عصر نو
www.asre-nou.net

چو ایران نباشد ... چه بهتر از این !

در ربط با مقاله ی «یک یادداشت خیلی نادر سیاسی» نوشته ی هایده ترابی
Wed 14 09 2011

مازیار تپوری

سید احمد کسروی تبریزی هم ، به زور سرنیزه ی « رضاخان » ، در پالایش زبان فارسی می کوشید . وگرنه ، می خواست سر به تن زبان فارسی نباشد . این که ، کسروی در کتاب « آذری ، یا زبان باستان آذربایجان » می گوید : « زبان منطقهٔ آذربایجان تا چند سده پیش ، زبانی از خانوادهٔ زبان‌های ایرانی بود » ، در واقع از ترس داغ و درفش ِمفتشینِِ رضاخان و آیرم و سرپاس مختاری بود. همه ی مورخین حلال زاده و منابع موثق ، متفق القول اند که ، بعد از قضایای شهریور 1320 و رفتن رضاشاه ، کسروی از فرصت استفاده کرد و حرفش را پس گرفت و گفت زبان منطقه ی آذربایجان ، از خلقت آدم ، ترکی استانبولی بوده است !

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خانم ترابی ! در کیفر خواست تان (علیه هرچه ایران و ایرانی است ) آن قدر احساسات به خرج داده اید که ، راستش حیفم آمد ، به سرفه ای ، یا حتی به سینه صاف کردنی ، نظم شاعرانه ی این واژگان مواج را درهم شکنم.

چه زیبا احساس تان را بیان کرده اید. اما ، حیف و هزار حیف که این شعرمنثورِ حماسی ( یعنی همین ، کیفرخواست ) به زبان پلید فارسی سروده شده است ! این را هم بگذارید به حسابِ دیگر مصیبت هایی که از رهگذر ما « فارس ها » و « زبان فارسی » بر شما ملل! تحت ستم فرود آمده است . اگر فارس های راسیستِ حاکم بر ایران ( که بلا استثنا، همه ی مشاغل و مقامات مهم و غیر مهم کشوری و لشگری را اشغال کرده اند ) مدارسی به زبان ها و لهجه های کردی، ترکی (آذری ، قشقایی و ... ) ترکمنی، طالشی ، لهجه های مختلف گیلکی و مازندرانی و... تآسیس می کردند و پس از ده ـ دوازده سال دانشگاه هایی به همین زبان ها و لهجه ها » راه می انداختند و پس از چند سال ، این « ملیت !» ها ، سازمان های اداری شان را ، با همین زبان ها و لهجه ها می گرداندند ، چه می شد؟!

و اگر این اتفاق مبارک می افتاد و ملل! تحت ستمِ آذری و کرد و بلوچ و عرب و قشقایی و ... دولت ـ ملت ! های خودشان را ( به سبک دموکراسی های اروپایی ) تداوم می بخشیدند ،کجای نظم عالم به هم می خورد؟!

گیریم که در بخش های زیادی از ایران ( که «ملیت !» های چندگانه ، در کنار هم زندگی می کنند ) این « ملیت!» ها ، برای رفع کسالت ِ روحی و یکنواختی زندگی ، گهگاهی هم با چوب و چماق و داس و تبر و کلاشینکف و ... یکدیگر را کمی بنوازند و ، در این میان ـ هر بارـ چند دوجین انسان بیگناه هم لت و پار شوند ! و اصلا ، گیریم که حمام خون راه بیافتد ! خوب ! که چی؟!

فدای سر رهبران و نمایندگان خود خوانده ی این «ملت !» ها . اصلآ ، ده ، صد ، هزار، ده هزار کشته ، در مقابل استقلال یک دولت ـ ملتِ نوینِ فردِ اعلا ، چه قابل است!

آخ ، که این فارس ها چه قدر راسیست و خودخواه تشریف دارند و چقدر بر طبل «انکار ستم ملی، انکار چندگانگی زبانی و ملیتی در ایران، انکار مبارزۀ مستقل میلیونها انسان حیّ و حاضرِ غیرفارس‌زبان ، برای حاکم شدن بر سرنوشت خویش ... » می کوبند؟

راستی ! تا فراموش نکرده ام ، بگویم ( بر اساس اطلاعات دست اولی که از « حماسه ی خروشان ِ» خانم ترابی به دست می آید ) ما نه تنها به لحاظ ذخایر معدنی ( مثل نفت و مس و ...) غنی هستیم ، به لحاظ تعدد « ملت!» نیز سخت ثروتمند ایم و قرار است ـ به زودی ـ شرکت های اسرائیلی ، فرانسوی ،انگلیسی و آمریکایی ( همانگونه که در یوگوسلاوی ، لیبی و... عمل کرده اند ) برای استخراج این ملل ِ! تحت ستم ، در ایران نیز فعال شوند. ( البته ، اگر ما فارس های راسیستِ خبیث بگذاریم!)

داشتم می گفتم ، اگر ما راسیست های پان فارس نبودیم و اگر رضا خان ، ایل ها را وادار به اسکان و شهر نشینی نمی کرد ، خانم ترابی ، هنوز« ریشه ی قشقایی» خود را داشت و می توانست از « گنجینۀ فرهنگِ یگانۀ کوچ نشینی آن تعذیه » کند . با این تفاوت که مجبور بود ، « موبایل» به دست و سوار بر پیکان و پراید ، دنبال گاو و گوسفند راه بیافتد و ییلاق و قشلاق کند. و شاید ( در هنگام زایمان ) از سر ناچاری مجبور بود با همان دست ها استرلیزه شده ی « ماما »ی قبیله ، کنار بیاید و بلافاصله ، پس از زایمان نیز ، به دنبال ایل طی طریق کند . و البته ( در چنین حال و هوایی ) معلوم نبود که دختر نازنین ایشان ( زبانم لال ) بتواند ، از انواع و اقسام بیماری ها جان سالم به در بَرَد و به غرب بیاید و « دررقص عربی ، زُبده » شود.

داشتم می گفتم که امواج خروشان ِ احساسات خانم ترابی ، چنان متأثرم کرد که شرمم آمد ( در ربط با این کیفرخواستِ منثور) به « اما » و « اگر» ی و حتی پرسش ملیحی ، بیشتر جریحه دارشان کنم و ناخواسته ، بر طول و عرضِ جرمنامه ی سیاسی ـ تاریخی شان بیفزایم.

از این رو ( همچون « مُجرم ِ بالفطره » ای که ، تنها با تأیید « کیفرخواست » و اظهار ندامت ، می تواند از بارگناهان تاریخی اش بکاهد ) می کوشم ، بر بند ـ بند این کیفرخواست صحه بگذارم.

سرکار خانم ترابی!

شما صحیح می فرمایید . تاریخِ ایران ، تاریخِ ستمِ « فارس ها» بر «غیر فارس» هاست. در طول هزار سال اخیر (البته ، از بد حادثه ) این فارس ها و پادشاهان فارس تبار بودند که بر ایران حکومت کرده اند و ستم مضاغف بر « مللِ! » غیر فارس روا داشته اند . همانطور که واقف اید ، پادشاهان غزنوی ، از تبار داریوش و کوروش و یزدگرد بودند . خوارزمشاهیان نیز ( جد اندر جد) نَسَب شان به شاهان ساسانی می رفت . سلجوقیان هم ، همین طور . صفویان هم که در فارس نژاد بود نشان ، ذره ای تردید روا نیست . ( ای کسی که اعتراف مرا به دیده تردید می نگری! جنگ های صفویان با ترک ها را به خاطر بیاور . آخر بی انصاف ، ترک که با ترک نمی جنگد . این ایرانی است که با انیرانی می جنگد!)

داشتم می گفتم . نادرشاه افشار و کریمخان زند هم ، نطفه شان (در پاسارگاد ) از سوی پدرانی ( که در نِسبَت شان به شهریاران ساسانی ، هیچ شک وشبهه ای روا نیست ) بسته شد . آقا محمد خان قاجار هم ( که بدخواهان ، به قصد ِ جعل تاریخ ، تُرک نژاد یا ترکمن نژادش می خوانند ) اصالتأ فارس تبار بود . تکلیف فتحعلی شاه و محمد شاه و ناصرالدین شاه و ... هم ( به این ترتیب ) معلوم است که آریایی پاک نژاد بودند . (البته ، با همان کینه ی تاریخی ، نسبت به « ملل!» غیر فارسِ ساکن ایران.)

درست به همین دلیل بود که دربارِ بسیاری از این شاهان ، محل اعتلای شعر فارسی بود و خودشان نیز ، به فارسی شعرمی سرودند و به آن فخر می فروختند.

اصلا ، این که ( تا پیش از نفوذ انگلیس ، در هندوستان ) ضبط و ربط ِ امور دیوانی هندوستان ، به زبان فارسی بود، شاهدی است بر قلدر مآبی پادشاهان ایرانی ِ حاکم برهندوستان ! مثل همین اکبر شاه گورکانی ، که در چند سطر پایین ، خدمت تان معرفی اش خواهم کرد.

همین حلوا ـ حلوا کردن زبان فارسی ، ( به صورت سنت شاهنامه خوانی ) در دربار سلاطین سلجوقی روم و دربار عثمانی نیز رواج فراوان داشته است . این که سلاطین عثمانی ( در سرزمینی ترک زبان ) به زبان فارسی شعر می سرودند و به آن فخر می کردند ، شاهدی بر ستم زبانی ـ فرهنگی شاهان آریایی تبارِ عثمانی، بر هر چه ترک و ترک تبار است.

در اثبات ِستم ملی و زبانیِ سلاطین آریایی نژادِ امپراتوری عثمانی ، همین بس که ، ژدانف های آریاییِ دربار عثمانی ( با تهدید و تطمیع ) نویسندگان ترک را وا می داشتند که تاریخ ایران باستان را خمیرمایه کارهای ادبی خود بکنند. محض افشاگری تاریخی ، چند نمونه به نظر مبارکتان می رسانم:

1ـ تراژدی سیاوش، نمایشنامه در 4 پرده ، از احمد مدحت.چاپ استانبول 1301
2ـ سرگذشت پرویز ، از علی حیدر ، چاپ استانبول 1282
3ـ رستم زال ، از راسم اوگن 1962
4ـ شاه اسمعیل، از فریدون فاضل تولیندچی ، چاپ های 1952 و 1956
و...

اصلآ چرا راه دور برویم . این که زبانِ درباری ِگورکانیان فارسی بود ، دال بر این نیست که گورکانیان ( بر خلاف نظر بعضی تاریخ نگاران مسئله دار و مشکوک ) فارس نژاد بودند و نه مغول تبار؟ و به همین دلیل نیست که کتاب « اکبرنامه » ( که زندگی نامه ی اکبر شاه گورکانی است ) توسط وزیرش به زبان فارسی ( نه هندی یا مغولی ) نوشته شد؟

راستی ، تا فراموش نکردم ، بگویم که جواهر لعل نهرو هم « پان فارس » بود . می گویید ، نبود ؟ اگر نبود ، چرا برای دخترش مهاتما گاندی نوشت : اگر زور استعمار انگلیس نبود ، امروز زبان اداری ما هندی ها ، فارسی بود؟

در همین بعد از مشروطیت خودمان ( در دوره رضا شاه ) سید حسن تقی زاده ، هی میگفت که باید از سر تا پا غربی شویم . اما ، ناجنس ، به زبان و فرهنگ که می رسید ، « دبه» می کرد. می گفت (جز زبان فارسی و فرهنگ ایرانی ) در همه چیزمان باید مقلد غرب باشیم.

این تنها تقی زاده نبود .حسین کاظم زاده ایرانشهر هم می گفت ، زبان فارسی عامل وحدت ما ایرانی هاست.

دلیل این همه پارتی بازی برای زبان فارسی این بود که هم تقی زاده و هم حسین کاظم زاده ایرانشهر ( که بدخواهان ، به غلط آذریشان می خوانند و زاده تبریزشان می دانند ) در شیراز و کنارِ« آب ِ رکناباد» زاده شدند ! ( حالا اقای پور پیرار بگوید ، که تقی زاده و کاظم زاده ایرانشهر ، اگر شیرازی هم بودند، تُرکِ شیرازی بودند. و این شعر حافط را شاهد بیاورد که می گوید : اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را // به خال هندویش بخشم تمام ملک ایران را . بعد تقی زاده ـ با همان لهجه ی شیرین تبریزی ـ در جواب بگوید: مرد حسابی! برو پی کارت. من خودم تو این مملکت صاحبخانه ام.)

داشتم می گفتم . سید احمد کسروی تبریزی هم ، به زور سرنیزه ی « رضاخان » ، در پالایش زبان فارسی می کوشید . وگرنه ، می خواست سر به تن زبان فارسی نباشد . این که ، کسروی در کتاب « آذری ، یا زبان باستان آذربایجان » می گوید : « زبان منطقهٔ آذربایجان تا چند سده پیش ، زبانی از خانوادهٔ زبان‌های ایرانی بود » ، در واقع از ترس داغ و درفش مفتشین رضاخان و آیرم و سرپاس مختاری بود. همه ی مورخین حلال زاده و منابع موثق ، متفق القول اند که ، بعد از قضایای شهریور 1320 و رفتن رضاشاه ، کسروی از فرصت استفاده کرد و حرفش را پس گرفت و گفت زبان منطقه ی آذربایجان ، از خلقت آدم ، ترکی استانبولی بود!

راستی ، تا از خاطرم نرفته بگویم ، دکترمحمد مصدق ( همان سمبل ناسیونالیسم ایرانی ) نیز، گرچه از شاهزادگان قاجار بود، اما برخلاف نظر مورخین مشکوک و مسئله دار، تُرک تبار نبود . بلکه نسل اندر نسل دهقان زاده ( یعنی ایرانی) بود. واِلا ، آنقدر ، ایران ـ ایران نمی گفت.

(بعد التحریر : اصل و نسب شاهان قاجار، به بهرام پنجم ـ معروف به بهرام گورـ می رسد! درست به همین خاطر ، شاهان قاجار ـ مثل ناصرالدین شاه و مظفرا لدین شاه ـ عاشق شکار بودند . اما ، چون در آن موقع ، در اطراف تهران گور خر پیدا نمی شد ، این بود که کبک شکار می کردند. در کتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه آمده است که یکی از شاعران دست چندم در باری ـ پس از ترور ناصرالدین شاه ، توسط میرزا رضا کرمانی ـ این بیت را ، محض عبرت مظفرالدین شاه سرود : ناصر! که تو کبک می گرفتی همه عمر ــــ دیدی که چگونه کبک ناصر بگرفت؟)

داشتم می گفتم ـ اصلآ ، در ایران ، بر همه چیز مُهر و نشان آریایی و غیر آریایی خورده است . حتی فقر و تنگدستی و مرض و نکبت نیز برمدار آریایی و غیر آریایی می چرخد . از این رو، « فقرو فلاکت » وقتی می خواهد وارد خانه ای شود ، اول شناسنامه ی ژنتیکی ( یعنی ، « دی .اِن .آ » ) ی اهل خانه را می خواهد . وقتی دید که « دی .اِن .آ » ی اهل خانه ، با « دی .اِن .آ » ی آریایی ها همخوان نیست ، آنوقت بی اجازه و بی آن که محرم و نامحرم حالیش باشد و « یا الله» بگوید، به خانه دخول می کند و دمار از روزگار ساکنینش در می آورد. درست به همین دلیل است که بازار تهران دست فارس هاست و آذری ها را به آن راهی نیست!

اصلآ ، یک نگاه به همین جمهوری اسلامی خودمان بیاندازید . راستی ـ راستی آریایی پرستی از در و دیوارش می بارد. رهبر مملکت، آریایی نژاد است ! ( یعنی، نه اهل خامنه است و نه سید اولاد پیغمبر ، که نَسَبَش به عرب برسد) . مهندس میرحسین موسوی ـ رهبر جنبش سبزـ هم همین طور. موسوی اردبیلی ( رئیس دیوان عالی کشور، در سال های اول انقلاب) هم از اَعقابِ یزدگرد سوم است. آیت الله خلخالی هم ، هیچ ربطی به خلخال ندارد و بچه ی نافِ تخت جمشید است . موسوی تبریزی هم ، اهل تبریز نیست و « تبریزی» ، به ضرورت ِ« موسیقی بیرونی کلام !» ، به دنبال اسمش آمده است . آیت الله ملاحسنی هم از اعقاب تَنسَر ( از مؤبدان عصراردشیر اول) است. فقط لهجه اش ( به خاطر سر و کله زدن با مامورین مرزی ترکیه ) کمی عوض شده است . و قس علیهذا.

این که نشد وضع ، که پان فارس ها ، همه ی مملکت را قُرُق کنند و محض تفریح و رفع بیحوصلگی هم که شده ، هی ، به « مللِ !» غیر فارس ، ستم ملی و زبانی و تاریخی ... روا دارند.

مثلآ ،همین دکتر تقی ارانی . طفلک ، قبلآ اسمش «دکتر تقی آذربایجان شمالی » بود، نه تقی ارانی . آیرم ، رئیس نظمیه رضاشاه ( که نه زاده ی باکو، بلکه بچه ی محله ی سنگلج تهران و یک پان فارس دو آتشه بود) مجبورش کرد که اسمش را عوض کند و بگذارد دکتر تقی ارانی . تا ، تاریخ را به نفع پان فارس ها تغییر دهد و سرزمین تاریخی ، به نام « آذربایجان شمالی » ! را از منابع تاریخی حذف کند و نام جعلی « اران » را ، به جایش بنشاند ! و تا امروز، هیچکس هم ، به این جعلِ آشکار ِتاریخی اعتراض نکند!

حالا، خدا پدرِ دست اندرکاران کشور شوراها را بیامرزد که پس از انقلاب اکتبر ، حق را به حقدار رساندند و به کوری چشمِ پان فارس ها ، نام جعلی «اران» ، دوباره « آذربایجان» شد!

از ستم پان فارس ها ، به « ملل ! » تحت ستم ایران ، هر چه بگویم کم گفته ام . مثلأ ، همین جنبش سبز و حوادثِ بعدی اش ، یک نمونه ی فردِ اعلای جنگ دولت پان فارس ، با «ملل ! » تحت ستم غیر فارس است. والا ، دولت منتخب فارس که فارس را به زندان نمی اندازد؛ شکنجه نمی کند؛ به گلوله نمی بندد و... اصلآ ، مگر فارس ها مغز خر خوردند که با دولتی که نماینده ی نژادی آن ها و حافظ منافع شان است، بجنگند و تضعیف اش کنند ؟! پس، در این شک نباید کرد که احمد زیدآبادی ها ، عیسی سحر خیز ها ، مسعود باستانی ها ... نمایندگان « ملل ! » تحت ستم ایران هستند که در راستای « حق تعیین سرنوشت تا مرز استقلال/جدائی‌خواهی » با رژیم پان فارس جمهوری اسلامی می جنگند . و البته ، شش دانگ حواسشان جمع است که پای شان را آن طرف « مرزِ استقلال/ جدائی‌خواهی » نگذارند. زیرا خوب می دانند که ، در غیر این صورت ، از طرف پان فارس ها ،« رأی به نسل‌کشی و قتل عام ملیتها » ی تحت ستم ِایران داده خواهد شد!

داشتم از جنبش سبز می گفتم . دولت پان فارس جمهوری اسلامی ، گرچه می داند ، فارس ها از صد متری تظاهرات جنبش سبز هم رد نمی شوند ، به رغم این ، وقتی به کشور های اروپایی ( مثلآ آلمان ) ادوات جنگ های خیابانی و ضد شورش را سفارش می دهد ، سخت تأکید دارد که ( به مَثَل ، باطوم و تفنگ ) دارای سیستم های تشخیص DNA باشند. تا اگر ( در هنگام تظاهرات ) یکی از فارس ها ، بر حسب اتفاق از خانه اش خارج شد ( تا مثلآ ، برای خانواده اش نان سنگک بخرد ) و ناخواسته در مسیر گلوله ی تک تیراندازان قرارگرفت ، آن گلوله، با تشخیص سریعِِ« دی. ان .آ» ی او ، راهش را کج کند و به طرف دیگر برود . یا اگر باطومی بالا رفت و در پایین آمدن ، گذارش به سرِ این فارس ِاز همه جا بی خبر و بیگناه افتاد ، به جای « شتلق !» ، قِلقِلَک اش دهد . ( و البته ، آنقدر قِلقِلَک اش ندهد که طَرَف ، از فَرط خنده غش کند و زیر دست و پای «ملل !» تحت ستم بیافتد و لگد مال شود .)

مثل آن که زیاده روی کردم . پس ، کوتاه کنم ، که به قول شیخ اجل : زبان بریده به کنجی نشسته صُمُ بُکم / به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.