عصر نو
www.asre-nou.net

نقش اخلاق در حرکت‌هاي اجتماعي (۱)

شمّه‌اي از ديدگاه‌هاي اخلاقي ماکس وبر
Wed 28 03 2012

آلب ارسلان صرافی

ethics-1.jpg
مقدمه:

اجازه مي‌خواهم بحث خود را با يک روايت فولکلوريک شروع کنم:

آذربايجاني‌ها مثلي دارند که مي‌گويد: شبي دو دزد قوي هيکل وارد طويله‌ی مردي مي‌شوند تا گاو او را بدزدند، سگ خانه شروع به پارس کردن مي‌کند، صاحبخانه به صداي سگ از خواب بيدار شده به طويله مي‌آيد، اما مي‌بيند که زورش به دزدها نخواهد رسيد، لذا رو به سگ کرده، سر او داد مي‌زند که:

چه خبرت است، اين همه واق-واق مي‌کني؟ مگر گاو من ارث پدري توست؟!، خوب آقايان مي‌خواهند گاو را ببرند، بگذار ببرند، به تو چه، هم مرا از خواب بيدار مي‌کني، هم به کار اين‌ها مزاحم مي‌شوي، اين همه سر و صدا راه انداخته‌اي که چه؟ گاو من چه ربطي به تو دارد؟ مگر تو فضولي؟ و ...

خلاصه آنقدر سر سگ بيچاره داد مي‌زند و دعوا مي‌کند که دل دزدها به حال سگ مي‌سوزد گاو را رها کرده، به صاحب‌خانه مي‌گويند:

بيز اينکدن واز کئچديک، سن آللاه سن ده بو ايتي آز دانلا! (ما از دزديدن اين گاو صرف نظر کرديم، تو را به خدا تو هم اين سگ را کم سرزنش کن!)

اين مثال ساده نشان مي‌دهد که اخلاق در جامعه‌ي سنتي ما تا کجا ريشه داشته که حتي دزدها نيز رعايت حدود انصاف را می‌کردند، و برای رعایت حال سگ صاحبخانه حاضر به انصراف از کار خود مي‌شدند.

هرچند اين روايت در قالب يک مثال فولکلوريک بيان مي‌شود، اما هر يک از ما مي‌تواند چندين نمونه‌ي اخلاقي از اين دست، از ساده‌ترين افراد جامعه که به‌ عينه ديده يا از اشخاص موثقي شنيده نقل کند.

حال فرض کنيد گروهي از روشنفکران و فعالين يک جنبش مدني به خاطر يک هدف متعالي (مثلاً خدمت به پيشرفت فرهنگي و اجتماعي مردم) وارد يک سري کنش‌ها و فعاليت‌هاي سياسي مي‌شوند، اما با برخورد به اولين موانع، گروهي از آنان بدون توجه به موازين اخلاقي شروع به تخريب ساير فعالين و همقطاران خويش مي‌کنند.

اينجا نه کسي دزد است و نه منافع شخصي در ميان است، حتی همه‌ی فعالین نیز از وقت و انرژی و اعتبار معنوی و مادی خویش هزینه می‌کنند. هدف هم يک خدمت فرهنگي-اجتماعي‌ست، طرف مقابل اين فعالين هم نه صاحب‌خانه که غاصب خانه‌ی مردم (رژيم حاکم) است که علي‌الاصول بايد نوک حمله را متوجه او ساخت. اما همه‌ي اين‌ اهداف به سادگي فداي برخوردهای ضد اخلاقي افراد غيرمسئولی از میان خودمان مي‌شود و اين در حالي‌ست که رژيم نيز فارغ از هرگونه حمله‌اي همچنان مشغول کار خود است.

اگر کمي به مضمون مکالمات روزمره‌ی فعالان سياسي و مدني بيانديشيم متوجه مي‌شويم بخش وسيعي از اين مکالمات اختصاص به نقد يا تمجيد اخلاقي يکديگر دارد. همين وزن بالاي ادبيات شفاهي در نقد اخلاقي ديگران بدين معناست که ما نياز بسياري به کار تئوريک و مدون روي اخلاقيات داريم.

اين کارهاي تئوريک هم در تنظيم روابط في‌مابين خودمان به عنوان آوانگارد يا پيشاهنگ حرکات اجتماعي و هم به نحو اولي در فرهنگ‌سازي عمومي جامعه يا ارتقاء فرهنگي آن جهت نيل به مراحل والاتري چون دموکراسي و تأمين عدالت اجتماعي امري ضروريست.

هدف اين مقاله بررسي ضرورت اخلاق در حرکت‌هاي اجتماعي و پاسخ دادن به اين سئوال است که:

آيا اخلاق به عنوان يک عامل، نقشي اساسي در تکامل و تحولات جامعه دارد؟

جامعه‌شناسان قرن اخير (يا دقيقتر، از آخرين دهه‌ي قرن نوزدهم تاکنون) از "ماکس وبر" تا "يورگن هابرماس" همگي به اين سئوال پاسخ مثبت مي‌دهند. آنان تأکيد مي‌کنند که اخلاق به عنوان يک عامل (و نه تنها عامل ويا الزاما مهمترين عامل) نقش اساسي در فورماسيون و تحولات اجتماعي دارد.

ذيلاً ضمن ذکر شمه‌اي از نظرات "ماکس وبر"، "اميل دورکهايم" و "يورگن هابرماس" خواهم کوشيد بر پايه‌ي نظريات آنان، تئوري رابطه‌ي اخلاق با تحولات اجتماعي در جوامع مدرن را بيان کنم:

شمّه‌اي از نظريات ماکس وبر در خصوص اخلاق

ماکس وبر (1920-1864، آلمان) به عنوان يک جامعه‌شناس محافظه‌کار طرفدار سرمايه‌داري، اغلب به نقد انديشه‌هاي کارل مارکس پرداخته است. او خصوصاً به مواردي تأکيد مي‌کند که به زعم وي از ديدگاه مارکس مغفول مانده بود و آن نقش مهم اخلاق در تحولات اجتماعي بود.

برخلاف انديشه‌ي مارکس که تنها عوامل اقتصادي و اجتماعي را عامل تحولات جامعه مي‌داند، ماکس وبر به نقش مستقل و مهم اخلاق در شکل‌دهي به اوضاع جامعه تأکيد مي‌ورزد.

ماکس وبر به مطالعات اديان مختلف از اديان سه‌گانه‌ي ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) تا بودايي و برهمني و ... پرداخته‌است، او اين اديان را در کنار همديگر به‌طور مقايسه‌اي بررسي نمود تا معلوم سازد که مذاهب و اديان مختلف چه تأثيري در رفتار و کردار انسان‌ها داشته‌اند.

وبر در اين مطالعات خود کاري به اعتقادات مربوط به ماورالطبيعه و تأثير آن بر زندگي انسان‌ها نداشت، آنچه وي جستجو مي‌کرد تأثير اصول اخلاقي مذاهب گوناگون بر کردار و تفکر انسان‌ها بود. به نظر وبر انسان‌ها اعمال و عکس‌العمل‌هاي خود را بر پايه‌ي هنجارها و ارزش‌هاي حاکم بر محيط خويش پيش مي‌برند و اين ارزش‌ها مستقيماً از آموزه‌هاي مذهبي تأثير ‌مي‌گيرند.

به نظر وبر کليه‌ي اين مذاهب شرط سعادت و رستگاري انسان‌ها را در رعايت موازين اخلاقي مي‌دانند و اين موازين اخلاقي در همه‌ي مذاهب کم و بيش يکسانند. چنانچه آدمکشي، دروغگويي و دزدي در همه‌ي آن‌ها امري نکوهيده به شمار مي‌آيند.

تنها چيزي که مذاهب را از همديگر جدا مي‌سازد در فلسفه‌ي برخورد انسان‌ها با زندگي روزانه است، برخي از مذاهب همانند مذاهب سه‌گانه‌ي ابراهيمي مي‌گويند که جاذبه‌هاي زندگي چنان انسان‌ها را وسوسه مي‌کند که غلطيدن آنها به ورطه‌ي گناه و سرپيچي از موازين اخلاقي بسيار محتمل است، لذا بايستي مرتباً خود را نهيب زنند تا از آلوده شدن به شرّ و فساد و وسوسه‌هاي شيطاني مصون بمانند.

برخي ديگر از مذاهب مي‌گويند: زندگي روزانه از چنان نظم و انسجام و قانونمندي اي برخوردار است که انسان‌ها مي‌توانند در پناه هماهنگي با آن يک زندگي سعادت‌بار و عاري از ناهنجاري‌ها اخلاقي پيشه کنند.

رهايي از آلودگي به شرّ و فساد در مذاهب مختلف دو راه دارد:

از طريق اعتکاف و عزلت‌گزيني و ترک دنيا و دوري از شور و شرّ آن (چنانچه در دين هندو مطرح است).
از طريق رياضت‌کشي فعال و دخالت بلاواسطه براي تغيير زندگي بر اساس باورها و موازين اخلاقي.

وبر مي‌گويد که آئین پروتستان کالويني بيش از هر مذهب ديگري انسان‌ها را از يکسو به "رياضت‌کشي فعال" و اجتناب از لذايذ مادي دعوت مي‌کند و از سوي ديگر به دخالت مستقيم در زندگي و ساماندهي آن بر اساس موازين اخلاقي فرا مي‌خواند.

آئین پروتستان کالوينی از انسان‌ها مي‌خواهد که در رابطه با شرايط زندگي خويش بي‌تفاوت نباشند، بلکه در تعيين سرنوشت خويش اهتمام جدي به‌خرج دهند، در عين مداخله در سرنوشت خويش يک زندگي اخلاقي بر پايه‌ي درستکاري، راستگويي و مهار کردن هوي و هوس لحظه‌اي خود پيش ببرند.

هرچند اين نظرات وبر به‌ظاهر در نقد غفلت مارکس از تأثير عامل اخلاق در تحولات اجتماعي صورت گرفته بود، اما باید اذعان کرد که مبارزين کمونيستی که بعد از وبر پا به عرصه‌ی فعالیت‌های اجتماعی گذاردند، هر يک به نوعي با تأکيد فراوان (عملی و نظري) بر اصول و موازين اخلاقي، تأثير شگرفي در گسترش اخلاقيات در جنبش‌هاي کارگري و رهايي‌بخش ملي جوامع مختلف داشتند.

ماکس وبر يکي از عوامل اساسي تکامل سرمايه‌داري عقلائي مدرن را در تلاش جامعه‌ي پروتستان در عملي ساختن موازين اخلاقي خود در زندگي روزانه مي‌داند به زعم او يکي از دلايلي که سرمايه‌داري مدرن در غرب شکل گرفته اين است که آخرين مرحله‌ي تکامل مسيحيت به آئین پروتستانی در همين غرب رخ داده‌است.

در تعالیم مذهب پروتستان لزومی به وجود واسطه‌ای بنام کلیسا مابین انسان و خدا نیست، لذا در اخلاق پروتستانی رضایت کلیسا از فرد مؤمن شرط نیست، این آیین "کار" را عبادت می‌داند و "ثروت" یا سرمایه را موهبت خدا؛ و تاکید می‌کند که نباید سرمایه در امور غیرتولیدی صرف شود.

ماکس وبر عقیده دارد که سرمايه‌داري چيزي نيست جز فعاليت هماهنگ افرادي که به سودجوئي مشغولند. چنين نظامي نمي‌تواند پا بگيرد مگر اينکه عاملان اقتصادي اي وجود داشته‌باشند که بخواهند با مهار کردن هوي و هوس لحظه‌اي خويش با در نظر گرفتن يک برنامه‌ي درازمدت اقتصادي به فعاليت بپردازند.

سرمايه‌داري عقلائي مدرن در شهرهايي از غرب اروپا نضج گرفت که در آن زندگي انسان‌ها در ارتباط با همديگر بر اساس يک روح همبستگي و اعتماد متقابل شکل گرفته‌بود. اين وابستگي و اعتماد از اخلاقياتي ناشي شده‌بود که در آن هرکس خود را موظف مي‌ديد نقش اجتماعي خود را به‌خوبي ايفا کند و قراردادهاي اجتماعي (نوشته و نانوشته) را رعايت نمايد.

آیین پروتستانی کالوني در همين شهرهای غرب اروپا متولد شده، نضج گرفت و نهايتا محرکي براي اقتصاد سرمايه‌داري غرب گرديد. پويايي و تحرک کالونيسم در آن بود که انسان‌ها را تشويق به کنترل هرچه بيشتر خود و روي آوردن هر چه بيشتر به دخالت در امور زندگي اقتصادي و اجتماعي مي‌کرد. وبر اذعان مي‌کند که فعاليت‌هاي سودجويانه در آسيا از جمله در خاورميانه و چين و هند نيز فراهم بوده، اما آنچه که در اين مناطق فراهم نشده‌است شرايط ثابت سياسي به‌عنوان زمينه‌اي براي نهادينه شدن حاکميت اخلاق بر زندگي انسان‌ها بوده‌است.

عدم ثبات شرايط، و به تبع آن عدم اعتماد متقابل و حس تعاون در اين تمدن‌ها اجازه نداده‌است زمینه‌ی مناسبی برای فعاليت‌های وسيع اقتصادي فراهم نکرده‌است و شکی نیست که این عدم ثبات سیاسی اغلب ناشي از مداخلات نظامي-سياسي غرب در کشورهای آسیایی بوده‌است.

***

ماکس وبر در کتاب "دانشمند و سياستمدار" نوع برخورد به اخلاق را به دو نوع "اخلاق ايدوئولوژيک يا عقيدتي" و "اخلاق مسئولانه" تقسيم مي‌کند.

در هر فعاليتي که بر اساس اخلاق انجام گيرد الزاماً يکي از دو شيوه‌ي متفاوت و کاملا متضاد بنام "اخلاق مسئولیتی" و "اخلاق عقیدتی" به‌کار گرفته می‌شود. لذا بايد تشخيص داد که آن فعاليت آیا بر اساس اخلاق مسئوليتي انجام گرفته يا اخلاق عقيدتي (ايدوئولوژيک يا ايماني)، در اولی شخص در قبال عملکرد خویش مسئول پاسخگویی در برابر مردم است، اما در دومی او خود را در قبال مرام و ایدوئولوژی یا در قبال خدا و رسولش (اگر دیندار باشد) مسئول می‌داند و قضاوت مردم برایش فاقد ارزش است.

به عبارت دیگر در اخلاق مسئوليتي شخص خود را در مقابل مردم پاسخگو مي‌بيند، لذا باید نتيجه‌ي اعمال و فعاليت‌هاي وي طوري باشد که در مقابل مردم بتواند با سربلندي پاسخگو باشد، حال آنکه در اخلاق عقيدتي (ايدوئولوژيک يا ايماني) شخص کاري را طبق ايمان خويش انجام مي‌دهد و در آن مثلا اگر فردي مؤمن به خدا باشد رضايت خداوند را شرط قرار مي‌دهد و برايش مهم نيست که مردم درباره‌ي عمل وي چه مي‌گويند، او مسئوليتي در پاسخگويي به مردم ندارد. يا اگر فرد يک کارمند دولت باشد رفتاري به‌اصطلاح بخشنامه‌اي از خود بروز مي‌دهد. اينجا او استدلال مي‌کند که رفتارش مطابق فلان آيه‌ي قرآن يا فلان بخشنامه يا فلان تعاليم ايدوئولوگ خويش (مثلا مارکس و لنين و ...) بوده‌است و همين را کافي مي‌داند.

اما در اخلاق مسئوليتي، ملاک قضاوت شخص در برخورد به مسائل مختلف اين است که نتيجه و عاقبت کار وي آيا تأثير مثبتي در پيشرفت و تعالي جامعه‌اش داشته و نسل کنوني و نسل‌هاي آينده چه قضاوتي در مورد او به عمل خواهند آورد.

البته اين بدين معنا نيست که آنان که اخلاق مسئوليتي را در پيش مي‌گيرند فاقد ايمان و ايدوئولوژي هستند و بالعکس.

وقتي نتايج يک عمل صرفا عقيدتي نامطلوب است فرد طرفدار اخلاق عقيدتي با عباراتي چون مامور است و معذور، دستور صريح خدا و رسول خدا اين بوده و ...؛ مسئوليت امر را به گردن خدا و رسول و رئيس و ... انداخته، خود را از زير بار آن رها مي‌کند.

فيخته مي‌گويد که نبايد "پيشاپيش فرض کرد که انسان خوبست" لذا طرفدار اخلاق مسئوليتي دقيقاً با علم به جايزالخطا بودن انسان نمي‌تواند مسئوليت کارهاي خود را به گردن عوامل ديگر بياندازد، به‌خصوص اگر وي قادر به پيش‌بيني نتيجه‌ي کار خود بوده‌باشد.

اما پيچيدگي مسئله در مورد فعاليت‌هاي سياسي دو چندان است، يک فعال سياسي براي رسيدن به يک هدف عالي گاه بايستي روي استفاده از وسائل خشونت‌آميز حساب باز کند. هدف تا کجا مي‌تواند وسيله را توجيه ‌کند؟ فعال سياسي در عين حال بايد اين ريسک را نيز بپذيرد که عليرغم استفاده از وسيله يا راه‌هاي خشونت‌آميز (غير اخلاقي) باز هم ممکن است به هدف مورد نظر خود نرسد. در اين صورت چگونه مي‌تواند استفاده از وسيله‌ي غيراخلاقي را براي يک هدف ذهني (که عملاً نيز بدان نرسيده) توجيه کند؟ در اين موارد اخلاق عقيدتي به بن‌بست مي‌رسد، از نظر معتقدان اخلاق عقيدتي استفاده از خشونت مردود است، لذا منطقاً راه ديگري براي رسيدن به هدف باقي نمي‌ماند. اين داستان به‌طور مکرر در تاريخ تکرار شده‌است. داستان کساني که براي اجتناب از برادرکشي يا بي‌طرفي کشور متبوعشان در جنگ يا کمک به صلح بين‌الملل و ... دست از سلاح مي‌شويند و ميدان را براي يکه‌تازي دشمنان مردم باز مي‌گذارند.

پايان قسمت اول
****

مقاله‌ي حاضر را طي سه قسمت مطالعه خواهيد کرد. در اين قسمت پس از يک مقدمه با شمّه‌اي ازنظرات «ماکس وبر» پيرامون اخلاق آشنا شدیم. در قسمت‌هاي بعدي مروري بر نظرات «اميل دورکهايم» و «يورگن هابرماس» شده و به نتيجه‌گيري پرداخته‌خواهد شد.