عصر نو
www.asre-nou.net

ایستگاه ِ یکم ِ حاشیه

نوشته هایی در حاشیه ی رویداد ها - شمار ه ی یک
Tue 5 02 2013

پ. مهرکوهی

من با قصه های مادرم بزرگ شدم و مادرم نیز با قصه های پدرش. بخشی از قصه هایی را که مادرم برایم باز می گفت از پدر اش شنیده بود. در میان آن قصه ها یکی در باره ی سفر ِ یک مرد ِ ایرانی به سرزمینی دور بود. مرد به میهمانی دعوت می شود. چه پذیرایی!؟ ناگفتنی. مردمی مهربان. شب که به نیمه می رسد رختخواب برای مرد ایرانی ی میهمان پهن می کنند و به او می گویند در را قفل کند و تا بامداد به هیچ رو در را باز نکند. پس از نیمه شب ناگهان سر و سدایی* در پشت ِ در ِ اتاق در می گیرد و گله ای از سگان ِ خشمگین با واغ واغ هایشان نمی گذارند که مرد تا بامداد دمی بخوابد. سگ ها به در می کوبند و گویی برای شکستن ِ در و آمدن و تکه پاره کردن ِ مرد چیزی کم نمی گذارند. شبی که با شور و سور و خوشی آغاز شده بوده با ترس و دهشت پایان می گیرد. فردای آن روز ِ صاحبخانه به مرد ِ میهمان حقیقت را می گوید، که آن ها شب ها به سگ دگرش می یابند. نمی دانم چرا نشست ِ روز ِ یک شنبه ی مجلس ِ اسلامی که به برکنار کردن ِ یک وزیر رای داد مرا به یاد ِ آن قصه انداخت. در آن نشست نماینده گانی به پاچه ی رییس جمهوری پیچیدند که بر سر ِ کار آمده بود تا ما را بیشتر از پیش بر سر ِ کار بگذارد. گویا ورق برگشته است. بد جوری هم ورق برگشته است. کار از واغ واغ کردن در پشت ِ در گذشته است. همه ی ایشان شوخی های جلوی پرده و گاز گرفتن ِ های پشت پرده را به کناری نهاده اند. کار به پرده دری و دریدن یک دیگر رسیده است. از این پس از هم دریدن ها بی پرده تر انجام خواهد گرفت، تا سرانجام کدام یک زور اش بچربد، اگر سرانجامی باشد! چیزی در حال پایان گرفتن است و چیز دیگری در حال نمایان شدن. این نشان ِ آن است که آن غول ِ پنهان، آن شعبده بازی که از پشت این میدان ِ نمایش را تماشا می کند و به گونه ای در گرداندن آن دست دارد، ولی تا کنون دست ِ خود را رو نکرده، آن کسانی که در سایه ی نمایش های گوناگون ِ سی و اندی ساله ی گذشته بالایش یافته اند، آن گروه ِ قدرت یابنده ای که خود را شایسته ترین ها و سزاوارترین می داند، آنان که به عروسکان دست آموز برای چندگاهی میدان داده بوده اند تا میدان ِ سیاست را گرم نگاه دارند، از راه می رسند. آن کس که خود را ناجی ی ما می خواند برای آن می آید تا با شمشیر اش داد را میان ما قسمت کند و آن داد دهشتناک تر از بی داد خواهد بود، چنان دهشتناک که کلک به دستان ِ خوش خرام از تعریف ِ واژه ی قلدر که در هفتاد سال ِ گذشته به کار بُرده اند باز خواهند ماند.. پ. مهرکوهی


*
سدا واژه ای پارسی است و نوشتن ِ آن با «ص» عربی درست نیست. فراموش نکنیم که آقایان ِ «علامه» های دانشگاه های ما تا چند دهه ی پیش «تهران» را «طهران» می نوشتند. آن هم درست نیود. اگر پیشینیان ِ ما برای خوش خرامی کردن برای تازیان زبان ِ کهن سال ِ ما را به گند کشاندند، ما نیازی نداریم که بدکرداری ی آنان را پیشه کنیم. باید بیاموزیم که پارسی را درست تر بنویسیم.