عصر نو
www.asre-nou.net

آسیب رسانی به حافظه ی تاریخی

نگاهی به کتاب « آسیب شناسی یک شکست » ، نوشته ی آقای علی میرفطروس
بخش چهارم

Wed 18 02 2009

احمد افرادی

ahmad-afradi.jpg
برای آقای ميرفطروس مهم نيست که صاحبنظران و پژوهشگران ِ تاريخ معاصرايران (به فرض ِ خواندن ِ کتابش) آن را (به دليل خطاهای تاريخی و ناراستی های آشکارش) بی اعتبار ارزيابی کنند؛ ايشان، توده ی عام ِ کتاب خوان را هدف گرفته است. جماعتی که (در عين علاقمندی به تاريخ ميهن شان) وقت، حوصله و امکان تحقيق ندارند و می توان ذهن و ضميرشان را، در راستای „ تبليغ تاريخی „ به کار گرفت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


در بخش پيشين ِ اين نوشته، عبارت زير را (از ديباچه ی کتاب آقای ميرفطروس) نقل کردم:

ميرفطروس: „... نگارنده به دنبال يک بررسی جامع و گسترده از ماجرای ملی شدن صنعت نفت و شخصيت های سياسی دوران مورد بحث نيست، کمبودها و کاستی های احتمالی کتاب هم، از اين روست. اين کتاب تنها تأملاتی است گذرا بر برخی از جنبه های رويدادهای مهمی که کمتر مورد توجه پژوهندگان بوده است. به عبارت ديگر، اين کتاب به دنبال حقيقت های تحريف شده و ارزيابی تازه از واقعيت هايی است که در غبار تعصبات سياسی، يا تعلقات ايدئولوژيک پنهان مانده اند... „. پايان نقل قول

و در ربط با آن نشان دادم که آقای ميرفطروس نمی داند که „ تأمل „ نمی تواند „ گذرا „ باشد و نوشتم که ايشان، „ نگاهی گذرا „ را با „ تأملی گذرا“ اشتباه گرفته است.
آنگاه پرسيدم:

چه گونه می توان با „ نگاهی گذرا „، آن هم بر“ برخی“ رويداد های ملی شدن صنعت نفت ِ ايران:

۱ـ „ حقيقت های تحريف شده „ را باز شناخت؟

۲ـ به „ ارزيابی تازه ای از واقعيت هايی... که در غبار تعصبات سياسی، يا تعلقات ايدئولوژيک پنهان مانده اند „ دست يافت؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حال، مجددأ به ديباچه ی کتاب ِ „ آسيب شناسی يک شکست „ بر می گردم و يکی از اشارات و تأکيدات ديگر آقای ميرفطروس را (اين بار، در ربط ِ با پای بندی ايشان به منش پژوهشی) باز نويسی می کنم:

ميرفطروس: „ زندگی کوتاه است، ولی حقيقت دور تر می رود و بشتر عمر می کند، بگذار تا حقيقت را بگويم.“ پايان
نقل قول (۱)

ببينيم، پايبندی عملی آقای ميرفطروس، به „ حقيقت گويی „ تا کجاست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقای ميرفطروس می نويسد:

„ „... در کابينه ی اول مصدق... در حالی که، مذهبی متعصبی به نام باقر کاظمی، وزير امور خارجه ی مصدق شد، مهندس بازرگان معاون وزير فرهنگ و دکتر مهدی آذر (پزشک عمومی) نيز وزير فرهنگ دولت مصدق گرديد که اولين اقدامش بستن مدارس مختلط (دخترانه ـ پسرانه) بود! همچنين، منع فروش مشروبات الکلی و مخالفت با دادن حق رأی به زنان و ممنوع کردن پخش موسيقی در ماه رمضان، از تصميمات اولين کابينه ی مصدق بود.او ضمن ناديده گرفتن حقوق زنان وابقای روحانيون در شوراهای نظارت و محدود کردن فعاليت هواداران کسروی، بيست و هشت تن از فدائيان اسلام ـ از جمله قاتل رزم آرا ـ را پس از مدت کوتاهی آزاد ساخت „. پايان نقل قول (۲)

پيش از بررسی مضمونی گزاره ی بالا، خدمت آقای ميرفطروس عرض می کنم که:

اولأـ برخلاف فرمايش ايشان (در دوره ی اول نخست وزيری دکتر مصدق) دکترکريم سنجابی وزير فرهنگ بود، نه دکتر مهدی آذر! در ادامه ی اين سطور خواهيم ديد که، در دوره ی دوم نخست وزيری دکتر مصدق (يعنی بعد از رويداد ۳۰ تير) وزارت فرهنگ، به دکتر مهدی آذر واگذار شد.

ثانيآ ـ دکتر مهدی آذر (که آقای ميرفطروس، با صفت „ دکتر عمومی „ از او ياد می کند) استاد معتبر دانشگاه بود.

اقای ميرفطروس، گزاره ی بالا را، به صفحه ی ۲۴۸ کتاب „ ايران بين دو انقلاب „ ارجاع می دهد.

ما هم به همين مأخذ رجوع می کنيم، تا (در يک مقايسه ی تطبيقی) ميزان پايبندی ايشان، به اخلاق پژوهشی را محک زده باشيم:

يرواند آبراهاميان: „... مصدق تا سی تير برای جلب هر دو جناح سنتی و متجدد نهضت ملی سعی زيادی کرد. در نخستين کابينه اش، باقر کاظمی (مهذب الدوله) سياستمدار بسيار مذهبی با سابقه ای را، که مورد اعتماد روحانيون بود، وزير امور خارجه کرد و مهدی بازرگان، مؤسس انجمن اسلامی را به معاونت وزير فرهنگ گماشت. فروش مشروبات الکلی را ممنوع کرد... فعاليت هواداران کسروی را محدود ساخت. همچنان لايحه ی انتخاباتی تهيه کرد که زنان را ناديده گرفت و روحانيون را در شوراهای نظارت ابقاء کرد؛ و پس از برخورد مختصری با فدائيان اسلام، بيست و هشت تن از اعضای آن، از جمله ضارب رزم آرا را آزاد کرد „. (۳)

آقای ميرفطروس می نويسد:

ميرفطروس: „ مذهبی متعصبی به نام باقر کاظمی، وزير امور خارجه ی مصدق شد. „ پايان نقل قول

در حالی که، در متن مربوط به آبراهاميان، حرفی از „ متعصب „ بودن „ باقر کاظمی „ در ميان نيست:

ابراهاميان: „ [ مصدق ] در نخستين کابينه اش، باقر کاظمی... سياستمدار بسيار مذهبی با سابقه ای را... وزير امور خارجه کرد „. پايان نقل قول

و می دانيم که شخص می تواند „ بسيار مذهبی“ باشد، اما متعصب نباشد. و يا کمی مذهبی باشد، اما بسيار متعصب.

آيا، جز اين است که آقای ميرفطروس، „ قول ِ“ پروفسور آبراهاميان را (در خوشبينانه ترين تعبير) تحريف می کند واز نام واعتبار علمی اش، در راستای „ تخريب حافظه ی تاريخی مردم „ سوء استفاده می کند؟

۲ـ آقای ميرفطروس، به نقل از آبراهاميان می نويسد:

ميرفطروس: „...ممنوع کردن پخش موسيقی در ماه رمضان، از تصميمات اولين کابينه ی مصدق بود“. پايان نقل قول

در حالی که، در متن مربوط به آبراهاميان، چنين „قول“ ی وجود ندارد.

۳ ـ آقای ميرفطروس (به نقل از آبراهاميان) می نويسد:

ميرفطروس: „ مخالفت با دادن حق رأی به زنان... از تصميمات اولين کابينه ی مصدق بود.“ پايان نقل قول

در حالی که، در متن مربوط به کتاب آقای آبراهاميان نوشته شده است:

آبراهاميان: „ [ مصدق ] لايحه ی انتخاباتی تهيه کرد که زنان را ناديده گرفت“. پايان نقل قول
و می دانيم که دو عبارت ِ „ مخالفت با دادن حق رأی به زنان „ و „ „ ناديده گرفتن حق زنان در انتخابات“، مفهوم يکسانی را نمايندگی نمی کنند. „ مخالفت کردن „ ديگر است و „ ناديده گرفتن „ ديگر.

...

می پرسم: در کجای عالم تحقيق رسم است که در „ قول ِ „ نقل شده از پژوهشگری (در اين جا، يرواند آبراهاميان) دخل و تصرف کرد، پيشداوری های خود را، در لا به لای گزاره ی نقل شده جا سازی نمود و (آن ها را) به مثابه نقطه نظرات آن پژوهشگر به خواننده جا زد؟

ــــــــــــــ

آقای ميرفطروس، در نقل شاهدی که از يرواند آبراهاميان می آورد (آگاهانه) عبارت ِ „ „... مصدق تا سی تير برای جلب هر دو جناح سنتی و متجدد نهضت ملی سعی زيادی کرد. „ را حذف می کند. زيرا (عبارت مذکور) بيانگر اين واقعيت است که کابينه ی اول دکتر مصدق (ناشی از مصلحت های وقت و) نوعی مماشات با نيروهای مذهبی بود. نه خواست باطنی مصدق. و اين معنی، با آن چه که آقای ميرفطروس می خواهد به خواننده القاء کند، در تعارض است.
.
اما، نکته ی مهم تری (که آقای تاريخ نويس، هيچ اشاره ای به آن نمی کند) ترکيب و برنامه ی دولت مصدق، در دوره ی دوم زمامداری اش است.

برای فهم اين معنی، به دو صفحه ی بعد کتاب ِ „ ايران بين دو انقلاب „ مرجعه می کنيم:

يرواند آبراهاميان: „ البته مصدق، هنگامی که در ماه های پس از سی تير با اطمينان از شکست شاه و انگليس، به تغييرات اجتماعی بنيادی دست زد، پشتيبانی جناح سنتی جبهه [ ملی ] را از دست داد. هنگامی که وزارت کشاورزی، کشور و راه را، به رهبران غير مذهبی حزب ايران، وزارت دادگستری را به عبدالعلی لطفی، قاضی ضدروحانی که در بازسازی نظام قضايی ياور رضاشاه بود، و وزارت فرهنگ را به مهدی آذر (استاد دانشگاه آذربايجانی هوادار حزب توده ۴) و اگذار کرد، قنات آبادی و ديگر رهبران مذهبی جبهه ی ملی، نسبت به آينده اظهار نگرانی کردند. هنگامی که وزير راه ملی کردن شرکت اتوبوسرانی تهران را پشنهاد کرد، مکی هشدار داد که... نتيجه ی چنين روندی گرفتارشدن کشور به سرنوشت اتحاد شوروی [ است ] که دولت همه چيز را در اختيار دارد.. هنگامی که وزير پست و تلگراف پيشنهاد کرد که شرکت تلفن ملی شود، کاشانی از سهامداران درخواست حمايت وسلب مالکيت را منع کرده است. هنگامی که فاطمی شکايت کرد که ممنوعيت فروش مشروبات الکلی، در آمد دولت را کاهش ومصرف الکل خالص را افزايش داده است، قنات آبادی گفت که نمی توان باور کند که يک وزير مسلمان يک کشور مسلمان، قانونی کردن چيزی را که شرع آشکارا منع کرده است، پيشنهاد کند. وقتی مشاوران مصدق، با اين استدلال که د رقانون اساسی همه ی شهروندان برابرند، اعطای حق رأی به زنان را پيشنهاد کردند، علما با حمايت طلاب و بزرگان اصناف اعتراض کردند که در شرع اسلام حق رأی فقط به مردان داده شده است. کاشانی نيز تأکيد کرد که دولت بايد از دادن حق رأی به زنان جلوگيری کند. چرا که آنان بايد در خانه بمانند و به وظيفه ی حقيقی خودشان ـ پرورش فرزند ـ بپردازند.“ پايان نقل قول (۵)

آقای ميرفطروس که مذهبی بودن برخی اعضای کابينه ی اول مصدق را (همچون گناهی نا بخشودنی) برجسته می کند، به کدام دليل محکمه پسند، ترکيب ِ وزرا و برنامه ی دولت مصدق (در دوره ی دوم زمامداری او) را از خواننده پنهان می سازد؟

به علاوه، آقای ميرفطروس (با زيرکی! تحسين برانگيزی) تلاش کابينه ی دوم دکتر مصدق
، در راستای اعطای حق رأی به زنان را، از خواننده مخفی می کند، تا تصوير مخدوشی را که، از دوره ی اول زمامداری مصدق، در ذهن خواننده نقش کرده است، به تمام دوران نخست وزيری مصدق تعميم دهد.

پيشنهاد مشارکت زنان در انتخابات، تقديم آن (به صورت طرح قانونی) به مجلس و تلاش در جهت تصويب آن (آن هم، در آن سال ها) موضوعی نيست که بتوان به سادگی از کنارش گذشت.
اهميت موضوع را آن گاه در می يابيم که بدانيم، بخش بزرگی از روحانيت آن زمان، با لايحه ای که برای نخستين بار، به زنان حق رأی می داد به مخالفت برخاست. و „ تنها روحانی که اين لايحه را تأييد کرد، مرحوم حسنعلی راشد، واعظ دانشمند تهران بود که در ۸ دی ماه ۱۳۳۱ اظهار داشت: اعطای حق رأی به بانوان، با موازين شرعی مباينت ندارد „ (۶)

نکته ی مهم ديگر:
آقای ميرفطروس (در جای ـ جای) کتابش وانمود می کند که، دليل جدايی برخی از اعضای جبهه ی ملی (کاشانی، بقايی، شمس قنات آبادی، مکی و...) از نهضت ملی، پی آمد عملکر دکتر مصدق بود. در سطور بالا، دست کم با برخی از دلايل مخالفت حضرات، با دکتر مصدق آشنا شده ايم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ

پيشتر گفتم، يکی از ويژگی های کتاب „ آسيب شناسی يک شکست „، نوع ِ بهره برداری آقای ميرفطروس، از اسناد تاريخی است.
گفتم که يکی از شگرد های آقای ميرفطروس، جداکردن گزاره ها يا „ قول ها „، از „ متون تاريخی“ و سوء استفاده از آن ها، در جهت تحميل پيشداوری هايش بر خواننده است. نمونه ای از اين „ شگرد „ ها را، پيش روی خواننده قرار می دهم:

ميرفطروس: „ رويداد ۳۰ تير و بازگشت مصدق به حکومت، در واقع تيری بود بر پيکر جنبش ملی ايران، چرا که با شورش ۳۰ تير و بازگشت مجدد مصدق به حکومت، او در ورطه ی شرايط دشوار، به اقتدارگرايی و روش های غير دموکراتيک متوسل گرديد. مصدق که تا ديروز آن همه از اصول مشروطيت و حرمت و احترام مجلس و ضرورت اصلاحات سخن می گفت، اينک در ورطه ی شرايط دشوار، از „ اصلاح „ به „ انقلاب“ کشانيده شد. زيرا به اعتقاد او [ مصدق ]: " هيچ گونه اصلاحی ممکن نيست، مگر اين که متصدی (مصدق) در کار خود آزاد باشد "يايان نقل قول (۷)

اين که آقای ميرفطروس با پيشداوری (بدون ورود به بحثی مستدل، و مستند به اسناد تاريخی) „ رويداد ۳۰ تير „ را „ شورش „ می نامد، „ بازگشت مصدق به حکومت „ را، „ تيری بر پيکر جنبش ملی ايران „ ارزيابی می کند، دکتر مصدق را به استفاده از „ روش های غير دموکراتيک „ متهم می سازد و او را „ اقتدار گرا“ می خواند، البته مهم و درخور بحث و بررسی است. اما، مهمتر و سئوال بر انگيز تر از آن چه که برشمردم، „ قول „ ی است که ايشان، از دکتر مصدق می آورد، تا شاهدی دال ِ بر صحت ِ ادعاهايش ارائه کرده باشد.

ابتدا، اين „ قول „ را باز نويسی می کنم و سپس، با پيش رونهادن ِ سندی، نشان می دهم که چه گونه آقای محقق تاريخ، آگاهانه عبارتی را از داخل متن تاريخی بيرون می کشد، آن را از محتوايش تهی می کند و از آن در راستای تخريب حافظه ی تاريخی خوانند بهره می برد:

ميرفطروس (به نقل از مصدق): " هيچ گونه اصلاحی ممکن نيست، مگر اين که متصدی (مصدق) مطلقأ در کار خود آزاد باشد " پايان نقل قول (۸)

آقای محمد علی موحد، در „ کتاب خواب آشفته ی نفت „ می نويسد:
„ [ بعد از قضايای ۳۰ تير] دکتر مصدق، سرلشکر محمود بهار مست را به رياست ستاد ارتش و و سرلشکر احمد وثوق را... به معاونت وزارت دفاع منصوب کرد. انتصاب اين دو سرلشکر که از هواداران شاه و مورد اعتماد او بودند، به لحاظ آرام کردن شاه و تأمين اطمينان خاطر او[ شاه ] بود. اما آيت الله کاشانی که قيام سی ام تيرماه و روی کار آمدن مجدد مصدق را مرهون اقدامات خود می دانست، متوقع بود که مصدق درانتخاب همکاران خويش نظر او را رعايت کند. آيت الله کاشانی، از ميان وزيران [ منتخب مصدق ] با نواب و اخوی مخالف بود. وثوق نيز، که در حوادث ۳۰ تير فرماندهی ژاندارمری را بر عهده داشت و به دستور او از حرکت گروه کفن پوشان به سوی تهران، در کاروانسرا سنگی جلوگيری شده بود، با مخالفت سخت کاشانی و بقايی و مکی مواجه گشت. آيت الله کاشانی نامه ای به دکتر مصدق فرستاد و از انتصاب آنان شکايت کرد و تهديد کرد که اگر مصدق حاضر به تجديد نظر در اين باب نشود، به عنوان اعتراض از شهر خارج خواهد شد.
مصدق در تاريخ ۶ مرداد ماه ۱۳۳۱، به آيت الله کاشانی پاسخ داد:
„ نمی دانم در انتخاب آقای سرلشکر وثوق و يا آقای دکتر اخوی، که بدون حقوق برای خدمت گزاری حاضر شده اند و همچنين آقای نصرا الله امينی، که از فعال ترين اعضای نخست وزيری هستند، حضرتعالی چه عيب و نقصی مشاهده فرموده ايد که مورد اعتراض واقع شده اند. بنده صراحتأ عرض می کنم که تاکنون در امور، اصلاحی نشده و اوضاع سابق مطلقأ تغييری ننموده است و چنانچه [ حضرتعالی ] بخواهند اصلاحاتی بشود، بايد از مداخله در امور، مدتی خودداری فرمايند. خاصه اين که هيچ گونه اصلاحاتی ممکن نيست، مگر اين که متصدی مطلقأ در کار خود آزاد باشد. اگر با اين رويه موافقيد، بنده هم افتخار خدمتگزاری خواهم داشت، والا چرا حضرتعالی از شهر خارج شويد. اجازه بفرماييد بنده از مداخله در امور خودداری کنم. و السلام ". محمد مصدق

به رغم پاسخ ِ معقول و منطقی دکتر مصدق، به آيت الله کاشانی، „ مخالفت کاشانی، با انتصابات مذکور چندان ادامه يافت که سرانجام آن ها [سرلشکر محمود بهار مست و سرلشکر احمد وثوق ] چاره ای جز استعفا نديدند.“. پايان نقل قول (۹)

حال، از آقای ميرفطروس می پرسم: عبارت „ هيچ گونه اصلاحاتی ممکن نيست، مگر اين که متصدی مطلقأ در کار خود آزاد باشد.“ (که مصدق، در اعتراض به دخالت های بی جای آيت الله کاشانی، در نامه اش، به او نوشته است) چه ربطی به „ انقلابی گری „، „ اقتدارگرايی „ و „ به کارگيری روش های غيردموکراتيک „ دارد؟

می پر سم: اين نوع سوء استفاده ی آشکار، از اسناد تاريخی را چه می توان ناميد؟

آقای ميرفطروس، گرچه در صفحه ی ۱۸ کتاب „ آسيب شناسی يک شکست „، يک بار ديگر همين معنی را تکرار می کند:

ميرفطروس: „ مصدق ِ اصلاح طلب و مشروطه خواه، در کشاکش ها و کشمکش های عملی، گاه به سوی „ اصلاح „ و زمانی به سوي“ انقلاب“ کشيده می شد. „ پايان نقل قول

با اين همه، در“ مقاله „ ی اخيرش (تحت عنوان ِ „ مصدق مرد اصلاح بود، نه انقلاب و شورش، مندرج در سامانه ی اينترنتی گويا نيوز، ۲۴ بهمن ۱۳۸۷) به ناگهان، داوری پيشين اش را نقض می کند:

ميرفطروس: „ دکتر مصدّق – اساساً – مردِ ميدانهای بيخطر يا کم خطر بود، اين امر، هم، ناشی از تربيت اشرافی و خانوادگی او بود، هم حاصلِ طبع رنجور و بيمار او، و هم، محصول خصلت اصلاح طلبانه ی دکتر مصدّق بود. او... اساساً، مردِ اصلاح بود نه انقلاب و شورش... „. پايان نقل قول

از آقای محقق تاريخ! می پرسم، تکليف من ِ خواننده ی کتابش چيست؟ بالاخره (از نظر ايشان) دکتر مصدق „ مرد اصلاح „ بود و يا „ اصلاح طلبی „ که، گاه „ انقلابی „ و „ شورشی „! هم می شد؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقای ميرفطروس می نويسد:

„ در اول اسفند ۱۳۳۱ (۲۰ فوريه ۱۳۵۳) آخرين پيشنهادات نفتی آمريکا و انگليس مورد توجه دکتر مصدق قرارگرفت و به قول فؤاد روحانی (کارشناس ارشد نفت) „ موضوع ۸۰% خاتمه يافته تصور می شد „، اما ـ ناگهان ـ مصدق تصميم گرفت شاه را برای مدتی از ايران بيرون کند! با توجه به موافقت ضمنی يا کلی مصدق با آخرين پيشنهادات نفتی، طرد محمدرضاشاه از کشور آيا او می خواست که در پرتو جشن ها و هيجانات ناشی از اين پيروزی در جامعه، بر مخالفان سياسی خود فائق آيد و با طرد محمد رضاشاه از کشور، از وی يک " احمد شاه قاجار " بسازد؟ با توجه به قبضه کردن فرماندهی وزارت جنگ و نيروهای نظامی و انتظامی توسط مصدق، آيا وی در غيبت شاه می خواست تا با نوعی " کودتای سفيد " مقدمات تغيير رژيم پهلوی را فراهم آورد؟ پاسخ قطعی دشوار است. „ پايان نقل قول (۱۰)

من مانده ام، در مقابل اين گزاره های حيرت آور“ تاريخی“! چه بگويم.

از آقای محقق تاريخ! می پرسم:

۱ـ „ موافقت ضمنی يا کلی مصدق با آخرين پيشنهادات نفتی „ چه معنای مُحَصَلی دارد. و اين موافقت، در چه زمانی به عمل آمد؟

۲ـ شما، از کدام „ پيروزی „ و „ جشن ها و هيجانات „ حرف می زند، که در هيچ کجای تاريخ ملی شدن صنعت نفت، نشانی از آن نيست؟


آقای ميرفطروس تاريخ می نويسد، يا „ شوخی „ می فرمايد؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ميرفطروس: „ مصدق تصميم گرفت شاه را برای مدتی از ايران بيرون کند „. پايان نقل قول (۱۱)

راستش، با مشاهده ی اين اين جعل آشکار، راهی برايم نمانده است، جز اين که سر و ته اين نوشته را، به سرعت به هم آورم. به خصوص که آقای مير فطروس، حتی فرمايشات مکتوبش (در مورد اهداف کتاب ِ „آسيب شناسی يک شکست“) را هم منکر شده است و حدس می زنم که، اگر وضع به همين نحوپيش رود، انتساب کتاب مذکور به خود را نيز انکار کند!

با تورقی در کتاب „ آسيب شناسی يک شکست“، درخواهيم يافت که آقای ميرفطروس (در نگارش کتابش) عمدتأ به کتاب „ خواب آشفته ی نفت „ نظر داشته است.

ايشان، خود نيز معترف است که، ديگرمنابع معتبر تاريخی را وانهاده و کتاب „ خواب آشفته ی نفت „ را، مرجع کارخود قرارداده است.
بنا بر اين، آيا می توان باور کرد که آقای ميرفطروس، گزارش هندرسن (مندرج در کتاب موحد) را نخوانده باشد و نداند که محمدرضا شاه، خود تصميم به مسافرت گرفته بود و(به علاوه) اين تصميم او (در آغاز) حتی با مخالفت مصدق نيز رو به رو شد؟

برای آن که عرايضم را مستند کرده باشم، بخشی از گزارش (۲۲ فوريه ۱۹۵۳) هندرسن (سفير آمريکا، در تهران) به وزارت امور خارجه ی آمريکا را از نظر می گذرانيم:

هند رسن: „ شاه، توسط علا، به دکتر مصدق هم پيغام داده است که حاضر به ترک کشور است و می تواند در خارج بماند تا مصدق کار نفت را به سامان رساند. اما مصدق با رفتن شاه مخالفت نموده گفته است که او بايد در کشور بماند „. پايان نقل قول (۱۲)

به علاوه، اسناد وزارت امور خا جه ی انگليس هم صراحت دارند که:

۱ـ محمد رضاشاه، خود تصميم به خروج از کشور گرفته بود. (۱۳)

۲ـ اما، مصدق با خروج شاه مخالفت کرد. (۱۴)


حال صفحه ی ۱۷۵ کتاب ِ „ مأموريت برای وطنم، محمد رضاشاه پهلوی „ (۱۵) را، از نظر می گذرانيم، تا بدانيم تلاش های „ محققانه“ ی آقای ميرفطروس (در وارونه خوانی تاريخ) از کجا آب می خورد؟

محمد رضا شاه: „ „ روز ۹ اسفند مصدق به من توصيه کرد که موقتأ از کشور خارج شوم. برای آن که وی را در اجرای سياستی که پيش گرفته بود، آزادی عمل بدهم و تا حدی از حيل و دسايس وی دور باشم، با اين پيشنهاد موافقت کردم „ پايان نقل قول

محمد رضا شاه (يا ويراستار کتاب) „ راست „ نمی گويد. زيرا:

اولأ ـ شاه، خود تصميم به خروج ازکشور گرفته بود و (بر اساس اسناد وزارت امور خارجه ی آمريکا) اين تصميم را، درتاريخ ۲ اسفند، توسط علا (وزير دربار) به اطلاع مصدق رساند. و ديديم که مصدق، سفر شاه را به مصلحت نديد.

ثانيأ ـ طبق اسناد وزارت امور خارجه ی آمريکا، مصدق، در ديدار ِ ۲۴ فوريه ۱۹۵۳ (۵ اسفند ۱۳۳۱) با شاه، با سفر او موافقت کرد و قراربرآن شد که شاه، در تاريخ ۹ اسفند ۱۳۳۱ کشور را ترک کند(۱۶)

به علاوه، در روز ۹ اسفند، تشريفات لازم (در ربط با مسافرت شاه) در حال اجرا بود و شاه (ظاهرأ) آماده ی خروج از کشور بود که (با تمهيدات وبرنامه ريزی قبلی) „ قضايای ۹ اسفند „ به وقوع پيوست.

بنا براين، چه گونه ممکن است که مصدق (آن هم در روز ۹ اسفند) به شاه توصيه کرده باشد که از کشور خارج شود؟
…..

تلاش محمد رضاشاه (يا ويراستار کتابش) به قصد دگرگونه جلوه دادن واقعيت های تاريخی، قابل فهم است. اما، آقای ميرفطروس که (به تصريح خودش) تاريخ، برای جوانان می نويسد، چرا؟
چه ضرورت (و يا صلاحديدی) ايشان را به „ وارونه نويسی „ تاريخ وا می دارد؟

آيا اين گونه نيست که آقای ميرفطروس، „ تاريخ، به روايت دربار „ می نويسد؟
...

به گمان من:

برای آقای ميرفطروس مهم نيست که صاحبنظران و پژوهشگران ِ تاريخ معاصرايران (به فرض ِ خواندن ِ کتابش) آن را (به دليل خطاهای تاريخی، وارونه نويسی و و ناراستی های آشکارش) بی اعتبار ارزيابی کنند؛ ايشان، توده ی عام ِ کتاب خوان را هدف گرفته است. جماعتی که (در عين علاقمندی به تاريخ ميهن شان) وقت، حوصله و امکان تحقيق ندارند و می توان ذهن و ضميرشان را، در راستای „ تبليغ تاريخی „ به کار گرفت.

ادامه دارد
afradi@gmx.de

پانوشت:

۱ ـ آسب شناسی يک شکست، ص ۱۵
۲ـ همان منبع،صفحه ۷۵
۳ ـ از کتاب „ ايران بين دو انقلاب“،، دو ترجمه وجود دارد، که نگارنده هر دو را از نظر گذرانده است:
۱ ـ „ ايران بين دو انقلاب، يرواند آبراهاميان، ترجمه احمد گل محمدی ـ محمد ابراهيم فتاحی، نشر نی، چاپ پنجم، ص ۳۳۸ „. ۲ـ „ ايران بين دو انقلاب، يرواند آبراهاميان، ترجمه کاظم فيروزمند ـ محسن مدير شانه چی...، چاپ دوم، ص ۲۴۸ „. منبع مورد استفاده ی آقای ميرفطروس، ترجمه ی دوم است. از اين رو نگارنده، در نقل گزاره ی مورد نظر (آگاهانه) از اين منبع استفاده کرده ام.
۴ـ دکتر کريم سنجابی می نويسد: „ وقتی دکتر آذر امد و وزارت فرهنگ را در دست گرفت، يک محيط [ با ] صفايی در آنجا به وجود آورد، عده ای از فرهنگيان، به کمال او و ادب او و به درستی و کاردانی و استقامتش عقيده داشتند و کارش را با نهايت خوبی اداره کرد.او يکی از بهترين وزای فرهنگ ما بود... اولين باری که ما حزب ميهن را تشکيل داديم، آقای دکتر آذر از افراد تشکيل دهنده ی آن حزب بود... بعدأ هم در سازمان جبهه ی ملی... هميشه با نظم وانظباط و با صداقت ووفاداری کار کرد... „. (خاطرات سياسی دکتر کريم سنجابی، ص ۱۹۶)

۵ „ ايران بين دو انقلاب، يرواند آبراهاميان، ترجمه احمد گل آقا محمدی ـ محمد ابراهيم فتاحی، نشر نی، چاپ پنجم، صص ۳۳۹ـ ۳۴۰).
۶ ـ تاريخ جامع ملی شدن نفت، ص ۴۱۷

۷ ـ آسيب شناسی يک شکست، صفحه ی ۷۰
۸ ـ همانجا
۹ ـ خواب آشفته ی نفت، صفحه ی ۵۶۷
۱۰ـ سيب شناسی يک شکست، صفحه ی ۱۲۴
۱۱ ـ همانجا
۱۲ـ خواب آشفته ی نفت، صفحه ۶۸۷. „ اسناد سخن می گويند، دکتر احمد علی و سرور رجايی، ۱۳۸۳، ج ۲، ص ۱۰۸۶ (سند شماره ۳۰۱، ۲۲ فوريه ۱۹۵۳) „
۱۳ـ „اسناد وزارت امور خارجه انگلستان (F. O) ۱۰۴۵۶۳/ ۳۷۱ از طرف روتنی، ۲۳ فوريه ۱۹۵۳ „. برگرفته از کتاب „ نيروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، علی رهنما، ص ۸۴۹ „
۱۴ـ ـ همان
۱۵ ـ „ مأموريت برای وطنم، محمد رضا شاه پهلوی، چاپ سوم، ۱۳۴۷، بنگاه نشر و ترجمه کتاب“

۱۶ ـ موحد، ص ۶۹۰.