عصر نو
www.asre-nou.net

فرمان


Sat 15 10 2011

جهان آزاد

فضا ی شهر، پولادین، هوا سُربی، زمین سنگی
شب از بارانِ وحشت خیس و جنگل باغِ دلتنگی!

چراغِ خانه ها خاموش وچشمِ کوچه ها تاریک
شکسته لاله، در خاکِ سیه افتاده مَردَ نگی

بر امواجِ ارس یک ماهیِ خُـردِ سیه، بی جان
مسلسلهای پشت شیشه، در رویای بهرنگی!

هوایِ ناخوش و تلخ ولایت کهنه و مسموم
زن و مرد و جوان و پیر، نالان از نفس تنگی

بر این خاک کهن مُهرو نشان مِهر و یاری بود
کدام ابلبیس پوشاندش به تن، این جامه ی جنگی!؟

خرد ورزانِ میهن مرد و زن آواره در هرسو
زمامِ کارها در دستِ ملایان مافنگی!

همه مزدور و دزد و یاوه گو، خونخوارو پنهان کار
همه سفاک و پست و بی وطن، تریاکی و بنگی

همه مصداق جلادی، همه معنای قوادی
همه مفهوم شیادی، همه مضمون الدنگی

اساس دولتِ اسلام تزویر است و خونخواری
به جزآن، سنگسار و حد و رَجْم و دار و اردنگی!

شگفتا من که مستفرنگ تر از رومیان بودم
چه آمد بر سرم کامروز تازی گشتم و زنگی!!؟

اگرای نازنین در حلقه ی زلفت نیاویزم
به زنجیرم کشد بیداد ملایانِ نیرنگی

اگر از چشم مستت درس هشیاری نیاموزم
من و چنگِ جنون ونغمه ی ناسازِ این چنگی!

چراغ روشن چشمت مرا فانوس دریایی است
در این شبهای توفان، موج هائل، ساحل سنگی!

لبان و چشمهایت در کدامین مکتب آموزد
چنین گرمی، چنین افسون، چنین شوخی، چنین شنگی!؟

تو آن شاهنشه زیبایی و مهری که فرمانت
مرا ترفیع می بخشد ز سربازی به سرهنگی!

چهاردهم اکتبر