عصر نو
www.asre-nou.net

ویژگی های مکتب خمینی - بخش پنجم


Fri 15 02 2013

اَياز آسيم

Ayatollah-khomeini2.jpg
۹ - رانت‌خواری و امتیازطلبی

از آغاز حاکمیت مکتب خمینی بر کشور ایران، اکثریت قریب به اتفاق کسانی که به هر صورت به این مکتب پیوسته‌اند، در هر سطح و در هر لباسی که بوده‌اند کوشیده‌اند امکانات، تسهیلات، اعتبارات و امتیازات گوناگون را به سوی خود جذب کنند. اندکی پس از پیروزی انقلاب و پس از استقرار حکومت انقلابی، نخست، پست‌های کلیدی حکومتی را از دیگران گرفتند و همة کسان و گروه‌ها و سازمانهایی را که در مبارزات انقلابی و به پیروزی رساندن انقلاب با آنان مشارکت کرده بودند، کنار زدند و با آنکه خود از هیچ دانش و تجربه و توان مدیریتی برخوردار نبودند، مناصب تخصصی را تصاحب کردند و در پی آن با نگاه انحصارطلبانة ویژه‌ای که داشتند برخلاف شعار‌ها و وعده‌هایی که در زمان مبارزه با حکومت پهلوی و تا پیش از سقوط آن حکومت می‌دادند، پس از انحصاری کردن قدرت، به اختصاصی کردن ثروتهای کشور رو آوردند. آنان که روزگاری از چپال سرمایه‌های کشور توسط امپریالیزم جهانی و قدرتهای خارجی انتقاد می‌کردند و از ملوک الطوایفی شدن قدرت و فساد مالی کارگزاران حکومت پهلوی فریاد اعتراض برمی‌کشیدند، هنگامی که خود به قدرت رسیدند، ثروتهای کشور را همچون غنایم جنگی میان خود تقسیم می‌کنند. در روزگاری که مردم محروم ایران به هوای دفاع از دین و میهن، اندوخته‌های اندک خود را برای کمک به جبهه‌های جنگ می‌دادند و نوجوانان و جوانان با دل و جان در جبهه‌های جنگ، خون خود را نثار می‌کردند، بیشتر روحانیان صاحب‌منصب و پاسداران و مدیران ردة بالا در پشت جبهه‌ها بر سر تقسیم پست‌ها و ثروت‌ها با هم در جنگ و نزاع بودند.

با پایان جنگ، نخستین کنش آشکار رانت‌خواری، توزیع درجه‌های نظامی بی‌حساب و کتاب، میان پاسداران بود. یک پاسدار با تحصیلات پایین و فقط چندین سال حضور در سپاه و احیاناً جنگ، حایز درجه‌ای می‌شد که یک ارتشی با بیست سال خدمت هم به آن نرسیده بود. این گونه امتیازدهی رانتی، البته فقط به سپاهیان و بسیجیان داده می‌شد و در‌‌ همان حال نیروهایی از ارتش که دوشادوش دیگر نیرو‌ها در جنگ شرکت کرده بودند، از این گونه امتیازات بی‌بهره یا کم‌بهره بودند. بعد‌ها نیز برای ایجاد تغییرات ماهوی در ارتش و قبضة آن به دست نیروهای خودی، شمار بسیاری از همین کسانی را که با چنین شرایطی حایز درجات بالا شده بودند، به ارتش منتقل کردند و فرماندهی یگانهای ارتشی را به آنان سپردند تا از بابت اسلامی شدن ارتش و وفاداری آن به حکومت، آسوده خاطر باشند. در کنار حاتم بخشی‌هایی که به وفاداران حکومت شده بخشش سنوات خدمت نیروهای رزمنده و بسیجی و جانباز و امثال آنان است. کسان بسیاری با حداکثر پانزده سال خدمت و چند ماه حضور در جنگ، به فرمان رهبری و با حقوق کامل، بازنشسته شده‌اند و شگفت آور‌تر آنکه‌‌ همان نیروهای باز نشسته را دوباره در مناصب و مشاغل مختلف به کار گرفته‌اند و همۀ تسهیلات و اعتبارات را نیز حق اختصاصی آنان قرار داده‌اند؛ در حالی که شمار فراوانی از شهروندان عادی و جوانان تحصیل کرده، از پیدا کردن یک کار آبرومند و مطابق تحصیلات و تواناییهای خود محرومند.

با سقوط حکومت پهلوی و فرار بسیای از وابستگان آن و سرمایه‌داران و هنرمندان و برخی دیگر از اشخاص حقیقی و حقوقی، ثروتهای برجا مانده از آنان از قبیل زمین‌ها، خانه‌ها، سرمایه‌های نقدی و مانند آن توسط حکومت اسلامی مصادره شد که هرچند به ظاهر در قالب سازمانهایی به نام بنیاد مستضعفان، سازمان املاک و اموال و سازمانی بی‌نام و نشان به نام فرمان امام و مانند آن ساماندهی می‌شد، ولی پیش از آنکه چنین سازمانهایی برپا گردد و تا هنوز حساب و کتابی در کار نبود و هرج و مرج انقلابی حاکم بود، شماری از روحانیان و انقلابیان به قدرت رسیده، بخش‌هایی از آن‌ها را تصرف کردند و باقیمانده نیز که به سازمانهای مذکور سپرده شد، بعد‌ها با نام بنیاد جانبازان به یکی از کارتلهای بزرگ اقتصادی کشور تبدیل شد که غنیمت انقلابیان و جبهه رفته‌ها بود و چون زیر نظر ولی فقیه اداره می‌شد، نه ملت از میزان فعالیت‌ها و درآمدهای آن آگاه بودند و نه هیچ یک از سازمانهای حسابرسی و مراجع نظارتی از کارکرد آن آگاه می‌شدند و در ‌‌نهایت هم به نام خصوصی‌سازی چون لاشه‌ای فربه در میان پاسداران و بسیجیان و دیگر کنشگران پرورش یافتۀ مکتب خمینی تقسیم شد و به یقین و جرئت می‌توان اذعان کرد که این بنیاد هیچگاه به هیچ نهاد نظارتی حسابی پس نداد و ولی مطلق فقیه، دست کارگزاران آن و نیز سرداران سپاه اسلام را باز گذاشت تا این سرمایه‌های کلان را میان خود تقسیم کنند تا بخشی از آن، مزد جنگیدن سالهای جنگ آنان باشد و بخشی هم پیش‌قسط باج وفاداری به ولایت مطلقۀ فقیه.

برنامۀ توهم آمیز اسلامی کردن سازمان‌ها و ادارات دولتی و مراکز علمی و آموزشی، موجب شد، با فراغت حکومت از جنگ، با شناسایی و ساماندهی رزمندگان دوران جنگ و جوانان نوخاستة طرفدار یا وفادار به حکومت، انواع تسهیلات آموزشی را به پای آنان ریختند و با دادن مدارک فله‌ای، طی کمتر از ده سال (از سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۷) بیشتر دانشجویان مقاطع مختلف تحصیلات دانشگاهی، نیروهای اداری و شمار فراوانی از استادان دانشگاه‌ها از کسانی بودند که پله‌های ترقی را فقط با تسهیلات رانتی و سهمیه‌های مختلف پشت‌سر گذاشته بودند. حتی مدیران و روحانیان و پاسداران می‌انسال را به مراکز خود ساختة مدیریت دولتی معرفی می‌کردند و برای آنان مدارک تحصیلات عالی دانشگاهی صادر می‌کردند. استادان پیشکسوت دانش و آموزش روزی چشم باز کردند و دیدند که دانشگاه‌ها پر از دانشجویانی است که سطح دانش و فرهنگ و آگاهی فکری آنان چیزی بیشتر از دانش‌آموزان ابتدایی و بی‌سوادان کارگری و روستایی نیست. برادر پاسدار دیگر سردار دکتر و مهندس لقب گرفته است، حجة‌الاسلام و حاج‌آقا اینک حجة‌الاسلام دکتر فلانی لقب گرفته، برادر بسیجی، اکنون کار‌شناس و پژوهشگر و نخبة علمی است و برادر مبارز، اینک مهندس و دکتر شده است.

سیاه‌ترین نقطۀ رانت‌خواری تحصیلی و امتیازطلبی علمی از سوی روحانیان و حوزه‌های علمیه صورت می‌گیرد. روحانیانی که تا چند دهۀ پیش، تحصیلات دانشگاهی را فراوردة فرهنگ غربی و مدرک تحصیلی دانشگاهی را طبقاتی کردن جامعه و یا تشریفاتی ارزیابی می‌کردند و ارزش را در نفس دانش می‌دانستند، هنگامی که دیدند با سازمانی شدن آموزش، دانش آموختگان دانشگاه‌ها، پایگاه و منزلت یافته‌اند و توده‌های متوسط و پایین جامعه در حال تغییر گروههای مرجع خود هستند و از سوی دیگر به دلیل آشکار شدن هرچه بیشتر ماهیت روحانیت، افکار عمومی به گونه‌ای از روحانیان بیزار یا بی‌تفاوت شده‌اند، با استفاده از قدرت حکومتی و تسهیلات ایجاد شده از سوی حکومت، از پیر و جوان، نخست به دانشگاه‌ها رو آوردند و به تحصیلات دانشگاهی پرداختند و سپس حوزه را یکسره به دانشگاه و کارخانة مدرک‌سازی تبدیل کردند. چنین گمان نرود که سامانمند شدن تحصیلات حوزوی و تعیین مراتب علمی تحصیل کردگان حوزه، کار نابجایی است؛ سخن بر سر آن است که اولاً امکانات بیت‌المال به صورت تبعیض‌آمیز به حوزه‌ها سرازیر شده و به‌‌ همان میزان از سرمایه‌گذاری در دانشگاههای کشور و بودجه‌های آموزشی و پژوهشی دیگر مراکز کاسته شده؛ دوم آنکه نهادهای نظارتی آموزشی مانند وزارت علوم و شورای جعلی انقلاب فرهنگی یا به خاطر خوش رقصی در پیشگاه ارباب قدرت، نظارتی بر سامانة تحصیلات حوزوی ندارند و از آنجا که سازمانهای حوزه‌های علمیه به ویژه سازمان اداری حوزه هم ‌افزون بر آنکه یک نهاد آموزشی دینی به شمار می‌روند، به پاس خدمات و سرمایه‌های حکومتی، به بازوهای اطلاعاتی و امنیتی حکومت نیز تبدیل شده‌اند و از همین رو، در دادن مدرک به طلاب و روحانیان با ‌‌نهایت تسامح و تساهل برخورد می‌کنند؛ سوم آنکه حکومت برای تحصیل کرده‌های حوزه، اولویت اشتغال قایل شده و در حالی که تحصیل کرده‌های رشته‌های دانشگاهی از بی‌کاری و ناامنی شغلی در رنجند، روحانیان در چندین پیشه و سمت، مشغول به کار می‌شوند و در عین حال همچنان از حقوق طلبگی و درآمدهای آخوندی و تسهیلات دیگر مذهبی نیز برخوردار می‌باشند.

رانت تحصیل، اشتغال، تسهیلات و خدمات اجتماعی، مسئله‌ای است که حکومت آشکارا به روحانیان و پاسداران و بسیجیان و افراد وفادار به خود می‌دهد و یا این گروه‌ها به دلیل موقعیتی که حکومت برای آنان فراهم آورده، با حرص و ولع و با نگرشی انحصارطلبانه به سوی آن رو آورده‌اند. فضاحت این مسئله به جایی رسیده است که منتقدان نیز اینک در لفافه، آن را بر زبان می‌آورند، ولی حکومت با زور سر نیزه و سلاح و زندان و قتل و انفصال از خدمت منتقدان، مانع هرگونه نقد آشکار و یا اقدام می‌شود و به راه خود می‌رود و از سرمایه کشور و بیت‌المال، این باج‌ها را می‌دهد تا این گروه‌ها و افراد را دور خود نگه دارد و بقای خود را تضمین کند.

سرقت و اختلاس

از آغاز حاکمیت مکتب خمینی تا به امروز، هیچ‌گاه نهادهای نظارتی و حقوقی مانند سازمانهای مختلف قوه قضاییه، دیوان محاسبات کشور و مجلس شورا، به وظیفة نظارتی خود عمل نکرده‌اند؛ همین امر سبب شده است مدیران و کارمندان و واسطه‌ها پیوسته از جهت حسابرسی و پاسخگویی در بارة کارهای خود احساس امنیت کنند و در سایة چنین فضایی بیشتر پرورش یافتگان این مکتب با خیالی آسوده به تاراج و چپاول سرمایه‌های کشور مشغول بوده و هستند و از این رهگذر، پس از انقلاب اسلامی طبقه‌های فرهنگی و اقتصادی جدیدی در جامعه ایرانی شکل گرفتند. در همه دوره‌هایی که طی فرمانروایی مکتب خمینی بر این کشور گذشته، مانند دوران انتقال قدرت، دوران جنگ، دوران سازندگی، دوران اصلاحات و دوران بازگشت (دوران سیاه استبداد مطلق ولایت محض) فساد اداری و اقتصادی در هر مرحله رو به افزایش گذاشته است. اگر هم گاهی صدایی در بارة گروهی یا کسانی بلند شده و احیاناً کسانی محاکمه شده‌اند، یا برای انحراف افکار عمومی بوده و یا اختلافات داخلی و طمع‌ورزی نیروهای خودی سبب آشکار کردن و رسوا شدن بعضی شده است؛ مثلاً طرح مسئله آقازاده‌ها برای فریب و انحراف افکار عمومی از رفتارهای خود آقا‌ها و آیت‌الله‌ها بود؛ یا شهرام جزایری که به برخی از سران حکومت تا مرز پانصد میلیون تومان باج داده بود، اگر ناشی‌گری نمی‌کرد و با تقدیم یکصد و پنجاه میلیون تومان به بیت آقا، شأن رهبر و ولی فقیه را پایین نمی‌آورد، شاید هیچ‌گاه گرفتار چنان سرنوشتی نمی‌شد. همچنین اگر اختلافات بر سر به قدرت رسیدن طیف اصلاح طلب نبود، شاید هیچ‌گاه کرباسچی پای میز محاکمه نمی‌رفت. نیز اگر سهم‌خواهی درونی مدیران بنیاد جانبازان نبود، داستان محاکمة فاضل خداداد و مرتضی رفیق‌دوست در جریان داستان یکصد و بیست و سه میلیارد تومانی به آن صورت پیش نمی‌آمد و موارد دیگر.

غوغا سالاری و هیاهو

در فرهنگ‌های شفاهی و گفتارگرا و شنیدارگرا، یکی از کارآمد‌ترین ابزار‌ها برای اطلاع‌ رسانی یا إقناع افکار عمومی، ایجاد شور و هیجان در میان مردم و مخاطب است. از آنجا که روحانیت با ابزار شفاهی سخنرانی و منبر با جامعه در ارتباط بوده است، در مقاطع مختلف تاریخی مقاصد خود را با ایجاد هیجانهای دروغین به پیش برده است. این پدیده در تاریخ معاصر نمونه‌های فراوانی دارد که مقابله با شخصیت‌های دگراندیشی چون احمد کسروی، دکتر شریعتی، دکتر مصدق، صالحی نجف‌آبادی، شریعتمداری، مهندس بازرگان و حسینعلی منتظری، گروههای مذهبی و سیاسی و اجتماعی چون بهایی‌ها، وهابیان، جبهة ملی، گروههای سیاسی مخالف حکومت در دهة اول انقلاب، پدیده‌هایی چون ماهواره، مطبوعات، اینترنت، تهاجم فرهنگی، و مکاتب فکری چون لیبرالیسم، سکولاریسم، روشنفکری و نواندیشی دینی از این قبیل هستند.

پرورش یافتگان مکتب خمینی با همة ادعاهایی که در زمینۀ دینداری و رفتار دینی دارند و با آنکه جدال به احسن، احترام به انتخاب و باورهای آگاهانه و سلوک مسالمت‌آمیز با ادیان و افکار گوناگون، به ظاهر از آموزه‌های اسلامی است و با آنکه در منابع سنتی دینی آداب معاشرتهای فردی و جمعی و آداب مناظره و گفتگو به خوبی تبیین شده، ولی آنان در بستر عمل، هیچ‌گاه به هیچ آیین و آدابی پایبند نیستند. در حالی که شریعتی در حسینیه ارشاد در پیش چشمان مردم سخن می‌گفت، روحانیان و روضه‌خوانان برای آنکه مانع گسترش اندیشۀ او در میان مردم و به ویژه جوانان شوند، در مساجد و منابر آشکارا فریاد می‌زدند که شریعتی، مردم را به سوی سنی شدن فرا می‌خواند و در حسینیه ارشاد بدون مهر نماز می‌خوانند. کسروی را متهم به دین‌سازی کردند در حالی که از آن همه کتاب و مقالۀ بر جا مانده از او، هیچ مطلبی مبنی بر فراخواندن مردم به سوی خود یا ادعای آوردن دین نو، دیده نمی‌شود. آری کسروی به پالایش دین از آیین ناپاک آخوندی و رویکرد به دین پاک اسلام و آیین راستین حضرت محمد فرا می‌خواند؛‌‌ همان نکته‌ای که نزدیک چهل سال پس از او، خمینی به آن رسید و آن را اسلام ناب محمدی نامید. تفاوت خمینی و کسروی در آن بود که کسروی معتقد بود آخوند‌ها دین اسلام را به اوهام و خرافات آلوده‌اند و آنچه اکنون به نام اسلام، جاری است، بیش از آنکه آیین قرآن و سنت پیامبر باشد، موهومات و خرافه‌های آخوندی است و باید این دین را از این آلودگی‌ها پالایش کرد و خمینی معتقد بود حاکمان و مفتیان کشورهای اسلامی به ویژه حاکمان کشورهای عربی – که عموماً اهل سنت بودند – اسلام را نفهمیده‌اند و آن را مطابق میل قدرتهای سلطه به ویژه استعمار انگلیس و امیریالیزم آمریکا تفسیر و توجیه کرده‌اند؛ در نتیجه، اسلامی که در این کشور‌ها جریان دارد، اسلام انگلیسی و آمریکایی است.

شاگردان و پرورش یافتگان مکتب خمینی به راستی نمونة آشکار «آتش زدن قیصریه به خاطر یک دستمال» می‌باشند. آنان در بارة کوچک‌ترین مسئله‌ای چنان غوغا و هیاهو می‌کنند که گویی هم‌اینک سقف آسمان فرو می‌ریزد و بر جهانیان آوار می‌شود. آنان مطالب یک مقالة ساده در یک روزنامه و یا یک نشریة دانشجویی را چنان در بوق و کرنا می‌کنند و به خاطر آن چنان فضای ملتهبی به وجود می‌آورند که توده‌های عوام‌گمان کنند به راستی همة دین و ایمان و هویت دینی و ملیشان به خطر افتاده است. کنشگران این مکتب آنگاه که زمینه‌های فریب افکار عمومی را فراهم کردند، شدید‌ترین و تند‌ترین برخورد‌ها را با آن افراد و گروه‌ها و روزنامه‌ها یا نویسندگان مطلب روا می‌دارند و چنان فضا را تنگ می‌گیرند که جای هیچ اظهارنظر یا موضع‌گیری تخصصی و حقوقی برای کسی باقی نمی‌گذارند.

این طیف، نه تنها در برخورد با منتقدان و مخالفان خود بر پایة اصل هیاهو و غوغا رفتار می‌کنند، بلکه برنامه‌های خود را نیز با همین روش به پیش می‌برند. آنان با به کارگیری همین روش، خمینی را تا مرز عصمت و الوهیت بزرگ کردند و اجازه ندادند کسی در زمان حیاتش آزادانه او را نقد یا نصیحت کند. ولایت فقیه را که یک مسئلة فرعی فقهی و مورد اختلاف فقهای سنتی است چنان با هیاهو و غوغا، بزرگ کرده‌اند که گویی یکی از اصول دین است و منکر آن منکر ضروری دین می‌باشد. سخنرانی و مسافرت و نمازجمعة رهبر باید چنان پرطمطراق باشد که دیدن صحنه‌های آن مخالفان را به وحشت اندازد. از این رو، سرمایه‌گذاری بسیاری صورت می‌گیرد تا رهبر یک مسافرت و بازدید استانی انجام دهد و یا یک نمازجمعه برپا کند. گویا اگر این فضاسازی و هیاهو برپا نگردد، دیگر هیمنه و ابهتی برای رهبر نمی‌ماند. آری به راستی هم چنین است؛ رهبری که یک شبه آیت‌الله می‌شود، یک شبه مرجع تقلید می‌شود، رهبری که در تشریح دیدگاه ولایت فقیه چنان به خطا می‌رود که حتی خمینی هم به او می‌گوید: «تفسیر شما کاملاً خلاف نظر من است»، رهبری که پس از دستیابی به مقام رهبری در فکر مباحثۀ درس خارج و تکمیل مراتب علمی خود برمی‌آید، رهبری که مقامات روحانی زیر دستش او را شاگرد خود به شمار نمی‌آورند، به راستی که جایگاه و ابهتی ندارد. او باید که با بهره‌برداری از امکانات بیت‌المال، اسباب هیاهو را فراهم کرده باشد تا بتواند خود را بر جامعه تحمیل و بقای حکومتش را تضمین کند. آیا رییس جمهور پرورش یافته در این مکتب را نمی‌بینید؟ یک نمونه از غوغاسالاری او و اطرافیانش سفرهای استانی است. اگر مقصود آشنایی نزدیک با مشکلات استان‌ها و شتاب در پیشبرد پروژه‌های کلان استان‌ها باشد، فرضاً که برپایی جلسات هیئت دولت در مراکز استان‌ها توجیه‌پذیر باشد، ولی حجم هزینه‌های سرسام‌آور تبلیغات این سفر‌ها، تعطیلی سازمان‌ها و نهاد‌ها و مراکز اقتصادی و فرهنگی و آموزشی و برپایی مراسم استقبال و سخنرانی، جز در سایة اصل هیاهو و غوغاسالاری توجیه‌پذیر است؟ از قضا در دورة ریاست جمهوری نهم و دهم اصل غوغاسالاری نمود چشمگیرتری دارد. اگر در دوره پنجم و ششم ریاست جمهوری بر پایة غوغا سالاری فردی را امیرکبیر ایران و سردار سازندگی می‌نامیدند و تکنوکراتهای رانت‌خوار برآمده از آن را کارگزاران سازندگی می‌نامیدند، در دوره نهم و دهم از ساخت ماهواره، ساخت داروی ضد ایدز، داروی ضد سرطان، تولید خودروی ملی صد درصد ایرانی، تولیدات تسلیحات نظامی داخلی و ده‌ها دروغ و بلوف دیگر با کمک انواع شگرد‌ها و ابزارهای انحصاری رسانه‌ای تبلیغ می‌شود. اگر نیک بنگریم با توجه به اختراعات و اکتشافات و توفیقاتی که دولت نهم و دهم از سال ۱۳۸۴ به این سو مدعی آن بوده است، امروز کشور ما باید یکی از قدرتهای بر‌تر اقتصادی، فناوری، و نظامی دنیا باشد، ولی آیا به راستی ما در کجای جهان قرار داریم؛ با آنکه از منبع خدادادی درآمد نفت سود می‌بریم، اقتصاد ما در جهان چه جایگاهی دارد؛ از نظر تولید انواع فناوری در چه موقعیتی به سر می‌بریم، وضعیت آموزش در مدارس و دانشگاههای ما نسبت به نهاد آموزش در جهان پیشرفته از چه رتبه‌ای برخوردار است؟ دانشگاههای فنی و صنعتی و پزشکی و علوم پایۀ ما در رتبۀ چندم رده بندیهای جهانی دانشگاههای جهان قرار دارند، و... البته پیشرفتهای بسیاری هم کرده‌ایم؛ اکنون مداحی و روضه‌خوانی چنان در کشور ما شکوفا شده است که با قرنهای گذشته هیچ قابل مقایسه نیست و هیچ کشوری به اندازة ما مداح و روشهای مداحی و نوحه‌خوانی ندارد و مداحان ما خط مشی سیاسی و اقتصادی کشور را تعیین می‌کنند. اختراعات پیچیده‌تر از آن هم داریم حجة‌الاسلام و آیت‌الله ما اکنون دکتر حجة‌الاسلام، مهندس آیت‌الله و آیت‌الله دکتر شده‌اند. این گونه پیشرفت‌ها کرده‌ایم و افق آیندة این گونه پیشرفت‌ها خیلی روشن است.

در این مکتب، شعار طرفداری از هنر و ادب داده می‌شود و کسی که از دور این شعار‌ها را می‌شنود، به راستی شیفتۀ چنین اندیشه‌ای می‌گردد و با گرایشی که در میان پیروان مذاهب اسلامی در تلفیق دین و علم و هنر پیدا شده، گمان می‌کنند این‌ها به راستی در اندیشۀ تکامل و تعالی جامعة خود می‌باشند، ولی آنان که از روی شناخت دینی و علمی و از نزدیک با روش‌ها و رفتارهای اینان آشنایند، دروغین بودن و ظاهرسازی و ‌عوام‌فریبی آنان را با همة وجود، درک می‌کنند و طی بیش از سی سال عملکرد آنان در مدیریتهای ادبی و هنری را همانند مدیریت در عرصة سیاست و اقتصاد دیده‌اند که چگونه بی‌هیچ تخصص و دانش و تجربه‌ای در همة زمینه‌ها صاحب ادعا هستند و جز خسارت و ویرانی برجا نمی‌گذارند. جایگاه هنر در دیدگاه پرورش یافتگان خمینی، آنگاه مشخص می‌شود که وضعیت هنرهای هفتگانه در ایران امروز، نسبت به موضوعات مورد علاقة حاکمان و مدیران و حوزه‌های علمیه سنجیده شود و میزان سرمایه‌گذاری در این دو بستر با هم مقایسه شود؛ وضعیت آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها و دانشکده‌های هنر، و تولید و توزیع آثار هنری در مقایسه با مراکز حوزوی، تبلیغات مذهبی مورد نظر حاکمیت، مؤسسات علمی – پژوهشی برآمده از رانتهای حکومتی و تولید و توزیع آثار آنان بررسی شود. در عملکرد پرورش یافتگان مکتب خمینی، سالن سینما و نمایش و مراکز هنری، جایگاه ابتذال و فحشا و بیگانه‌پرستی است؛ از این رو، هنگامی که رونق یک مرکز هنری را می‌بینند، یا با شیوه‌ها و ابزارهای گوناگون و زور و قدرتی که در اختیار دارند، آن را از کار می‌اندازند یا همانند بزرگ‌ترین مرکز هنرهای نمایشی تهران نخست آن را از هویت هنری تهی می‌کنند و باز هم دلشان آرام نمی‌گیرد و با هزینه‌های سرسام‌آور بیت‌المال در کنار آن اقدام به ساخت مسجد و پایگاه به قول خود مذهبی می‌کنند و در پی افکنی مسجد و پایگاه مورد نظر، عمداً به گونه‌ای عمل می‌کنند که پی ساختمان اصلی تئا‌تر شهر آسیب ببیند.

در این مکتب، همة امکانات و اموال عمومی باید یا با زور، ‌ یا با نیرنگ، یا با سرقت و اختلاس و یا با رابطه سالاری در اختیار حکومت و هواداران، پیروان و حافظان منافع حکومت و حاکمان قرار گیرد. چنین است که حتی مدیریتهای تخصصی به بهانة تدین و تعهد و وفاداری به حکومت، به افراد بی‌تجربه و بی‌دانش سپرده می‌شود، در اعطای انواع تسهیلات و اعتبارات، گروه‌ها و افراد وابسته به حکومت و شخصیت‌های حکومتی در اولویت قرار می‌گیرند، و حتی برخی تسهیلات تخصصی یا اختصاصی که ربطی به مسائل سیاسی ندارد نیز از دستبرد آنان دور نمی‌ماند. نمونۀ کوچک آن مجلة فرهنگ عمومی و مجلة مشرق است. مجله فرهنگ عمومی را که متعلق به شورای فرهنگ عمومی کشور و محل آن وزارت فرهنگ و ارشاد بود، از زمینة تخصصی آن بیرون کردند و به طیف‌های تندروی وابسته به بیت رهبری و روزنامه کیهان سپردند و کاش آن را به نشریه‌ای علمی تبدیل می‌کردند و برای افکار عمومی یا برای نخبگان علمی کشور، مفید می‌شد، ولی صد افسوس که آن را از سویی به بازار حراج آبروی افراد خدمتگزار و دانشمندان و ادیبان و شهروندان و از سوی دیگر به ابزاری برای مطرح کردن و بزرگ کردن افراد عقده‌ای و تندروی هم طیف خود تبدیل کرده‌اند، و از آنجا که از بودجة بیت‌المال تغذیه می‌کنند با بهترین کاغذ و چاپ رنگی، با ارزان‌ترین قیمت، روانۀ بازار مطبوعات کرده‌اند، و چنان که نگارندۀ این سطور شخصاً از فروشندۀ فروشگاه نمایندگی موسسه کیهان در خیابان انقلاب شنیدم که بیشتر نسخه‌های آن به صورت اهدایی برای استادان دانشگاه‌ها و روحانیان و شخصیت‌های فرهنگی – پژوهشی فرستاده می‌شود. این در حالی است که نشریات و مجلات تخصصی غیرحکومتی که فقط به اتکای تک‌فروشی نسخه‌های خود سرپا هستند، با آنکه هزارگونه ملاحظات را رعایت می‌کنند، اولاً هیچگاه نمی‌توانند به طور مرتب منتشر شوند و ثانیاً نمی‌توانند برای خیل مشتاقان و خواننده‌های خود مجله را با قیمت ارزان، عرضه کنند. برای نمونه همین مجله فرهنگ عمومی با چاپ رنگی و بالای ۲۲۰ صفحه که با هزینه بیت‌المال تولید و توزیع می‌شود با مبلغ دو هزار تومان به فروش می‌رسد، در حالی که مجله‌های مشابه آنکه متعلق به طیف حکومتی نیستند، نمی‌توانند کمتر از پنج – شش هزار تومان برای هر نسخه قیمت بگذارند. با این حال فروش این دو به هیچ صورت با هم قابل مقایسه نیست و نشریات غیرحکومتی را مردم با عشق و علاقه می‌خرند و بر زمین نمی‌مانند، اما اطلاع دقیق در دست هست که شمار زیادی از اکثر مجله‌ها و نشریات حکومتی، یا در انبار‌ها انباشته می‌شوند یا در خانه‌های مدیران و شخصیت‌های حکومتی و روحانیان صاحب منصب، خاک می‌خورند. نمونۀ دوم مجلة مشرق است که ارگان نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور است، ولی چندی است که آن هم به سرنوشت مجلة فرهنگ عمومی گرفتار شده است. از رندی و فریبکاری این طیف همین بس که برای آنکه کسی از ماهیت اصلی مجله آگاه نگردد نام «فرهنگ عمومی» را در لوگوی مجله طوری طراحی کرده‌اند که هرکس ببیند در حالت عادی فکر می‌کند که نام مجله فقط «فرهنگ» است و کلمه عمومی را به صورت ریز به گونه‌ای کنار فرهنگ گذاشته‌اند که به چشم بیننده نیاید.

وضعیت حکومت مکتب خمینی در ایران تداعی کنندة وضعیت شوروی کمونیستی عصر استالین و پس از آن است که بسیاری از مردم و سیاستمداران و نخبگان علمی و ادبی جهان را شیفتة خود کرده بود، و به همین هوا، شمار فراوانی از این افراد به سوی این کشور روانه شدند و تقریباً همة آنان پس از آنکه وضعیت ایدئولوژی کمونیستی و سوسیالیستی شوروی را از نزدیک دیدند یا از آن کشور گریختند یا در‌‌ همان جا مخالفت خود را آشکار کردند.

در راستای اصل غوغاسالاری، به جای خردورزی و دانش و قانون، پیوسته احساسات و هیجان در میان پرورش یافتگان این مکتب، مبنای عمل است؛ به همین دلیل رفتار‌ها و روشهای آنان بر پایة ظاهرگرایی، ریا و مناسک و شعائر ظاهری استوار است. برپایی نماز جمعه، نماز جماعت، دعای کمیل، دعای توسل، روضه‌خوانی، نوحه‌خوانی، ریش گذاشتن، چادر بر سر کردن، جدایی میان زن و مرد در جاهای عمومی، تفکیک جنسیتی در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی و علمی و هنری، نشان دادن اعتراض و نقد به صورت تند و خشن، چفیه برگردن انداختن و نوشته‌های مذهبی بر سر بستن و ده‌ها رفتار سطحی و شعاری از این قبیل که هیچ ربطی به دین و دینداری ندارند، در دیدگاه آنان نشانة دینداری است و هرکس به چنین اموری پابند نباشد اگر کافر نباشد، دست کم فاسق است. بسیار جالب است مکتب خمینی، چه در زمانی که خود ایشان زنده بود و چه در دوران ما، برای خود دوستان و دشمنانی در داخل و خارج تعریف کرده‌اند. هم خمینی هم خامنه‌ای و هم کلیه سردمداران این مکتب همواره از منتقدان و مخالفان خود می‌خواهند، مرزبندی خود را با این دوستان و دشمنان روشن کنند و همین مرزبندی را معیار دوستی و دشمنی با خود و ملاک آزادی عمل آنان قرار می‌دهند. کسی که در ایران و در فضای حکومت مکتب خمینی نفس می‌کشد، نخست باید آشکارا در برابر مخالفان و دشمنانی که اینان برای خود تعریف کرده‌اند، موضع مخالف بگیرد یا اگر مسئله‌ای در سطح داخل و خارج واقع شود که به گونه‌ای مکتب خمینی را نقد یا نفی کند، پرورش یافتگان این مکتب نخست خود بر پایة اصل غوغاسالاری و هیاهو - و نه بر پایة دانش و تاکتیک‌ها و استراتژیهای علمی و خردمندانه – در برابر آن به ایجاد هیجان و رفتار احساسی اقدام می‌کنند، و سپس از دیگر کنشگران عرصه‌های مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می‌خواهند، همپای آنان در برابر مسائل و حوادث، موضع بگیرند و چنانچه اشخاص یا گروههایی، آشکارا این مرز را بین خود و مخالفان و منتقدان مکتب خمینی روشن نکنند، مورد ملامت و محدودیت این طیف قرار می‌گیرند. در همین راستا سالهاست از گروههایی چون نهضت ملی و نهضت آزادی خواسته می‌شود مواضع خود را در برابر آمریکا و اسرائیل و دولت‌های عربی و نیز گروههای معارض حاکمیت و اپوزیسیون مقیم خارج از کشور روشن کنند؛ سالهاست از گروههای منتقد درون نظام مانند سازمان مجاهدین انقلاب، حزب مشارکت و دفتر تحکیم وحدت می‌خواهند برای جلب اطمینان این طیف، آشکارا مخالفت خود را با جبهۀ ملی و نهضت آزادی اعلام کنند و اینک چند سالی است از هر گروه و کنشگری می‌خواهند، برای حضور در عرصۀ سیاسی، نخست رفتارهای کاندیداهای ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ را محکومت کنند. اینان کار را بدانجا رسانده‌اند که ملاک تأیید صلاحیت اشخاص حقیقی و حقوقی را که خواهان نامزد شدن در هر انتخاباتی هستند، منوط به این گونه موضع‌گیریهای آنان می‌کنند. هرکس اقدامی بکند که به گونه‌ای بوی مخالفت و انتقاد از نظام و مکتب خمینی از آن برآید، یا اگر در مواقعی سکوت پیشه کرده باشد، برای مقبول واقع شدن و آزادی عمل پیدا کردن باید توبه کند و به آغوش این طیف برگردد. تواب‌سازی و توبه‌طلبی از افراد و گروه‌ها که از آغاز دهة شصت در زندانهای جمهوری اسلامی آغاز و در سالهای پایانی دهة هشتاد به صورت آشکار در بستر سیاسی جامعۀ ایرانی از سوی مکتب خمینی و پرورش یافتگان آن رواج یافت، اهل دانش و مطالعه را به یاد توبه‌طلبی‌های کلیسای قرون وسطی می‌اندازد.

نابودسازی عزت و کرامت انسانی

در اندیشۀ توحیدی و آموزه‌های همۀ ادیان، انسان، شریف‌ترین موجود آفرینش شنخته شده است که خداوند او را - با دادن عقل، به عنوان راهبر درونی، فرستادن پیامبران به عنوان هدایتگر بیرونی و کتاب آسمانی به عنوان آیین زندگانی - گرامی داشته و کرامت بخشیده است. در اندیشة توحیدی، نخست معرفة‌الله و معرفة‌النفس، رسالت انسان بودن است و حفظ کرامت انسانی از سوی خود او، یکی از رسالت‌ها و تکالیف الهی بر انسان است. دیکتاتور‌ها و حکومتهای خودکامه برای بقای حکومت خود، نخست، عزت نفس و مناعت طبع انسانی را به شیوه‌های گوناگون از او می‌گیرند، انسان را از هویت درونی و معنوی‌اش تهی می‌سازند، او را گرفتار امور روزمرۀ زندگی مادی یا توهمات غیرمادی خود می‌سازند و سپس او را برده‌وار به دنبال خویش می‌کشانند. مکتب خمینی از روزی که قدرت را در ایران در دست گرفته، همین روش را در پیش گرفته است. انسان ایرانی امروز هرچند از فقر و جهل در رنج می‌باشد، ولی بیشترین مشکل او آن است که هویت انسانی‌اش و ایرانی‌اش از او گرفته شده است. هویت انسانی، نخست از بیشتر اهل دانش و نخبگان گرفته شده و سپس در میان توده‌های مردمی فراگیر شده است. اکنون دانش آموختگان و دانشوران کشور، برای دستیابی به کار و نان، حاضر می‌شوند به انواع پستی‌ها تن در دهند، یا شاغلان و کارداران و کارگزاران، برای حفظ موقعیت کاری یا ارتقای پست و مقام خود به انواع رذالت‌ها تن می‌دهند و برای رسیدن به آرزوهای جاه‌طلبانه و ثروت و شهوت خود، بی‌محابا به شخصیت‌ها و گروههای ذی نفوذ می‌پیوندند و در برابر آنان کرنش می‌کنند؛ بی‌حساب و کتاب و با وانهادن بدیهیات اخلاقی به تمجید و تعظیم از قدرت سلطه و صاحب‌منصبان و به‌‌ همان اندازه به هتک حرمت دیگران می‌پردازند. توده‌های مردمی برای آنکه تحت پوشش کمیتة امداد قرار بگیرند، از سهام عدالت برخوردار شوند، وام ازدواج بگیرند، کار و شغلی پیدا کنند، در دانشگاه پذیرفته شوند یا از تسهیلاتی اندک برخوردار شوند، حاضرند هزاران دروغ بگویند، در برابر زیاده‌خواهی و باج‌خواهی کارگزاران اداری کرنش کنند، رشوه بدهند، هر روز رنگ عوض کنند، برخلاف میل خود، ریش بگذارند، در نمازجماعت شرکت کنند، به راهپیمایی بروند و در برابر هزاران گونه ستم و ناسزا و ناحق، سکوت کنند. کافی است یک بررسی انجام گیرد که چه تعداد از محرومان تحت پوشش کمیتۀ امداد، کسانی بوده‌اند که اگر امکانات مالی و ملکی و تواناییهای خود را فعال می‌کردند، هیچ نیازی به دریافت کمک‌های یک مؤسسه مددکاری نداشتند. اگر به درستی بررسی شود شمار کسانی که امروز به عنوان جانباز از بنیاد جانبازان حقوق دریافت می‌کنند، به راستی به صورت قابل توجهی کاهش خواهد یافت و بسیاری از آنان هرچند جراحتی از جنگ بر تن داشته باشند، ولی آن جراحت حتی یک درصد مانع کار و فعالیت آنان نیست؛ چنان که هم‌اکنون نیز بسیاری از افراد تحت پوشش کمیتة امداد و جانبازارن حقوق بگیر، دور از چشم این بنیاد‌ها و سازمان‌ها با توانایی کامل همانند همۀ مردمان معمولی و سالم در حال کار و فعالیت و تولید و ایجاد درآمد هستند؛ اما چه شده است که حاضر می‌شوند، داغ و ننگ‌گدایی را بر خود بخرند و خود را به پشیزی از مال دنیا بفروشند؟ پاسخ این پرسش در روشهای رفتاری مکتب خمینی نهفته است. آنان از وجود انسانهای عزتمند و دارای مناعت طبع و انسانهای پاسدار هویت انسانی و انسانهای هوشیار و بیدار در هراسند، از این رو، با ابزارهای گوناگونی که در اختیار دارند به هر صورت شده، جامعه و شهروندان را از هویت انسانی تهی می‌کنند. رهبر و رییس جمهور کشور به هر سو که راه می‌افتادند، نخست اعلام می‌کردند، هرکس خواسته‌ای دارد به پیشگاه آنان بنویسد و پس از آنکه در مراحل نخست، مردم مشاهده کردند، به برخی از خواسته‌های جزئی و شخصی آنان به صورت اتفاقی پاسخ داده شده، از آن پس در هر سفر رهبر یا رییس جمهوری، میلیون‌ها نامه به سوی آنان سرازیر شد و آنجا بود که ناکارآمدی این گونه ارتباطات و هزینه بر بودن آن آشکار شد و دیگر پاسخگویی به نامه‌ها، دروازة دیگری از فساد و تبعیض را گشود.

امروز ملت ایران در سایة مکتب خمینی از دو عنصر بنیادین انسانی و زندگی، یعنی هویت انسانی و امنیت محروم است. هرچند به نسبت امکانات خدادادی و منابع انسانی متخصص و نیروی کار فراوانی که کشور ما در اختیار دارد، شایسته آن بود که امروز گرفتار مشکلات اقتصادی و بی‌کاری و فقر همگانی نباشد؛ و هرچند کشور ما به نسبت توسعة جهانی از کاروان توسعه عقب مانده است، ولی وضعیت اقتصادی مردم ایران امروز به هیچ روی با وضعیت اقتصادی ایران عصر قاجار و ایران اواخر حکومت پهلوی قابل قیاس نیست و پیشرفت چشمگیری نسبت به آن زمان‌ها کرده است، اما با این حال از آنجا که حکومت‌ها، کرامت انسانی انسان ایرانی را پایمال کرده‌اند، اظهار فقر و فاقه، گلایه از وضعیت موجود و پنهان کردن داشته‌ها و پوشیده داشتن دارایی‌ها و شادی‌ها و خوشی‌ها در میان ایرانیان به فرهنگ فتاری تبدیل شده است. ولی با این همه به نظر نگارنده همة این رفتار‌ها از آنجا سرچشمه می‌گیرد که شهروند ایرانی امروز از سویی امنیت ندارد؛ نه امنیت جانی، نه شغلی و نه فکری. هر آن ممکن است از کار برکنار شود، هر لحظه ممکن است از سوی اوباش و زورگیران و راهزنان یا از سوی حرامیان حکومتی مورد تعدی و تجاوز قرار گیرد، و با سیاستی که حاکمانش در پیش گرفته‌اند، همواره در حال نه جنگ، نه صلح و بلکه در حال انتظار جنگ به سر می‌برد و در چنین شرایطی است که اخلاق، نوع‌دوستی، فداکاری، مسئولیت‌شناسی، قانون‌پذیری و دینداری فدای مصالح آنی شخصی می‌شود، و از سوی دیگر کرامت انسانی‌اش از او گرفته شده است و در پی آن، ثبات اخلاقی و عقیدتی و رفتاری را از دست داده است.

مصادرۀ دین و تاریخ

روش همۀ روحانیان و مفتیان مذاهب اسلامی و نیز روش همۀ خلفا و حاکمان و امپراتوریهای دیکتاتور و خودکامۀ مسلمان در همۀ ادوار تاریخ چنین بوده و هست که هر مسئله یا نکته‌ای را به یکی از وقایع تاریخی و یا یک روایت از پیشوایان دینی ربط می‌دهند و با استناد به آن روایت یا واقعۀ تاریخی به اثبات و نفی قضایا می‌پردازند و بدین وسیله رقیب یا خصم و یا طرف گفتگوی خود را به گونه‌ای ساکت می‌کنند و یا از طرح هر گونه دیدگاهی باز می‌دارند. در روزگار ما با گسترش دادن این روش به دیدگاههای علما و شخصیت‌های معروف و مشهور و احیاناً مقبول، از سویی عرصه را بر رقیبان تنگ گرفته‌اند و از سوی دیگر، بستر کنش و واکنش خود را گسترش داده‌اند. در همین راستا همین که کسی سخنی می‌گوید که با روش و دیدگاه این رهبران و مفتیان سازگاری ندارد، بلافاصله با ربط دادن آن به یک واقعۀ تاریخی مربوط به صدر اسلام و یا استناد به یک روایت که هیچ مبنای عقلی و دینی هم ندارد، علیه آن نظریه یا صاحب آن نظر، جوسازی می‌کنند. و فریاد برمی دارند‌ای وای فلان آموزۀ اسلام نادیده گرفته شد و نسبت به فلان مسئلۀ شرع مقدس هتک حرمت شد! برعکس آن نیز واقع می‌شود؛ به این صورت که هر‌گاه خود این طایفه یا پیروان و مریدانشان کاری یا برنامه‌ای اجرا می‌کنند، برای اثبات حقانیت و حجیت آن به وقایع تاریخی یا روایات و سخنان پیشوایان دینی استناد می‌کنند. فقیهان و روحانیان و سنت گرایان مسلمان با این روش که ظاهری زیبا و فریبنده دارد و البته برای توده‌های عوام اقناع کننده است، همواره توانسته‌اند و می‌توانند بر موج افکارعمومی سوار شوند و خواسته‌های خود را به پیش ببرند و مخالفان و رقیبان خود را به بد‌ترین وجه مجازات و یا از دور بیرون کنند. با این روش آنان پیوسته دین اسلام و تاریخ آن را در مصادرۀ خود نگاه می‌دارند و از آن به عنوان ابزاری در برابر مخالفان و منتقدان خود سود می‌جویند. این میراث اکنون در ایران به طور گسترده به دست پرورش یافتگان مکتب خمینی افتاده است و با این حربه، همۀ کار‌ها و رفتارهای خود را به دین اسلام و آیین مسلمانی منتسب می‌کنند و هر اندیشه و کردار و سازمانی که با آنان همراه نباشد، غیر دینی و وابسته به دشمنان و بیگانگان معرفی می‌شود. آنان رهبر خود را نشانه و نمایندۀ خدا و جانشین پیامبر و امام معصوم، نیروهای اطلاعاتی خود را سرباز گمنام امام زمان، و نظامیان خود را امیر و سردار اسلام و هر کس و هر گروه و هر صنف مرتبط با خود را به نوعی به یکی از مفاهیم، آموزه‌های تاریخی و روایی منسوب می‌کنند و نیز هر مقطعی از تاریخ عملکرد خود را به یکی از مقاطع مطرح تاریخ اسلام ربط می‌دهند و هر شخصیت و نظریه و هر گروه و واقعه‌ای که با جریان کلی خودشان هماهنگ و هماوا نباشد، آن را به جریانهای مخالف دین منتسب می‌کنند. با این روش چه دانش‌ها و شخصیت‌ها و جریان‌ها و نظریه‌ها که سرکوب شده‌اند، و چه سفلگانی که بر مسند قدرت و ثروت و منزلت نشسته‌اند، و چه اوهام و اباطیلی که به نام دین و اسلام ترویج و نهادینه شده است!!

در جامعه‌ای که افکار عمومی آن بر گفتار گرایی سطحی و عوامانه اعتماد می‌کند و از راه انحصارطلبی و زور و قدرت، زبان و قلم اندیشمندان و آزادگان و دادگران در زنجیر است، یک نفر با دارا بودن قدرت مطلقه می‌تواند همۀ شخصیت‌ها و نویسندگان و گویندگان مخالف یا منتقد خود را و نیز رسانه‌ها و کانونهای علمی و آموزشی و رسانه‌ای آنان را پایگاه دشمن بنامد که ایمان مردم را نشانه گرفته‌اند و با به کارگیری این روش، در یک آن، ده‌ها روزنامه و نشریه را ببندد، ده‌ها سایت را فیل‌تر کند، ده‌ها مؤسسۀ انتشاراتی را ببندد، صد‌ها کتاب را یا سانسور کند و یا مانع چاپ آن شود، صد‌ها انسان شریف و کارگر و زحمتکش و ده‌ها نخبه و استاد صاحب نظر و و صد‌ها خبرنگار را از نان خوردن و کار کردن و تولید اطلاعات و دانش بیندازد و یا روانۀ زندان و تبعیدگاه کند، یا به چوخۀ آتش بسپارد.

فروپاشـی مکـتب خمـینی

مکتب خمینی، چون توهمات آخوندی و تراوشات فقهی را به جای دین نهاده است و از این جهت بر اندیشه و باور دینی درستی استوار نیست، و از سوی دیگر چون بر بنیاد خرد و دانش برپا نشده است، بلکه پایه‌های آن بر فرهنگ آخوندی گذاشته شده که آن هم خود بر خرافات و هواهای نقسانی و سود و زیان شخصی و فریب و ریا و سالوس بنیاد شده است؛ از این رو، به طور اصولی پایداری نخواهد داشت و از آنجا که از سوی حکومت و قدرت رسمی پشتیبانی و ترویج می‌شود، تا زمانی که حاکمیتِ پشتیبانِ آن بر مسند قدرت هست، بقای آن همانند دیگر آسیب‌های اجتماعی- سیاسی تضمین شده است و در لایه‌های پست و خرافه گرای اجتماعی البته ماندگاری بیشتری پیدا می‌کند؛ چنان که خرافه‌های سنت مجعول و فرهنگ آخوندی و اسلام صفوی در لایه‌هایی از جامعۀ ایرانی یا شیعی همچنان باقی مانده است. با این حال، بُعد فرهنگی – اجتماعی مکتب خمینی چون در جامعۀ ایرانی بدیلهای دیرینه تری همچون «سنت مجعول» و «فرهنگ آخوندی» و «تشیع صفوی» دارد و از سوی دیگر به دلیل تغییر در رویکردهای فکری و فرهنگی و دینی نسل نو، و تغییر الگوهای فکری و عقیدتی و نیز به دلیل جنایت‌ها و خیانتهایی که این مکتب در جامعۀ ایرانی مرتکب شده، نسبت به سه دهه پیش، جایگاه خود را به کلی از دست داده است و امروز فقط با زور حکومت و قدرت اسلحه و خشونت حکومتی و مصادرۀ انواع رسانه و سرمایه‌های ملی سر پاست. مکتب خمینی به دلیل عملکرد خرافه گرایانه، خشونت حکومتی، سودجویی شخصی به جای دینداری و مردم داری و سیاست بازی جاهلانۀ کنشگرانش فرو ریخته و به با بدنامی تمام به تاریخ پیوسته است. نه تنها جامعه آن را پس زده که حتی کنشگرانش نیز آن را وانهاده‌اند. برای نمونه می‌توان روشهای کنش و مواضع علمی و سیاسی رهبر کنونی را با دیدگاههای کلان و اصولی آقای خمینی مقایسه کرد که در بسیاری از زمینه‌ها کاملاً مغایر و متناقض با دیدگاه‌ها و روشهای او رفتار کرده است؛ دخالت دادن نظامیان در سیاست و اقتصاد، حکومتی کردن حوزه‌های علمیه و سلب استقلال آن و ده‌ها مورد دیگر نمونه‌هایی از این ادعا می‌باشند. امروزه اما با همۀ توان از مکتب و آموزه‌ها و روش خمینی دم زده می‌شود و پیوسته نام خمینی و صفت امام راحل ورد زبانهاست و چون نیک نگریسته شود آن هم همانند خود دین و مذهب، دامی بیش و ابزاری جز حفظ و بقای قدرت و ثروت نیست.


بخش های دیگر این مقاله:
ویژگی‌های بنیادین اندیشه، روش و رفتارِ مکتب خمینی - بخش نخست
بنیادهای اندیشه، روش و رفتارِ پـرورش یافتـگان مکتـب خمیـنی - بخش دوم

بنیادهای اندیشه، روش و بخش سوم – دوره‌های تاریخی و مدیریتی مکتب خمینی
بنیادهای اندیشه، روش و بخش چهارم – ویژگی های کلی پرورش یافتگان مکتب خمینی