عصر نو
www.asre-nou.net

ساختار


Wed 8 05 2013

بیژن باران

bijan-baran.jpg
درگذشته، مضمون به پای عبارت نمی رسید، اکنون عبارت است که گنجایشِ مضمون را ندارد. مارکس- هیجدهم برومر

ساختار در 4 مکتب ساختار گرا، ساختار شکن، پساساختارگرا، مارکسیسم ساختاری با تعریفشان در دهه 60م فرانسه از دید کاربردی بررسی می شود. در علوم ساختار اصلی است برای مرز و محتوای یک پدیده در رابطه با بقایش در محیط. موجودات زنده همه ساختار یعنی جلد و اجزای درونی برای ادامه حیات دارند. تمام سامانه/ سیستم ها هم برای کنترل ساختارمندند. ساختار در علوم انسانی و ادبیات هم، در پی علوم طبیعی، بکار می رود.

باید اذعان کرد که این نظریه های ادبی عموما اشراقی، مکاشفه ای، عرفانی اند. آنها بر اساس ادراک و ممارست و نامآوری صاحب نظر، کمی منطق، نشت علوم طبیعی به رسانه های عمومی- تدوین می شوند؛ گاهی با رئوس موردی برخی نویسندگان دیگر همراه اند. برای نمونه دریدا از نوبسنده، مخاطب، نقاد میگوید بدون آنکه ساختار شبکه های 100گانه مغز مانند حافظه، خلاقیت، کنجکاوی، جهتایابی، منطق، زبان را بداند یا حتی کنجکاو باشد. نظریات او نه در حوزه میدانی نه در حیطه آزمایش آماری تصدیق شده اند.

نظرات امثال دریدا بدون برهان، استدلال، مشاهدات، آزمایشات- صرفا بمناسبت اقتدار و محبوبیت شان در بازه ای از زمان در دانشگاه و سخنرانی و مجلات نشر می یابند. اکنون ابزار آزمایشگاهی مانند آزمونهای گروهی، fMRI, EEG، کاربرد رایانه ای نرمافزارها، برنامه رایانه ای می توان برخی از این نظرات عرفانی دریدا را محک زد.

البته ساده تر است که تاریخچه این نظرات را با رویدادهای همزمان، شجره نامه نظرات بر اساس کلیدواژه های مشترک در اسلاف و اخلاف آنها، چنبر کلمات تجریدی و عبارات انتزاعی و جانشینی قلمبه گویی برای ساده گویی، در نهایت کاربرد برخی از این نظرات در یک شعر یا داستان- مقاله ای نشر کرد. زیرا اگرچه انتقاداتی به نظرات امثال دریدا می شود؛ ولی یک نقد بنیانی هنوز نشده. البته با نضج نظریه جدید متضاد نظریه قبلی به آرشیو تاریخ می رود.

برهمین اساس است که نظریات ساختارگرایی به عکس آنها در ساختارشکنی و برعکس هر 2 در پساساختارگرایی- چون امواج جذر و مد فرهنگی از چرخه ظاهر و زوال می گذرند. ولی در شرق، ترجمه این نظرات از تقویم غربی زدوده شده؛ معاصر/ امروزین بنظر می رسند. لذا شرق بجای شک و خلاقیت در این نظرات، به ترجمه و کاربرد آنها می پردازد. خوشبختانه اینترنت چرخه تولید نظرات در غرب و مصرف/ ترجمه/ کاربرد در شرق را کوتاه کرده؛ برخی اذهان جوان و خلاق زیر نظرات عرفانی غربی می زنند.

ساختار چیزی است که داری اجزای کارکردی در یک کلیت می باشد. مترادفات ساختار 4چوب، فهرست، خلاصه، ایندکس، شماتیک، پلان، بنیان، شالوده اند. نمونه: ساختار یک کتاب شامل جلد، صفحات، قطع می شود. ساختار متن یک داستان یا شعر را هم می توان بحسب اجزاء تجزیه کرد. ساختار داستان 6 جزء عمده دارد: پلات، شخصیت، مکان، زمان، مولف، موضوع. ساختار شعر اینهایند: نام شعر/ شاعر، وزن، آرایه ادبی استعاره/ مجاز، تخیل، خلاقیت، قالب، محتوا.

در ساختمان و طبیعت ساختار بصورت معماری بصری و هدفمند رویت می شود. ساختار می تواند یک سامانه ایستا را بحسب اجزاء و یک روند را بحسب 3 وضع آغازی، میانی، پایانی و عوامل درونی/ بیرونی بیان کند. ساختار سطوح عمده و جزیی هم می تواند داشته باشد. نمونه ساختار عمده درخت دارای ریشه، تنه، شاخه، برگ بوده؛ ساختار جزیی با زوم روی یکی از آنها مثلا برگ با مویرگها، آوندها، دم، پنجه، سبزینه گی می باشد.

پیاژه 1896-1980 ساختار را "سامانه دگردیسیها" خواند. سامانه/ سیستم تاکید روی ارتباط درونی اجزاء و "تاثیر آنها بر هم" بقول لوی اشتراوس 1908-2009 کرده؛ دگردیسی بر وجود 1 یا چند واحد درونی استوار است. پس در ساختارگرایی هر پدیده بنا به اجزایش بررسی می شود.

ساختارگرایی منشاء در علوم طبیعی و انسانی داشته؛ با مفاهيم زبانشناسي، انسانشناسي، روانشناسي به مطالعه ساختارهاي نهفته در آثار فرهنگي مانند متون، اساطیر، رسومات می پردازد. سوسور در زبانشناسي، لوي اشتراوس در انسانشناسي، لاکان در روانشناسی اين ساختارها را با مجموعه اي از كارهاي قبلي موجود بررسی انتقادی كردند.

سوسور بر تفاوتها تاكيد مي كرد كه در آنها مفاهيم در ارتباط با هم معنا مي یابند. بويژه تقابل هاي جفتي مانند سرد/ گرم، دال/ مدلول، عین/ ذهن. بنابر اين، ساختارگرا بر رابطه بين دستور زبان و كاربرد روزانه گفتار تاكيد مي كند. در زبان هر چیز یک دال یعنی صوت یا حس خروجی/ ورودی یا دهانی/ گوشی و یک مدلول یعنی اندیشه با حافظه کلامی در کورتکس مغز در سیناپسها/ ترک بین 2عصب در تناسب مواد شیمیایی دارد. در گذشته زبان شناسان با تاکید بر قواعد زبان، گفتار را در نظر نمی گرفتند. سوسور نشان داد: زبان با شكل دهي به مناسبات نشانه ها و درك گویشوران بر جامعه تاثير مي گذارد .

برخی گویشوران با خلاقیت کلامی و محبوبیت اجتماعی ابداعات بیانی می کنند برای تدقیق دال/ مدلول یعنی صدا/ فکر جدید و تغییر جزیی زبان. برای نمونه در سبزه میدان فروشنده گاهی میوه را گردگیری می کند تا سرخ و سفید جلوه گر شود. جاهلی خوش قریحه "گردگیری" را برای گوشمالی رقیب بکار برد؛ بقیه از او تقلید کردند. تا جاییکه شعبان بیمخ در مصاحبه لس آنجلس "گردگیری" را برای شکنجه و خونیمالی با چک و سیلی و دشنام زندانی یا جوان معترض خیابانی سیاسی بکار برد.

لوي اشتراوس 1908-2009 ساختارگرايي را جستجوی الگوهای بنیانی اندیشه در تمام اشکال کردار انسان دانست. او نوشت ذهن متمدن همان ذهن "وحشی" است؛ انسانها در جهان، مثلا در اساطیرشان، خصایل یگانه دارند. او گفت ذهن انسان در بنیان از جفت تخالف/ تضاد های ثنوی و وحدت آنها در فرمول هگلی تز-آنتی تز- سنتز پیروی کرده؛ اینها معنا را ممکن می کنند. این تخالفها با مد 2گانه روشن/ خاموشی عصب مغز توافق دارند. در گاتهای زرتشت از 3 هزار سال پیش این تخالفها در تضاد اهورا/ اهریمن، نیک/ بد، روشنی/ تاریکی پردازش کلامی یافته اند.

لاکان 1901-1981 با ساختار گرایی در روانشناسی به پساساختارگرایی به این نظر رسید: واقعیت را نمی توان در کلام بدام انداخت. البته این "واقعیت" کمیت پذیر، آزمایش پذیر، تبیین پذیر نیست. لذا این اظهارات لاکان دست کمی از نظریات فروید نداشته؛ ولی برای بیان برخی کارکردهای ذهن و فرهنگ کاربرد دارند. دانشمندان دیگر از جمله چامسکی لاکان را "شارلاتان" نامیدند. لاکان در تفسیر ادبیات از جمله اولیس جویس روی سوررائال/ رویا/ فرا-واقعیت در تقابل با وهم، نماد، واقعیت، هوس، انگیزه تکیه می کند.

ساختار زدایي، شالوده‌/ ساختار شکنی، واسازی، بنیان‌فکنی برابرهای دیکانستراکشن اند- یعنی اوراق کردن چینش کلمات جمله یا تم داستان، سپس مونتاژ آنها برای تفسیری نوین. پس اگر کلمات یک جمله در ذهن پس و پیش شده یا عوض شوند، جمله ساختار شکن/ دکانستراکت شده‌. البته خدشه پذیری رویت متن، انتقال به ادراک مغز، بیان نظر در باره متن- یک امر بدیهی در فیلتر داده های حسی بخاطر ظرفیت محدود مغز است؛ ولی نتیجه عینی و تاثیر آن بر متن یا دیگر خوانندگان نامشخص است. معنای دوم ساختار شکنی، باز/ پیاده/ اوراق کردن اجزای یک دستگاه، برای انتقال آن به جای دیگر، است.

معنای دریدا "رفلکسیو" یعنی خودساختارشکن است که از بیرون اعمال نشده؛ بلکه ساختار، در ذهن مخاطب خود به خود تغییر می‌یابد. البته این نظر بیان بدیهیات خدشه در داده های مغز خواننده بهنگام دیدن متن است. این خدشه تابع الگوی حافظه و تداخل فکرهای کتره ای فردی می باشد. ولی این خدشه تاثیری در متن نداشته، یک برداشت ذهنی بوده؛ بندرت تاثیر در دیگران می گذارد. او بدون استدلال منطقی یا آزمایشی- آمرانه و بطور مطلق اظهار نظر می‌کند: در حقیقت ساختارشکنی پاسخی به متافیزیک حضور مانند فکر فراطبیعت در باره روح، جن، فره سماوی است. بدین معنی که معنا نه حاضر است و نه غایب، بلکه در کل متن یا گوشه‌های متن پراکنده است. در رد این نظریه می توان گفت "خواننده" 2-3 سال از ارسط، هومر، هرودوت، زرتشت- نقل قول ادراکی می کنند.

پس با خواندن هر متن هر بار در زمان یا مکان دیگر یعنی در خوانش‌های جدید بوسیله آیندگان معناهای جدیدتر دریافت خواهد شد. باز هم معنا به تعویق خواهد افتاد؛ معنای نهایی هم هرگز به‌دست نخواهد آمد. زیرا معنای نهایی اصلاً وجود ندارد. با این فرض که معنای واقعی روزی سرانجام آشکار می شود؛ بطور تلویحی متافیزیک حضور به‌کار می رود. بضد این نظر هم می توان گفت" "خواننده" 2-3 هزار سال از ارسط، هومر، ودا، زرتشت نقل قول می آورد. آیا این ادراک در این مدت تغییر کرده؟

بدون برهان و آزمون، او حکم اندازه ناپذیر می‌دهد: ساختارشکنی یک متن به معنای بیرون کشیدن منطق‌ها و استنباطات مغایر با خود متن است. در واقع گسترش درک مجازی است. به طورکلی ساختارشکنی نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است. تفسیرها می‌توانند با یک‌دیگر و حتا با منظور آفریننده متن متفاوت باشند؛ لذا از دید ساختارشکنی، آن‌چه خواننده برداشت می‌کند واجد اهمیت است. پس به تعداد خواننده، برداشت‌ها، استنباطات، تاویلات گوناگون وجود دارند.

دريدا در "ساختار، نشانه و بازي در گفتمان علوم انساني" 1966 دانشگاه جانز هاپکینز بالتیمور از ايده جديد "مركزيت شکني" از جهان روشنفكري اوليه نام برد. او واگرايي/ انشعاب از مركز را نوعي بازي/ شيطنت نامید. بارتز ساختارگرا به نضج پساساختارگرايي كمك كرده؛ می‌گوید: ساختارشکنی متن منطق‌ها و استنباطات مغایر با خود متن را عیان کرده تا درک مجازی بدست آید. ساختار شکنی یعنی شعر را بصورت مجموعه چندمعنایی ابهام‌برانگیز، متناقض و متزلزل سرودن؛ تا زمینه تاویل های متعدد ایجاد شود.

پساساختارگرا منكر وجود ساختار ثابت یا تخالف جفتي در متن است؛ با کاربرد ساختارشکنی/ واسازي، معاني متن با خوانندگان تغيير می کند. براي فهم اين معانی پيشفرض ها و سامانه شناختي گذشته را باید کنار گذاشت تا معناي واحد متن زایل شود. در 1968 دریدا با نشر كتابش اعلام كرد: مرگ مولف بعنوان يك منبع موثق و اصيل معنا در يك متن معين، معناي متن ادبي را متعدد می کند؛ مولف اولين منبع محتواي معنايي اثر نبوده؛ نويد تولد خواننده/ مخاطب- يعني كثرت معناي متن می باشد. این ایده تا حدودی به اصالت وجود/ اگزیستانسیالیزم یا اشراق فردی با ساختارهای نمادی و اجتماعی قرابت دارد.

پساساختارگرا سوژه را از مرکزیت کنار می زند- یعنی فروپاشی شيرازه متن بلسان دريدا. تاریخ را با تاکید از حال به گذشته می خواند؛ نه در گذشته. او در زبان دال را بر مدلول الویت داده؛ در متن برای کشف چیز دیگری سوای حقیقت است. آن چیز ارتباط خواننده با متن است. پس متن اهمیت نداشته؛ خواننده بآن معنی می بخشد. پساساختارگرا پايه هاي نظام نشانه ها را تضعیف کرده؛ بجاي پذیرش روابط ثابت ميان نشانه ها، نظام هاي وابسته به متن را پرآشوب و نامرتب مي بیند.

دريدا 1930-2004 را شاید بتوان بنيانگذار پساساختارگرايي ناميد که با کلام محوری یا نشانه محوري Logocentrism مخالف بود. منظورش از نشانه محوري اشاره به تاثيرات اجباری و محدودكننده نظام هاي تفكر جهانشمول است كه به روشن شدن "حقيقت" منجر مي شود. او به تفاوت هاي نهفته نشانه محوري می پرداخت که در گفتمان روشنفكران نهفته است. او از مركزيت شکني به تکثرگرایی رسیده؛ از هر نوع سلطه حقيقت واحد٬ جهانشمول دوری کرده؛ بر مشاركت، بازی، و تفاوت تاکید می کرد.

ساختارگرایی به مکتبهای دیگر رخنه کرد. برای نمونه، ماركسيسم ساختاري بر ريشه هاي تاريخي ساختارهاي اقتصادي- اجتماعي تاكيد میكند. دریدا می‌گوید: من همواره از آموزه های مارکس ساختارشکنی و شالوده شکنی را در این 3 مقوله آموخته ام. ۱- او با اوراق کردن مذهب، چیز تازه‌ای از آن بیرون کشید. ۲- اساطیر را در پندارهای اجتماعی باطل کرد. ۳- عرفان ملیت‌گرای اروپایی را از ریشه خشکاند. tohidart2.blogfa.com/post/88‎

آلتوسر، پولانزاس، گودلیه 3 نظریه پرداز مارکسیسم ساختاری در فرانسه اند. آلتوسر به خوانش دوباره مارکس می پردازد؛ نتیجه می گیرد که مارکس یک جبرگرای ساختاری است؛ در اندیشه مارکس نیز گسست شناختی صورت گرفته است. نظریه پردازان این جنبش به بررسی ساختارهای پنهان ولی مسلط بر جامعه سرمایه داری گرایش دارند.

کنشگران برای تغییر ساختارهای موجود جهان، ملزم به چنین اندیشه و عملی می شوند. با آنکه آنها اهمیت اقتصاد را می پذیرند، اما به ساختارهای سیاسی و ایدئولوژیک نیز توجه دارند. آنها اقتصاد در آخرین مرحله تعیین کننده دانسته؛ اما ساختارهای دیگر را صرفاً بازتابهای ساختار اقتصادی نمی دانند. آنها نظام سیاسی و ایدئولوژیک را اهمیت داده؛ زیرا سیاست می تواند راههای تحول مستقلی را گزیده؛ در هر لحظه ای به صورت نیروی مسلط بر جامعه پدیدار شود.

آنها با تاکید بر هر ساختاری، باز معتقدند که کنشگران انسانی صرفاً جایگاه هایی را در این ساختارها پر می کنند. به این معنا که، کنشگران بیشتر تحت الزام این ساختارها به سر می برند. با وجود دلالت های انفعالی چنین دیدگاهی، این ساختارگرایان به عنوان مارکسیستهای عملگرا، نمی خواهند نتیجه گیری کنند که آدم ها فقط بنشینند؛ در انتظار از هم گسیختگی نهایی نظام ساختاری صبر کنند. به گفتۀ پولانزاس: اگر ما تنها سیاست صبر و انتظار را در پیش بگیریم، هرگز "آن روز" بزرگ را نخواهیم دید، بلکه فقط شاهد رژه تانک ها در نخستین ساعات صبح خواهیم بود.

آنها تصور فروریختگی ساختارهای جامعه را ممکن دانسته؛ علت را تناقضهای درونی نظام می دانند. آنها به تأکید بر تناقض های میان ساختار ها بیشتر گرایش دارند تا تناقض هایی که کنشگران با آن روبرویند. آنها بر اهمیت تحقیق نظری بیشتر تأکید می ورزند تا تحقق عملی. از آنجا که ساختارها دیدنی نیستند، پس تنها باید با تجریدات نظری این ساختار ها را تشخیص داد. حتی بیشترین تحقیق تجربی هم نمی تواند این ساختارها را آشکار سازد.

آنها به داده های میدانی یا پژوهشهای تاریخی بهایی نداده؛ می گویند که باید به بررسی ساختارهای ایستا و نه فرگشت/ تکامل تاریخی اولویت داد؛ تاریخ تنها زمانی به شناخت در خواهد آمد که ساختار معاصر خوب درک شده باشد. یک انتقاد به مارکسیسم ساختاری این است که به تاریخ، سیر رویدادها، توجهی نداشته؛ خصلتی غیرتاریخی دارد. ساختار گرایی به نوعی نخبه گرایی ختم می شود. به جبرگرایی آن نیز انتقاد شده؛ در جامعه شناسی، نزدیکی بیشتری با نظریات کارکردگرایی ساختاری و نظریه کشمکش دارد. نظریاتی که دقیقا مورد انتقاد مارکسیست ها بوده اند.

*

ساختار مفهومی جهانشمول در علوم طبیعی و اطلاعات است. در علوم انسانی هم کاربرد داشته؛ مکتبهای ساختارگرا، ساختار شکن، پساساختارگرا، مارکسیسم ساختاری در نیمه دوم سده 20م پدید آمدند. این مکتبها مانند جذر و مد جنبشهای فکری غرب هر کدام نکاتی را مطرح کرده؛ در نقد ادبی هم بکار رفته اند. می توان خرده هایی به این مکتبها گرفت.

غالب نظرات دریدا بر احتمالات بدون استدلال و بدون نتیجه ملموس استوارند. این بدیهات مانند رنگهای گوناگون عنبیه چشم انسانهایند که اثری در حس باصره ندارند. در واقع برخی نظرات دریدا امکانات ذهنی کافکایی است تا نظریات عینی درونی کردن متن بوسیله خواننده. لذا ساختارشکنی نیاز به پساساختارگرایی را در خود داشت تا احکام نظری مطلق انتزاعی با منطق، برهان، مشاهدات میدانی سازگاری یابند.

دریدا می گوید این خواننده است که معنا و منظور متن را مشخص می‌کند و نه نویسنده. در متن ساختاری ثابت یا تفسیری واحد وجود ندارد. رابطه دال و مدلول، متن و تفسیر، آفریننده و خواننده- شناور و لغزان است. نوشتار و گفتار در اینترنت ضبط و دریافت شده؛ هر 2 منشاء مشترک فکر کلامی داشته که بوسیله حرکت سر و دست به نشانه های صوتی و کتبی تبدیل می شوند. به دریدا 4 خرده زیر را می توان گرفت.

1- او می گوید: نوشتار ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم نیست. پس مفاهیم چگونه از فرد به جامعه منتقل می شود؟ 2- منطق "یا این یا آن" دریدا یعنی گفتار یا نوشتار را رد میکند؛ در واقع فکر کلامی را برای بیان منظور مخدوش می کند. این گزاره عین بیان برای ذهن فکر را نارسا می انگارد. ولی فکر با اعمال عضلات سر و دست و لحن گفتار به عین تبدیل شده؛ گفتار غنی تر از نوشتار است. ولی دریدا در ارایه فکرش، چرا نوشتار را بر گفتار ارجح میداند؟ 3- او معنا را هم در نوشتار هم درگفتار قابل دسترس می داند. چرا در جای دیگر میگوید: متن هرگز معنای خودش را آشکار نمی کند؟ چرا میگوید: ما هرگز نمی توانیم به انتهای معنا برسیم؟ 4- تقابلها مانند نوشتار/ گفتار، زن/ مرد را رد میکند؛ بر ارجحیت گفتار بر نوشتار در فلسفه غرب اعتراض میکند؛ چرا خودش از نوشتار در برابر گفتار دفاع میکند؟ یعنی همان کاری را میکند که بر آن اعتراض میکند. http://www.seymare.com/?p=4375


ﻣﻨﺎﺑﻊ. ‏2013‏/05‏/7

1. اﺣﻤﺪي، ﺑﺎﺑﻚ؛ ﺳﺎﺧﺘﺎر و ﺗﺎوﻳﻞ ﻣﺘﻦ؛ ﺗﻬﺮان: ﻧﺸﺮ ﻣﺮﻛﺰ، 1370.

2. اﻳﮕﻠﺘﻮن، ﺗﺮي؛ ﭘﻴﺶدرآﻣﺪي ﺑﺮ ﻧﻈﺮﻳﻪ ادﺑﻲ؛ ﺗﺮﺟﻤﺔﻋﺒﺎس ﻣﺨﺒﺮ، ﭼـﺎپ ﺳـﻮم، ﺗﻬـﺮان: ﻧـﺸﺮ ﻣﺮﻛﺰ، 1380.

3. ﺑﺪوي، ﻃﺒﺎﻧﻪ؛ اﻟﺒﻴﺎن اﻟﻌﺮﺑﻲ؛ ﭼﺎپ ﭼﻬﺎرم، ﻗﺎﻫﺮه: ﻣﻜﺘﺒﻪاﻻﻧﺠﻠﻮ، 1968 م.

4. ﺑﺮﺗﻨﺲ، ﻫﺎﻧﺲ؛ ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻧﻈﺮﻳﺔ ادﺑﻲ؛ ﺗﺮﺟﻤﺔﻣﺤﻤﺪرﺿﺎ اﺑﻮاﻟﻘﺎﺳﻤﻲ، ﺗﻬﺮان: ﻣﺎﻫﻲ، 1384.

5. تودوروف، تزوتان. بوطیقای ساختارگرا، ترجمه محمد نبوی، تهران: نشر آگاه، ۱۳۷۹.

6. براهنی، رضا. قصه نویسی، تهران: نشر نو، چاپ سوم، ۱۳۶۲.

7.ﭘﻮرﻧﺎﻣﺪارﻳﺎن، ﺗﻘﻲ؛ در ﺳﺎﻳﺔ آﻓﺘﺎب؛ ﺗﻬﺮان: ﺳﺨﻦ، 1380.

8.مسعود زمانی- نظریۀ جامعه شناسی در دوران معاصر، جورج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی.

9. ﺗﻔﺘﺎزاﻧﻲ، ﺳﻌﺪاﻟﺪﻳﻦ؛ ﻣﺨﺘﺼﺮ اﻟﻤﻌﺎﻧﻲ؛ ﺗﻬﺮان: ﭼﺎﭘﺨﺎﻧﺔ اﻓﺴﺖ ﻣﺼﺒﺎﺣﻲ.

10. ﺛﺮوﺗﻴﺎن، ﺑﻬﺮوز؛ ﻓﻦ ﺑﻴﺎن در آﻓﺮﻳﻨﺶ ﺧﻴﺎل؛ ﺗﻬﺮان: اﻣﻴﺮﻛﺒﻴﺮ، 1383.

11. ﺟﺮﺟﺎﻧﻲ،ﻋﺒﺪاﻟﻘﺎﻫﺮ؛ اﺳﺮار اﻟﺒﻼﻏﻪ؛ ﺗﺮﺟﻤﺔ ﺟﻠﻴﻞ ﺗﺠﻠﻴﻞ؛ ﺗﻬﺮان: داﻧﺸﮕﺎه ﺗﻬﺮان، 1361.

12. داد، ﺳﻴﻤﺎ؛ ﻓﺮﻫﻨﮓ اﺻﻄﻼﺣﺎت ادﺑﻲ؛ ﭼﺎپ دوم، ﺗﻬﺮان: ﻣﺮوارﻳﺪ، 1383.

13. زرﻳﻦﻛﻮب، ﺣﻤﻴﺪ؛ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﺑﻼﻏﺖ و ﺑﺪﻳﻊ در ﻗﺮن 4-5 ﻫﺠﺮي؛ ﻣﺠﻠـﺔداﻧـﺸﻜﺪة ادﺑﻴﺎت و ﻋﻠﻮم اﻧﺴﺎﻧﻲ داﻧﺸﮕﺎه ﻓﺮدوﺳﻲ، ﺳﺎل 11، ﺷﻤﺎره 2، 1354.

14. ﺳﻠﺪن، راﻣﺎن، ﭘﻴﺘﺮ وﻳﺪﺳﻮن؛ راﻫﻨﻤﺎي ﻧﻈﺮﻳﺔ ادﺑﻲ ﻣﻌﺎﺻﺮ؛ ﺗﺮﺟﻤﺔﻋﺒﺎس ﻣﺨﺒﺮ، ﭼﺎپ ﺳﻮم، ﺗﻬﺮان: ﻃﺮح ﻧﻮ، 1384.

15. ﺳﻜﺎﻛﻲ، ا. ﻳﻮﺳـﻒ؛ ﻣﻔﺘـﺎح اﻟﻌﻠـﻮم؛ ﺣﻮاﺷـﻲ ﻧﻌـﻴﻢ زرزور، ﭼـﺎپ دوم، ﺑﻴـﺮوت: داراﻟﻜﺘﺐ اﻟﻌﻠﻤﻴﻪ، 1407ق.

16. ﺳﻮﺳﻮر، ﻓﺮدﻳﻨﺎﻧﺪ دو؛ دوره زﺑﺎنﺷﻨﺎﺳﻲ ﻋﻤﻮﻣﻲ؛ ﺗﻬﺮان: ﻫﺮﻣﺲ، 1378.

17. ﺷﻔﻴﻌﻲ ﻛﺪﻛﻨﻲ، ﻣﺤﻤﺪرﺿﺎ؛ ﺻﻮر ﺧﻴﺎل در ﺷﻌﺮ ﻓﺎرﺳﻲ؛ ﭼﺎپ ﺳﻮم، ﺗﻬﺮان: آﮔﺎه، 1366.

18. ﺷﻤﻴﺴﺎ، ﺳﻴﺮوس؛ ﺑﻴﺎن؛ ﺗﻬﺮان: ﻓﺮدوس، 1370.

19. ﺷﻮﻗﻲ ﺿﻴﻒ؛ ﺗﺎرﻳﺦ و ﻋﻠﻮم ﺑﻼﻏﺖ؛ ﺗﺮﺟﻤﺔﻣﺤﻤﺪرﺿﺎ ﺗﺮﻛﻲ، ﺗﻬﺮان: ﺳﻤﺖ، 1383.

20. ﺻﻔﻮي، ﻛﻮروش- از زﺑﺎنﺷﻨﺎﺳﻲ ﺑﻪ ادﺑﻴﺎت؛ ﺟ اول- ﻧﻈﻢ؛ ﺗﻬﺮان: ﻧﺸﺮ ﭼﺸﻤﻪ، 1373.

21. ﺻﻔﻮي، ﻛﻮروش- از زﺑﺎنﺷﻨﺎﺳﻲ ﺑﻪ ادﺑﻴﺎت؛ ﺟ دوم- ﺷﻌﺮ؛ ﺗﻬـﺮان: ﺣـﻮزة ﻫﻨـﺮي،1380

22. ﺻﻔﻮي، ﻛﻮروش- درآﻣﺪي ﺑﺮ ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺳﻲ؛ ﺗﻬﺮان: ﺣﻮزهﻫﻨﺮي، 1379.

23. ﺻﻔﻮي، ﻛﻮروش- ﮔﻔﺘﺎرﻫﺎﻳﻲ در زﺑﺎنﺷﻨﺎﺳﻲ؛ ﺗﻬﺮان: ﻫﺮﻣﺲ، 1380.

24. ﻃﺎﻟﺒﻴﺎن، ﻳﺤﻴﻲ؛ ﺻﻮر ﺧﻴﺎل در ﺷﻌﺮ ﺷﺎﻋﺮان ﺳﺒﻚ ﺧﺮاﺳﺎﻧﻲ؛ ﻛﺮﻣﺎن: ﻋﻤﺎدﻛﺮﻣﺎﻧﻲ، 1378.

25. ﻋﻠﻮي ﻣﻘﺪم، ﻣﺤﻤﺪ؛ در ﻗﻠﻤﺮو ﺑﻼﻏﺖ؛ ﻣﺸﻬﺪ: آﺳﺘﺎن ﻗﺪس، 1372.

26. ﻋﻠﻮي ﻣﻘﺪم، ﻣﺤﻤﺪ، رﺿﺎ اﺷﺮفزاده؛ ﻣﻌﺎﻧﻲ و ﺑﻴﺎن؛ ﺗﻬﺮان: ﺳﻤﺖ، 1376.

27. ﻛﺰازي، ﻣﻴﺮﺟﻼل؛ زﻳﺒﺎﺷﻨﺎﺳﻲ ﺳﺨﻦ ﭘﺎرﺳﻲ، ج دوم ﺑﻴﺎن؛ ﺗﻬﺮان: ﻧﺸﺮ ﻣﺮﻛﺰ، 1368.

28. ﮔﺮوه ﻣﺆﻟﻔﺎن؛ زﺑﺎن ﺷﻨﺎﺳﻲ و ﻧﻘﺪ ادﺑﻲ- ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﻣﻘﺎﻻت؛ ﺗﺮﺟﻤﺔﻣﺮﻳﻢ ﺧـﻮزان و ﺣـﺴﻴﻦ ﭘﺎﻳﻨﺪه؛ ﺗﻬﺮان: ﻧﻲ، 1369.

29. معماری دیکانستراکشن، معماری دیکانستراکتیویست. تهران: انتشارات پیام.