عصر نو
www.asre-nou.net

منظومه ی شناخت شعر


Wed 18 01 2012

دکتر منوچهر سعادت نوری

این منظومه در حقیقت، مجموعه سروده هایی از چند سراینده است پیرامون تعریف شعر و بیان مفاهیم گوناگون
آن


شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
شاعر آن افسون گری کاین طرفه مروارید سفت
صنعت و سجع و قوافی، هست نظم و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد از لب
باز در دل ها نشیند هر کجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت : ملک الشعرای بهار


ابلیس ، ای خدای بدی ها !‌ تو شاعری
من بارها به شاعری ات رشک برده ام
شاعر تویی که این همه شعر آفریده ای
غافل منم که این همه افسوس خورده ام
عشق و قمار ، شعر خدا نیست ، شعر تست
هرگز کسی به شعر تو بی اعتنا نماند
غیر از خدا ، که هیچ یک از این دو را نخواست
در عشق و در قمار ، کسی پارسا نماند
زن ، شعر تست با همه مردم فریبی اش
زن ، شعر تست با همه شور آفریدنش
آواز و می ، که زاده ی طبع خدا نبود
این خوردنش حرام شد ، آن یک شنیدنش
در بوسه و نگاه ، تو شادی نهفته ای
در مستی و گناه ، تو لذت نهاده ا ی
بر هر که در بهشت خدایی طمع نبست
دروازه ی بهشت زمین را گشاده ا ی
اما اگر ، تو شعر فراوان سروده ای
شعر خدا یکی است ، ولی شاهکار اوست
شعر خدا غم است ، غم دلنشین و بس
آری ، غمی که معجزه ی آشکار اوست
دانم چه شعرها ، که تو گفتی و او نگفت
یا از تو بیش گفت و نهان کرد نام را
اما اگر ، خدا و ترا پیش هم نهند
آیا تو خود کدام پسندی ، کدام را ؟ نادر نادرپور


شعر یعنی با افق یک دل شدن ، یا لباسی از شقایق دوختن
شعر یعنی با وجود خستگی ، بر سر پروانه ای ، دل سوختن
شعر یعنی سری از اسرار عشق، شعر یعنی یک ستاره داشتن
شعر یعنی یک نگاه خسته را ، از کویر گونه ای برداشتن
شعر یعنی داستانی نا تمام ، شعر یعنی جاده ای بی انتها
شعر یعنی گفتن از احساس موج ، در کنار حسرت پروانه ها
شعر یعنی آه سرخ لاله ها ، شعر یعنی حرف پنهان در نگاه
شعر یعنی ترجمان یک نفس، عمق سایه روشن دشت پگاه
شعر یعنی یک زلال بی دریغ، شعر یعنی راز قلب یک صدف
شعر یعنی درد دل های نسیم ، حرفی از تنهایی سبز علف
شعر یعنی تاب خوردن روی موج، در کنار برکه، ساحل ساختن
شعر یعنی هدیه ای از آسمان، بهر یاسی بی نوا انداختن
شعر یعنی فصلی از سال نگاه، شعر یعنی عاشقانه زیستن
شعر یعنی پولکی از عشق را ، روی دامان کویری ریختن
شعر یعنی حس یک پرواز محض ، در میان آسمان پیدا شدن
شعر یعنی در حصار زندگی، غرق در گلواژه ی رویا شدن
شعر یعنی قصه ی یک آرزو ، شعر یعنی ابتدای یک غروب
شعر یعنی تکه ای از آسمان، شعر یعنی وصف یک انسان خوب
شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق
کم کنم از واژه و حرف و سخن ،شعر یعنی حرف قلبی سرخ و پاک
نه عبوری ساده چون اشعار من : مریم حیدرزاده


چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است ؟
کجا شهد است ؟ این اشک ، اشک باغبان پیر رنجور است ...
شما هم ای خریداران شعر من
اگر در دانه های نازک لفظم و یاد ر خوشه های روشن شعرم
شراب و شهد می بینید ، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است ؟ این اشک است ، این خون است
شرابش از کجا خوانید ؟ این مستی نه آن مستی است
شما از خون من مستید ، از خونی که می نوشید
از خون دلم مستید
مرا هر لفظ ، فریادی است کز دل می کشم بیرون
مرا هر شعر دریایی است ، دریایی است لبریز از شراب خون
کجا شهد است این اشکی که در هر دانه ی لفظ است ؟
کجا شهد است این خونی که در هر خوشه ی شعر است ؟
چنین آسان میفشارید بر هر دانه ، لبها را و بر هر خوشه دندان را ؟
مرا این کاسه ی خون است ، مرا این ساغر اشک است
چنین آسان مگیریدش ، چنین آسان منوشیدش : نادر نادرپور


ای عشق جاودانه ی من ای شعر/ باز اين منم که سوی تو می آيم
باز اين منم که گونه ی خيسم را / بر گونه های سبز تو می سايم
باز اين منم که در ته اين بن بست/ از يادهای گمشده سرشارم
باز اين منم که لب به لب از ترديد/ از هر چه هست و نيست در آزارم
تنها تويی که در دل اين غربت/ دست مرا به حوصله می گيری
تنها تويی که در شب تاريکم / روشن ترين نشانه ی تقديری
رنگين کمان واژه ی من ای شعر/ در من جنون حوصله افسرده
ديری است، دير ... ياد خدا هم آه/ در يادهای خسته ی من مرده
ديری است پر کشيده ز من رؤيا/ شب ها سرم به دامن کابوس است
از روزهای خود چه بگويم ؟ چه ؟/ سوداگرم که سود من افسوس است
بگذار تا به دوش تو بگذارم / سر را که حجم گيج و تب آلودی است
سر را که آزمون سياووش است/ سر را که شعله زار پُر از دودی است
در باورم که عطر طبيعت داشت/ ناباوری نشسته به فرمان است
نفرين به هر صداقت و يکرنگی / آری که هر چه که می کشم، از آن است
شب هم گذشت ، از من و از اين شب/طرحی به روی دفتر من باقی است
صبحی دگر دميده و می پويم/ راهی که باز راه به جايی نيست : پيرايه يغمايی

ای که گفتی شعر و لحن نظم چیست
یا که آیا ، می توان بی شعر زیست
شعر تاریخ است و "حی" و "حاضر" است
بر همه آثار _ هستی ، نا ظر است
شعر، رود_ جاری_ اندیشه است
راحت_ روح و روان را، ریشه است
ساحت_ صدق و صفا را، پیشه است
قامت زرق و ریا را، تیشه است
شعر، فصلی از خرد، از دانش است
یک کرانه، از هنر، از بینش است
پنجره ، بر کوچه ی آسایش است
چشمه ای ، از زایش ست و رویش است ... : دکتر منوچهر سعادت نوری
متن کامل : http://asre-nou.net/
xxxxx