هفته نامه: دی تسایت شماره ۳، ۱۰ ژانویه ۲۰۱۳
بارها مورد خشم قرار گرفته و اغلب بد فهمیده شده: ۵۰۰ سال پیش نیکولا ماکیاولی فلورنسی کتاب شهریارش را نوشت. بعدها این کتاب یکی از مهمترین کتابهای سیاسی تاریخ شد.
خیلی وقت است که کارمندان دولت دیگر آنچنان مخاطره آمیز زندگی نمیکنند. در بدترین حالت بلافاصله بازنشسته شده و حقوق بازنشستگی که غالبا برابر با درآمد حین خدمتشان است دریافت میکنند. درست است که دیگر میزی در کارنیست، که قطعا نوعی رنجش نارسیستی است. ولی سرانجام هیچ کارمند دولتی امروزه آن نیست که ماکیاولی آنزمان نصیبش شد.
خاندان مدیچی بعد از ۱۸ سال دوباره در سال ۱۵۱۲ قدرت را در فلورانس بدست گرفت. دولت جمهوری که ماکیاولی ۱۴ سال آزگار کارگزار عالیرتبهاش بود باید تسلیم میشد. بلافاصله پس از آن ماکیاولی ۴۳ ساله نه تنها از خدمت منفصل شد بلکه ملزم بود مبلغ ۱۰۰۰ فیورینی چیزی حدود سه و نیم کیلو طلای ۲۴ عیار ضمانت مالی برای تضمین حسن رفتارش در آینده بسپارد. علاوه براین به اتهام شرکت در توطئه ضد دولتی بازداشت شده و بارها شکنجه شد. وارونه از دستها و زانوانش آویزان، تا وقتی که دیگر تحمل درد ممکن نبود، به چیزی اعتراف نکرد. کوتاه مدتی بعد بدنبال بخشودگی همگانی آزاد شد ولی به همراه همسر و شش فرزندش به خانه روستایی ساده در سن آندرا ی پرکوزینا که در تپههای واقع در ۱۲ کیلومتری جنوب شهر قرار داشت، تبعید شد. اینکه در هوای صاف گنبد کلیسای فلورانس و برج پلاتتزا وچیو، که دفتر کارش در آنجا بود، کاملا قابل رویت بود باید بیش از همه برایش دردآور بوده باشد.
با این حال در تاریخ سیاسی کمتر رنجشی چون برکناری ماکیاولی از موقعیت اجتماعیش چنین پر باربوده است. او برای فراموشی و نیز برای تدارک برگشت سیاسیاش که قرار نبود نتیجه درخوری از آن حاصل شود، با حرارت مشغول کارهای ادبی شد. مقالات، یادداشتهای تاریخی، طنز و شعر.. نوشت. درست ۵۰۰ سال پیش کارش را با رساله در باره شهریاران شروع کرد: ایل پرینسیپو. ۲ [شهریار] *
در نسخه اصلی متن ایتالیایی با تیتر لاتینی دی پرینسیپاتیبوس۳ است: درباره اشکال حکومت۴.
رسالهای نسبتا کوچک که در سال ۱۵۱۳ قسمت عمدهاش به قلم در آمد، از آنچنان قدرتی برخوردار بود که بلافاصله بعد از چاپ اولش به سال ۱۵۳۲ یعنی پنج سال بعد از مرگ ماکیاولی، هر دو چیز را در حق نویسندهاش اثبات کرد: هم فاما (شایعه) و هم اینفامی۵ (رسوائی). این واقعیت که درام نویس انگلیسی کریستوفر مارلو در سال ۱۵۸۹ برای درام خود به نام یهودی مالتا پیش درآمدی نوشت که توسط حیلهگری شیطان صفت به نام ماکیاولی خوانده میشد بیانگر سرعت انتشار آوازه عموما بد ماکیاولی در جهان است. به هر حال چه از دیدگاه کالوینیستی یعنی اصلاح طلبی لوتری و چه از دیدگاه ضد کالوینیستی بحثهای گستردهای به سرعت علیه شهریار و نیز نویسندهاش درگرفت که به ندرت تندی ردیهها تناسبی با متن و تزها داشتند.
معروفترین ردیه یعنی نوشته ضد ماکیاول پروسی جوان فریدریش دوم («ماکیاولی ضمن بدنام ساختن هنر دولت مداری کمر به از بین بردن آموزش اخلاق سلیم بسته است.») معرف بدفهمی فوق العاده در این باره است که تنها به واسطه اقدام بلافصل فردریش در سال ۱۷۴۰ در مقام پادشاه تازه بر تخت نشسته به جنگی تهاجمی و اعلام نشده برای ربایش شلزین از هابسبورگ در سایه میماند. جالب اینجاست که فردریش تنها چند هفتهای قبل از این واقعه در کتاب ضد ماکیاول خود جنگهایی از این دست را بشدت محکوم کرده بود. البته لازم بود فریدریش آخر عمری اقرار کند که: «متاسفم ولی مجبورم اعتراف کنم که حق با ماکیاولی است.»
کمتر اندیشمند سیاسی دوران اخیر سراغ داریم که در بارهاش این همه مطلب منتشر شده باشد. تا به امروز تمامی مولفانی که به تئوری و پراتیک سیاست علاقمندند به هر حال زمانی شهریار را بررسی میکنند، آخرین نمونه از این دست فولکر راینهارد۶ تاریخ پژوه فریبورگی است با کتاب زندگی نامه ماکیاول که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. این همه جدل فشرده درچند صد سال اخیر در این باره را نمیشد توضیح داد هرگاه این رساله تنها پرتگاهی به سوی ننگ و پلیدی گشوده بود.
در واقع میتوان ماکیاولی و مارتین لوتر همدورهاش را در رابطه باهم بررسی کرد: همانگونه که لوتر به سال ۱۵۱۷ با تزهای ۹۵ گانهاش رابطه خدا و انسان را زیرو رو کرد، ماکیاولی هم ۴ سال پیش از آن ارزیابی انسان و قدرت را به شکل انقلابی تغییر داده بود. بازگشت به دوران قبل از این گسست پارادایمی دیگر ممکن نیست. بعد از ماکیاولی بدون هیچ ملاحظهای در باره سیاست بحث میشود و آن هم نه مثل سابق، آنگونه که مثلا از نقطه نظر اخلاقی چگونه باید باشد، بلکه بر اساس واقعیات موجود. توجه ماکیاولی آنگونه که خود میگوید اساسا معطوف به «وریتا افتواله دلا کوزا» ۷ یعنی حقیقت واقعی موضوع بود: تجربه به جای اخلاق، واقعیات به جای تخیلات. اهمیت چنین تغییر پارادایمی را البته نمیتوان دریافت هرگاه چه از روی نفرت و چه به خاطر علاقه تنها بخشهای هیجان انگیز شهریار را همچون پورنوگرافی سیاسی خواند. مثلا این بخش: «حاکم زیرک نه میتواند و نه مجاز است که به وعده خود وفا کند اگر به ضرر وی باشد و اگر مبانیی که وی را به دادن این وعده ملزم ساخته بدند دیگر در میان نباشند. چنین توصیهای درست نمیبود اگر آدمیان همه خوب بودند، اما چون آنها بد هستند به وعده خود وفا نخواهند نمود بنابراین لازم نیست که تو هم به وعده خویش پایبند باشی.» ویا این قسمت: «فهم این نکته مهم است که شهریار و بویژه شهریاری که تازه به قدرت دست یافته نمیتواند تنها به اعمالی بسنده کند که به خاطرآنها شهریاری نیک نامیده شود زیرا وی اغلب برای اعمال حاکمیتش مجبور است بر خلاف وفاداری، رحمت، انسانیت و مذهب عمل کند. بنابر این باید ازچنان روحیهای برخوردار باشد که هرگاه جهت وزش باد سعادت و یا تغییر اوضاع آن را ایجاب کند روی برگردانده و جانب دیگری در پیش گیرد و [...] تا حدی که ممکن است از نیکی دور نشود ولی اگر ضرورت (نسه سیتاتو) ۸ ایجاب کرد به بدی توانا باشد.» کسی که چنین کوته نظرانه میخواند خیلی سریع خود را در میان مفاهیم عجیبی چون «ماکیاولیسم، ماکیاول وارو مشابه اینها» و یا تیترهای کم عمقی چون ماکیاولی برای مدیران و یا حتی برای بچهها مییابد.
ولی اگر بر آن است که ملا نقطی بازی را کنار نهاده و به جای آن در پی کشف انسانشناسی سیاسی ماکیاولی برآید، لازم است ابتدا مقولات پایهای ماکیاولی را که در سرتاسر اثرش ثابت نگه میدارد درک کند، چیزی که متاسفانه حتی در بهترین ترجمههای آلمانی به خاطر تغییرات مداوم یکسان نمیمانند.
این بیش از همه در باره پایهایترین مقوله حاکمیت سیاسی ماکیاولی یعنی ویرتو۹ [توانایی، هنر] صادق است. وی این مفهوم را پیوسته بکار میبرد و همیشه هم در تمایز آشکار با معنی سنتی آن. زیرا منظور وی از این مقوله به هیچ وجه فضیلت در معنی کلاسیک آن و یا در کاربرد اخلاقی آن نیست. دغدغه وی در توصیف و ارزش گزاری شهریاران، فضیلتمندی به مفهوم خصوصیت نیک داشتن نیست («من به جرئت میگویم که داشتن و دنبال کردن چنین خصوصیاتی زیان آورند»). بلکه ویرتو از دید وی تنها به معنی هنر فرمانروایی است. این هنر میتواند به معنی استعداد باشد و یا اعمال اراده، کاردانی، توان روحی، قاطعیت، شور، خودکامی و یا توانایی زیرک بودن چون روباه در لحظهای و چون شیر قوی و درنده خو بودن درلحظه دیگر است. فرمانروا مجبور نیست که امر خویش را تنها به روش قوانین انسانی بلکه اگر لازم باشد به روش قانون وحوش به پیش برد. بنابراین فرمانروا مجبور است چون قنطروس ۱۰ [خدای یونانی، نیمی انسان ونیمی اسب] نیمی انسان و نیمی حیوان باشد. و برای اینکه لازم است طبیعت حیوان را خوب بفهمد باید دوچندان استعداد داشته باشد. «لازم است که خود را هم به جلد روباه و و هم به جلد شیر در آورد، زیرا شیر برابر مکر و حیله بیدفاع است و روباه برابر گرگها. بنابراین باید روباه بود تا بتوان خدعهها و فریبها را دفع کرد و چون شیر بود تا ترس بر دل گرگها افکند.» نزد ماکیاولی مقوله ویرتو همه این معانی در بر میگیرد. با این حال حتی با داشتن بزرگترین ویرتو هنوز نمیتوان فرمانروا ی خوبی بود، علاوه بر این برای این کار اکازیونه۱۱ [شانس، فرصت] هم لازم است، یعنی چنان فرصتی که آدمی میتواند فقط از بخت خوش انتظارش را داشته باشد. ماکیاولی در باره چهار فرمانروای بزرگ تاریخی از نظر وی، یعنی موسی، کوروش، رامولو و تسئوس۱۲ مینویسد: «بدون چنین اکازیونهای ویرتوی شخصیت آنها ازبین میرفت و بدون این ویرتو چنین اکازیونههایی بیهوده میبودند.»
حال به مقوله دیگری از ماکیاولی، یعنی فورتونا۱۳ [بخت، سعادت و سرنوشت] که به یونانی توچه۱۴ گفته میشود میرسیم. این خدای سعادت، سرنوشت و پیش بینی ناپذیری برای مردمان باستان حکم خدای دمدمی مزاج ولیکن با فضیلت را داشت. آدمیان بیتوجه به موقعیت و مقامشان در معرض تاثیرات غیر قابل پیشبینی آن، در واقع همان سرنوشت بودند.
ماکیاولی اما این حکم زمانه خود، که به خاطر غیر قابل دسترس بودن سعادت باید خود را به دست سرنوشت سپرد، را به هیچ وجه قبول ندارد. به نظر وی گر چه فورتونا بر نیمی از اعمال ما حکم میراند با این حال نیمی دیگر و یا چیزی در این حدود را به تصمیمات ما وا میگذارد «. فورتونا با ما دشمنی و خصومت میورزد:» من آنرا با رودهای خروشانی مقایسه میکنم که اگر خشمگین شوند تمامی زمینها را زیر آب برده و درختان را ازجا کنده و خانهها را ویران میکنند [....]. همه از برابر آنها میگریزند همه چیز مقهور قدرت آنها هستند. «
در عین حال انسانها محکوم به تسلیم منفعلانه چه در برابر رودها و چه در برابر فورتونا نیستند. مردم میتوانند سدها بنا کنند، شهریاران میتوانند خود را با کوالیتا دو تمپی۱۵ [اقتضای زمان] (مقوله دیگری از ماکیاولی) یعنی شرایط زمانه تطبیق دهند. در نتیجه تنها شهریاری میتواند مدت زمانی طولانی دوام آورد که به روش تا کنون موفق خود» نچسبد «، بلکه هر لحظه آماده باشد تا هرگاه شرایط زمان، کوالیتا دو تمپی، ایجاب کرد روش مالوف خود را به کنار نهد:» از آنجا که فورتونا پوست میاندازد ولی آدمیان به روشهای غیر منعطف خود پای بند میمانند، بخت یارشان خواهد بود اگر هم شرایط زمانه و هم روشها درخور هم باشند و الا بدبختی در انتظار آنهاست. «
چند جمله بعدتر ماکیاولی شکل انسانی دادن به فورتونا را به طرزی زشت و حتی بیشرمانه برجسته میکند:» زیرا فورتونا به زن میماند که برای رام کردنش باید وی را کتک زده و لگدمال کرد. تجربه نشان میدهد که زن ترجیحا تسلیم مردانی میشود که با وی اینگونه رفتار میکنند و نه آنانی که با آرامش سراغ وی میروند.... «ویرتوی شهریار بدون فورتونا چندان به دردش نمیخورد ولی شهریار دارای ویرتو میتواند تلاش کند تا فورتونا را صاف و ساده بزور مورد تجاوز قرار دهد.
طبقه بندی پیچیدهای از اشکال حاکمیت و نیز انواع توصیهها در مورد سازماندهی ارتش و ساختن قلعهها در شهریار بیان شده است. همه اینها را به مثابه مسائل تاریخی میشود به کناری نهاد. ولی بسته مقولههای ماکیاولی متشکل از ویرتو، فورتونا، اکازیونه و کوالیتا دو تمپی قطعا واجد اهمیت و اعتبار هستند. آنها عناصر ثابت کوندیچیو هومانا ی۱۶ [طبیعت انسانی، زمینه انسان بودن] هر حکمران و هر سیاستمداری هستند. آنها مکانیک قدرت را تعیین میکنند، از آنها ست که تجربه توفیق محتمل سیاسی، که (در نظر اول) کاملا رها از بندها و اهداف اخلاقی است، بدست میآید.
سیاست به مثابه کار توفیق آمیز صرف: سیاست ورزی به نظر ماکیاولی تابع اصول اخلاقی – مثلا بونوم کومونه۱۷، یعنی نوعی منفعت عمومی تعریف شده، یا شکلی حتی ابتدایی از عدالت نیست. بنابر این وی در تحلیل خود از حکمرانی در عمل به شکلی ریشهای با تمامی آنچه که افلاطون ویا ارسطو، متافیزیک، مذهب، و آنچه که استوآ یا مسیحیت در باره مبانی و روبنای اخلاق موعظه میکردند تسویه حساب میکند. حکمران تنها تابع اصول عملی است که در اصل مستقل از تمامی دعاوی اخلاقی هستند یعنی بیطرف از نقطه نظر اخلاقی هستند. و چه کسی میتواند از دوران ماکیاولی، از پاپهای فاسد گرفته تا حکمرانان ولایات و از اشغالگران متجاوز خارجی در خاک ایتالیا تنها یک نفر را نام ببرد که طور دیگری رفتار میکرد؟
حال باید به این پرسش پرداخت که آیا این خود ماکیاولی است که» غیر اخلاقی «است ویا تئوری وی. هر چه از نزدیک به این سوال بپردازیم پاسخ به آن مشکلتر میشود هرگاه اثر دیگر وی بنام گفتارها۱۸ را نیز در نظر بگیریم. در حالی که شهریار به شرایط ناظر بر کردار فردی حکم ران میپردازد در مقابل گفتارها که در سال ۱۵۱۳ همزمان با شهریار به رشته تالیف درآمد به بررسی شرایط عمومی یک جمهوری موفق میپردازد. اینکه مساله ماکیاولی در تحلیل نهایی عبارت از زندگی سیاسی۱۹ و زندگی آزاد۲۰، یعنی نوعی زندگی شهروندی است در جامعهای است که نسبت به شرایط زمان تا حدودی اجتماع آزادی به حساب میآید، به اندازه کافی گویاست که شیوه تفکر وی، هرچند نه به واسطه آرمانهای اخلاقی بزرگ ولی بوسیله اهدافی سیاسی جهت داده میشود که به نوبه خود نسبتا اخلاقی هستند، هر چند در نظر اول تنها شامل مواردی هستند که به شکل سیاسی فورمول بندی شدهاند.
واما مگر ماکیاولی به تمجید سزاره بورگا۲۱، همان فرزند بیشرم و بیوجدان پاپ الکساندر ششم نه چندان با وجدانتر از پسرش نپرداخته است؟ مگر سزاره بورگا را همچون فرد ایده آل نوو پرینسپو۲۲ [شهریاری نوین] برنمی گیزند که بیهیچ پیش زمینه دیگر غیراز ویرتو و فورتونا حاکمیت نوینی را پایه میگذارد که الگوی همان نوع حکمرانی است که در شهریار مورد توجه اوست؟
به نظر میرسد که ماکیاولی تقریبا همه اقدامات از جمله سنگدلیها و بیرحمیهای غیر قابل باور سزاره بورگا، این سرکرده مزدوران، را که در ماموریتهای دیپلوماتیک شناخته و ترس و وحشت از وی را به جان گرفته بود، را خوش نظرانه تایید میکند. با این همه لازم است محتاط باشیم. زیرا سزاره بورگا شش سال پیش از تقریر شهریار در رسیدن به هدف خود یعنی ایجاد یک شاهزاده نشین تازه کاملا شکست خورده بود. وی از شناخت این نکته غافل مانده بود که قدرت وی تماما وابسته به پدرش یعنی پاپ وقت بود که پایان زندگیاش بزودی فرا میرسید و در سال ۱۵۰۳ وفات کرد. سزاره بعد از مرگ پدر، نابینا از سر خود پسندی، روی اسب بازنده شرط بست و بدین ترتیب راه شکست خود را هموار نمود. این همه ارزیابی غلط در باره اکازیونه، فورتونا و کوالیتا دو تمپی آنهم در یک زمان.
بالاخره توصیه دیرک هوئقس۲۳، رومانیست و ماکیاولیشناس هانوفری را پذیرفته و به» جستجوی شهریار جدید «در میان همدورهایهای ماکیاولی خاتمه خواهیم داد:» چنین کسی وجود ندارد و نمیتوانست هم وجود داشته باشد. «و ما (تقریبا) به هوئقس حق خواهیم داد، وقتی مینویسد که این شهریار» تنها چون یک الگو مطرح شده بود «.
واقعا هم مسئله ماکیاولی مطرح کردن تیپ نمونه واری از یک حکمران فرضی است. ولی به این معنی نیست که وی بطور مشخص در آرزوی چنین فردی نبوده است. ماکیاولی در فصل پایانی کتابش شهریار با اصرار میپرسد آیا در ایتالیای زمان وی اکازیونه برای شهریاری نوین، یعنی آن تیپ تازهای از حکمران که تمامی بازاندیشی وی متوجه اوست، بوجود نیامده است تا به پا خواسته و سرزمین شقه شده و زیر مهمیز اشغالگران خارجی تکه پاره شده را آزاد کند تا بر پایه آن بالآخره ویوره پولیتیکو و ویوره لیبرو ممکن میشد. این جملات مداحی ساده لورنسو دو مدیچی، مردی که کتاب شهریار به وی تقدیم شده است، نمیتواند باشد، زیرا ماکیاولی آنقدر احمق نبود تا بر سر حکمران جدید فلورانس شرط ببندد. بلکه این جملات جوهر تلاش سیاسی وی را در بر دارند – آیا یک چنین چیزی هدف اخلاقی ارزشمندی نیست؟
طرفداران ماکیاولی در سال ۱۸۶۹ به مناسبت ۴۰۰ مین سال تولد وی تابلویی را در خانه زادگاهش در فلورانس نصب کردند که در آن از وی به مثابه» هموار کننده راه وحدت ملی ایتالیا «تمجید میکنند. این هومانیست دوره روشنگری البته که ناسیونالیست نبود وی اما یکی از مخالفان جنگهای داخلی دنباله دار بود که تنها توسط شهریاری از نوع نوین میتوانست خاتمه یابد.
خوشا به حال زمانهای که به قهرمان نیاز ندارد! ولی کسی که امروز در باره تحلیل سیاسی ماکیاولی فریاد وا اخلاقا برمی دارد باید بداند که ما چه مبارزات، چه درد و رنج و چه قربانیانی پشت سر گذاشتهایم وچه عقب گردهای نفرت انگیزی آنهم همین اواخرداشتهایم تا در این کشور ویوره پولیتیکوای لیبرو یعنی زندگی آزاد و سیاسی ممکن شده است تا در آن با در نظر گرفتن آرمانهای اخلاقی درباره رفاه عمومی و عدالت اجتماعی به شکل جدی سخن گفته و برای اینها و نیز حتی برای قدرت، بدون خشونت مبارزه کند. مگر این سعادت جوان که هنوز سد سال هم از عمرش نمیگذرد برای همیشه تضمین شده است!
زمانی که دفتر کار ماکیاولی در زمین ییلاقیاش در سنت آندرا را بازدید کرده و سپس وارد مهمانخانه روبروی آن میشویم میتوانیم در باره چنین چشم اندازها یی به قدر کافی تامل کنیم. آنجا شراب کیانتی۲۴ بسیار مرغوب بارآمده از تاکستانهای ماکیاولی را پذیرایی میکنند. بر روی اتیکت آن کلمات زیر به چشم میخورد: ایل پرینسیپه (شهریار).
کلن ۲۶ ژانویه ۲۰۱۳
* متون داخل [ ...] بیانگر معادل تقریبی این اصطلاحات به فارسی است.
1 Robert Leicht
2 Il Principe
3 De Principatibus
4 Von den Herrschaften
5 Fama, Infamie
6 Volker Reinhardt
7 Verità effettuale della cosa
8 necessitato
9 virtù
10 Zentaur
11 occasione
12 Moses, Cyrus, Romulus und Theseus
13 Fortuna
14 Tyche
15 Qualità dè tempi
16 conditio humana
17 bonum commune
18 Discorsi
19 Vivere politico
20 Vivere libero
21 Cesare Borgia
22 Nuovo principe
23 Dirk Hoeges
24 Chianti