خبر تلخ است و باور نكردنى، اما...
افسوس، افسوس و هزار بار افسوس
جمعى از همبندىهاى فريده غفارى در زندان شاه
Thu 6 09 2012
بارى ديگر يارى ديرينه را از دست داديم. او كه با درخشش كم نظير چشمانش و طنين خندههاى شادمانهاش ما را به وجد و شگفتى وامىداشت، او كه رفتار صميمانهاش حكايت از باور به بهروزى انسان داشت، ... فريده را مى گوييم، فريده غفارى، همبندىمان در دوران محمد رضا شاهى! شكنجه ديده و لب فرو بسته و بى ادعا، در زندان شاه چنان زيست كه همگان، ياران و همبندانش دوستش داشتند. بىپيرايگىاش، مرزهاى فكرى وتعصبات گروهى را در هم مىشكست. با همه مناسباتى دوستانه داشت و از آزردن دلها پرهيز. جستجوگر بود و نقد پذير. سختىهاى زندان خم به ابرويش نيآورد. هرگز بى لبخند نبود.عشق و اميد وجودش را مىآكند. در دوستى، بىغش بود و پايدار. دوران حبسش را بى ترديد و تسليم گذراند. روز آزادى از زندان، برق چشمان زيبايش و آواى شادمانهى خندههايش را در دل و جان مان برجا گذاشت. و رفت! بعدها شنيديم كه همسر گزيده و خانوادهى كوچك خوشبختى بنا نهاده. هر چند كه ديگر نديديمش، اما خاطرهى شيرينش هميشه با ما ماند.
شگفتا، درست روزى كه جهان و ما را ترك كرد(يك شنبه ٢ سپتامبر ٢٠١٢) جمعى از همبندىهاى پيشينش در پاريس از او مىگفتيم و از يادها. غافل از اينكه يار ديرينهمان با آن درخشش بى نظير چشمانش و طنين خندههاى شادمانه، ديگر نيست.
در كنار همسر و فرزندش و ديگر بستگانش به سوگ نشستهايم.
جمعى از همبندىهاى فريده غفارى در زندان شاه
٥ سپتامبر ٢٠١٢