان نشده...
از اینکه فرض فوق واقعی نیست میگذریم و واکنش خانوادههای زندانیان را هم که ملاقات فرزندانشان از اوائل آن مرداد گران قطع شده بود و به هر دری میزدند تا بفهمند داستان چیست و به برخی از اعضای دولت هم مراجعه میکردند، نادیده میگیریم.
بسیار خوب، آقای موسوی و ۴۳ نفری که در کابینه با ایشان کار میکردند در کوه قاف بودند و در تابستان سال ۶۷ با هیچ بنی بشری که به آنان تظلم کند روبرو نگشته و از آن واقعه مهیب و فتوای هولناک اصلا و ابدا خبردار نشدند...
ولی نزدیک به ربع قرن سکوت چرا؟
آیا این سکوت غیر قابل دفاع او را در مسئولیت اخلاقی همه کسانی که در آن هنگام در قدرت بودهاند و یا در موقعیتهای نزدیک به حاکمیت قرار داشتهاند و هنوز از اذعان به این قتل عام و محکوم کردن آن سر باز میزنند شریک نمیکند؟
س: گفته میشود آنچه تابستان سال ۶۷ روی داد خطا بود، نه جنایت
ج: اینگونه توجیهات توهین به شعور مردم ایران است. وارد کردن هرگونه صدمه به تمامیت جسمانی افراد، جنایت است و آن واقعه جنایت محض بود. نه خطا. شکنجه یا قتل زندانیان از جنس خطا نیست.
خطا به علت غفلت، فراموشی، نادانی، بی احتیاطی، عدم توجه به ملاکهای اخلاقی، عرف، عادت، سنت و قانون و... انجام میشود و در چنین مواردی انجام دهنده فعل صاحب شعور و قوه تمیز است و به فرض اثبات هم میتوان با کنکاش در نیت و قصد خطاکار از آن گذشت و به زبان خودمانی اصلاً چیزی نیست که به حساب آید!
جنایت را «خطا» نامیدن، پنجه کشیدن به چهره حقیقت است.
و لاغیر.
س: جنایت اصلاً یعنی چه؟
جنایت واژهای عربی است و در لغت به معنای چیدن میوه از درخت است و نیز «جُرم»ی که ارتکاب آن بازخواست شدید دارد (ابناثیر؛ ابنمنظور؛ بستانی، ذیل «جنی»).
در متون دینی هم معنای عامِ واژه جنایت، معادل واژه ذنب یا معصیت، و موضوع اصلی آن ستم به دیگران است. تعریف آن در دنیای حقوق و مدرن به کنار.
حتی مفهوم اصلی واژه جنایت در متون فقهی ــ وارد آوردن صدمه بدنی به دیگری است؛ یعنی شامل شکنجه هم میشود حتی اگر نامش تعزیر گذاشته شود.
س: گفته میشود خشونت سازمانها و افراد سیاسی را در چرخه خشونت حکومت نباید دست کم گرفت.
اگرچه شبه استدلال فوق رگههایی از واقعیت هم دارد اما آنان باعتبار کلِمَه حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ (حرف حقی که استفاده باطل از آن شود)، سودای دیگری را در سر میپرورانند!
این سیاست سالها است دنبال میشود تا اسیرکشی سال ۶۷ را به گونهای توجیه کنند. در حالی که خشونت و بیرحمی برعلیه آزادیخواهان، در درجه اول به استبداد زیر پرده دین برمی گردد.
درواقع مؤیدات فعل با علت فاعلی تفاوت دارد.
در بسیاری از موارد قدرت حاکمه است که مردم را به ستوه میآورَد و میشوراند.
و بزرگترین ظلم بر علیه حقوق بشر، پوشاندن و یا فروکاستن جنایات مرتجعین، به سطح «واکنشهایی تند» و یا «مقابله به مثل» است...
اسیرکُشی سال ۶۷ تا ابد لکه ننگی بر دامان توجیه کنندگان آن است.
س: آیا همه کسانی که در سال ۶۷ در زندانهای سراسر کشور به خاک و خون کشیده شدند (بفرض که مجرم بودند) واجد رکن معنوی جرم یعنی سوء نیت بودند؟
ج: در یک نظام قضایی سالم، قضات صالح هنگام قضاوت به کشف و صید «شبهه» به نفع متهم، اهمیت میدهند. ظاهراً آمران قتل در درون خویش با هیچ شبههای روبرو نشدند و برای امثال شیخ حسینعلی نیری و علی مبشری، یقین صد در صد حاصل شد که ریختن خونشان حلال است.
انگار آیا «الْحُدُودَ تُدْرَأُ بِالشُّبُهَاتِ» و «حُرمتِ دِما و نفوس انسان»، همه اش کشک بود و حرف مفت.
بنا بر فقه سنتی، قاعده درأ» به نفع متهم از قاضی و دیگران میخواهد که کورکورانه چاقو نکشند. اما گویی برای جنایتکاران، «قاعده درأ»، «حدیث رفع» یا «اصل برائت» و، «اصل قانونی بودن جرایم و مجازاتها» که از دستاوردهای مهم حقوق بشر به شمارمیرود، پشیزی ارزش نداشتهاست.
...
وقتی فتوای کشتار بهترین فرزندان این میهن مظلوم، حکم خدا لقب میگیرد، همه کسانیکه با سکوت خویش برآن صّحه گذاشتند، حتی اگر در شمار کسانی نبودند که به زندانیان دستبند و چشم بند و تیر خلاص زدند، همدل و همراه این شقاوت ضد بشری هستند.
از کسانیکه مدعی هستند با نظام قانلان فاصله گرفته و صحبت از اصلاح طلبی میکنند انتظار میرود بیش و پیش از کند و کاو در مقولاتی چون تجربه نبوی یا احوال مولانا جلال الدین با صریح ترین بیان از آن ستم بزرگ رازگشایی کنند. مرز اینجا است. یوم الفصل و پل صراط در همین نقطهاست.
موضع نگرفتن علنی در برابر آن جفای آشکار، علامت رضا است. هرچه را که از آن چشم بپوشیم حمایت کرده ایم. هرچه را که از آن بگذریم، تأئید نموده ایم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در نمایشنامه «شاه لیر» King Lear که دردناکترین تراژدی شکسپیر محسوب میشود، دلقک شریفی را میبینیم که در واقع درون واقع بین خود آدمی است.
دلقک در نمایشنامه شاه لیر، از سویی یک آدم فرزانه است که دقیقاً میداند چه میگوید و چه میکند و از عقل سلیم برخوردار است و از سوی دیگر با سادگی یک انسان پاک، واقعیت ها، و «راست هائی را که میپوشانیم» به رخ میکشد.
همه ما بدون استثناء به این دلقک فرزانه که نمیگذارد نان را به نرخ روز بخوریم نیازمندیم. او ندای وجدان ما است که در سر هر بزنگاهی سَرک میکشد و ما را به دیدار خویشتن فرا میخواند....
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
یاد ده ما را سخنهای دقیق
که ترا رحم آورد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار توست
این چنین اکسیرها اسرار توست
سئوال: آیا حکم قتل سلمان رشدی با قتل عام زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت ارتباط داشت؟
ج: ....
سئوال: حکم مکتوب خمینی که به اعدام مجاهدین اشاره دارد، موجود است. آیا برای دو جنایت دیگر؛ ا
- اعدام مارکسیستها، و
- سر به نیست کردن شماری از مبارزین و مجاهدین (که بیرون زندان بودند و کشته شدند)
نیز، حکم (مکتوب) دادهاست؟
ج: آری...(...) ...
...
سایت همنشین بهار http://www.hamneshinbahar.net