عصر نو
www.asre-nou.net

در رمزگشائی از رویداد ۸ تیر


Tue 29 03 2011

اصغر جیلو

این نوشته قبلا درمجموعه ای به نام "بازخوانی جنبش فداییان خلق، چالشی در نوزایی چپ ایران" که به مناسبت ۴۰ امین سالگرد جنبش فدایی به کوشش آقایان مسعود فتحی وبهروز خلیق منتشر شد به چاپ رسید.

مقدمه

غلو نخواهد بود اگر گفته شود روز هشتم تیرماه سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در روان و خاطره فعالین و مرتبطین "سازمان چریک های فدائی خلق ایران" به عنوان یکی از روزهای دشوار و دردناک زندگی آنان به ثبت رسیده است.

مضمون نوشته پیش رو، نگاهی گذرا به مقدمات مرتبط با این رویداد و چگونگی حدوث آن است. نگارنده کوشیده است مهمترین حوادثی را که از سال ۱۳۵۴، ابتدا با ضربات مهم به رهبری سازمان شروع و سپس در گسترش خود به از بین رفتن کامل آن در ۸ ام تیر ماه ۱۳۵۵ انجامید مرور کرده، بر رشته های اتصال و انفصال این حوادث با یکدیگر انگشت گذاشته و حلقه های گم شده در زنجیره به هم پیوسته وقایع مورد نظر را برجسته سازد.

این بررسی، ادعای پاسخ به ابهامات پروسه ردیابی رهبری سازمان توسط ساواک درآن دوره را ندارد، و براین است که بدون دسترسی به اسناد سری مربوط به این قبیل موضوعات مربوط به تاریخ گذشته، که فعلا درتملک کامل وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران است، پاسخی قطعی به ناروشنی های موجود در این زمینه نامیسر خواهد بود. اما این امرقطعا مانع از ادامه جستجو و گفتگو در این زمینه و موارد مشابه بین علاقمندان و تلاش برای نزدیک شدن به حقیقت رویدادهای آن زمان نخواهد بود.

متن اولیه نوشته حاضر در فوریه سال ۲۰۰۹ تهیه و برای اظهارنظر و تکمیل در اختیار بعضی از فعالین سازمان چریک های فدائی خلق ایران که در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۴۹ با این سازمان مربوط بوده اند، قرارگرفت. انگیزه این تلاش، وجود برخی ادعا ها، اسناد و اطلاعات تازه در کتاب جدیدالانتشار "چریکهای فدائی خلق، از نخستین کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷"(۱) بود که ضرورت نگاهی مجدد به برخی حوادث گذشته، از جمله از بین رفتن رهبری این سازمان در ۸ تیر ۱۳۵۵ را به پیش می کشید.

اکنون آن نوشته بعد ازتکمیل و ویرایش به صورت نوشته پیش رو، به مناسبت ۴۰ امین سالگرد رویداد سیاهکل منتشر می گردد.

نگارنده کوشیده است که از دخالت دیدگاه های شخصی خویش در باز خوانی حوادث آن ایام فاصله گرفته، واز منظری صرفا وقایع نگارانه (۲)، حلقه های مختلف رویدادهای خونین دوره ای کوتا ه اما بسی ملتهب از تاریخ سازمان فدائی را براساس اطلاعات در دسترس خویش، درقالبی معین به نظم کشیده، و توصیفی فشرده و حتی الامکان روشن از سیر حوادثی که به مهمترین خسران سیاسی و روحی تاریخ سازمان فدائی؛ یعنی نابودی رهبری آن فرا رویید، ارائه کند. خسرانی که برخی از حیاتی ترین مسایل مربوط به سرنوشت آن در قبل و خصوصا بعد از انقلاب ۱۳۵۷، محتملا می توانست در سایه، حضور، تجربه و اتوریته آن، به ترتیب دیگری حل شوند.

لازم به تاکید است که این بررسی، بدون اطلاعات ارزشمند جان به در بردگان آن زمانه که نام و نشان و اطلاعات تعدادی از آن ها در این نوشته مورد استناد قرار گرفته، نمی توانست درفرم کنونی منتشر گردد، و من وظیفه خود می دانم که این" برگ سبز" را، به همه بازمانده گان آن دوران دوستی و ایثار، صرف نظر از تعلقات آن ها به گرایشات مختلف در لحظه حاضر، تقدیم کنم.

منابع مورد استفاده

۱- بعضی مصاحبه ها وخاطرات مکتوب از بازماندگان آن دوره؛ که یا به مناسبت های مختلف در توضیح و به تصویرکشیدن رویدادها و چرایی آن ها منتشر شده اند و یا این که، صرفا با هدف تبادل اطلاعات و خاطرات تنظیم شده، و در بین جمع محدودی از فعالین آن دوره توزیع شده اند. این مطالب، هر یک به سهم خود کوشیده اند پاسخ هایی را به چرایی ضربات ۸ تیر۱۳۵۵ ارائه کنند. این منابع در عین حال که دارای اطلاعاتی ارزشمند و دست اول هستند، اما به دلیل گذشت زمانی طولانی از آن ایام، یا فاقد وضوح کافی برای استفاده غیر مشروط در برخی جنبه ها بوده، ویا این که مورد دخل و تصرف خود به خودی ذهن فراموشکار و ذاتا خیالپرداز قرار گرفته اند. به همین دلایل، در مواردی اطلاعات مندرج در آن ها، یا قادر یه تایید و تکمیل هم دیگر نبوده، و تفاوت های مهم با یکدیگر دارند که گاها به تناقض فرا می رویند، و یا این که به دور از نرم ها ی حاکم بر زندگی و رفتار چریک ها در آن دوره بوده و معتبر به نظر نمی رسند.

۲-دومین ماخذ، اسناد رسمی "سازمان چریک های فدائی خلق ایران" بعد از این ضربات است. دراین رابطه تقریبا تمامی منابع در دسترس، از شروع سال ۱۳۵۵ تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ مورد جستجو قرار گرفت. نتیجه این تلاش، دو اعلامیه، اولی به تاریخ ۲ خرداد بعد از درگیر ی های ۲۸-۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵(۳) و دومی، آبان ماه ۱۳۵۵ درمورد " درگیری های اخیر"(۴ ) و هم چنین اطلاعیه کوتاهی به تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۵۵ در نبرد خلق شماره ۷ بودند(۵). این اسناد ضربات وارده به تشکیلات سازمان در بهار و اوایل تابستان ۵۵ را "بزرگترین حمله دشمن به سازمان در طول تاریخ آن" معرفی کرده و دلایلی را برای آن ذکر کرده اند. جستجوی بیشتر برای یافتن اسناد بیرونی دیگری از سازمان در موضوع مورد بحث به نتیجه ای نرسید. در مورد شواهد مکتوب و مستند نایاب درونی سازمان نیز باید گفت چنین اسنادی در صورت وجود، فقط در اختیار ارگان های امنیتی جمهوری اسلامی ایران قرارداشته و فعلا برای ما قابل بازیافت و دسترسی نیستند.

۳-سومین منبع مورد رجوع این نوشته، اطلاعات گسترده مندرج درکتاب"چریک های فدائی خلق..."(۶) بوده است. علیرغم وجود اسناد خام کاملا جدید و متعدد و یا خلاصه برداری های پر حجم توسط خود مولف کتاب ازمتن گزارشات ساواک، هنوز هم این اثر فاقد اطلاعاتی روشن در باره دلایل حقیقی برخی از ضربات، علی الخصوص کشف خانه مهر آباد جنوبی؛ محل تجمع و از بین رفتن رهبری "سازمان چریک های فدائی خلق ایران" است. با وجود دسترسی مولف این کتاب به اسناد ساواک، پاسخ این سوال هم چنان باقی است که به چه دلایلی او قادر به توضیح جزئیات این حادثه و مقدمات مترتب بر آن نشده است؟

۴-و بالاخره دو لیست از شهدای سازمان چریک های فدائی خلق ایران تهیه شده توسط "سازمان چریک های فدائی خلق ایران-اقلیت"، و " چریکهای فدائی خلق ایران "(۷) که علیرغم برخی اشتباهات موجود در آن ها، مورد رجوع این نوشته بوده اند.

تلاش برای به دست آوردن مطبوعات رسمی آن دوره در ارتباط با حوادث مورد بحث متاسفانه به نتیجه ای نرسید. تنها محلی که ممکن بود به این مطبوعات دسترسی نسبتا آسان در اروپا داشت، "کتاب خانه ایرانیان درلندن" بود که آن هم، آرشیو مطبوعات این دوره را نداشت، و کوشش من برای تهیه احتمالی آن از ایران هم بی نتیجه ماند و در نتیجه این نوشته نتوانست از کم و کیف انعکاس این رویدادها در مطبوعات داخلی آن دوره، هیچ بهره ای به گیرد.

تفکیک ضربات

برای ارائه تصویری حتی الامکان روشن از مسیرحوادث طی شده، ضربات مورد نظردر این بررسی به ۴ مرحله تقسیم شده اند. سرنخ های اغلب ضربات در مراحل اول و دوم، و تا حدود زیادی مرحله چهارم درمنابع مربوط به سازمان و خاطرات بازماندگان از آن دوره، و هم چنین درکتاب"چریک های فدائی خلق..." تا حدودی روشن بوده، و مشکلات کم تری در توضیح پیوستگی و دلایل آن ها وجود دارد. اما در مورد بعضی از سرنخ های مرحله سوم ضربات که در واقع به نابودی رهبری وقت سازمان انجامید چنین امری میسر نیست.

از سوی دیگر، در پیوستگی ضربات مراحل ۲ و ۳ و ۴ علیرغم کمبود اسناد تردید کم تری وجودارد، اما به نظر می رسد فرضیه ای که سر منشا اصلی ردیابی های مربوط به رهبری سازمان را مستقیما به مرحله اول ضربات یعنی دستگیری بهمن روحی آهنگران در بهمن ۱۳۵۴ مربوط می کند، مبتنی بر حقایق پشت پرده حوادث آن دوره نبوده، و با اطلاعات موجود کنونی نمی توان این نظریه را با شواهد روشنی مرتبط و مستدل ساخت.

مرحله اول

بهمن روحی آهنگران از اعضای برجسته و بسیار موثر رهبری و مسئول شاخه مازندران، در تاریخ ۱۷/۱۰/۵۴ به طور تصادفی دم یک کیوسک تلفن عمومی در تهران مورد شناسایی توابی به نام احمد رضا کریمی که به همراه مامورین کمیته مشترک به گشت زنی مشغول بوده، قرار گرفته، و با حمله هم زمان نفرات دو اکیب گشتی کمیته مشترک مواجه می گردد. او علیرغم تلاش برای بلعیدن سیانور و کوشش برای انفجار نارنجک خود، درحالی که شعارهای ضد حکومتی می داده و به سختی در مقابل دستگیری خویش مقاومت می کرده، به طور زنده دستگیر می شود. مامورین موفق شده بودند او را غافلگیر کرده و ازخوردن سیانور، و هم چنین انفجار نارنجکش جلوگیری کنند(۸).

گفته شده است که ساواک لیستی مرکب از تعدادی شماره تلفن و یادداشت های رمز شده در نزد او پیدا کرده و آن ها را به دست مایه اصلی خودبرای تدارک ضربات اردیبهشت ۱۳۵۵ و ضربات ۸ تیر ماه ۱۳۵۵، تبدیل کرده بود(۹ و ۱۰).

اما روایت دیگری نافی چنین خبری است:"من شنیدم که رفیق بهمن روحی آهنگران هنگام دسنگیری تلفن تعدادی رفیق علنی را در جیب داشته که منجر به مخفی شدن آن ها می شود. او شماره تلفن خانه های تیمی را همراه نداشته و معقول هم به نظر نمی آید"(۱۱).

ساواک بعد از انتقال بهمن روحی به "قتل گاه"، با شقاوت و بیرحمی بی مانندی، شکنجه های خود را برای استخراج اطلاعات او شروع می کند. شدت شکنجه ها در ظرف مدت کوتاهی منجر به سیاه شدن پاهای او، رفتنش به اغما و درنتیجه انتقالش به بیمارستان ۵۰۲ ارتش و شهادت او در صبح ۲۳/۱۰/۱۳۵۴ می گردد. مامورین ساواک موفق می شوند با تکیه بر اطلاعات قبلی خود از موقعیت او، و خصوصا بعضی مدارکی که نزد او پیداشده بود، ردهایی از امکانات تیم های مخفی مستقر در شمال، در زیر شکنجه های سبعانه از او به دست آورند(۱۲). در نتیجه، زهرا آقا نبی قلهکی در محاصره خانه ای تیمی در ساری دستگیر شده، و مسرور فرهنگ در خانه دیگری در گرگان از پای در می آید، اما دو نفر دیگر یعنی "فاطی" و یوسف قانع خشک بیجاری موفق به فرار از این خانه می شوند. بنا به گفته "فاطی"، از بعد از ظهر روز قبل، آن ها علیرغم عدم ورود زهرا آقا نبی قلهکی تمام شب و صبح روز حمله را در خانه به سر برده بودند، در صورتی که به گفته او باید آن را تخلیه می کردند(۱۳). فاطمه حسن پور [بر اساس گزارش شاهد عینی یعنی فاطی، او منطقا نبایستی در خانه تیمی گرگان بوده باشد] در حمله به خانه ای تیمی در گرگان از سوی مامورین بعد از یک مقاومت تا پای جان از پای در می آید. فاطمه (شمسی) نهانی نیز در روز ۲۱ دی ماه بر سر قراری که مشخصات آن درمیان یادداشت های بهمن پیدا شده بود، در جریان یک درگیری با مامورین ساواک در ساری، با انفجار نارنجکی خود را از بین می برد(۱۴). در همین جا باید تصریح کرد که تفاوت های مهمی بین خلاصه برداری های مولف کتاب "چریک های فدائی خلق ایران..." از روایت ساواک از این در گیری ها، و خاطرات نقل شده از "فاطی" شاهد زنده این حادثه واطلاعاتی که "مهرنوش" در اختیار این نوشته قرار داده است، وجود دارد، از جمله این که بهمن کوشیده بود با مقاومت در برابر شکنجه های سبعانه و ندادن علامت سلامتی به مرتبطین خود در شمال آن ها را هشیار و فرصت لازم را برای فرار آن ها فراهم سازد. و یا این که بخشی از حملات ساواک در شمال، نه در روز بعد از دستگیری بهمن بلکه در روز ۱۹ دی ماه به وقوع می پیوندد. اطلاعات این دو نفر در واقع توصیف روشنی است از ماوقع حوادثی که در مازندران رخ می دهند:

"مهرنوش" نقل می کند که: " بعد از ضربات مازندران، مصطفی حسن پور به مشهد آمد. حق نواز او را چشم بسته به خانه تیمی ما آورد. مصطفی در باره ضربات مازندران چنین گفت: من فکر می کنم که از طریق بهمن آهنگران ضربه خوردیم. احتمالاً در پلیس راه شناخته و دستگیر شد. او ادامه داد که بهمن به علت سهل انگاری های خود و احتمالاً رانندگی با ماشینی که یک چراعش سوخته و یا نیمه شب در جاده رانندگی کرده و توسط پلیس راه کنار زده شده و به این شکل شناسائی و دستگیر شده است. البته حق نواز نمی دانست که بهمن از کجا ضربه خورده است. مصطفی ...[می] گفت: خانه ای که در ساری داشتیم خانه تیمی نبود. این خانه را بهمن و زهرا قلهکی کرایه کرده بودند و کلید آن فقط در اختیار این دو بود. توجیه زن و شوهر خانه را درست کرده بودند. در روز ۱۸ دی ماه ۱۳۵۴ قرار بود جلسه هسته (جلسه مسئولین تیم های مازندران) در این خانه بر گزار گردد. زهرا برای آوردن مصطفی به این جلسه قراری داشته است. زهرا می گفت علامت سلامتی خانه توسط بهمن زده نشده و بهمن سر قرارش نیز نیامده بود. مصطفی گفت زهرا تأکید داشت که مطمئناً چیزی پیش نیامده است و تا دیروز صبح از سلامتی بهمن اطلاع داشته است. مصطفی به زهرا گفت که به خانه نرویم ولی زهرا برعکس اصرار داشت که مساله ای نیست. نتیجه این شد که زهرا به تنهائی به خانه مربوطه مراجعه[کرده] و پس از زدن علامت سلامتی، مصطفی هم به آن خانه وارد شود. زهرا به خانه می رود. اما پلیس در خانه منتظر بود. لذا زنده و سالم او را دستگیر می کنند. مصطفی پس از دور زدن در شهر و گذار از جلوی خانه علامت سلامتی مورد نظر را مشاهده نمی کند. در نتیجه از ورود به خانه منصرف شده و به گرگان می رود. به این ترتیب مصطفی از این مهلکه نجات می یابد. در گرگان سازمان دو خانه تیمی ایجاد کرده بود. اولین خانه، خانه ای بود که مصطفی، عبداله سعیدی و احتمالاً زهرا قلهکی عضو این تیم بودند. این خانه با ضربه ای که عبداله در پلیس راه گرگان – ساری خورد تخلیه شد. ولی به صاحب خانه تحویل داده نشد. بعد از اطمینان از کشته شدن عبداله، حتی گه گاه به عنوان پشت جبهه از آن استفاده می شد. وقتی که مصطفی به قصد رفتن به این خانه به گرگان می رود، یکی از همسایه ها به طور اتفاقی او را دیده و می گوید که پلیس به این خانه رفته شاید قاچاق چی آن جا بوده و غیره. پس این خانه هم ضربه خورده بود. مصطفی به خانه دوم تیمی گرگان که چندان دور از هم نبودند می رود و می بیند که مردم در اطراف خانه جمع شده و دود از خانه به هوا می رود. مردم هم می گفتند که یک زن و یک مرد چریک چنین و چنان کردند و با شرحی از قهرمانی ها از فرارشان می گفتند. مصطفی از گرگان با احتیاط به سمت آمل حرکت می کند. در آمل راننده تاکسی از درگیری یک خانه چریک ها صحبت کرد. راننده هم چنین ضمن تعریف از زدو خورد مسلحانه از شجاعت زن چریک صحبت می کرد که دارای قدی بلند بود. مصطفی متوجه می شود که خواهرش فاطمه حسن پور در این درگیری کشته شده است. «مصطفی به آرامی و جداگانه به من گفت که فاطمه (خواهر مصطفی که من او را می شناختم) هم رفت!». مصطفی در ادامه گفت که پس از این جریان به خانه یکی از علنی ها یا آشنا و یا فامیل رفته و سپس به ساری برای اجرای قرار می رود. مصطفی در مورد ضربه آمل گفت که رفیق دیگری در این خانه بود که اسمش در لیست کشته شده ها نیست و احتمالاً فرار کرده است. این رفیق در شب درگیری در خانه یک علنی بود و در نتیجه جان سالم به در برده بود. او حسن جان فرجودی بود که بعدا خودش این موضوع را گفت. مصطفی در ساری با شمسی نهانی قرار داشت. دست شمسی به دلیل شکستگی در گچ بود. شمسی به این قرار نیامد. مصطفی از یک مغازه دار نزدیک محل قرار مطلع می شود که زن چریکی دور میدان درگیر شده و پس از کشیدن نارنجک کشته می شود. مغازه دار گفته بود که دست آن زن در گچ بود. به این ترتیب مصطفی فهمید که شمسی نهانی کشته شده، اما نمی دانست سر قرار چه کسی درگیر شده بود. «توضیح من این است که شمسی نهانی تقریباً همه قرارهای خود را اطراف میدان بزرگی در ساری می گذاشت و در برابر پرسش من که این جا چندان امن نیست و اداره ساواک در یک گوشه این میدان قرار دارد می گفت که اتفاقاً چنین جاهائی امن تر است».

یک مورد دیگر ... مربوط به ابراهیم خیری آبریز است که در هیچ جا نامی از او برده نشده است. او اوائل سال ۱۳۵۴ پس از آزادی از زندان مشهد مخفی شد. مدت کوتاهی در مشهد بوده و بعد در ضربات مازندران در درگیری ها کشته شد. ولی در کدام شهر و در کدام خانه هیچ اطلاعی وجود ندارد. مصطفی حسن پور گفت که ابراهیم در مازندران بود. او شاید در آمل کشته شده باشد. البته این هم برایم یقین نیست. ولی یقیناً در یکی از ضربات مازندران کشته شده است. جسد او را که طرف چپ بدنش توسط نارنجک متلاشی شده بود به رحیم کریمیان که در زندان اوین بود نشان داده بودند. به هر حال از این رفیق هیچ جائی نامی برده نشده است" (۱۵).

در روز ۲۱ دی ماه ۱۳۵۴، کمال فولادی بر اساس اطلاعاتی که از بهمن روحی به دست آمده بود، دستگیر شده و مامورین سیستم قرار او را با حمید مومنی به دست می آورند(۱۶). حمید مومنی ازجمله یکی از آن افراد موثر سازمان بود که مسئولیت بازبینی خط مشی مسلحانه و جمع بندی تجربیات راه طی شده را برای پی ریزی خطی مشی فعالیت های آتی سآزمان برعهده داشتند. دستگیری حمید مومنی برای ساواک اهمیتی درخورداشت و به همین دلیل مامورین نقشه ای را برای دستگیری زنده او درروز ۲۳/۱۱/۱۳۵۴، هنگام ورود به منزل فولادی طرح ریزی می کنند، اما او در هنگام ورود به خانه فولادی به دلیلی که در اسناد ساواک ذکر نشده مورد شلیک های پی درپی مامورین ساواک قرار گرفته و کشته می شود(۱۷). جزییات بیشتری از مقدمات و هم چنین خود اصل واقعه را از زبان "مهر نوش" پی می گیریم:

"... حق نواز در این باره به ما گفت که کمال فولادی علنی سازمان بوده و روی مسائل سیاسی و ترجمه کاپیتال مارکس با حمید مؤمنی (صادق) هفته ای یک بار تبادل نظر و بحث و گفتگو داشتند. حمید مؤمنی هیچ گونه حرکت بیرونی و ارتباطی نداشت. او فقط با کمال فولادی تماس داشت و قبل از دیدار از طریق گفتگوی تلفنی و گرفتن علامت سلامتی به خانه اش می رفت ... در دیدارهای مؤمنی با فولادی خود حمید اشرف به صورت کوبل همراه مؤمنی بود. حمید اشرف، حمید مؤمنی، عزت غروی (مادر)، ارژنگ و ناصر و نسترن آل آقا در خانه تیمی کوی کن زندگی می کردند.

در روزی که مؤمنی در خانه فولادی کشته شد، حمید اشرف او را به نزدیکی خانه می رساند. خود از قبل منطقه را چک کرده ولی هیچ گونه حرکت مشکوکی مشاهد نمی کند. با این وصف به مؤمنی توصیه می کند که به این خانه نرود. اما مؤمنی می گوید که این آخرین بار خواهد بود و به دلیل امکان قطع ارتباط با فولادی ناچار باید برود. حمید اشرف می پذیرد ولی به او یاد آور می شود که بهتر است انگشتش را روی حلقه پین نارنجک بگذارد. دقایقی بعد از رفتن مؤمنی، حمید اشرف صدای انفجار را از خانه می شنود. او در میان مردم و جمعیت می بیند جسد حمید مؤمنی را به ماشینی منتقل می کنند. او به خانه کوی کن بر نمی گردد و به ساکنین خانه می گوید که هرچه زودتر از خانه خارج شوند. بعد از یک یا دو هفته که مطمئن می شوند که خانه سالم است و حمید مؤمنی کشته شده است، رفقا از خانه کوی کن استفاده می کنند. ولی حمید اشرف دیگر به آن خانه نمی رود..."(۱۸).

در این میان، در باره آن قسمت از اطلاعات به دست آمده از بهمن روحی آهنگران که گفته می شود به ردگیری رهبری سازمان که به حملات اردیبهشت وتیر ۱۳۵۵ منجر شد، از یک لیست شامل شماره تلفن ها (۱۹) یاد شده است. "مهرنوش" به نقل از مصطفی حسن پور که از درگیری های شمال جان سالم به در برده بود نیز در همین رابطه می گوید:" مصطفی ... نظر خود را در باره علل ضربات زنجیره ای در مازندران ابراز داشت. این نطر توسط دیگر رفقا مانند حق نواز و رحیم فرجودی نیز گفته شد. مصطفی می گفت که ضربات مازندران به دلیل سهل انگاری های بهمن صورت گرفته است. رفقا می گفتند که بارها به بهمن تذکر دادند که داشتن دفتر چه تلفن خطرناک است و نباید قرارها و ارتباطات را حتا با رمز با خود حمل کرد... بعد از ضربه کوی کن، حمید اشرف می گفت که از این خانه به کمال فولادی تلفن شده بود. لذا وی احتمال می داد که از این طریق به خانه تیمی کوی کن و سایر خانه ها رسیده باشند[ساواک در آن هنگام، حتی اگر حمید مومنی از خانه کن به کمال فولادی زنگ زده باشد، هنوز به این خانه نرسیده بود، بعدا به این مورد اشاره خواهدشد]. توضیح این که تا قبل از کشته شدن حمید مؤمنی، حمید اشرف از تلفن خانه های تیمی در زمانی بسیار محدود که حد اکثر به دو دقیقه هم نمی رسید استفاده می کرد. بعد از ضربه حمید مؤمنی، به ما در مشهد گفتند که خانه های کرایه ای باید بدون تلفن باشند. نظر حمید اشرف در باره ضربات مازندران این بود که این ضربات پس از دستگیری بهمن روحی آهنگران رخ داده است. در مورد کمال فولادی می گفتند که به نظر حمید اشرف کمال فولادی به دلیل ارتباطات فراوان و زندگی علنی لو رفته، و از آن طریق حمید مؤمنی را گفته است. حمید اشرف احتمال می داد که از کنترل خانه کوی کن به مناطق دیگر تهران رسیدند و از ضربات شمال به کوی کن، ولی چگونه؟ من نمی دانم چون چیزی در آن زمان به ما نگفتند."(۲۰).

در گزارش دیگری همین مضمون مورد تایید قرار گرفته است: "در آن موقع در رابطه با علل ضربات اردیبهشت ، من از رفقا یثربی و خراط پور و یعدا از صبا و غزال چنین شنیدم که ساواک به تلفن فولاد ی یا پولادوند می رسد. از طریق دستگیری و همکاری وی به تلفن خانه ای که رفیق حمید مومنی در آن بوده، می رسد" (۲۱).

اما باید درنظر داشت نکات ذیل تردیدهای جدی را در مورد وجود رابطه علی بین ضربات شمال در دی ماه ۱۳۵۴ با ضربات اردیبهشت ماه ۱۳۵۵پیش می کشد:

- اطلاعاتی که بعد از دستگیری بهمن روحی آهنگران به دست ساواک میافتد، منجر به متلاشی شدن شاخه مازندران وهمچنین شهادت حمید مومنی می گردد. در صورتی که ساواک قادر به ردگیری بقیه رهبری سازمان از جمله حمید اشرف از طرق اطلاعات او می بود، بدون شک، هیچ تاخیر و تعللی در از بین بردن رهبری و به تبع آن تشکیلات سازمان فدائیان نمی کرد، و نتیجتا بقیه تیم ها و رهبری سازمان نیز به سرعت دچار همان سرنوشت شاخه مازنداران می شدند. بنا بر این، اگر اطلاعی در این زمینه به دست ساواک افتاده بود، یا موقتا با اقدامات متقابل سازمان خنثی شده و یا در کیفیتی نبوده است که بتواند ساواک را به مخفی گاه ها و امکانات رهبری سازمان درآن زمان هدایت کند.

-گرچه دقیقا روشن نیست که در چه زمانی بهمن روحی به بیمارستان منتقل شده اما حد اکثر زمانی که او زنده بوده، ۶-۵ روز بیشتر نبوده است. مضاف بر این اطلاعات او در زمینه اولویت های ساواک نمی توانسته است نامحدود و یا همگی نقد باشند. امر توزیع اطلاعات برحسب نیاز، اطلاعات افراد مخفی از جمله او را نیز محدود می ساخت.

-بهمن روحی قطعا قرار هایی با رهبری سازمان داشته است. مولف کتاب "چریک های فدائی خلق..." تو ضیح نمی دهد که بالاخره بر سر این قرا ها چه آمده است و چرا ساواک موفق نشده از طریق اطلاعات مربوط به این قرار ها کسی از افراد رهبری را شکار کند؟

- جستجوی بیشتر نگارنده این سطور برای یافتن اطلاعیه و یا خبری رسمی از سازمان در مورد دستگیری بهمن روحی و ضربات وارده به تیم های او و دلایل آن به نتیجه ای نرسید. در نبرد خلق شماره ۷ که آخرین شماره نشریه سازمان در آن ایام است، علیرغم توضیحاتی نسبتا مشروح در مورد جزییات در گیری های سازمان با ماموران ساواک در سال ۱۳۵۴ و اردیبهشت ۱۳۵۵ و دلایل احتمالی آن ها، هیج اشاره ای به دستگیری بهمن روحی و درگیری های مازندران در دی ماه ۱۳۵۴ نشده است. اگر کسانی هم از فعالین آن دوره از دلایل این سکوت اطلاعی داشتتند، بعدا در این مورد چیزی نگفتند و ننوشتند. در توضیح دلایل ضربات اردیبهشت ۱۳۵۵ از سوی سازمان نیز، هیچ اطلاع و خبری که این ضربات را به نوعی به ضربات شمال مربوط کند، وجود ندارد.

ممکن است گفته شود از فرمول "لورفتن سیستم تلفنی سازمان" که برای توضیح دلایل اصلی ضربات اردیبهشت ماه در بیانیه دوم خرداد۱۳۵۵سازمان به کار رفته، می توان این استنباط را هم کرد که در میان مدارک مکشوفه درنزد بهمن روحی تلفن هایی هم وجود داشته که ساواک با پی گیری آن ها توانسته بود ضربات اردیبهشت را برنامه ریزی کند. اما این فرض چندان موجه به نظر نمی رسد. اگر تلفن هایی از خانه های تیمی در تهران در این بین وجود داشته، این خانه ها نیز مثل خانه های تیمی مازندران و کم و بیش هم زمان با آن ها، به راحتی قابل کشف به وسیله ساواک و ضربه پذیر بوده اند. آن چه که بیش از هرچیزی این سکوت را توجیه می کند، عدم اطمینان مسئولین سازمان از جمله خود حمید اشرف از قطعیت حدس و گمان های مطرح در مورد میزان ربط ضربات اردیبهشت ماه با ضربات شمال بوده است. گفته شده است که احتمالا حمید مومنی از خانه کوی کن با فولادی تماس گرفته و از این طریق خانه کوی کن شناخته شده بود. اگر چنین بوده معلوم نیست که چرا این خانه که روابط آن به نوعی به حمید اشرف هم مربوط می شده و او روزهای متمادی قبل از شهید شدن حمید مومنی به همراه او در این خانه به سرمی برده، اولا بعد از ۴ ماه از دستگیری فولادی مورد حمله ساواک قرارمی گیرد، و ثانیا ساواک برای دست یابی به زنده و یا مرده حمید مومنی به جای حمله به آن خانه، درخانه فولادی به کمین او می نشیند. البته می توان در عالم فرضیات، دلایل و پاسخ هایی ظاهرا موجه در مقابل این پرسش ها طرح کرد، اما تا زمانی که آن ها مبتنی بر شواهد بیرونی نباشد، از اعتبار چندانی در پاسخ به ابهامات موجود در این زمینه بر خوردار نخواهند بود.

--کتاب "چریک های فدائی خلق..." نیز نشانه ای در این جهت که اطلاعات به دست آمده از بهمن روحی آهنگران که ممکن بود منجر به گسترش ضربه به رهبری سازمان یعنی حملات اردیبهشت وبعد از آن شده باشد، به دست نمی دهد. در این کتاب، تحت عنوان"امتداد ضربه شاخه مازندران در تهران صفحه ۶۶۰-۶۵۹" به نشانه هایی اشاره می شود که بیانگر گسترش ضرباتی از شمال به تهران است. این حادثه بعدا مورد رجوع ما خواهد بود ولی نشانه ای وجود ندارد که سرنخ این حادثه مستقیما مربوط به دستگیری بهمن روحی بوده باشد. آن چه که از کتاب"چریک های فدائی خلق..." قابل دریافت می باشد، چنین است:

شناسایی علی رحیمی که از افرادسالم مانده شاخه مازندران بعد از ضربات دی ماه ۱۳۵۴ بوده، و بعد از این ضربات به تهران رفته و درشاخه نسترن آل اقا سازمان دهی شده بود، نه به دستگیری بهمن روحی، بلکه به کشف و دستگیری یک محفل هوادار سازمان در مازندران و اعترافات میر حسین کابلی از اعضای این محفل مربوط بوده است. در صورتی که دستگیری این محفل به اطلاعات بهمن روحی مربوط بود، در آن صورت می شد، حد اقل رابطه ای غیر مستقیم بین دستگیری بهمن روحی و ضربات خرداد و تیر ۱۳۵۵ قائل شد.

- و بالاخره این که، طبق اطلاعی که مولف کتاب"چریک های فدائی..." در صفحه ۶۴۴ از اسناد ساواک به ما می دهد خانه های کوی کن و تهران نو و غیره، تنها یک روز بعد از رد گیری شدنشان از طریق کنترل های تلفنی، در ۲۶ خرداد ۱۳۵۵ مورد حمله قرا می گیرند. اگر این اطلاع به طور صحیح از سوی مولف کتاب "چریک های فدائی..." به ما منتقل شده باشد، در این صورت نه تنها نظریه مربوط به ربط این ضربات با دستگیری بهمن روحی آهنگران به طور قطعی منتفی خواهد بود، بلکه این خبر نشان می دهد که، علیرغم مشکوکیت حمید اشرف به امکان لورفتن این خانه به دلیل تماس تلفنی احتمالی حمید مومنی از آن جا با کمال فولادی، هنوز هم روابط تلفنی از امکانات دیگر سازمانی با این خانه بر قرار بوده، که نتیجتا ساواک را به آن راهنمایی کرده است.

مرحله دوم ضربات

حمله ساواک به خانه تیمی سازمان در محله مارالان تبریزدر۶ بهمن ۱۳۵۴ از نظر زمانی به ضربات شمال نزدیک تر است. در این حمله؛ فاطمه افدرنیا، مسعود پرورش، جعفر محتشمی و مجید پیرزاده جهرمی از بین می روند. اما بعید به نظر می رسد که این ضربه ارتباطی با ضربات شمال داشته باشد. سازمان در توضیح دلایل این ضربه اعلام داشت که:"...ظاهرا از چندی پیش افراد تجسسی دشمن سرنخ هایی از این رفقا به دست آورده بودند که با پیگیری موفق می شوند محل پایگاه را کشف کنند..."(۲۲). این ارزیابی در حدود ۴ ماه بعد از این ضربه در نبرد خلق شماره ۷ اعلام شده بود، یعنی زمانی که که سازمان درجریان دستگیری و آزادی حسین چوخاچی که به مخفی شدن او منجرشده بود، قرار گرفته و از فرصت معینی برای پی جویی و ارزیابی دلایل احتمالی این ضربه برخوردار بوده است . اما خود همین توضیح ذکرشده از سازمان، نشان می دهد که علت کشف این خانه تیمی توسط ساواک، چندان هم برای سازمان روشن نبوده است.

در کتاب " چریک های فدائی خلق..."، سندی از کمیته مشترک حاکی از گزارش یک عامل خبرچین ساواک، از گفتگو های یک جمع سه نفره مرکب از بیوک برادر حسین چوخاچی، و دونفر دیگر که سند فوق از آن ها به نام های یوسف اسلامی دانشجوی دانشگاه آذر آبادگان و مقصود راپل نام می برد، است. زمان این گفتگو ۲۰ فروردین و تاریخ گزارش آن به ساواک ۶ روز بعد یعنی ۲۶ فروردین ۱۳۵۵ می باشد. در این گزارش، بیوک از دستگیری و آزادی بلافاصله برادر خود، حسین چوخاچی در اوایل اسفند ماه سخن گفته، وسپس از ناپدید شدن بعدی او اظهار نگرانی می کند. با توجه به نمونه های گزارشات خبرچینان ساواک، احتمالا یکی از این سه نفر یعنی؛ بیوک چوخاچی، یوسف اسلامی و مقصود راپل خبرچین ساواک بوده اند. این شخص شاید همان منبع شماره ۱۰۳۹۴ ساواک باشد که با صدای حسین چوخاچی آشنایی داشته و ساواک تبریز برای شناسایی او، نوار ضبط شده مکالمه تلفنی یکی از ساکنین خانه تیمی مارالان تبریز با حسین چوخاچی را از طریق او قطعی کرده بود (۲۳). دراین میان با توجه به مضمون گزارش که مربوط به صحبت های بیوک است ممکن است که او خود خبر چین مورد نظر نبوده باشد، و در این صورت یکی از دو نفر دیگر احتمالا منبع چنین گزارشی بوده اند. ظاهرا قبلا نیز از همین منبع، اطلاعاتی در مورد حسین چوخاچی به ساواگ گزارش داده شده بود.

از آن جایی که خانه تیمی محله مارالان تبریز مدتی تحت مراقبت ساواک بوده و مکالمات تلفنی با آن کنترل می شده، باید احتمال سرایت رد از این خانه به محمد رضا یثربی، که در حکم سرشاخه، مسئولیت نظارت بر نیروهای سازمان درمنطقه آذربایجان را برعهده داشت از نظر دور نداشت. پاسخ به این که آیا ساواک توانسته بود چنین سرنخی به دست آورده وسپس آن را گسترش دهد بر اساس شواهد موجود منفی است :

-ساواک نام محمد رضا پثربی را هم به عنوان نفر پنجم، در میان کشته شدگان در روزنامه ها ذکرمی کند، اما به نوشته کتاب" چر یک های فدائی خلق..."، کمیته مشترک اشتباها چنین فکر می کرده و بعدا معلوم شده که نفر پنجم در واقع مصطفی دقیق همدانی بوده است (۲۴). این اشتباه در متن حادثه آن روز باید معنی دار تلقی شود. اگر روابط افراد خانه تیمی مارالان تحت کنترل کامل مامورین ساواک قرار می داشت، آنان قاعدتا باید متوجه می شدند که محمد رضا یثربی نمی توانسته است در بین کشته شدگان باشد.

-حسین چوخاچی برادران؛ که رابطه اش با سازمان از طریق کنترل مکالمات تلفنی خانه تیمی در محله مارالان تبریز قبلا برای ساواک محرز شده بود، در تاریخ ۳/۱۲/ ۱۳۵۴ دستگیر و سپس به شرط همکاری برای نفوذ به درون سازمان و در درجه اول دست یابی ساواک به محمد رضا یثربی آزاد می شود. یکی از دلایل دستگیری احتمالا این بوده که ساواک نتوانسته بود از طریق کنترل تلفن خانه تیمی در محله مارالان تبریز، ردی پایی قابل پی گیری از محمد رضا یثربی درتهران به دست آورد(۲۵). توجه شود که گزارش ساواک آذربایجان غرب در ۲۵ بهمن۳۵۴ به مدیریت کل اداره سوم ساواک درمورد روابط تلفی خانه مارالان تبریز، ، مدتی بعد ازتاریخ از بین رفتن خانه تیمی سازمان در محله مارالان تبریز در ۶ بهمن ۱۳۵۴ ارائه شده است (۲۶)، وبعد از این گزارش است که حسین چوخاچی در سوم اسفند ۱۳۵۴ دستگیر می شود.

-نمی توان در این امر تردید داشت که حسین برادران چوخاچی بعد از آزادی و تماس مجدد با محمد رضا یثربی مسئله دستگیری خود و درخواست ساواک از او برای کار نفوذی و هم چنین اطلاعات احتمالی را که برای نشان دادن صداقت خود نسبت به ساواک در اختیار مامورین قرار داده بود، همگی را با سازمان در میان گذاشته، ویثربی هم برای کور کردن امکان هر نوع رد احتمالی که ممکن است آسیب آن متوجه سازمان شود، او را مخفی کرده بود.

این مورد از کوشش ساواک که تقریبا هم زمان با فعالیت محمد کتابچی برای نفوذ به درون سازمان بوده، یکی دیگر از نشانه های تغییرات جدید در روش های مقابله ساواک با سازمان محسوب می شود. چنین تغییری در کنار به کارگیری کنترل های تلفنی طولانی مدت نشان می دهد که ساواک از مدتی پیش دیگر به این نتیجه قطعی رسیده بود، که بدون کار جدی اطلاعاتی زمان بر و پر حوصله، قادر به تمام کردن کار سازمان فدائی نخواهد بود.

در ارتباط با سرنخ ضربه به خانه تیمی در تبریز نکات زیر قابل طرح است:

-مدتی بعد از این که در سال ۱۳۵۵، بساط گروه ساواک ساخته "سازمان رهایی بخش خلق های ایران" به دست خود ساواک بر چیده شد (۲۷)، درمحافلی از دانشجویان دانشگاه تبریز شایع شد که اطلاعات اولیه برای شناسایی خانه تیمی در محله مارالان از طریق فعالیت گروه پلیسی نهاوندی در اختیار ساواک قرار گرفته بوده است. هم چنین، خبری که عینا مشابه همین شایعه بود، توسط یکی از زندانیان آزاد شده زندان تبریز در دوره قبل از انقلاب به نگارنده این سطور منتقل شد. در مروری بر اعترافات بهمن نادری معروف به تهرانی در دادگاه (۲۸)، بر اساس گزارش یکی از اعضای علنی "سازمان رهایی بخش ..."، فاطمه افدرنیا برای مدتی دستگیر ولی به منظور پیشگیری از فاش شدن ماهیت پلیسی این سازمان آزاد شده بود، اما او بعدا مخفی گردیده و از خانه تیمی مارالان تبریز سر در آورده بود؟ شاید این نظر صحیح باشد که می گوید: "یکی از امکاناتی که ساواک برای ردیابی سازمان در سال ۵۴ به کار برد ، تعقیب و زیر نظر گرفتن دانشجویان فعال بود. به خصوص در شرایطی که سازمان دست به عضو گیری وسیع زده بود. به نظر من ضربه قزوین و تبریز از چنین طریقی بود. چند خانه تیمی نیمه علنی دانشجویی دیگر هم مورد شناسائی قرار گرفته بود که رفقا موفق به فرار شدند"(۲۹).

- احتمال انتقال رد از روابط یا تلفن های لو رفته دیگر سازمان

اطلاعیه سازمان دراین مورد می گوید"...ظاهرا از چندی پیش افراد تجسسی دشمن سرنخ هایی از این واحد به دست آورده بوده اند که با پی گیری موفق می شوند محل پایگاه را کشف کنند..."(۳۰). چنین توضیحی البته خودنیاز به توضیح دارد و روشن نیست که آیا سرنخ این ضربات در خود تبریز بوده و یا از روابط دیگر سازمان در خارج از تبریز منشاء گرفته بوده است؟

ساواک درجستجوی بهروز ارمغانی

طبق گفته بهزاد کریمی، زمانی اختمالا در پاییز سال ۱۳۵۳، که او در زندان بوده، ساواک کوشش خود را برای پیدا کردن ردی از بهروز ارمغانی که تا این زمان دیگر به سازمان پیوسته بود، را آغاز می کند (۳۱ ). مدتی بعد در بهار سال ۱۳۵۴ علیرضا؛ برادر بهروز ارمغانی توسط ساواک دستگیر و تحت شکنجه های شدید قرار می گیرد. بازجویان قرار بهروز را از او می خواستند، او ابتدا مقاومت می کند و قرار خود با بهروز را می سوزاند، اما در ادامه بازجوئی ها، وجود رابطه ای احتمالی بین بهروز و دکتر رضا جوشنی املشی برادر همسر بهروز، که زندگی علنی در تهران داشته، رو می شود. نگارنده برای پی گیری این مدعای کتاب"چریک های فدائی خلق..." که گفته است ساواک از طریق کنترل تلفن دکتررضا جوشنی توانست ضربات اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ را برای دست یابی به حمید اشرف تدارک ببیند، به دکتر جوشنی رجوع کرده و موضوع را با او در میان گذاشتم. پاسخ ایشان چنین بود:

" علیرضا ارمغانی برادر بهروز ، تقریبا یک سال پیش از ضربات اردیبهشت ۵۵ دستگیر شده بود. در طول این یک سال و پیش از آن من بارها بهروز[ارمغانی] را دیده ام و چندین بار با حمید[اشرف] قرار اجرا کرده ام و یا با او مکالمه تلفنی داشته ام. مکالمه ها کوتاه وفقط خبر سلامتی بودند.

ملاقات های من با بهروز عمدتا در خانه خودم واقع در خیابان شادمان تهران و قرارهای حضوری من و حمید درخیابان صورت می گرفت. قرارهای خیابانی من با حمید یا از طریق بهروز گذاشته می شد و یا مستقیما از طریق ما دو تا (حمید و من) در ادامه یک قرار قبلی انجام می گرفت، و یکی دوبار هم گویا از طریق علی اکبر جعفری گذاشته شد. زمان این قرارها درطول سال ۵۴ و اوایل سال ۵۵ بوده است که در رابطه کارتخصصی و امکان من برای تهیه دستگاه رادیولوژی پورتابل درتابستان ۵۴ و حضور در خانه تیمی همراه با حمید یا دیگران برای مداوای رفیق یا رفقای مجروح بوده است.

یکی از مکالمات تلفنی کوتاه من با حمید یک روز بعد از ضربه تبریز (گویا زمستان ۵۴ ) بود و آن هم نه درقالب پرسش مسقیم، بلکه بیشتر لحن و صدایی آمیخته از پرسش و تعجب و ابراز ناراحتی بود، چون که چندی قبل از آن گویا ضربه مازندران را داشتیم و حمید در این مکالمه گفته بود" ما کارمان این است دیگه" این جواب او به نظر من نه بیان علت ضربه بلکه بیشتر برای تسلای خاطر بود.

در فاصله ضربات ۲۶ و ۲۸ اردیبهشت نیز حمید برای آخرین بار به من زنگ زد و از حال بهروز جویا شد. درآن فاصله از بهروز اطلاعی نداشتم طبیعتا جوابم به حمید عدم اطلاع از وضع بهروز بوده است،

من تا آن جا که به خاطرم مانده است هم با موتور و هم با ماشین و هم پیاده با حمید بوده ام. من روزها و هفته های قبل از دستگیری خودم یادم نمی آید که چیز مشکوکی دیده باشم، ولی خوب من هم مثل همه اعضای فعال آن موقع سازمان به همه چیزهای اطراف، نگاه توام با شک و تردید داشتم، به ویژه این که من علنی بودم و رفت و آمد هایم متفاوت ازحرکات و رفت و آمد های رفقای مخفی بود، و قرار های من هم طبیعتا یک طرفش از خانه و یا از محل کارم البته غیر مستقیم و با رعایت ملاحظات ویژه صورت می گرفت، و توجیه بودم که باید مواظب قرار هایم با سه رفیق باشم البته تا آن جا که توان و امکان اجازه می داد.

قابل ذکر این که در فاصله دستگیری علیرضا ارمغانی و ضربات اردیبهشت ۵۵ مراجعه مشکوکی به آپارتمان چند طبقه محل سکونت سارا [همسر بهروز ارمغانی] شده بود و از یکی از همسایه ها کسی را جویا شده بودند. آن همسایه که در یک طبقه پایین تر از طبقه سارا سکونت داشت گویا اظهار کرده بود که نام شخصی به نا م مقامی را برده اند که ما حدسمان این بود که حتما ارمغانی گفته اند، و آن همسایه مقامی فهمیده بود. بهروز بلافاصله در جریان مساله قرار گرفته و گویا پس ازآن دیگر به خانه سارا مراجعه نداشته است. شاید سارا و بهروز همدیگر را در بیرون می دیدند. من و سارا از رابطه هرکدام مان با سازمان باخبر نبودیم، بنابراین علیرغم این که من و سارا باهم در همان شب ضربه به خانه تیمی رشت دستگیر شدیم در واقع امر هم پرونده نبودیم.

در بازجویی از من، در درجه اول قرار ثابت و نیز بعد ها مناطق و محل قرار های گذشته و ارتباطات گذشته و حال من و احیانا کسانی را که در رابطه با سازمان قرار داده ام و یا معرفی کرده ام را می خواستند..."(۳۲).

این گزارش نکاتی را در بر دارد که اشاره به بعضی از آن ها در این جا در درک پیچیده گی های مربوط به ضربات وارده به رهبری سازمان خالی از حسن نخواهد بود.

برنامه ریزان ساواک با اصلاح دایمی روش ها و انطباق مستمر نقشه های عمل خود با تجربیاتی که از مبارزه با گروه های چریکی شهری در کشور می اندوختند و یا توسط سازمان های اطلاعاتی غربی به آن ها مشاوره داده می شد، سعی در کنترل و سپس نابودی تشکیلات چریکی داشتند. بر همین اساس ساواک، به تدریج در مقابله خود با سازمان چریک های فدائی خلق تغییرات چندی را در تاکتیک های خود مورد توجه و یژه قرارداد. کش دادن کنترل سرنخ های شناسایی شده مربوط به تشکیلات چریکی، یکی از این موارد بود. در این رابطه کنترل نامحسوس این روابط به تدریج به جای روش های کنترل فیزیکی تعقیب و مراقبت نشست و ساواک کوشید حتی الامکان، از کاربرد تیم های تعقیب و حتی ایستگاه های ثابت مراقبت از امکانات شناخته شده ای که ممکن بود موجب هوشیاری چریک ها و به خطر افتادن نقشه های طولانی مدت تر برای شناسایی آن ها بشود، اجتناب کند، و احتمالا به همین دلیل بود که ساواک مثلا برای دسترسی به بهروز ارمغانی، به جای تعقیب و مراقبت فیزیکی دکتر رضا جوشنی، بر کنترل روابط تلفنی او تمرکز کرده بود.

شواهد حاکی است که ساواک تا دستگیری بهمن روحی و کشته شدن حمید مومنی غالبا به روش های پیشین خود متکی بوده است. بعد از این است که مامورین ساواک به جای دستگیری و حملات موضعی، به روش های کنترلی نسبتا طولانی مدت و پر حوصله برای رسیدن به اهداف خود دست می زنند: "قابل ذکر است که ساواک تا اواخر سال ۱۳۵۲ اغلب بر این تصور نبود که زندانیان آزاد شده اغلب به سازمان خواهند پیوست. در نتیجه بعد از آزاد کردن آنان کنترل همه جانبه ای بر روابط آن ها اعمال نمی کرد. بسیاری از زندانیان سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۳ در زندان طوری رفتار کرده بودند که پلیس حساسیت خاصی به آن ها نداشته باشد. ولی بعد از آزادی یک سری از زندانیان، و مخفی شدن اغلب آن ها ساواک متوجه خطر تقویت هر چه بیشتر صفوف سازمان با کادرهای پرتجربه تر می گردد. از این به بعد است که اعمال کنترل و نظارت بر روابط زندانیان آزاد شده به طور جدی افزایش می یابد. و از این به بعد است که ساواک تصمیم می گیرد از آزادی سهل و آسان زندانیانی که مدت محکومیتشان تمام شده، اجتناب کند. در عین حال ساواک سیاست و روش حملات تاکتیکی سریع و عجولانه را به تدریج مورد باز بینی قرا می دهد و می کوشد حتی الامکان از آن اجتناب کند"(۳۳).

این تغییر روش ساواک در ماه های منتهی به ضربات اواخر اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ چنان محسوس است که مسئولین سازمان از آرامش موجود چند ماهه، و سلامت روابط مخفی تشکیلات سازمان تعجب کرده و آن را باور نمی کنند. طهماسب وزیری می گوید:" هنگامی که ساواک به شبکه تلفنی سازمان دست پیدا کرد، تعقیب های خیابانی خود را به مقدار زیادی کم کرد. به طوری که ما درگیری خیابانی در آن دوران نداشتیم، این مساله به بحث مشکوک شدن سازمان به ردگیری درازمدت ساواک منجر گردید، و برای اطمینان از سلامت سازمان عملیاتی طرح ریزی گردید. بامداد ۲۶ اردیبهشت اولین تیمی که مورد حمله قرار گرفت تیمی بود که آماده عملیات در روز ۲۶ بوده و حمید هم برای بررسی آخرین برنامه آن ها آن جا بود"(۳۴).

بنا برکتاب"چریک های فدائی خلق..."کمیته مشترک تصمیم می گیرد که تلفن دکترجوشنی را کنترل کند. روشن نیست که تاریخ شروع کنترل های تلفن یا تلفن های دکتر جوشنی دقیقا از کی بوده است. با رد گیری تلفن هایی که با این سرنخ مربوط بوده اند... خانه های تیمی متعددی در نقاط مختلف تهران وبعضی شهرستان ها کشف می شوند، در جریان کنترل های تلفنی ظاهرا ردهایی نیز از حمید اشرف به دست می آید و کمیته مشترک مصمم می شود کار رد یابی را تا رسیدن به امکانات امن او در تهران ادامه دهد. نتیجه این تصمیم بسیار پر بار از آب در می آید. در این مرحله خانه هایی در خیابان خیام تهران نو، کوی کن، حسن آباد زرگنده و خیابان کرمان کشف می شوند. نقطه شروع حمله، خانه تیمی خیابان تهران نو و کوی کن به طور همزمان بوده است (۳۵). طبق بیانیه سازمان، ظاهرا هردوی این خانه های تیمی از واحدهای پشت جبهه بوده و ساکنین آن اغلب جز نارنجک دست ساز و چند سلاح کمری چیز دیگری نداشته اند(۳۶). اما چنین بیانی منطبق با حقیقت نبوده و جزیی از مقتضیات جنگ تبلیغاتی سازمان با ساواک درآن دوره به حساب می آمد.

گویا تصمیم به این ضربات وقتی گرفته می شود که از طریق شنود تلفنی مکالمات حمید اشرف، نشانه هایی از احتمال اجرای یک عملیات قریب الوقوع توسط سازمان به دست می آید(۳۷). گرچه هیچ نشانه مستندی در" کتاب چریک ها ی فدائی... "برای اثبات چنین ادعایی عرضه نشده است اما گواهی طهماسب وزیری می تواند به ادعای سازمان در مورد دلیل این حملات اعتبار معینی به بخشد. در واقع هم در آن هنگام یک راه مطمئن برای اطمینان نسبی از ایمنی سیستم روابط درونی سازمان طراحی عملیات نظامی بوده است. اعلامیه سازمان می گوید که سازمان متوجه کنترل و مراقبت ساواک شده و آن را مجبورکرده بود قبل از تکمیل اطلاعات خود از بقیه امکانات سازمان، وارد عمل شود(۳۸).

. اما فرض دیگری نیز برای شروع این ضربات درآن مقطع طرح است، و آن موضوع اطلاع احتمالی ساواک از انتشار قریب الوقوع نبرد خلق شماره ۷ در جریان کنترل های تلفنی است، که کار چاپ آن در حال تکمیل بوده و توزیع آن برای اوایل خرداد در نظر گرفته شده بود. انتشار به موقع این نشریه نشانه ای از حضور فعال سازمان در صحنه سیاسی کشور، و مایه شرمساری ساواک بود.

ساعت ۲ بامداد ۲۶/۲/۱۳۵۵، مامورین اکیپ های کمیته مشترک به فرماندهی سر مستی خانه پلاک ۸ درخیابان خیام تهران نو را محاصره و حمله را شروع می کنند. لادن آل آقا، مهوش خاتمی، فرهاد صدیقی پاشاکی، احمد رضا قنبرپور، ارژنگ و ناصر شایگان بعد از ۹۰ دقیقه درگیری (این زمان گذاری مربوط به ساواک است) همگی از پا درآمده، اما حمید اشرف با وجود این که از ناحیه پا زخمی می شود موفق به فرار می گردد(۳۹). در اعلامیه دوم خرداد ۱۳۵۵ سازمان در مورد این درگیری گفته می شود که تعدادی توانستند از محاصره جان سالم ببرند. اما در واقع به جز حمید اشرف کسی موفق به فرار از آن خانه نشده بود.

او در مسیر فرار خود با یک ماشین گشت شهربانی که در محاصره منطقه کن شرکت داشت درگیر شده و بعد از، از پا در آوردن سریع سرنشینان آن، از منطقه خارج گردیده و رهسپارخانه ای تیمی واقع درکوچه نیازی در حد فاصل خیابان شارق و قاسم آباد می شود. هم زمان با حمله فوق، خانه تیمی کوی کن نیز مورد یورش قرار گرفته و عزت غروی ، قربانعلی زرکاری، محمد رضا قنبرپور، و بنا به ادعای کتاب " چریک های فدائی خلق..." دو نفر ناشناس که احتمالا فرزاد دادگر و جهانگیر باقری پور بوده اند، کشته می شوند"(۴۰).

"... کوی کن خانه تیمی حمید اشرف و حمید مؤمنی... بود که بعد از ضربه به حمید مؤمنی، حمید اشرف به خانه دیگری رفت. مادر، یعنی عزت غروی نیمه زند ه در این خانه دستگیر شد. بنا به گفته حسن صمدیان نیمی از بدن مادر متلاشی شده بود ولی زنده روی تخت بیمارستان ارتش بود... خانه تهران نو که در اعلامیه سازمان در آن زمان به عنوان خانه پشت جبهه معرفی شده، جنبه مصلحتی و رد گم کردن داشت. خانه ای که حمید اشرف و دیگر رفقای مخفی بودند که بعد از ضربه بخشی از نوشته های نیم سوخته درون سازمانی به دست ساواک افتاد، نمی توانست از خانه های پشت جبهه باشد (۴۱).

"صبح روز ۲۶/۲/۱۳۵۵، حمید اشرف که در جریان در گیری تهران نو هنگام فرار زخمی شده بود، تلفنی به صبا بیژن زاده در خانه تیمی خیابان نیازی اطلاع می دهد که برای بردن او بیرون بروند چون او زخمی شده بود، صبا بیژن زاده و علیرضا کلانتری نیستانکی درچند خیابان بالاتر او را ملاقات کرده و باهم به خانه برمی گردند. این خانه در اواخر سال ۱۳۵۴ به توصیه بهروز ارمغانی، توسط صبا بیژن زاده وعلیرضا کلانتری نیستانکی اجاره شده بود (۴۲)

وقتی ساواک در از بین بردن حمید اشرف ناکام می ماند، در بیم از دست رس خارج شدن او، با سراسیمه گی و شتاب، به خانه تیمی خیابان شارق حمله می کند. طبق ادعای کتاب"چریک های فدائی خلق..." لو رفتن این خانه از طریق تلفن آن بوده است. بیانیه سازمان هم بر همین امر دلالت دارد.

طبق بیانیه سازمان در تاریخ دوم خرداد ۱۳۵۵، بعد از ظهر۲۶/۲/۱۳۵۵( بنا به کتاب "چریک های فدائی خلق..." ساعت ۱.۳۰ بعداز ظهر) این خانه مورد یورش قرار گرفته و همه ساکنین آن یعنی حمید اشرف، صبا بیژن زاده، علیرضا کلانتری نیستانکی و نادره احمد هاشمی موفق به فرار می شوند( نادره احمدی مسلح نبوده است). درمسیر فرار، بعد از چندین فقره رو در رویی اجباری متهورانه با مامورین ساواک و شهربانی به ابتکار حمید اشرف، و از پای در آوردن تعدادی از آن ها و به دست آوردن چندین قبضه سلاح، هر ۴ نفر به سلامت از منطقه خارج شده و بعدا در دو گروه جداگانه به خانه ای تیمی در اکبر آباد می روند. این خانه در مهر ماه سال ۱۳۵۴ به توصیه بهروز ارمغانی و توسط کلانتری نیستانکی اجاره شده بود(۴۳).

-در تاریخ ۲۸/۲/۱۳۵۵ خانه ای تیمی در رشت مورد حمله قرار گرفته و بهروز ارمغانی، زهره مدیر شانه چی و... کشته می شوند (احتمالا ۵ نفر). هم زمان با تاریخ فوق دو خانه تیمی در کرج و قزوین نیز مورد حمله قرا می گیرند؛ میترا بلبل صفت و اسماعیل عابدی در قزوین، و فریده غروی، حسین فاطمی، و نفر سوم که احتمالا هوشنگ قربانی کنده رودی بوده است در کرج جان می بازند (۴۴). در بیانیه دوم خرداد ۱۳۵۵ سازمان از فرار موفقیت آمیز تعدادی ازاعضای سازمان از این در گیری ها، صحبت به میان آمده بود." به احتمال قوی مهدی فوقانی و گلرخ مهدوی جزو کسانی هستند که فرار کرده بودند. چون مهدی جزو شاخه ما بود و به احتمال قوی مسئول یکی از همین تیم های ضربه خورده بوده است. گلرخ هم که عضو شاخه ما بود. گلرخ را من قبل از ضربات ۸ تیر دیدم و ارتباطم هم ابتدا از طریق او مجددا وصل شد. او قبل از ضربات ۸ تیر کشته شد و مهدی هم درخانه مهرآباد از بین رفت" (۴۵).

بدین ترتیب ساواک در این مرحله، علیرغم تحمیل ضرباتی بسیار سنگین به سازمان، و با وجود بسیج یک نیروی گستره عملیاتی، در از بین بردن حمید اشرف و بیشتر کادرهای رهبری، ناکام می ماند.

طبق اطلاعیه ای کوتاه درنبرد خلق شماره ۷، حمله به خانه تیمی کوی کن دلیل تاخیر انتشار این شماره از نبرد خلق بوده و تمامی نسخ درحال تکمیل این نشریه در آن جا از بین می رود، و درنتیجه هفتمین شماره با یک تاخیر ۱۵ روزه، یعنی در ۱۶ خرداد ۱۳۵۵ منتشر شده است.

من، در جستجوی خود برای یافتن شاهدی مرتبط با این حوادث به شمسی (مرضیه شفیع تهیدست) از بازماندگان معدود این دوره رسیدم، خلاصه ای از یاد مانده های او چنین است:

"...نبرد خلق شماره ۷ در یک خانه تیمی که من به آن چشم بسته بودم و هنگام تخلیه آن متوجه شدم که در منطقه نارمک تهران است، در حال تهیه بود. این خانه قبلا خانه انتشاراتی بوده ولی تغییر داده بودند و تبدیل شده بود به خانه ای که به طور موقت از آن استفاده می کردند و چند نفرهم در این خانه بودند که من با آن ها نیز چشم بسته بودم. تا آن جا که خاطرم مانده در این خانه کیومرث سنجری، فاطمه حسینی [که بعدا در ۸ تیر درخانه مهرآباد جنوبی شهید شد]، رفیقی به نام مجتبی و برای مدتی لادن آل آقا باهم بودیم. نسترن آل آقا به تدریج مطالب نبرد خلق ۷ را می آورد و من تایپ می کردم. تا این که یک شبی صدای تیراندازی و انفجار ما را متوجه یک در گیری درهمان نزدیکی ها کرد. خانه ما درنارمک، ظاهرا خیلی از منطقه درگیری در تهران نو دور نبود. همه ما به حال آماده باش در آمده ومنتظر ماندیم. صبح اول وقت نسترن آل آقا زنگ زد و ما را متوجه کرد که مدارک را از جمله نسخ تایپی مقالات نیرد خلق ۷ را سریع بسوزانیم و آماده خروج شویم. ما در حال سوزندان مدارک بودم که دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. مجددا نسترن بود که خبرداد به خونه ای در کوی کن هم حمله شده، دیگه نبرد خلق را نسوزانید که خودم دارم میآم [احتمالا نسترن اطلاع داشت که نسخ آماده شده نبرد خلق که درخانه کوی کن هم بوده دیگر از دست رفته اند]. او بعد با تاکید و اطمینان گفت خونه ای که ما دراش بودیم هم به زودی مورد حمله قرار خواهد گرفت و باید منتظر او بمانیم که سریع بیاید و ما را ببرد، چون ما چشم بسته بودیم و جایی دیگر را هم نداشتیم که برویم. نسترن به زودی سررسید و با بارکردن مدارک و وسایل ضروری در یک وانت که یکی از برادران زرکاری هم در آن بود و رفقای دیگر درپشت وانت بیرون زدیم. او ما را چشم بسته به خانه ای برد که ما بعدا وقتی به آن چشم باز شدیم معلوم شد که در منطقه تهران پارس هستیم. چندی بعد از تخلیه خانه قبلی، نسترن به من گفت مدت کوتاهی بعد از تخلیه خانه، مامورین کمیته مشترک ساواک به آن جا ریخته و در جریان حمله یک نو جوان از جوانان محل دخالت کرده و پلیس او را کشته است. او هم چنین گفت که به کوی کن زنگ زده، و زرکاری به او گفته بوده که نیا این جا درگیری است. نسترن ابتدا فکر می کرده که حمید اشرف اون جا کشته شده و بسیار ناراحت بود تا این که عکسش به زودی معلوم شده، و او از نگرانی در می آید.

زن صاحبخانه، درخانه جدیدمان شهین توکلی بود، تعدادی ازساکنین این خانه هم به یکدیگر و هم به خانه چشم بسته بودند. حمید را که پایش زخمی شده و قادر به حرکت زیادی نبود برای مدتی به این خانه آورده بودند، ولی با وجود این که من قبلا حمید را دیده بودم و با او هم تیم شده بودم، او را به من نشان نمی دادند. من برحسب شم و تجربه متوجه بودم که او اغلب در خانه است و مشغول نوشتن و تهیه مطالب. البته همه این مطالب را به اتاق من می آوردند و من تایپ می کردم. بسیاری از مطالب، مربوط به نبرد خلق شماره ۷ بود که قبلا بخشی از آنها سوزانده شده بود. استنباط من این بود که حمید بر انتشار هرچه سریع تر نبرد خلق اصرار داشته و آن را امر مهمی در اعلان مجدد حضور ما در جامعه و روحیه بخشی به اعضا و هواداران سازمان می داند. نکته ای که باید روی آن تاکید کنم این بود که، حمید اغلب خانه بود و حرکت نداشت. نسترن هم مرتب به این خانه سر می زد و حمید بیشتر قرارهای خود را از طریق او اجرا می کرد .من یادم نمانده که او تاچه زمانی در خانه ما بود.

بدین ترتیب نبرد خلق شماره ۷ در این خانه آماده و به چاپ رسید . امکانات انتشاراتی این خانه یکی از امکانات خوب و امن سازمان بود. بعدا نسترن تعریف کرد که چگونه آن ها را برده و توزیع کرده اند. او از تاثیرات روحیه بخش انتشار آن در بین دانشجویان نمونه هایی را ذکر می کرد.

ما برای مدتی حداقل ۹ نفر در این خانه بودیم که تا آن جا که یادم هست عبارت بودیم از؛ من، کیومرث سنجری، اسکندر، سیمین توکلی، جهان بخش شالی، رفیقی به نام مجتبی، فاطمه حسینی و ...نسترن فقط به ما سر می زد ودر این خانه زندگی نمی کرد. "(۴۶).

دلایل این ضربات از نظر سازمان

سازمان طی بیانیه ای در دوم خرداد ۱۳۵۵ (۴۷)، کنترل بخشی از شبکه ارتباطات تلفنی سازمان توسط ساواک را علت اصلی این ضربات شناخت و اعلام کرد که خانه های کوی کن و کوچه نیازی در تهران، با خانه های مورد حمله شهرستان ها ارتباط تلفنی داشته اند. شواهدی که در مورد علت این ضربات در کتاب "چریک های فدائی خلق..." آمده این نتیجه گیری را تایید می کنند.

در تاریخ ۲۰/۳/۵۵ نامه ای در خطاب به اعضای سازمان و با امضای"دبیر کمیته مرکزی سازمان" نوشته می شود. در این نامه به مطلبی اشاره می شود که مدتی قبل از این نامه نوشته شده و در تشکیلات مورد مطالعه بحث قرار گرفته بود. مجید(قربان علی عبدالرحیم پور) می گوید که" او در جریان مضامین چنین مطلبی قرار گرفته و در یکی از جلساتی که پیرامون موضوعات مهم آن که مربوط به حفظ سازمان بود، شرکت کرده بود. اما او نامه آخری را که مورد نظر ماست و ذیلا به چند نکته از آن اشاره می شود به یاد ندارد، ولی او شنیده بود که حمید اشرف نامه ای خطاب به اعضای سازمان نوشته بوده است. مجید می گوید که استفاده از واژه کمیته مرکزی در سازمان معمول نبود و به جای آن از کلمه"مرکزیت سازمان" استفاده می شد. هم چنین برخی عبارات به کار رفته در این نامه تا حدود زیادی با ادبیات سازمان در آن موقع فرق دارد، مثلا در ماده ۴ « تشکیل چند واحد آوانگارد نمونه برای ... و گرم نگه داشتن فضای سیاسی ... » از این قبیل است... البته در این تاریخ به احتمال قوی او [مجید] هنوز قطع ارتباط بوده است"(۴۸).

با وجود این تفاوتها، بعید است بتوان تصور کرد که این نامه به جز حمید اشرف، توسط کس دیگری نوشته شده باشد. او می گوید:

" امروز درست دوسال است که از نگارش و تنظیم نامه ی ۲۰/۳/۵۳ می گذرد(۴۹)، در آن روزها سازمان ما درآستانه یک تحول کیفی قرار داشت و نامه ۲۰/۳/ [۵۳] چهارچوب های آن را مشخص می نمود.

امروز نیز سازمان ما در آستانه تحولی نوین قرار دارد. تحولی که بر اساس آن، باید خود را با ضرورت های مرحله جدید استراتژیک جنبش مسلحانه ایران همآهنگ سازد... سازمان ما در ماهی که گذشت، بزرگ ترین یورش دشمن را در تاریخ سیاسی- نظامی خود تجربه کرد.. از دست دادن ۱۵ پایگاه، شهادت بیش از ۱۴ رفیق، از دست دادن امکاناتی که از لحاظ مالی قریب نیم میلیون تومان ارزش داشتند، ضرورت مخفی کردن رفقای علنی، همه و همه مسایل ومشکلاتی را برای ما ایجاد کرده اند... سازمان باید برای احیاء امکانات از دست رفته، تربیت رفقای تازه، و تجدید سازمان پشت جبهه، دست به یک رشته اقداماتی بزند...ما باید برنامه ویژه ای طراحی کنیم. اساس این برنامه که برای اجرای آن حدود سه ماه وقت لازم داریم عبارت خواهند بود از:

۱-بازسازی امکانات پشت جبهه برای حفاظت سازمان.

۲-پایه سازی سیاسی در سازمان و آموزش رفقای تازه مخفی شده.

۳-بررسی ضعفها و کمبودهای تشکیلاتی و ایجاد سیستمهای نوین برای مقابله با تاکتیک های مدرن دشمن و تجدید سازمان براساس این سیستم ها.

۴-تشکیل چند واحد آوانگارد نمونه برای ایجاد تاثیرات برون سازمانی و گرم نگهداشتن فضای سیاسی جامعه.

...هرنوع شتابزدگی ما در این مرحله ازکار، خطر نفوذ پلیس و ضربه های جدیدی بر پیکر سازمان را افزایش خواهد داد... این دوره سه ماهه فرصتی برای ماست که تربیت سیاسی کادرهایمان را گسترش بخشیم و سیستم های کارمان را متناسب با شیوه های دشمن ارتقا دهیم...رفیق جیاپ میگوید «وقتی ضعیف شده اید هوشیاریتان را صد برابر کنید» این رهنمودی است که باید در این دوره سه ماهه آویزه گوش فرد فرد رفقای ما باشد. ما در این سه ماهه به هوشیاری، حوصله و روحیه انقلابی بیشتری احتیاج داریم. این دوره برای ما یک دوره خاص مبارزه است، مبارزه ای که در آن اراده انقلابی ما برای طراحی یک برنامه دراز مدت برای سازمان صیقل خواهد یافت..."(۵۰).

نگاهی به بعضی نکات این سند که به موضوع بحث ما مربوط است مسایل مهمی را برای ارزیابی کم و کیف ضربات ۲۸-۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵ و هم چنین دریافت آن چه که درسطح رهبری سازمان و خصوصا در ذهن حمید اشرف در آن دوره می گذشته، آشکار می کند:

-طبق این ارزیابی، ضربات اواخر اردیبهشت ماه و سیع ترین یورش دشمن به تشکیلات چریکی سازمان تا آن هنگام بوده است. بدون هیچ اغراقی این ارزیابی صحت داشت. در این حملات سازمان ۱۵ "پایگاه" را از دست می دهد یعنی علاوه بر ۶ خانه تیمی که طبق کتاب"چریک های فدائی..." در تهران و شهرستان ها از بین رفت، ۹ امکان دیگر نیز از دست می روند. از دست دادن امکانات از جمله خانه های متعدد و منابع مالی و ضرورت مخفی کردن افراد علنی لو رفته به خاطر این ضربات، سازمان را به طور جدی در تنگنا قرار داده است ( وهمین تنگناست که در مرحله بعد در سنگین تر کردن ضربه به سازمان و از بین رفتن رهبری آن نقش خود را ایفا می کند).

مجید می گوید: "اطلاعات کهنه رفقای رهبری و اعضای سازمان درباره فنون و تکنولوژی مربوط به تلفن و در نتیجه استفاده از تلفن برای مدت ۲ و ۳ دقیقه با این توجیه فنی که در مدت ۲ دقیقه، ساواک نمی تواند تلفن را کنترل کند و استفاده از تلفن خانه های تیمی توسط مسولین شاخه ها برای گرفتن و دادن خبر سلامتی و برخی پیام ها ، از موثرترین عوامل ضربات ۱۳۵۵ است. البته قبل از ضربات به این موضوع توجه چندانی نمی شد. اوایل سال ۱۳۵۴ درخانه تیمی ما ، وقتی که علی اکبر جعفری ، از راه رسید و با تلفن خانه خواست خبر سلامتی خود را به دیگر رفقا برساند ، گلرخ مهدوی به او تذکر داد که این کار صحیح نیست و می تواند عامل کنترل و ضربه شود. ولی علی اکبر همان توجیه فنی ۲ دقیقه را مطرح کرد. بهروز نیز همان کار را می کرد که علی اکبر کرد. دو خانه تیمی که من در زمان با بهروز داشتم ، تلفن نداشت. از ماشین هم استفاده نمی کردیم. شاید یکی ازدلایل اصلی سالم ماندن آخرین تیم ما، نداشتن تلفن و نداشتن ماشین بوده است. چون بهروز که در تور بوده است آخرین روز و آخرین قرار را با من اجرا کرد و او را تا دم در خانه تیمی جدیدمان بردم. ولی او رفت و تیم ما ماند"(۵۱).

- فقدان تشریح جزئیات امنیتی و تشکیلاتی ضربات اردیبهشت ماه در این نامه مشهود است. در این مورد ازهیچ نوع اطلاعی اثری به چشم نمی خورد. ممکن است این کمبود به دلیل رعایت مسایل امنیتی برای پوشاندن اطلاعات سازمان از دلایل واقعی این ضربات، و یا ناروشن بودن آن ها برای خود رهبری، و یا هر دو تصور شود. اطلاعات مربوط به این دوره حاکی است که رهبری سازمان (هرچند بسیار دیر) متوجه خطرات استفاده از تلفن های خانه های تیمی در ارتباطات درونی خود شده، و به همین دلیل آن را منع کرده بود(۵۲)، یکی از این گزارشات حاکی است که ارتباطات تلفنی برای جمع و جور کردن رفقای قطع ارتباطی و غیره فقط به وسیله حمید اشرف و آن هم با استفاده از تلفن های عمومی صورت می گرفته است(۵۳).

بدیهی است که ارائه رهنمود های روشن تر چه بسا می توانست به افزایش هوشیاری و اطلاعات اعضا منجرشده، و رهنمودهای عاجل امنیتی و یا تشکیلاتی را جهت کاهش ابعاد و دامنه ضربات احتمالی آتی در اختیار اعضاء قرار دهد(۵۴). اما اگر بخواهیم بر موضع انصافی متعارف در داوری های خود باقی بمانیم، باید بر این حقیقت تلخ اذعان کنیم که اولا هیچ کسی از جمله فرد بسیار مجرب و هوشیاری هم چون حمید اشرف نیز نمی توانست در گرماگرم سلسله ضربات پی در پی و غافلگیرانه، گیچ کننده و حساب شده، تصویر روشنی از دلایل واقعی شروع ردگیری ها، مسیر گسترش آن ها و دامنه و وسعت آلودگی ها داشته باشد، و ثانیا ارزیابی حمید اشرف و بقیه رهبری، که سازمان از زیر سنگین ترین حمله ساواک جان سالم به در برده و خطر در آن مقطع معین تا حدود زیادی خنثی شده است، در زمان نگارش نامه به درجه معینی منطبق بر واقع بوده است.

- نامه بر این واقعیت واقف است که امر حفظ سازمان، نیاز به بررسی عاجل ضعف ها و کمبودهای تشکیلاتی و تجهیز به روش های نوین داشته و یک برنامه ویژه سه ماهه را در این زمینه پیشنهاد می کند. در عین حال خطرگسترش سریع و کمی برای جبران ضربات وارده به سازمان، مورد تاکید قرار می گیرد. راقم نامه به درستی بر خطر نفوذ ساواک به درون سازمان در صورت تعجیل در ترمیم ضربات آگاه بوده است. چین اشرافی علاوه بر شناخت و تجربیات پیشین، قطعا بر اطلاعات مشخصی در مورد اقدامات ساواک برای نفوذ به درون سازمان استوار بوده است. اکنون ما می دانیم که نمونه حسین چوخاچی یکی از این موارد بوده است .

- یکی از رهنمودهای اصلی سازمان که در سرمقاله نبرد خلق شماره ۴ در مرداد ۱۳۵۳، یعنی در واقع همان نامه دو سال پیشی که حمید اشرف از آن صحبت می کند، مورد تشریح قرار گرفته بود، اجتناب و پرهیز از گسترش کمی تشکیلات سازمان، و در عوض اتکا به کادرسازی و ارتقا کیفیت اعضا بوده است. اما ظاهرا ضربات دایمی ساواک و سرعت سرازیری نیروهای آماده کار و فعالیت به سوی سازمان؛ فراتر ازتوانایی ها، امکانات سازماندهی و ابتکارات و پیش بینی های رهبری، و ظرفیت های خط مشی یک تشکیلات مخفی چریکی و مسلح در شرایط آن زمان بوده است.

در این نامه نقض اجباری و یا اختیاری آن رهنمود حیاتی قبلی خود سازمان، به عنوان زمینه ساز اصلی ردگیری های گسترده و موفق ساواک از بخش های مختلف تشکیلات فدائی مورد اشاره و بحث قرار نگرفته است.

در واقع کاربست نسبی همین تجربه در بازسازی تدریجی سازمان فدائی درضربات بعد از ۸ تیر۱۳۵۵ بود که موجب محدود شدن میدان مانور ساواک برای شناسایی مجدد بخش های مختلف تشکیلات جدید سازمان گردید.

تجربه خونین نابودی کل رهبری سازمان در تیر ماه، یعنی حدود ۱۸ روز بعد از نوشتن این نامه نشان داد که این رهبری ودر راس آن ها حمید اشرف، زمانی به ایجاد تغییزات بنیادی در شیوه های فعالیت خود برای حفظ تشکیلات رسید، که دیگر فرصتی برای پیاده کردن پیشنهادهای مطروحه دراین نامه باقی نمانده بود.

بدیهی است که دستیابی به عناصر اصلی رهبری سازمان در راس اولویت های برنامه ریزان ساواک برای شروع حمله به خانه های تیمی قرارگرفته بود. شواهد موجود همگی حاکی است که ساواک از هویت اغلب عناصر اصلی رهبری وقت سازمان آگاهی داشته و با تمرکز حواس و امکانات خود برای دستیابی به هریک از آن ها، وظایف روزانه خود را به طور منظم، با پی گیری و وسواس کامل به انجام می رساند. مثلا از بهار ۱۳۵۴ ساواک کوششهای دامنه داری را برای ردیابی بهروز ارمغانی شروع کرد. مدت کوتاهی بعد از زمانی که او مخفی گردید و حمید اشرف به خاطر پتانسیل و توانایی های او، وی را در حلقه رهبری وارد ساخت، ساواک نیز نام او را برای "کشف و نابودی" وارد لیست اولویت های خود کرد.

در این میان شانس و تصادف هم به یاری مامورین ساواک رسید. توفیق مامورین در دستگیری زنده و تصادفی بهمن روحی به نو شدن اطلاعات ساواک از آخرین وضعیت رهبران سازمان انجامید، و بی دلیل نیست که آنان در پی به دست آوردن رد پایی ازمحمد رضا یثربی دست به ریسک بزرگی زده، و حسین چوخاچی را برای برقراری تماس و اجرای قرار با او آزاد می کنند. اما با تاکید باید گفت که دست یابی به حمید اشرف در راس همه این اولویت ها بوده، و به همین دلیل نیز بود که علیرغم شناسایی حداقل ۶ خانه تیمی در تهران، کرج، قزوین و رشت تا ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۵۵، ابتدا خانه تیمی تهران نو و کوی کن، یعنی دو محل اصلی استقرار و تردد وی، به طور همزمان مورد حمله قرار گرفتند.

مرحله سوم ضربات

حدود یک ماه و چند روز بعد از آخرین ضربه ای که درتاریخ های ۲۶ و ۲۸/۲/۱۳۵۵ درحملات هم زمان به تعدادی از خانه های تیمی در کرج، قزوین، تهران و رشت نمود یافت، ضربات مرحله سوم از تاریخ ۳۱/۳/۱۳۵۵ شروع شده و با از بین رفتن کامل رهبری سازمان در ۸ تیر به اوج خود رسید.

-علی رضا رحیمی علی آبادی در روز۳۱/۳/۱۳۵۵، در ساعت ۱۰.۳۰ صبح، در خیابان عباس آباد حوالی سینما شهر فرنگ، و حسین موسی دوست دموچالی درهمان روز در ساعت ۳.۳۰ بعد ازظهردر خیابان تهران نو در درگیری با مامورین گشت کمیته مشترک ازپای در می آیند. نسترن آل آقا، مسئول رابط آن ها با سازمان بوده است و این دو، در خانه مشترکی که تحت مراقبت ساواک بوده، زندگی می کردند. معلوم نیست که در این در گیری ها به غیر از نامبردگان کسی دیگری هم از بین نرفته باشد.

درکتاب "چریک های فدائی خلق ..." گفته می شود که مامورین ساواک از طریق تعقیب علی رضا رحیمی به نسترن آل آقا در هنگام تماس گیری آن دو می رسند و گرچه آن ها را گم می کنند ولی با تعقیب حسین موسی دوست، مجددا نسترن آل آقا را پیدا می کنند. ار یک سند ساواک این گونه استباط می شود که " تیم مراقبت از طریق تعقیب کاوه بنایی به علی رحیمی دست یافته بود...". کاوه بنایی قبلا توسط یعقوب یزدانی به علیرضا رحیمی معرفی شده بود. یعقوب یزدانی در جریان دستگیری یک محفل در مازندران بر اساس اعترافات میرحسین کابلی از اعضای این محفل برای ساواک شناخته شده بود. یعقوب یزدانی ابتدا توسط عباس کابلی به سازمان معرفی شده و در سال ۱۳۵۳ از طریق علی اکبر جعفری به حسین حق نواز تحویل داده شده بود. حسین حق نواز نیز پس از اجرای چندین قرار او را به بهمن روحی آهنگران وصل کرده و بهمن نیز سر انجام ارتباط او را به علی رضا رحیمی داده بود. سخن کوتاه، با لورفتن هویت و روابطه یعقوب یزدانی برای ساواک، مامورین موفق به رد یابی علیرضا رحیمی می شوند. با تعقیب علی رضا رحیمی خانه مشترک او با حسین موسی دوست شناسایی می شود(۵۵). ازگزارش مامور ساواک نمی توان تاریخ شناسایی و سپس زمان تعقیب علی رحیمی را دریافت ولی طبق همین گزارش این امر احتمالا زمانی در فروردین ۱۳۵۵ ماه رخ می دهد.

- روز۲/۴/۱۳۵۵ نسترن آل آقا، گلرخ مهدوی و نادعلی پور نغمه، طی یک درگیری خیابانی با مامورین کشته می شوند. طبق ادعای کتاب "چریک های فدائی..."، درخرداد ماه ۱۳۵۵ یکی از کارمندان ساواک به نام سعید موسوی از طریق کار اطلاعاتی به دو نفر از اعضای سازمان، که با هویت جعلی در یکی از کارخانه ها کار می کردند، مشکوک می شود. با مراقبت از آنان کلیه ارتباطات آنان کشف شده و کمیته مشترک طرح ضربه زدن به آن ها را تهیه می کند. در ساعت ۱۷.۳۰ روز ۲/۴/۵۵ مامورین کمیته مشترک، که درخیابان عبید زاکانی مستقر بودند، پس از پیاده شدن شهرزاد (گلرخ مهدوی) از اتوموبیل پیکان که نسترن راننده آن بوده، در صدد دستگیری وی بر می آیند ولی در تبادل متقابل آتش، گلرخ مهدوی کشته می شود. با پیاده شدن گلرخ، اتوموبیل به راه خود ادامه می دهد و مامورین نیز به تعقیب آن می پردازند، دقایقی بعد اتوموبیل متوقف شده و نادعلی پور نغمه را سوارکرده وحرکت می کند. وقتی سرنشینان پیکان که عبارت از نسترن و نادعلی باشند، متوجه تعقیب می شوند، اتوموبیل را نگه داشته، از ماشین پیاده شده و با مامورین ساواک به سختی در گیر می شوند تا این که مورد اصابت گلوله آنان واقع شده و از پای در می آیند( ۵۶ ).

- روز۵/۴/۱۳۵۵ مریم شاهی در جریان فرار از تعقیب مامورین ساواک، مورد حمله مامورین شهربانی که ظاهرا بی اطلاع از حضور ساواکی ها در پشت سر او بودند، قرار گرفته و در خیابان میمنت از پا در می آید(۵۷). از این که ساواک چگونه توانسته بود به امکان مخفی او دست یابد اطلاع روشنی در کتاب" چریک های فدائی..." وجود ندارد، ولی از گزارش ساواک چنین بر می آید که محل سکونت او تحت مراقبت مامورین ساواک بوده است.

- روز۸/۴/۱۳۵۵ خانه مهر آباد جنوبی مورد هجوم گستره مامورین از زمین و هوا قرار گرفته وبعد از ۴ ساعت مقاومت تا پای جان، همه ساکنین آن از بین می روند. اسامی عبارت بودند از:

۱-حمید اشرف ۲- محمد رضا یثربی ۳- سید محمد حسین حق نواز ۴- غلامعلی خراط پور(البته آقای نادری مولف کتاب وزارت اطلاعات مدعی شده که خراط پور در جای دیگری کشته شده است. چنین ادعایی بی پایه است) ۵- محمد مهدی فوقانی ۶-عسگر حسینی ابر دهی ۷-یوسف قانع خشک بیجاری ۸-طاهره خرم ۹-غلامرضا لایق مهربانی ۱۰-علی اکبر وزیری اسفرجانی ۱۱- فاطمه حسینی

ساواک برای اطمینان کامل از وجود حمید اشرف در بین کشته شدگان، تصمیم می گیرد دو نفر از زندانیان فدائی را که با چهره او آشنایی قبلی داشتند، به خانه محل در گیری ببرد. این دو نفر زهرا آقا نبی قلهکی و مهدی سامع بودند. شرحی از آن چه که مهدی سامع نقل می کند چنین است: "...مرا صبح زود در سلول انفرادی ام در کمیته مشترک بیدار کردند، فکر می کنم ساعت حوالی ۴ صبح بود. شیفت نگهبانی عوض شده بود و نگهبان جدید تازه شروع کرده بود. مرا زیر هشت برده و چیزی به عنوان صبحانه بهم دادند. بعد؛ درحالی که سرپوشی (این سر پوش در واقع پیراهن زندان بود) بر سرم کشیده بودند مرا به درون ماشینی بردند که یک نفر قبلا در صندلی عقب آن نشسته بود و مثل من بلوزی برسرش انداخته بود. ماشین حرکت کرد و بعد ازمدتی که با سرعت رفت با نزدیک شدن به منطقه ای که صدای رگبار مسلسل و تیر اندازی می آمد آهسته کرد و بعد هم در جایی متوقف شد. مدتی طولانی در انتظار، به صدای رگبارها گوش فرا دادیم، تا این که صدای تیراندازی به تدریج فرو کش کرده و وقتی ماشین شروع به حرکت مجدد کرد فقط صدای تک تیرهایی بگوش می رسید. بعد از مدتی دوباره ایستادیم. کسی آمد و درب ماشین را بازنموده، و هر دوی ما را پیاده کرده و به سمتی برد که بعدا فهمیدیم همان خانه محل درگیری است. از درب داغون شده ای ما را تو ی خانه ای بردندکه پله هایی داشت رو به بالا. از پله ها بالا رفتیم. در پای گرد پله های طبقه اول یک مامور ساواک تیر خورده و افتاده بود. ما تا طبقه بالارفته و پله ها را به سوی درب پشت بام ادامه داده و بعد از آن گذشته و قدم به پشت بام گذاشتیم. صدای عضدی را که در پشت بام بود، شنیدیم. او ما را بالای سر جسد بیجانی برد که به پشت دراز کشیده و صورتش به سمت آسمان بود، پوست صورت او احتمالا به خاطر خونریزی گرچه رنگ باخته اما براق شده و زیبایی مردانه خاصی را به چهره‏اش داده بود، گویا مرگ هم نتوانسته بود بر نیروی پرتوان اشتیاق درونی او به زندگی فایق آید؛ چون چشمان او نیمه باز مانده بود. او کت و شلوار مرتبی برتن داشت، استخوان روی پیشانی اش به اندازه یک بیضی کوچک کنده شده و بیرون زده بود. من حدسم این بود که گلوله از پشت سر وارد شده و از پیشانی او بیرون آمده بود. من جای دیگرش زخمی ندیدم و خونی هم در صورتش نبود. عضدی خطاب به هردوی، ما بدون این که حتی اسمی از او ببرد پرسید«خودشه؟» ومن و زهرا گفتیم آره. او بلا فاصله به سمت لبه پشت بام رفت و از بالا با فریاد به کسانی در پایین گفت" هردو تاییدش کردن، خودشه". آری او حمید بود. بعد از این دوباره ما را به پایین بردند و در جلو درب و رودی منزل ۶-۷ جسد را به ما نشان دادند، البته بدون این که اصرار کنند بر شناسایی شان توسط ما. من یوسف قانع خشک بیجاری را شناختم ولی چیزی نگفتم. ما را به ماشین برگرداندند، و گفتند می تونیم سر پوش هایمان را برداریم و بعد ما را ترک کردند. برای مدتی نگهبانی در درون ماشین نبود. من خود را به همراه ام معرفی کردم و او هم گفت که زهرا آقا نبی قلهکی است. زهرا می گفت که چند ماه است او را بالای جسد می برند و مرتب عکس هایی را به او نشان می دهند. هنگامی که دوباره ما را به زندان کمیته برگرداندند با تجمع مامورین ساواک در آن جا روبرو شدیم که قصد کتک زدن ما را داشتند ولی با وساطت مامور همراه از دستشان نجات یافتیم. وقتی به سلول برگشتم قضیه شهید شدن بچه ها و حمید را با مورس به سلول بغلی ام میترا فاطمی اطلاع دادم. او از شنیدن خبر به شدت بر آشفت و شروع کرد به شعار دادن و سر وصدا کردن، و من کوشیدم او را آرام کنم و... "(۵۸).

مهدی فتاپور نقل می کند که دو سال قبل خلبان هلی کوپتری را که در این عملیات شرکت داشته در واشنگتن دیده است. طبق اظهارات این فرد؛ از پایین روی آن کسی که در پشت بام افتاده بود خیلی حساس بودند و از ما می خواستند که جلو برویم و ببینیم آیا کشته شده یا نه، ... و بالاخره ما کمی پایین رفته و گفتیم که زیر بدن او پر از خون است و باید کشته شده باشد و بعد ساواکی ها جلو رفتند..."(۵۹). اما مهدی سامع که از فاصله ای کاملا نزدیک تن بی جان حمید اشرف را بلافاصله بعد از ختم درگیری ها دیده بود، هیچ خون آشکاری را در زیر و اطراف او مشاهده نکرده بود، شاید هم محل افتادن حمید را قبل از این که به مهدی سامع و زهرا قلهکی نشان دهند تغییر داده بوده اند. ولی در مورد یک چیز می توان با اطمینان بیشتری سخن گفت؛ بر اساس مشاهدات مهدی سامع و هم تصویری که از حمید اشرف در روزنامه ها چاپ شد، به احتمال قوی حمید، در پشت بام منزل از پشت سر مورد اصابت گلوله ای با کالیبر کوچک قرار گرفته و در جا تمام می کند. پیشانی شکسته حمید بیشتر به محل خروج گلوله شباهت داشته است.

بدین ترتیب مرحله سوم ضربات با از بین رفتن رهبری سازمان و حداقل ۱۷ نفر عضو مخفی که ۵ نفر از آن ها زن بوده اند پایان می یابد. ساواک طبق سندی اعلام می کند که از طریق کار اطلاعاتی- نفوذی به این خانه دست یافته و بعد از مدتی مراقبت آن را مورد حمله قرار داده است(۶۰).

خانه تیمی مهر اباد جنوبی

آدرس این خانه؛ مهر آباد جنوبی ۲۰ متری ولیعهد خیابان پارس، کوچه رضا شاه کبیر، قید شده است. طهماسب وزیری بعد از اطلاع از مکان این درگیری در روز ۸ تیر، بعد از ظهر همان روز به محل حادثه رفته و از نوع وسایلی که مدتی قبل، از تیم محل اقامت او برای راه اندازی این خانه داده شده بود، و مامورین ساواک آن ها را بیرون آورده و درکوچه ریخته بودند، مطمئن می شود که برادرش هم در میان شهدای این خانه است. طبق توصیف او، این خانه محل مناسبی برای یک خانه تیمی نبوده است. به نظر او، ساکنین اصلی این خانه مربوط به تیم غلام علی خراط پور بوده اند که بعد از ضربات اردیبهشت ماه به آن جا نقل مکان کرده بودند. افراد اصلی این تیم عبارت بوده اند از یوسف قانع خشک بیجاری، علی اکبر وزیری، طاهره خرم و غلام علی خراطپور، که مدتی قبل از نقل مکان به این محل شبی را نیز در خانه ای تیمی در نزد آن ها در نظام آباد به سر برده، و محمد رضا یثربی نیز به آن ها سر زده بود. طهماسب وزیری می گوید که خانه مهر آباد جنوبی را قبلا "داوود" پیدا کرده و به یثربی نشان داده بود که برا ی خودشان بگیرند. اما یثربی برای منحرف کردن ذهن او از این خانه، به او می گوید که این خانه به دلیل نزدیکی به پادگان و کلانتری ۱۹ به درد نمی خورد، و بعد آن را به تیم خراطپور معرفی می کند. این خانه نوساز بوده و تیم غلام علی خراط پور احتمالا یکی از اولین مستاجران آن بوده است(۶۱).

خانه به نام غلامرضا لایق مهربانی و از طریق یک بنگاه اجاره شده بود. بعد از درگیری، روزنامه ها سند قراداد اجاره را که نام لایق مهربانی در آن بود، چاپ کردند. "علت انتخاب لایق مهربانی برای این مسئولیت داشتن گواهینامه پایه یک کامیون بود که می توانست خودش را از نظر مالی توانا برای اجاره خانه ای گران نشان دهد. [هم چنین] لو نرفته بودن نام او بود که برای گرفتن خانه ای از بنگاه می توانست خیلی مناسب باشد. او قبلا عضو گروهی بوده که به نظرات بیژن جزنی تمایل داشته و به سازمان پیوسته بود. در اجاره این خانه احتمالا طاهره خرم کوپل غلامرضا و به عنوان زن صاحب خانه بوده است(۶۲). طاهره خرم قبلا به اتفاق قاسم سیادتی در تیمی در دسته نسترن آل آقا بوده که بعدا به دسته محمد رضا یثربی منتقل شده بود(۶۳) .

می توان گفت این خانه بعد از ضربات اردیبهشت ماه، در دوره ای که سازمان نیاز فوری به امکانات امن جدید برای مخفی کردن اعضای علنی لو رفته و اسکان تیم هایی که امکانات خود را تخلیه کرده بودند، داشت، اجاره شده بود. مریم (ملیحه سطوت) می گوید" حدودا یک ماه قبل از ضربه حمید اشرف، یثربی از من پرسید که آیا می توانم با لایق مهربانی خانه ای بگیرم. این نشان می دهد که خانه مهر آباد جنوبی همان زمان ها باید اجاره شده باشد"(۶۴). یعنی درست زمانی که ساواک می دانست سازمان برای اختفای اعضا و امکانات خود به دنبال اجاره خانه ها ی امن است. طهماسب وزیری از آخرین قرارخود با غلامعلی خراط پور، بعد از آن که او از خانه آن ها رفته و تعدادی ازاعضای تیم خود را هم برده بود، صحبت کرده، و به یاد می آورد که به احتمال زیاد زمان این دیدار در خردادماه بوده است (۶۵).

مهرنوش می گوید:" این خانه ای بود که لایق مهربانی که یک رفیق علنی ـ مخفی بود، اجاره کرده بود. به احتمال زیاد این خانه را برای استفاده ویژه ( جلسه مرکزیت) در نظر گرفته بودند. آن چه را که توسط ساواک منتشر شده است، اولاً نمی توان مورد وثوق و قطعی تلقی کرد. ثانیاً بدون در نظر گرفتن شرایط خاصی که در ماه های پیش از ضربه بزرگ هشت تیر و بودن تعداد زیادی از رفقای چشم بسته در آن خانه ویژه که گویا قرار بود جلسه مرکزیت بر گزار گردد، نمی توان این تناقض را درک کرد. در این مورد فقط با دسترسی به پرونده واقعی ساواک می توان تعداد و ترکیب افرادی که در این خانه کشته شده اند را دریافت"(۶۶).

در مورد لیست کامل افراد چشم باز این خانه اطلاع دقیقی وجود ندارد، خاطرات فعالین آن دوره در این زمینه، مبهم و مه آلودند. معلوم بودن لیست همه افراد چشم باز به این خانه می توانست کار بررسی راه های احتمالی کشف این خانه را توسط ساواک تسهیل کند. بر اساس حدس وگمان و هم چنین توضیحاتی که در مورد این خانه ذکر شد، می توان گفت که محمد رضا یثربی که در تاریخ ۷ تیر هنگام شب، خانه تیمی دیگری را در همان منطقه، به قصد این خانه ترک کرده بود، باید به این خانه چشم باز بوده باشد. اگر مسئولیت مستقیم این تیم با غلام علی خراط پور بوده ، او نیز قطعا به این خانه چشم باز بوده است. به خاطر موقعیت ویژه حمید ا شرف چشم باز بودن او هم به این خانه منتفی نیست. غلام رضا لایق مهربانی و طاهره خرم هم که این خانه را اجاره کرده بودند به این خانه چشم باز بوده اند. محمد حسین حق نواز به خاطر تعلق اش به دسته دیگری بعید است که به این خانه چشم باز بوده باشد. عسگر حسینی ابردهی از اعضای یکی از تیم های گیلان بوده که بعد ازضربه به خانه تیمی بهروز ارمغانی در رشت در ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۵۵، به تهران آمده و بعد از مدتی به خانه مهرآباد جنوبی برده شده بود. از چشم باز بودن و یا نبودن او به این خانه هیچ اطلاعی در دست نیست. اما مهر نوش روایت کلا متفاوتی را در مورد این نام نقل می کند، و از جمله بعید می داند که او از ساکنین خانه مهر آباد جنوبی بوده و در آن جا از بین رفته باشد(۶۷).

یوسف قانع خشک بیجاری؛ از تیم ضربه خورده گرگان در تارخ ۱۸ دیماه ۱۳۵۴ بوده که بعد از فرار به تهران می آید ولی به خاطر وصل نشدن رابطه اش باسازمان در آن هنگام، از روی اضطرار برای پیدا کردن امکانی موقت به منوچهر گلپور و محمد کتابچی از دوستان هم دانشکده ای سابق خود رجوع می کند. اما محمد کتابچی خبر چین ساواک از آب در می آید، و ساواک تصمیم می گیرد از خیر دستگیری گلپور و یوسف قانع گذشته و در عوض زمینه را برای جذب محمد کتابچی به درون سازمان آماده کند(۶۸). آخرین تماس ثبت شده یوسف قانع با منوچهر گلپور به طور تلفنی و درتاریخ ۲۷ فروردین ۱۳۵۵ بوده که خبر وصل شدن ارتباطش باسازمان را به او داده است(۶۹). در کتاب" چریک های فدائی خلق..." اطلاعی در مورد تماس های بعدی او با گلپور و یا کتابچی وجود ندارد.

مهدی فوقانی کارمند سازمان برنامه و بودجه، از اسفند ماه ۱۳۵۳ مخفی شده و توسط بهروز ارمغانی به گیلان برده شده (۷۰) و مسئولیت یک تیم مخفی را در آن جا بر عهده گرفته بود (۷۱). از زمان دقیق انتقال او به تهران اطلاعی در دست نیست، اما زمان تقریبی آن باید بعد از ضربه ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ به خانه تیمی بهروز ارمغانی در رشت بوده باشد.

فاطمه حسینی قبل از انتقال به این خانه، در خانه تیمی دیگری در نارمک بوده است. این خانه بعد از فرار حمید اشرف از جملهء امکانات اقامت او بوده و نشریه نبرد خلق در آن جا مجددا چاپ شده بود(۷۲). از زمان مخفی شدن و دلیل انتقال او به خانه مهرآباد جنوبی اطلاعی موجود نیست. علی اکبر وزیری دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر سابق) از فعالین صنفی دانشجویی و هوادار سازمان، بعد از لو رفتن درپاییز۱۳۵۴ مخفی می شود. او در ضربات اردیبهشت ماه ۱۳۵۵عضو یکی از تیم های لو رفته و زیر ضرب بوده که به اتفاق عده ای دیگر، شبی را در یک خانه تیمی در نظام آباد به طور چشم بسته مانده ومدتی بعد به خانه مهر آباد جنوبی منتقل شده بودند(۷۳).

این خانه احتمالا، زمانی در اواخر خرداد، برای اسکان موقت تعداد دیگری از افراد چشم بسته و مرتبط با ضربات اردیبهشت ماه مورد استفاده قرا گرفته، و تعدادی از آن ها نیز به حسین حق نواز برای انتقال به مشهد تحویل داده شده بودند"(۷۴).

درشب درگیری، مسئولین رهبری سازمان در این خانه جلسه داشته اند. دو نفر از اعضای شاخه مشهد تایید می کنند که آن ها در مشهد از طریق محمد حسین حق نواز متوجه برگزاری احتمالی جلسه مهم مرکزیت شده بودند( ۷۵ و ۷۶).

این خانه به احتمال قوی فاقد تلفن بوده، و یا احیانا اگر تلفن داشته، گرچه می توانسته برای شنود و گرد آوری اطلاعات مفید، مورد استفاده ساواک قرار گیرد، اما به احتمال قوی نمی توانسته است به عنوان کانالی برای رسیدن به آن به کار گرفته شده باشد. بعد از ضربات اردیبهشت ماه ۱۳۵۵، خانه های تلفن دار از باب احتیاط تخلیه شده بودند، و در اجاره خانه های جدید نیز، تاکید بر نبودن تلفن در خانه های جدیدا اجاره شده بوده است: " بعد از ضربه ۲۶ ام [اردیبهشت]، گرفتن خانه تلفن دار ممنوع شده بود. به خود من ، فاطی و غزال تاکید شد که خانه تلفن دار نگیریم. خانه مهرآباد و.. نیز بدون تلفن بود... رفیق حمید هرگز بعد از آن ردگیری های تلفنی، از نزدیکی پایگاه هم به مکان علنی تلفن نمی زد "(۷۷).

دلایل ضربه ۸ تیر؟

ساواک بالاخره موفق می شود در فاصله ای کم تر از یک ماه و نیم از آخرین فرار حمید اشرف، حضور او را درخانه تیمی تازه شناسایی شده در مهر آباد جنوبی کشف کرده و یا هم از طریقی رفت و آمد او به این خانه را دریابد. بعد از واقعه ۸ تیر، نظرات گوناگونی در مورد نحوه کشف خانه مهرآباد جنوبی مطرح شد که قبل از اشاره مختصری به هر یک، اشاره به چند نکته مفیدخواهد بود:

_اطلاعات در دسترس در این زمینه برای تایید قطعی فرضیات موجود کافی نبوده و عامل حدس وگمان، جای بزرگی را در کنار شواهد اندک موجود اشغال می کنند.

_بعد از از بین رفتن رهبری سازمان، عده ای از کادرهای باقیمانده در جهت ترمیم ضربات وارده و وصل ارتباطات مختل شده بر آمده و موفق شدند حداقلی از مرکزیت را برای بازسازی سازمان برپا دارند. فشرده اطلاعات این مرکزیت در آن هنگام در مورد علل ضرباتی که به از بین رفتن رهبری سازمان منجر شده بود، در بیانیه ای درآبان ماه ۱۳۵۵ تحت عنوان" در مورد درگیری های اخیر" چنین فورموله شده بود: "به دلیل اشتباهاتی که از یک طرف در ارتباطات تلفنی ما رخ داد،... موفق به کشف شبکه تلفنی سازمان گردد، و از طرف دیگربا رد گیری عده ای از رفقا، پس از پی گیری های طولانی به تعدادی از پایگاه های ما برسد" (۷۸). اشاره این بیانیه به کشف شبکه تلفنی، قطعا به ضربات مرحله دوم مربوط است که سابقه و اعتبار آن به بیانیه دوم خرداد۱۳۵۵ سازمان بر می گردد، اما "ردگیری عده ای از رفقا، پس از پی گیری های طولانی" قاعدتا به حوادث بعدی که ضربه ۸ ام تیر ماه ۱۳۵۵ اوج آن بوده است، باید مربوط بوده باشد. طهماسب وزیری تاکید می کند که" ساواک بعد از کشف شبکه تلفنی سازمان برخی کسانی را که علنی سازمان بودند و یا در کارخانه ها کار می کردند به حال خود رها می کند تا بتواند از طریق آن ها به امکانات و ارتباطات بیشتری از سازمان دست یابد" (۷۹). نمونه ای از این تاکتیک را می توان در مورد علی رضا رحیمی و حسین موسی دوست مشاهده کرد، که محل اقامتشان احتمالا در فروردین ماه شناسایی شده و لی حداقل حدود دو ماه بعد در ۳۱ خرداد مورد ضربه واقع شده واز بین می روند.

_آیا ساواک می توانست از برگزاری جلسه در ۸ تیرماه ۱۳۵۵ در خانه مهر آباد جنوبی اطلاع قبلی داشته باشد؟

مراقبت و کنترل رفت و آمد ها به این خانه قطعا می توانسته تصور یک تجمع غیر معمول در این خانه را در ذهن مامورین ساواک ایجاد کند. نباید تردیدی داشت که مامورین مراقبت ساواک در آن روزها برای زمان معینی که طول آن را ما نمی توانیم با اطلاعات فعلی بدانیم، با استفاده از روش های خاص خود این خانه را رصد می کرده اند. علاوه بر این تلفن های رابط و واسط برای تبادل پیام ها بین مسئولین سازمان قطعا موجود بوده اند، مثلا محمد حسین حق نواز در مشهد نمی توانسته است جز به همین طریق سلامتی خود را به حمید اشرف در تهران اطلاع بدهد. اگر احیانا تلفنی در این میان آلوده و تحت کنترل بوده باشد، ساواک می توانسته حتی علیرغم استفاده طرفین مکالمه از اصطلاحات و کدهایی که در آن زمان معمول بود، ازملاقات و تجمع احتمالی برخی از مسئولین سازمان اطلاع کسب کند. تقریبا همه کسانی که به نحوی مورد رجوع این بررسی قرار گرفته اند، بر این نظر بوده اند که خانه مهر آباد جنوبی نمی توانسته است از طریق تلفن لو رفته باشد. چون هم استفاده از تلفن های امکان به امکان برای تبادل پیام ها بعد از ضربات اردیبهشت ماه قدغن شده بود، و هم در اجاره خانه های جدید تاکید بر اطمینان قبلی از نبود تلفن در آن ها بوده است. با وجود همه این ها ممکن است این خانه دارای تلفن بوده اما فقط از تلفن عمومی در بیرون با آن تماس گرفته و تبادل پیام را انجام می دادند. در چنین صورتی کنترل تلفن این خانه می توانسته است نشانه ها متعددی از بر گزاری یک جلسه احتمالی در این امکان را از قبل در اختیار ساواک بگذارد. استراق سمع از طریق خانه های مجاور این منزل از گفتگوهای جاری در داخل آن نیز مطرح است ولی ساواک در آن ایام برای جلوگیری از افشای احتمالی اقدامات قریب الوقوع خود بسیار محتاطانه عمل می کرد و به خانه های هدف چندان نزدیک نمیشد.

دو سناریو

شاید بشود گفت که هر نوع توضیح محتملی در مورد چگونگی از بین رفتن رهبری سازمان، در دو سناریوی زیر قابل باشند:

الف-ساواک از نیاز فوری سازمان به امکانات امن بعد از ضربات اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ آگاهی داشته، و به همین دلیل نیز اسباب کشی های جدید از طریق بنگا هی های مربوطه به اجاره خانه را تشدید کرده بود. بر این اساس، مامورین ساواک در جریان کنترل لیست قراردادهای جدید بنگاهی ها، صرفا به طور تصادفی و یا هم به دلیل وجود اطلاعات اولیه قبلی از سوابق غلام رضا لایق مهربانی، به این خانه مشکوک شده و بعد از مراقبت اولیه محل به اهمیت آن پی برده بودند.

برای اثبات این فرضیه، تقریبا هیچ نشانه قطعی در دست نیست. تنها قرینه هایی که به طور غیر مستقیم می توانند در جهت این فرضیه باشند، انتشار بلافاصله قرارداد اجاره خانه در روزنامه ها توسط ساواک بود که در آن نام لایق مهربانی به عنوان اجاره کننده خانه قید شده بود. اما از آن جایی که ما واقعا نمی دانیم ساواک این سند را قبل یا بعد ازحمله به آن خانه به دست آورده، نمی توانیم انتشار آن را نشانه ای قطعی از صحت سناریوی پیش گفته تلقی کنیم.

هم چنین گرچه در بیانیه آبان ماه سال ۱۳۵۵ هیچ نشانه ای وجود ندارد که کشف خانه مهر اباد جنوبی را به کنترل بنگاهی ها و ازآن طریق رسیدن به خانه مهر اباد جنوبی، و یا به شناخته شده بودن قبلی لایق مهربانی مربوط کند، اما از آن جایی که سخن از" ردگیری عده ای از رفقا، پس از پی گیریهای طولانی" می رود، می توان مورد لایق مهربانی را مشمول این ارزیابی شمرد. صادر کنندگان این بیانیه که مرکزیت موقت سازمان را تشکیل داده و از کادرهای زیر رهبری از بین رفته سازمان بودند، قطعا در این مورد هم بحث وگفتگو کرده بودند. طهماسب وزیری می گوید"...ما در بحث هائی که پیرامون ضربه خوردن حمید داشتیم، رسیدن به آن خانه از طریق لایق مهربانی بیشتر از همه مطرح بود که من اصلا با نام لایق و این که او این خانه را گرفته آن موقع آشنا شدم و من قبلا نه او را دیده بودم و نه هم می شناختم. به نظر من او از جمله رفقائی بود که تا ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵علنی بوده و کم و بیش برای ساواک شناخته شده بود. بر این اساس ساواک از طریق کنترل اسناد بنگاهی ها اجاره خانه متوجه نام لایق مهربانی در لیست شده و از این طریق به خانه ای که او اجاره کرد بود، رسیده بود ... به هرحال به نظر من رد گیری خانه مهرآباد جنوبی از طریق حمید نبوده . ساواک روی حمید ریسک نمی کرده و او را در اولین شناسائی می زد(۸۰).

ب- فرد یا افرادی از ساکنین خانه مهرآباد جنوبی که قبلا توسط ساواک شاسایی شده و تحت تعقیب قرار گرفته ولی خود ازآن بی خبر بودند، کانال رسیدن ساواک به خانه مهر آباد جنوبی بوده اند.

اغلب کسانیکه به نوعی به خانه مهر آباد جنوبی چشم باز و مربوط بوده اند بالقوه جزو لیست این افراد قرار می گیرند. .نگاهی به موقعیت بعضی از این افراد بیانگر شانس و امکانات بالقوه ساواک برای رسیدن به خانه مهر آباد جنوبی است.

واقعیت های چند سویه

شواهد مکفی در دست است که ساواک از هویت افراد رهبری سازمان و بعضی ازکادرهای درجه یک اطلاع داشته و تور شبکه خبرچینان خود را به طور پنهانی و ناپیدا در درون و بیرون روابط اعضای خانواده و دوستان دور و نزدیک آن ها برای دست یابی به کوچک ترین اطلاعی از حضور و تحرک آنان گسترده بود. به خصوص در شرایط بعد از ضربات اردیبهشت ماه، نیاز فوری افراد مخفی و شناخته شده برای تهیه جایی موقت جهت سکونت خود، آنتن های ساواک را بسیار حساس کرده بود، و هیچ بعید نیست که از این طریق سرنخ های جدیدی به دست ساواک افتاده باشد که در تسهیل ضربات اواخر خرداد و تیرماه نقش ایفا کرده باشند. هم چنین ممکن است ساواک نه از یک طریق بلکه از چندین راه مختلف به خانه مهر آباد جنوبی رسیده، و خود همین امر که راه های متعددی به این خانه ختم شده اند، اهمیت آن را برای ساواک آشکار ساخته باشد. براساس اطلاعات ناقص موجود، می توان مهمترین سرنخ های بالقوه برای رسیدن به خانه مهر آباد جنوبی را به ترتیب زیر مورد اشاره قرار داد.

۱- شواهد نشان می دهند که ساواک از امکان شناسایی محل سکونت بهزاد امیری دوان برخوردار بوده است. به همین دلیل مامورین در روز ۹ تیر که قصد از بین بردن او و حمید آرین را داشتند به تعقیب حمید که به خانه او می رود، می پردازند، و سپس منتظر بیرون آمدن آن ها می مانند. پر واضح است که شناسایی خانه بهزاد امیری دوان قبل از روز ۹ تیر ماه از طریق تعقیب حمید آرین، امری بوده است ممکن و به احتمال نزدیک به یقین محقق شده . اگر بهزاد امیری دوان و یا حمید آرین تماس وقرارهای یی با کسی که مستقیم و غیر مستقیم به خانه مهر اباد جنوبی مربوط بوده است، اجرا کرده باشند، باید امکان انتقال رد را از این طریق به آن خانه در نظر داشت. از جمله این که یکی از باز مانده گان از آن دوره گفته است که بهزاد امیری دوان در روز ۷ تیر، با حمید اشرف قرار اجرا کرده است. ظاهرا حمید اشرف با یک ماشین پیکان در نزدیکی محل قرار حضور یافته و با همین ماشین هم محل قرار را ترک می کند(۸۱).

رد گیری نا محسوس و ماهرانه یک وسیله نقلیه موتوری ای مثل ماشین پیکان آن هم در تهران آن زمان، می توانست به خوبی در حیطه امکانات انبوه موتوری و تکنیکی و حوزه تجربیات تیم های تخصصی تعقیب و مراقبت ساواک بگنجد. مضاف بر این، اگر سیاست ساواک کشتن حمید اشرف به محض یافتنش بود و نه تعقیب او، این هدف وقتی دست یافتنی می بود که ساواک از قبل مطمئن می شد که فرد شناسایی شده و یا تحت مراقبت کسی جز حمید اشرف کس دیگری نیست. اگر مامورین از تعقیب بهزاد امیری دوان به حمید رسیده و او را تعقیب کرده باشند، احتمالا آن ها از قبل نمی توانسته اند بدانند که طرف قرار بهزاد امیری دوان، حتما حمید اشر ف خواهد بود تا با آمادگی کافی برای کشتن او اقدام کنند.

از سوی دیگر، در خبری مربوط به واقعه ۸ تیر، به نقل از پرویزثابتی گفته شده است که ساواک از طریق کنترل تلفن کسی که حمید اشرف با او تماس داشته به یک تلفن عمومی در منطقه مهرآباد جنوبی رسیده و سپس از طریق کنترل این محل ابتدا به حمید اشرف و سپس به خانه ای که در ۸ تیر مورد حمله قرار گرفت، می رسد(۸۲).

۲- این موضوع قطعی است که ساواک ردهایی از نسترن آل اقا را در دست داشته و بنا براین احتمال رسیدن مامورین به محمد رضا یثربی و حمید اشرف از طریق او را نمی توان منتفی دانست.

علی رحیمی، حسین موسی دوست، نادعلی پور نغمه و گلرخ مهدوی و ... همگی، در حالی که تحت نظر و مراقبت مامورین ساواک بوده اند، با نسترن آل آقا قرار اجرا می کردند، که او هم به نوبه خود قرارهای منظمی با محمد رضا یثربی و با حمید اشرف داشت. کتاب" چریک های فدائی خلق..." نیز مطرح می کند که " پیش از کشته شدن نسترن آل آقا، ساواک تماس او را با فردی به دست آورد که بعد از کشته شدنش معلوم شد، رضا یثربی است. با تعقیب رضا یثربی، خانه ای در مهر آباد جنوبی کشف گردید"(۸۳). البته چنین توضیحی به سند مشخصی در این رابطه رجوع نکرده و بعید نیست که یک حدس و گمان صرف نباشد؟

۳- اطلاعات محمد کتابچی خبرچین ساواک در مورد یوسف قانع می توانسته یکی از سرنخ ها برای رسیدن به محمد رضا یثربی و از طریق او به خانه مهر آباد جنوبی باشد.

۴- بر اساس سندی از ساواک، علیرضا کلانتری نیستانی تحت نظر بوده است(۸۴). آن چه که نامعلوم است مکان شناسایی شده و تاریخ و زمان شروع مراقبت از او می باشد. او یکی از کسانی بود که به همراه حمید اشرف در روز ۲۶ اردیبهشت موفق شد از درگیری خانه شارق جان به دربرده، و بالاخره به همراه بقیه خود را به خانه امنی در اکبر آباد برساند. او از قبل اجاره کننده این خانه بوده و به آن جا رفت وآمد داشت. این امر قطعی است که این خانه در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵ برای ساواک ناشناخته بوده است. اگر علیرضا نیستانکی زمانی قبل از ضربات ۸ تیر مورد شناسایی قرار گرفته باشد در این صورت تعقیب او می توانسته ساواک را به روابط بالاتر او و سپس به خانه مهر آباد جنوبی هدایت کند.

علیرغم آن چه که تاکنون گفته شد، نشانه های متعدد دیگری هم در خلاف جهت شواهد اندک پیش گفته وجود دارند، که در جهت خلاف عمل می کنند:

۱-خاطرات بعضی از فعالین آن دوره دلالت برچشم بسته بودن یوسف قانع خشک بیجاری درخانه مهر آباد جنوبی می کند. او قبل از انتقال به این منزل، احتمالا زمانی در خرداد ماه، به همراه عده دیگری به طور چشم بسته در خانه ای تیمی در نظام آباد به سربرده بود. غلامعلی خراط پور، حمید اشرف ومحمد رضا یثربی نیز دراین خانه بوده اند. این خانه قبل و بعد از ضربات تیرماه سالم مانده و اتفاقی برای ساکنین آن نیفتاده بود.

ظاهرا آخرین تماس ثبت شده از یوسف قانع با منوچهر گلپور که تحت نظر ساواک بوده، به وسیله تلفن درتاریخ ۲۷ فروردین ماه ۱۳۵۵ بوده است. اگر بعد از این تاریخ شواهد مربوط بر ارتباطات احتمالی او با منوچهر گل پور و محمد کتابچی در تالیف کتاب"چریک های فدائی خلق..." از قلم نیفتاده ویا سانسور نشده باشند، باید نتیجه گرفت که یوسف قانع دچار محدودیت های جدی در حرکت خود بوده است، به طوری که بعد از ۲۷ فروردین ۱۳۵۵ نه تنها دیگر به سراغ گلپور و محمد کتابچی نرفته، بلکه حتی به آن ها تلفن هم نکرده بود. بنا بر این اگر ساواک تا ۲۷ فروردین ماه آدرس امکانات امن او را شناسایی کرده باشد، این رد احتمالا باید از طریق او به رابطش و از طریق این رابط که او و بقیه را چشم بسته به خانه نظام آباد منتقل کرده، به این امکان سرایت کرده، و این خانه همزمان یا قبل و بعد از ضربات ۸ تیر مورد مراجعه و یا حمله ساواک قرار گرفته باشد. اکنون ما حدودا می دانیم که در عمل چنین اتفاقی رخ نداده و این خانه سالم مانده بود.

این امر محتمل است که ساواک، در جریان ارتباطات یوسف قانع و محمد کتابچی آگاهانه برنامه ای برای تعقیب او به اجرا نگذاشته باشد. ساواک برای تضمین تداوم روابط او با محمد کتابچی برای نفوذ به درون سازمان، باید ازهر اقدامی که در صورت فاش شدن، منجر به هوشیاری و قطع رابطه یوسف قانع با محمد کتابچی و یا گلپور می گردید، اجتناب می کرد. ساواک در واقع قصد نفوذ دادن محمد کتابچی به سازمان را داشت، و بنا بر این باید اطراف او و هم چنین گلپور را کاملا پاک و خلوت کرده و رابطه با آن ها را امن نشان می داد، به خصوص این که در این مقطع ساواک می دانست که رابطه او با سازمان قطع است و ممکن است مقدمتا از تعقیب او در آن مقطع به جای مهمی نرسد. .و بالاخره این که ساواک تمرکز اصلی خود را دراین دوره به کنترل های تلفنی معطوف کرده، و استفاده از این تاکتیک را تا مرحله ای معین، بسیار پر بار و کم هزینه تر از تعقیب افراد یافته بود، و در واقع از این طریق و بدون دست زدن به تعقیب یوسف قانع شاید منتظرآن بود که او نیز به مانند بقیه، از امکانات امن خود با تلفن گلپور یا محمد کتابچی تماس گرفته و محل اختفای خود را لو بدهد.

۲-محمد رضا یثربی یک روز قبل از ضربه ۸ تیر به خانه تیمی دیگری در مهر آباد جنوبی رفته وسپس شب هنگام از آن جا به خانه مهر آباد جنوبی روانه شده بود. او قبل از این تاریخ هم به این خانه رفت و آمد می کرده است و بیش از ۶ نفر در این خانه تیمی به سر می برده اند. اگر یثربی تحت مراقبت بوده، احتمالا باید این خانه هم از قبل شناسایی شده و قبل و بعد و یا همزمان با خانه مهرآباد جنوبی مورد حمله قرار می گرفت، اما باز چنین اتفاقی رخ نمی دهد. ملیحه سطوت می نویسد:" در شب حادثه چند اتفاق افتاد، یثربی قرار بود سر شب حدود ۸ به خانه ما بیاید ولی او ساعت ۱۱ شب آمد.یثربی گفت محله به شدت پلیسی است و از رفیق مسئول خانه پرسید که آیا مواردی دیده یا نه و او چادر سر کرده اطراف را گشت و حرف یثربی را تایید کرد. بعد از باز نگشتن یثربی روز بعد ما در آن خانه تا ساعت ۱۶ ماندیم و هیچ اتفاقی برایمان نیفتاد و این به معنی آن است که یثربی تعقیب نبوده"(۸۵). "یثربی هم ردی به خانه مهر آباد نبرده، او به چند خانه دیگر هم رفت و آمد داشته ، که همگی سالم ماندند. خانه خود ما، خانه قرچک متعلق به انشعابیون، خانه رفیق پنجه شاهی ها، گروه تازه ای که به او وصل شده بود، خانه داود و همین طور خانه رفیق خراط پور(۸۶).

۳- به درستی معلوم نیست مکان های استقرار و سکونت حمید اشرف در قبل از ۸ تیرکجا بوده است. مهدی سامع نقل می کند بعد از انقلاب وقتی ستاد سازمان در خیابان میکده تهران دایر می شود، شخصی که مشخصات ظاهری یک فرد کاملا عادی و زحمتکش جنوب شهری را به لحاظ پو شش و گویش و نوع رفتار داشته، به ستاد مراجعه و سراغ کسی را که "رئیس" آن جاست می گیرد، تا این که هادی می آید و طرف صحبت با او می شود. این شخص خبر می دهد که "رئیس چریک ها" برای مدتی مستاجر او بوده، که بعد از چاپ عکسش در روزنامه ها در تیر ماه سال ۱۳۵۵، می فهمد که او همان حمید اشرف بوده است. او گفته که من در اطاق را باز نکردم و منتظر فرصتی بودم که حالا این فرصت دست داد. هادی به اتفاق چند نفر به همراه این مرد به خانه او رفته و از اتاقی که حمید اشرف برای مدتی در آن جا زندگی می کرده، باز دید می کنند، و بعضی وسایل از جمله یک کاپیشن آمریکایی سبز رنگ را که متعلق به حمید بوده با خود می آورند. صاحب خانه می گوید که در تمام این مدت اتاق را در بسته نگهداشته بود. این کاپیشن سال ها بعد، از طریقی به دست مهدی سامع می رسد..." (۸۷).

بعد از ضربات، این خانه مورد مراجعه ساواک قرار نگرفته بود یعنی اگر حمید در فاصله خرداد تا تیرماه از این خانه استفاده کرده باشد که احتمال آن منتفی نیست، هیچ ردی به آن جا منتقل نشده بوده است.

قبلا ذکر کردیم که بر اساس یک گزارش از شمسی (مرضیه شفیع تهی دست)، حمید اشرف بعد از ضربات اردیبهشت در خانه تیمی آن ها (۸۸) درمنطقه نارمک تهران مستقر بوده است. هم نسترن و هم حمید اشرف به این خانه رفت و آمد داشته اند، اما این خانه هم سالم مانده و بعد از ۸ تیر هم مورد حمله قرار نمی گیرد. خانه دیگری که حمید اشرف برای یک شب و احتمالا زمانی در خرداد ماه در آن جا حضور م ییابد، خانه ای تیمی در نظام آباد بوده است که آن خانه هم بعد از ضربات سالم می ماند.

۴-نسترن آل آقا به خانه ای که حمید اشرف برای مدتی در خرداد ماه در آن به سر می برده رفت و آمد داشته است. این خانه بعد از ضربات سالم می ماند. همچنین مجید عبالرحیم پور زمانی در خردادماه ۱۳۵۵ و حداکثر دو یا سه هفته قبل از ۸ تیر در تهرا ن در قرار دوم یا سوم خود با نسترن به شخص ثالثی تحویل، و چشم بسته به خانه ای تیمی منتقل می گردد و بعد از مدت کوتاهی از آن خانه به بیرون برده شده و به اتفاق چند نفر دیگر به حسین حق نواز تحویل داده شده و به مشهد می روند. اگر نسترن در تور ساواک و تحت تعقیب بوده، حداقل بعد از دو بار اجرای قرار با مجید عبدالرحیم پور باید رد تعقیب را به او منتقل و از این طریق حسین حق نواز و بقیه ای که تحویل او برای انتقال به مشهد گردیدند و هم چنین خانه تیمی آن ها برای ساواک شناخته می شد(۸۹).

طبق اظهارات مولف کتاب "چریک های فدائی خلق..."، ساواک بعد از کشف کلیه ارتباطات گلرخ مهدوی و نادعلی پور نغمه، تصمیم به حمله و کشتن آن ها در تاریخ ۲/۴/۵۵ می گیرد. در جریان اجرای این طرح علاوه بر این دو، نسترن آل آقا، مسئول رابط آن ها هم کشته می شود. از اطلاعات موجود در کتاب" چریک های فدائی خلق..." نمی توان با قطعیت دریافت که، آیا حضور نسترن آل آقا در محلی که قرار بود طرح ضربه در آن جا اجرا شود، برای ساواک از پیش حتمی بوده و دستگیری و یا زدن او نیز پیش بینی شده بود، و یا این که مامورین قصد تعقیب او را برای رسیدن به افراد بعدی داشته اند؟ هم چنین دلیل زدن علی رحیمی و حسین موسی دوست در تاریخ ۳۱/۳/۵۵ در بیرون از خانه (نسترن مسئول رابط آن ها بوده ) نامعلوم است، شاید ساواک برای گمراه کردن سازمان و یا سهولت حمله به این افراد در بیرون از محل سکونت آن ها و... چنین عمل کرده بود. درهر صورت با در نظر داشت حوادث فوق گرچه می توان گفت، که بعضی از روابط کارگری نسترن قطعا برای ساواک شناخته شده و از نزدیک تحت مراقبت بوده اند، ولی در عین حال روابط با اهمیت متعدد دیگری متعلق به او، یا به دلیل کمبود فرصت و زمان لازم برای رسیدن به آن ها، ویا به دلیل پیچیدگی حرکت و روابط نسترن آل اقا از دست رس ساواک خارج مانده بودند.

۵-"هاشم"، یکی از باز ماندگان آن دوره در بیان خاطرات خود می گوید: "عصر روز پیش [۷ تیر] با رفیق حمید قرار اجرا کرده بودیم و من طبق قرار قبلی باید به پایگاه آن ها می رفتم منتهی رفیق حمید گفت وضع شلوغ است یک هفته بعد، و سریع از هم جداشدیم. فقط پاکتی را که حاوی پول نقد بود به بهزاد داد و رفت. حرکات و قیافه اش مثل همیشه نبود انگار تعقیبش کرده بودند. کمی زیاد اطراف را چک می کرد. یک پیکان قدری جلوتر و یک وانت قدری عقب تر، و رفیق وارد پیکان جلویی شد و رفت. وانت پشتی هم دنبال آن ها راه افتاد. نمی دانم کوپل رفیق بود یا تعقیبش می کردند"(۹۰).

این روایت با نرم ها و منطق حاکم بر رفتار یک چریک مخفی در آن زمان، خصوصا در سطح فرد مجربی چون حمید اشرف فاصله ای آشکار دارد. این امراصلا معمول نبود که مسئولی از سازمان، امکان ترددی مثل ماشین خود را به طرف دیگر قرار نشان دهد، و یا این که اطمینان قطعی از نبودن در زیر تعقیب بعد از جدا شدن از طرف مقابل قرار و قبل از ورود به ماشین خود، یک اصل حیاتی محسوب می شد. معلوم نیست چرا حمید اشرف باید بر عکس رفتار می کرده، و مستقیما بعد از قرار به همراه دو نفر دیگر به سوی ماشین خود می رفت. و بالاخره این که، در آن شرایط حساس چرا باید حمید اشرف، آن هم صرفا برای تحویل پول، خود راسا سر این قرار می رفت؟

۶-قبلا به نقل از پرویز ثابتی گفتیم که ساواک از طریق کنترل تلفن کسی که حمید اشرف رابطه تلفنی با او داشته به یک تلفن عمومی در منطقه رسیده، و سپس از طریق کنترل این محل ابتدا به حمیداشرف و سپس به خانه مهر آباد جنوبی رسیده بود. اما درچنین صورتی چرا بلافا صله بعد از ضربه ۸ ام تیر ماه، اداره زیر مسئولیت پرویز ثابتی، به ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی گزارش می دهد که خانه مهر آباد جنوبی بر اساس کار نفوذی-اطلاعاتی کشف شده است؟(۹۱). آشکار است که این دو خبر دو توضیح کاملا متفاوت را از یک منبع واحد بیان می کنند که نمی توان بر اساس اطلاعات موجود توجیهی برای آن پیدا کرد.

اظهارات ذکر شده از پرویز ثابتی حتی اگر جنبه های تردید آمیز آن را نادیده بگیریم، بیشتر به ضربات مرحله دوم در اردیبهشت ماه ۱۳۵۴ ربط پیدا خواهد کرد و نه اصولا به ضربه ۸ تیر. حتی در چنین صورتی هم، باز این اظهارات، انطباقی با اسناد ساواک ندارند که طبق گفته اقای نادری مولف کتاب"چریک های فدایی..." از طریق کنترل مدت دار روابط تلفنی که نقطه شروع آن تلفن دکتر رضا جوشنی بوده، رد تلفن خانه های مربوط به ضربات ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵ در تهران پارس و کوی کن و... تنها یک روز قبل از حمله ساواک به این امکانات به دست آمده بود.

مرحله چهارم

-خیابان فلاح، ۱۲ متری پیر نظیر، کوچه پیر نظیر پلاک ۴۰ محل سکونت حمید آرین، افسرالساات حسینی، و ابوالحسن شایگا شام اسبی ، حداقل از اواخر خرداد شناسایی شده و تحت مراقبت ساواک قرار گرفته بود و مامورین ساواک، آنها را حتی تا محل کارشان در کارخانه قرقره زیبا تعقیب کرده بودند(۹۲).

بر اساس برخی نشانه ها، محتمل ترین مسیر دست یابی ساواک به این بخش از کسانی که اغلب برای کارمخفی به کارخانه اعزام شده و در دسته نسترن بودند، چنین بوده است:

قبلا گفته شد که نادعلی پور نغمه و گلرخ مهدوی توسط یکی از مامورین ساواک شناسایی شده و مشخص می شود که آن ها با شناسنامه جعلی در کارخانه ای کار می کنند(۹۳). معلوم نیست که آن مامور ساواک چگونه موفق به شناسایی این دو نفر شده بود. در این میان گلرخ مهدوی خانه تکی افسرالسادات حسینی را می دانست (۹۴) و به احتمال زیاد به آن رفت و آمد می کرد، در نتیجه این امکان برای ساواک فراهم بوده که از طریق تعقیب گلرخ مهدوی به این خانه رسیده، و بعد از تعقیب افسرالسادات به محل کار او، و حمید آرین، و منزل جمعی آنان درکوچه پیر نظیر خیابان فلاح، و از آن جا به خانه تکی حمید آرین، در خیابان فلاح ۸ متری فصیحی و به خانه تکی بهزاد امیری دوان درسه راه آذری رسیده باشد.

در روز ۹ تیر، بعد از ساعت ۱۰.۳۰ صبح مامورین ساواک حمید آرین را تا خانه بهزاد امیری دوان در سه راه آذری تعقیب می کنند. بعد از این که این دو از خانه خارج می شوند هر یک به مسیری می روند. مامورین در خیابان تیموری با حمید آرین، و در سه راه آذری با بهزاد امیری دوان درگیری شده و هردو را از پای در می آورند(۹۵). در بعد از ظهر همین روز، مامورین با مراجعه به خانه تکی حمید آرین در۸ متری فصیحی خیابان فلاح، ابولحسن شایگان را دستگیر می کنند ولی افسرالسادات حسینی موفق به فرار شده و شب را در خانه ای درکوچه خندان، خیابان معلم (۹۶) به سر می برد که احتمالا تحت مراقبت مامورین قرار داشته و همان خانه تکی او بوده است که قبلا توسط مامورین از طریق تعقیب گلرخ مهدوی شناسایی شده بود. افسرالسادات حسینی صبح روز ۱۰ تیرماه ۱۳۵۵ تلاش مامورین کمیته را برای دستگیری خود ناکام گذاشته و در درگیری با آن ها درسکوی نظامی در سرپل جوادیه از پا در می آید(۹۷).

ابوالحسن شایگان بعد از دستگیری در حوالی غروب روز ۹ تیر، قراری راکه از قبل با نادره احمد هاشمی در میدان راه آهن برای روز ۱۰ تیر داشت و... برای مامورین فاش ساخته و ساعت ۱۰ صبح دهم تیرماه، به همراه آن ها سرقرار حاضر می شود. در درگیری ای که پیش می آید، نادره احمد هاشمی با شلیک مامورین (به ادعای اسناد ساواک) واما بنا به روایت یک شاهد عینی (ملیحه سطوت) با انفجار نارنجک خود را از بین می برد(۹۸).

عبدالرضا کلانتری نیستانکی و مرتضی فاطمی و... بعد از ضربات ۸ تیر خانه جمعی خود را ترک کرده و بعد از یک مسافرت دو روزه به شمال، به تهران برگشته و در یک مرغداری مشغول کار می شوند. تا این که در تاریخ ۲۱/۵/۱۳۵۵ متعاقب به سرقت رفتن یک دستگاه موتور سیکلت در مرغداری، مامورین پاسگاه ژاندارمری علی شاه عوض به آنجا رفته و در جریان تحقیق به مرتضی فاطمی و کلانتری نیستانکی مشکوک شده و در صد دستگیری آن ها بر می آیند. در حین دستگیری مرتضی فاطمی با سیانور خودکشی می کند ولی کلانتری نیستانکی دستگیر می شود(۹۹).

اما سندی از ساواک به امضای پرویز ثابتی و به تاریخ ۲۹/۴/۱۳۵۵ نشان میدهد که مامورین توانسته بودند رد ثابتی از کلانتری نیستانکی پیدا کرده و به مراقبت از او مشغول شوند. در این سند گفته شده بود:" علیهذا نظر به اینکه اقدامات مراقبتی بوسیله منابع ۱۵۸۵، و۴۱۲۰ درمورد یکی از عناصر تماس با یاد شده در جریان می باشد و هرگونه اقدام در مورد وی به عملیات جاری کمیته مشترک ضد خرابکاری لطمه وارد خواهد ساخت، خواهشمند است دستور فرمایند از هرگونه ا قدام احضاری، بازرسی از منزل، دستگیری و تحقیق پیرامون وضعیت وی خودداری و چنانچه منابع و همکاران افتخاری گزارشاتی از وضع او تهیه و ارائه نمودند، مراتب را فورا به این اداره کل اعلام دارند"(۱۰۰). این سند حاکی است؛ هم یکی از تماس ها و هم احتمالا محل سکونت او تحت مراقبت ساواک بوده است. جزئیات بیشتری از این مراقبت درکتاب" چریک های فدائی خلق..." عرضه نشده است.

سخن آخر

این نوشته را با تصریح چند نکته به پایان می بریم:

- بررسی حاضر، نتوانست شواهدی متقن و قطعی در اثبات ارتباط مستقیم ضربات بهار و اوایل تابستان ۱۳۵۵ با دستگیری و اطلاعات بهمن روحی آهنگران در۱۷ دی ماه ۱۳۵۴ به دست آورد. برعکس، اغلب شواهد موجود به فقدان چنین رابطه ای دلالت و اشاره دارند.

-گرچه مروری دوباره بر آخرین اطلاعات موجود پیرامون رویدادهایی که به از بین رفتن رهبری سازمان چریک های فدائی خلق ایران در۸ تیرماه سال ۱۳۵۵ شد، بعضی زوایای جدیدی را درمورد سیر رویدادهایی که به از بین رفتن رهبری سازمان انجامید آشکارساخت، اما، هنوز هم نمی توان توضیح روشنی درمورد چگونگی کشف محل تجمع رهبری سازمان چریک های فدائی خلق ایران درخانه مهر آباد جنوبی، و چگونگی اطلاع احتمالی ساواک از وجود جلسه اعضای رهبری به دست داد. این راز هنوز هم، ناگشوده باقی مانده است.

- این موضوع حقیقت داشت که امکان تعقیب حمید اشرف از سوی ساواک، هم به دلیل تجربه و هوشیاری درخور او و هم عزم جزم ساواک برای کشتن او به هر قیمتی و در هر مکانی، از شانس پایینی برای محقق شدن و نتیجتا انتقال رد تعقیب از طریق او به خانه مهر آباد جنوبی برخوردار بود. اما تازمانی که شواهد و قراین مستندی کم و کیف ردیابی خانه مهر آباد جنوبی را آشکار نکرده باشند، مطلق کردن این امر، یک سویه و نا درست به نظر می رسد.

- بر اساس شواهد و اطلاعات موجود، و خصوصا درپرتو شناخت و تجربه عملی مستقیم ازمجموعه کارکرد ساواک درآن ایام، می توان با جرات گفت که خانه مهر آباد جنوبی تنها مدت کوتاهی بعد از کشف احتمالی حضور حمید اشرف در آن، توسط مامورین، مورد حمله قرار گرفت. حمید اشرف به دلایل عدیده ای موردی استثنایی و خاص برای ساواک بود که به محض اطمینان از حضور او در هر امکانی باید بدون اتلاف وقت، با تهیه و اجرای یک طرح عملیاتی ضربتی حرفه ای اما سریع در حد اقل زمان ممکن از بین برده می شد.

اگر خانه مهر آباد جنوبی با حضور حمید اشرف در آن، در مقطع ضربات ۳۱ خرداد و یا دوم تیر در حیطه معلومات ساواک قرا داشت، به احتمال قوی می بایست هم زمان و یا بلافاصله متعاقب آن ضربات، تعیین تکلیف شده و مورد یورش قرار می گرفت، اما چنین حادثه ای رخ نداد. به نظر این گونه می رسد که این خانه در بهترین حالت و حداکثر در مقیاس چند روز قبل از حمله به آن، مورد شناسایی قرار گرفته بود. شاید گفته شود این خانه قبل از ضربه به روابط نسترن و خود او، برای ساواک شناخته شده بوده، ولی چون مامورین به دنبال حمید اشرف بودند و در آن مقطع هنوز او در آن جا حضور نداشت، آن ها ترجیح دادند منتظر بمانند و در لحظه ای مناسب ضربه نهایی را بزنند. اما، مسئله این است که ساواک به هیچ ترتیبی نمی توانست مطمئن شود که وارد کردن ضربات ۳۱ خرداد و از بین رفتن نسترن آل آقا در دوم تیرماه به همراه تعدادی ازاعضای مخفی، منجر به عکس العمل های غیر قابل پیش بینی از سوی حمید اشرف و بقیه نشده و آن ها را به ترک حد اقل موقت امکاناتی، مثل خانه مهر آباد جنوبی وادار نسازد؟

احتمالا بعد از شناسایی این امکان توسط ساواک، کنترل ورود و خروج افراد به آن، و خصوصا حضور حمید اشرف درآن، منجر به شکل یابی تصویر یک تجمع غیر عادی در این مکان شده، و فرارسیدن لحظه موعود را به ساواک گوشزد کرده بود. بدین ترتیب، لحظه که ساواک در طول ۵ سال واندی، چندین بار با استفاده از تجربیات و امکانات اطلاعاتی و عملیاتی خود تا آستانه آن پیش رفته اما ناکام برگشته بود، فرارسیده بود. ما بین زمان کشف حضور حمیداشرف در آن خانه ، تا شروع حمله به آن در ساعت ۴.۳۰ صبح ۸ تیرماه ۱۳۵۵، ساواک فقط به فرصتی حد اکثر درحدود ۷-۸ ساعت زمان، برای بسیج نیرو جهت محاصره کامل منطقه و خانه مربوطه نیاز داشته است. چنین بسیج گسترده ای، و خصوصا وارد کردن هلی کوپتر به صحنه عملیات نشان از تدارکات حداکثر برای تضمین نابودی مسئولین سازمان و به خصوص حمید اشرف داشته است.

-شواهد متعددی در عین حال نشان می دهند که در آستانه ضربه ۸ تیر برخی خانه های تیمی مستقر در تهران و شهرستان ها که مستقیما زیر مسئولیت و حوزه ارتباطات رهبران سازمان قرار داشتند، از شناسایی و دسترسی مامورین ساواک خارج بوده و سالم مانده بودند. شاید مهم ترین دلیل این امر، دشواری های ساواک در تعقیب مسئولین و کادرهای سازمان به دلیل مهارت های عملی و توانایی های اغلب آنان در کشف تعقیب های احتمالی بوده است. ساواک بسیار راغب بود که از طریق تعقیب افرادی که در تور آن گرفتار می شدند به همه روابط آنان دست یابد. اما در تجربه عملی، چنین اقدامی اغلب متضمن مقصود نبود. چریک ها اغلب یا متوجه تعقیب شده و در جریان فرار، در درگیری متقابل از بین می رفتند و یا هم گاها موفق به فرار می شدند، که در هر دو صورت کانال های ردیابی و دسترسی به بقیه مرتبطین افراد تحت تعقیب، اغلب آسیب دیده و چه بسا به طور کامل کور می شدند. هنگامی که ساواک تصمیم به تغییر تدریجی تاکتیک های مقابله خود با سازمان گرفت، یکی از این تغییرات جدید اجتناب موقتی از تعقیب افراد مورد نظر و کوشش برای جلوگیری از هر نوع اقدام مشکوک و هوشیار کننده در مسیر و شبکه روابط آنان بود. در مقابل، کوشش گردید از طرق دیگری خصوصا تمرکز روی کنترل روابط تلفنی به شناسایی شبکه روابط سازمانی اقدام گردد. ضربات مرحله دوم به سازمان در ۲۶-۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ ثمره مستقیم چنین تغییر تاکتییکی بود.

بعد از این ضربات، سازمان به سرعت کوشید با ترک امکانات لو رفته، مخفی کردن افراد علنی شناخته شده و خصوصا دوری از تکیه بر روابط تلفنی امکان به امکان در تبادل پیام های درون سازمانی، از تداوم ضربات جلو گیری کند. اما ساواک مجددا موفق به کشف سرنخ های جدیدی از روابط سازمانی که عمدتا در بخش روابط کارگری سازمان (آن موقع به جمع چند نفره محدودی که با مدارک جعلی به کار در محیط کارخانه جات به عنوان کارگر استخدام می شدند هسته های نفوذی اطلاق می شد که وظیفه نفوذ در میان کارگران را بر عهده داشتند) متمرکز شده بود، گردید. تمامی کسانی که در اواخر خرداد و اوایل تیرماه ۱۳۵۵ مورد حمله ساواک قرار گرفته و از بین رفتند همگی به نوعی با نسترن آل اقا که مسئولیت این بخش را بر عهده داشت، رابطه داشتند. در این تردیدی نیست که نسترن با حمید اشرف و محمد رضا یثربی روابطی منظم داشت، اگر ساواک اطلاعات مشخص در این زمینه تولید کرده بود، احتمالا مولف کتاب "چریک های فدائی..." بایستی نشانه هایی از آن ها را در کتاب" چریک های فدائی خلق..."، به رخ فدائیان می کشید، ولی ما چیزی از مولف به جز یک حدس و گمان در این زمینه نمی بینیم. بنا براین پذیرفتن این که نسترن آل اقا به عنوان یکی از سرنخ های انتقال رد به کسانی که در خانه مهر آباد جنوبی از بین رفتند، نیاز به شواهد و قرائن واقعی دارد تا حدس وگمان های غیر قابل ثبوت.

بالاخره ۸ تیر، به روزی تبدیل شد که سازمان چریک های فدائی خلق ایران بعد از ۵ سال و اندی مبارزه خونین تا پای جان با حکومت محمد رضا شاه پهلوی، کلیه اعضای "مرکزیت" خود را در جریان یک جنگ غافلگیرانه تمار عیار شهری، در ساعات اولیه صبح ۸ تیر ۱۳۵۵ از دست داد و برای اولین بار بعد از تاسیس خود بی سرشد. درآن روز انباشته از مصیبت و اندوه برای فدائیان، مقام امنیتی ساواک پرویز ثابتی کوشید با سرور و افتخار، یک بار دیگر پایان کار چریک ها را به اطلاع عامه در داخل و خارج کشور برساند. اما این رویداد با وجود همه اهمیت و سنگینی آن، برعکس انتظار حکومت شاه تعیین کننده سرنوشت و پایان کار چریک ها از کار در نیامد.

انکشاف روند های بعدی یک بار دیگر محدودیت های ذاتی نقش سرکوب فیزیکی در از بین بردن سازمان های سیاسی برخوردار از پشتیبانی نیروهای اجتماعی را نشان داد، و درست به همین اعتبار هم پیروزی بی تردید و قاطع ساواک در از بین بردن رهبری فدائیان، هیچ گاه نتوانست به سطح توفیقی پایدار در شکستن اراده باقیمانده تشکیلات فدائی و نیروهای اجتماعی پشتیبان آن فرا روییده، و به ترک میدان مبارزه بر علیه دیکتاتوری شاه از سوی آنان منجرگردد. گرچه شوک آنی بسیار نیرومند از بین رفتن رهبری، بخش مهمی از نیروهای آن را از درون خالی کرد، اما در عین حال، روحیه مبارزه جویی فدائیان باقی مانده و نیروهای پشتیبان آن را برعلیه حکومت شاه تیزتر کرده، و عزم و اراده بزرگی را برای جبران ضایعات وارده در صفوف آنان برانگیخت.

باز سازی مجدد تشکیلات سازمان فدائی که بر اساس کار بست تجربه خونین شکست ها، و خصوصا در سایه تکوین سریع اوضاع تازه در فضای سیاسی کشور، از ایمنی مشهودی برخوردار شده و شتاب تازه ای گرفته بود، به تدریج موقعیت آن را به عنوان پر نفوذ ترین تشکیلات اپوزیسیون چپ و برخوردار از حمایت معنوی گسترده ای در بین بخش بزرگی از اقشار جدید اجتماعی بهبود بخشید. بالاخره، اوج گیری جنبش میلیونی ضد سلطنتی در کشور، حکومت شاه و دستگاه های سرکوب آن خصوصا ساواک را در جایگاه بازندگان قطعی نبرد که برکه قرار داد. درمقابل، سازمان چریک های فدائی خلق ایران علیرغم تحمل ضایعاتی بسیار سنگین در طول سال های پیکار دشوار خود با استبداد سلطنتی حاکم بر کشور، نهایتا در صف پیروزمندان نهایی نبرد برعلیه حکومت سلطنتی حاکم بر کشور جا گرفت.

اصغر جیلو ۳۰ ام ژانویه سال ۲۰۱۱ برابر با ۱۰ بهمن ۱۳۸۹

لندن

منابع و پا نویس ها

۱-چریک‌های فدائی خلق: از نخستین کنش‌ها تا بهمن ۱۳۵۷، محمود نادری، جلد اول، چاپ اول: بهار ۱۳۸۷ از انتشارات "موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی"، وابسته به "وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران".

۲- کوشش این بررسی بر اتکاء حد اکثر به شواهد در دسترس بوده است، اما قطعا قضاوت در مورد میزان عینی گرایی وبی طرفی آن بر عهده خوانندگان خواهد بود.

۳- نبرد خلق شماره ۷، از انتشارات سازمان چریک های فدائی خلق ایران، ۱۶ خرداد ۱۳۵۵، اعلامیه سازمان تحت عنوان پیروز باد جنبش ظفرنمون مسلحانه ایران، ص۱۸۱-۱۸۸، همچنین در لینک زیر:

http://www.iran-archive.com/fadaiiane_khalgh/cherikha_ta_1357/nabarde_khalgh/nabarde_khalgh_۷.pdf

۴-اعلامیه سازمان چریک های فدائی خلق ایران در رابطه با درگیری های اخیر با مزدوران رژیم، آبان ماه ۱۳۵۵

http://www.iran-archive.com/fadaiiane_khalgh/cherikha_ta_1357/elamieha/elamie_cherikha_۰۸.1355.pdf

۵- نبرد خلق شماره ۷، ازانتشارات سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، ۱۶ خرداد ۱۳۵۵، ص ۱، همچنین در لینکهای زیر:

اعلامیه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، ۲ خرداد ۱۳۵۵

http://www.iran-archive.com/fadaiiane_khalgh/cherikha_ta_1357/elamieha/elamieh-۲-khordad-1355-IPFG.pdf

http://www.iran-archive.com/fadaiiane_khalgh/cherikha_ta_1357/nabarde_khalgh/nabarde_khalgh_۷.pdf

۶-چریک‌های فدائی خلق: از نخستین کنش‌ها تا بهمن ۱۳۵۷، محمود نادری، جلد اول، چاپ اول: بهار ۱۳۸۷ از انتشارات "موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی"،

۷---لیست ۱ از" سازمان چریکهای فدائی خلق ایران(اقلیت)" در لینک زیر:

http://96.0.88.12/?p=1027

لیست ۲ از"چریکهای فدائی خلق " در لینک زیر:

http://www.siahkal.com/ipfg-martyrd-names.htm#top

۸- چریک های فدائی خلق از ....، ص ۶۳۰

۹-نگاهی به "چپ در ایران، به روایت اسناد ساواک"، از فریبرز سنجری

http://www.siahkal.com/publication/iranian-left.htm

در لینک فوق گفته می شود:

...در مورد این رفیق نوشته اند که: "در بازجویی ها اطلاعات زیادی از گروه می دهد که منجر به شناسایی و کشف شاخه چریک های فدائی خلق در آمل و ساری و گرگان می گردد". در این مورد هم باید تذکر داد که در زمان دستگیری رفیق بهمن لیستی که حاوی اسامی تعداد زیادی از رفقایی که عمدتا از زندان آزاد شده بودند و شماره تلفن های مختلف در جیب او بود که به دست ساواک افتاد. اطلاعات این لیست بود که به مثابه سرنخ هایی باعث ضربات بسیاری گردید. اتفاقا یکی از دلایل بازجویی های ممتد و شدت شکنجه هایی که به رفیق بهمن وارد آوردند که منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد وجود همین لیست بود که همان طور که گفتم عامل ضربات بزرگی شد...

۱۰- نشریه "اتحاد کار" شماره ۵۲، برگی از تاریخ به مناسبت ۸ تیر، مرداد ۱۳۷۷، ص ۱۷ و ۲۰

۱۱-پاسخی مکتوب از کیومرث ( طهماسب وزیری) به در خواست من، دوشنبه ۲۳ اوت ۲۰۱۰

۱۲-چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۳۴-۶۳۲

۱۳-نشریه "اتحاد کار" شماره ۵۲، برگی از تاریخ به مناسبت ۸ تیر، مرداد ۱۳۷۷، ص ۱۷.

۱۴- چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۳۴- ۶۳۳

۱۵-اطلاعاتی مکتوب ازمهرنوش، پنجشنبه ۵ اوت ۲۰۱۰

۱۶- چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۳۴

۱۷-همان، ص ۶۳۹-۶۳۸

۱۸- اطلاعاتی مکتوب از مهرنوش، پنجشنیه ۵ اوت ۲۰۱۰

۱۹- نگاهی به "چپ در ایران، به روایت اسناد ساواک"، از فریبرز سنجری؛ در لینک زیر:

http://www.siahkal.com/publication/iranian-left.htm

هم چنین نشریه "اتحاد کار" شماره ۵۲، برگی از تاریخ به مناسبت ۸ تیر، مرداد ۱۳۷۷، ص ۱۷ و ۲۰

۲۰-اطلاعاتی مکتوب از مهرنوش، پنجشنبه ۵ اوت ۲۰۱۰

۲۱- اطلاعاتی مکتوب از کیومرث ( طهماسب وزیری)، دو شنبه ۲۳ اوت ۲۰۱۰

۲۲- نبرد خلق شماره ۷، ازانتشارات سازمان چریک های فدائی خلق ایران، ۱۶ خرداد ۱۳۵۵، ص ۱۱۲

۲۳- چریک های فدائی خلق از...، ص ۸۰۶

۲۴- همان، ص ۶۷۶

نبرد خلق شماره ۷ از مصطفی دقیق همدانی نامی نبرده است ولی در لیستی که سازمان چریکهای فدائی خلق ایران-اقلیت- منتشرکرده، دلیل کشته شدن او نه درگیری در خانه تیمی محله مارالان تبریز، بلکه در زیر شکنجه ذکر کرده است.

۲۵- همان، ص ۸۰۶

۲۶- همان، ص ۸۰۶، به پانویس توجه شود.

۲۷- سایت انترنتی کیهان، اکتبر۲۰۰۷- مهر ۱۳۸۶-سال ۶۴م-شماره ۱۴۱۸۹۲۲ ۱۴۲۸ “زندانیانی که مزدورشدند”به قلم قاسم حسن پور.

۲۸-همان

۲۹-اطلاعاتی مکتوب از کیومرث ( طهماسب وزیری)، دوشنبه ۲۳ اوت ۲۰۱۰

۳۰- نبرد خلق شماره ۷، ازانتشارات سازمان چریک های فدائی خلق ایران، ۱۶ خرداد ۱۳۵۵، ص ۱۱۲

۳۱- گفتگوی تلفنی با بهزاد کریمی، چهارشنبه ۲۸ ژوئن ۲۰۱۰ نقل به معنی. بهزاد کریمی نقل می کند که علیرغم پایان دوره بازجویی او و سپری شدن مدت زمان قابل ملاحظه ای از آن، روزی اورا برای بازجویی مجدد می برند که او درجریان آن متوجه حساسیت ساواک به بهروز شده، و در اولین ملاقات خود بعد از این بازجویی با خانواده خود از طریقی به بهروز پیغام می دهد که روابط خود را باخانواده اش به طور کامل قطع و مخفی شود

۳۲- گزارشی مکتوب از دکتر رضا جوشنی، پنجشنبه ۴ ژوئن ۲۰۰۹، هم چنین گزارشی تکمیلی روز یکشنبه اول اوت ۲۰۱۰

۳۳- اطلاعاتی مکتوب از مجید( قربان علی عبدالرحیم پور)

۳۴-اطلاعاتی مکتوب ازکیومرٍث ( طهماسب وزیری)، دوشنبه ۲۳ اوت ۲۰۱۰

۳۵- چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۴۴

۳۶-نبرد خلق شماره ۷، بیانیه مورخ دوم خرداد ۱۳۵۵ در ارتباط با ضربات ۲۶-۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۵۵.

۳۷- چریک های فدائی خلق از ...، ص ۶۴۵ - ۶۴۴

۳۸--نبرد خلق شماره ۷، بیانیه مورخ دوم خرداد ۱۳۵۵ در ارتباط با ضربات ۲۶-۲۸اردیبهشت ماه ۱۳۵۵

۳۹- چریک های فدائی خلق از...، ص۶۴۷-۶۴۵

هم چنین بیانیه مورخ دوم خرداد ۱۳۵۵ در ارتباط با ضربات ۲۶- ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۵۵

۴۰- چریک های فدائی خلق ار...، ص ۶۴۸

درگزارشی از ب. الف در ماه مارس ۲۰۰۹ گفته می شود که: "... فرزاد دانشجوی مهندسی برق ورودی سال ۱۳۵۱ دانشگاه صنعتی اریامهر بود که از سال ۵۴ مخفی شد. (در چه ماهی از سال یادم نیست) فرزاد همراه با منشعبین از سازمان جدا و نهایتاً به نوید پیوست... او در خانه کن شهید نشد، چرا که من شخصاً فرزاد را روزهای اول انقلاب دیدم. و حدوداً یک ساعت با هم گپ زدیم. او بعداً به حزب توده پیوست و در رژیم ج ا اعدام شد".

۴۱- اطلاعاتی مکتوب از مهرنوش، پنجشنبه ۵ اوت ۲۰۱۰

۴۲-چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۵۱-۶۵۰

۴۳-همان، ص ۶۵۱-۶۵۰

۴۴-همان، ص ۶۵۲-۶۵۱

۴۵-اطلاعاتی مکتوب از مجید(قربان علی عبدالرحیم پور)

۴۶-گفتگوی تلفنی با شمسی (مرضیه شفیع تهیدست)، چهارشنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۰

۴۷- نبرد خلق شماره ۷، ازانتشارات سازمان چریک های فدائی خلق ایران، ۱۶ خرداد ۱۳۵۵، اعلامیه سازمان تحت عنوان پیروز باد جنبش ظفرنمون مسلحانه ایران، ص۱۸۱-۱۸۸، همچنین در لینک زیر

http://www.iran-archive.com/fadaiiane_khalgh/cherikha_ta_۱۳۵۷/nabarde_khalgh/nabarde_khalgh_۷.pdf

۴۸-اطلاعاتی مکتوب از مجید(قربان علی عبالرحیم پور)

۴۹-منظور حمید اشرف از این نامه احتمالا بتواند با مراجعه به سرمقاله نبرد خلق شماره ۴ منتشره در مرداد ۱۳۵۳ روشن شود. شاید همین نامه بود که به صورت سرمقاله این شماره نبرد خلق هم منتشر شده بود. در آن سرمقاله ارزیابی سازمان از موقعیت و مرحله رشد خویش، وظایف آن، و مسایل ومشکلاتی که از جهات گوناگون در سر راه آن قرار داشت مورد بررسی قرارگرفته و کوشش شده بود پاسخ هایی به چه باید کردهای مطروحه داده شود.

۵۰- چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۵۹-۶۵۵

۵۱- اطلاعاتی مکتوب ازمجید(قربان علی عبدالرحیم پور)

۵۲- اطلاعاتی مکتوب از کیومرث( طهماسب وزیری)، دوشنبه ۱۶ مارس ۲۰۰۹

۵۳-اطلاعاتی مکتوب از مهرنوش، سه شنبه سوم مارس ۲۰۰۹

۵۴- شواهد مستند و تجربه فعالیت های مربوط به آن دوره گواهی می دهند که استفاده از ماشین در اجرای قرارها، امری معمول بوده است. این امربا رها و به تجربه مسلم شده بود که فرارموفقیت آمیز ازتعقیب های احتمالی چه به وسیله ماشین و چه با پای پیاده نه قاعده بلکه امری نادر بوده است. حتی بعضی واحد های ویژه موتوری و یا پیاده ساواک امکان ومهارت تعقیب نامحسوس هر ماشین و پیاده ای را دارا بوده و فرار از دید و دسترس آن ها، حتی برای افراد با تجربه ای که که تسلط کامل به جغرافیای محل و منطقه را هم داشته اند امری دشوار و پیچیده بوده است.

معمولا متوجه تعقیب شدن، به سرعت و خود به خود به اقدام برای گریز از آن منجر شده، و سپس با درگیری مسلحانه بین دو طرف ادامه می یافت. در صورتی که چریک از روحیه بی باکی و قدرت تسلط کافی بر اعمال خود، و سرعت عمل برخوردار بوده، و شناخت کافی از جغرافیای محل درگیری داشت، فرار از مهلکه درگیری امری ممکن و محتمل بود. در غیر این صورت، به خصوص در شرایط نیروی نابرابر، چریک مسلح یا با انفجار نارنجک خویش و یا با شلیک انبوه مامورین پرشمار امنیتی و یا با گاز زدن سیانور خود از پا ی در می آمد.

۵۵- چریک های فدائی خلق از ،...ص ۶۶۱-۶۵۹

۵۶-همان، ص ۶۶۲-۶۶۱

۵۷- همان، ص ۶۶۷

۵۸- گفتگویی تلفنی با مهدی سامع، پنجشنبه اول ژوئیه ۲۰۱۰

۵۹-اطلاعاتی مکتوب از مهدی فتاپور مارس ۲۰۰۹

۶۰- چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۶۸-۶۶۷

۶۱-اطلاعاتی مکتوب ازکیومرث( طهماسب وزیری) شنبه ۱۴ مارس ۲۰۰۹

۶۲- اطلاعاتی مکتوب از مریم (ملیحه سطوت) مارس، ۲۰۰۹ هم چنین یک تصریح ای - میلی از ایشان، شنبه ۳۱/۰۷/۲۰۱۰

۶۳-اطلاعاتی مکتوب از مهرنوش، دوشنبه ۱۶ مارس ۲۰۰۹

۶۴- یک تصریح ای - میلی از مریم (ملیحه سطوت)، شنبه ۳۱/۰۷/۲۰۱۰

۶۵- اطلاعاتی مکتوب از کیومرث(طهماسب وزیری)، ۱۴ شنبه مارس ۲۰۰۹

۶۶-اطلاعاتی مکتوب از مهرنوش، پنجشنبه ۵ اوت ۲۰۱۰

۶۷-گفتگوی تلفنی با مجید (قربان علی عبدالرحیم پور)، چهارشنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۰

مجید می گوید: من و عسکر و فرهاد از حدود پائیز ۱۳۵۴ تا حدود ۲۰ خرداد باهم بودیم. بعد از کشته شدن بهروز و قطع ارتباط ما، همگی رفتیم تهران. بعد از چند روز عسگر مرا به رفیق ... بچه گیلان و هم زندانی خودش، معرفی کرد و من چند روزی خانه او بودم. قبل از انتقال به مشهد من با عسگر از پشت پرده در یکی از خانه های تیمی صحبت کردیم[به نظر مجید این خانه احتمال زیاد همان خانه مهر آباد جنوبی بوده است]. او ماند اونجا و من رفتم به مشهد. او در خانه مهرآباد کشته شد و من در خانه تیمی حسن جان فرجودی ماندم.

روایت مهرنوش چنین است: "هاشم بابا علی دانشجویی بود که می گفتند در شکنجه گاه ساواک مشهد کشته شد، او رابطه دوستی نزدیک با مریم شاهی داشت... هادی و مریم شاهی عملیات بمب گذاری در اداره کار را برنامه ریزی کردند...بعد از انجام بمب گذاری، هادی مریم شاهی را با موتور سیکلت به خانه تیمی ما آورد. قبل از آمدن مریم، عسگر به خانه تیمی ما به طور چشم بسته آمده بود. برای تشکیل تیم کارگری در تهران قرار بود هادی و مریم و عسگر به تهران بروند. من او را به طور تصادفی در راه پله زیر زمین خانه دیدم. قدی بلند، صورتی استخوانی و چهره ای سفید گونه داشت. او با مریم با لهجه مشهدی صحبت می کرد. به نطر من مریم و عسکر و هاشم بابا علی همدیگر را می شناختند... و بر حسب کتاب "چریک های فدائی..." (صفحه ۶۷۸) عسکر حسینی ابرده در اوائل سال۵۵ مخفی شده است. به هر حال این سه نفر به تهران می روند. تیم را تشکیل داده و تحت مسؤولیت نسترن آل آقا قرار می گیرند. این تیم دچار ضربه می شود، هادی از درگیری جان سالم به در می برد و به مشهد می آید. بنا به گفته او، یا عسگر در خیابان کشته شد و یا در داخل خانه! و یا این که موفق به فرار گردید. هادی بیشتر از این نمی دانست. اسم و فامیل عسگر را هم هادی به ما گفت. این نظر منتفی نیست که او از آن درگیری زنده مانده ولی بعداً در جای دیگر ضربه خورده باشد و ساواک نام او را در خانه مهرآباد جنوبی گنجانده باشد. ساواک اغلب به چنین تاکتیک های گمراه کننده ای دست می زد. همان طور که سازمان ما هم می کرد. عسکر اگر از آن خانه ای که مریم شاهی ضربه خورد، سالم بیرون آمده بود به احتمال قریب به یقین به مانند هادی، هاشم، مصطفی حسن پور و عباس هوشمند برای ارتباط گیری به مشهد می آمد. این ساده ترین راهی بود که در مقابل عسکر قرار داشت. توضیح و برداشت من این است که عسگر در همان خانه تیمی مریم شاهی کشته شده باشد. گنجاندن نام وی در خانه مهرآباد جنوبی منطقی به نظر نمی رسد".

شاید مجید و مهرنوش از دو شخص متفاوت که احتمالا نام کوچک و یا مستعار هردوی آنها عسگر بوده صحبت می کنند؟؟

۶۸- چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۸۲-۶۸۱

۶۹-همان، ص ۶۹۰

۷۰- همان، ص۶۷۷

۷۱- بهروز ارمغانی، ارمغان عشق وامید، قسمت پایانی، قربان علی عبدالرحیم پور، اخبار روز، جمعه ۷ خرداد ۱۳۸۹ در لینک زیر:

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=29732

۷۲-گفتگوی تلفنی با شمسی (مرضیه شفیع تهیدست)، چهار شنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۰

۷۳- درساقه های نازک گندم خونم که می دوم. به جان بی قرارعلی اکبر وزیری یار همراه رفیق حمید اشرف، اخبار روز سه شنبه ۸ تیر ۱۳۸۹ در لینک زیر:

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=3061

۷۴- گفتگوی تلفنی با مجید (قربان علی عبدالرحیم پور)، چهاشنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۰، هم چنین ایمیلی از او در روز پنجشنبه ۲۲ ژوئیه ۲۰۱۰. همان اظهارات قبلی را تصریح می کند و می گوید:" من حدود ۱۵ روز مانده به ۸ تیر مسئول[عسگر] او بودم. او در همین فاصله مرا به خانه یکی از بچه های گیلان برد... این دوستمان هنوز هم زنده است و در ایران است . من از این خانه رفتم سرقرار نسترن ...وبرای آخرین بار با او قرار اجرا کردم. او منو تحویل یک رفیق مرد داد و... او منو با ماشین به طور چشم بسته برد به یک خانه تیمی. من صدای عسگر را همان جا از پشت پرده شنیدم و با هم گفتیم و خندیدم ... بعد از اون حق نواز و من و فاطی و فرهاد رفتیم مشهد و عسگر اون جا ماند.

۷۵-اطلاعاتی مکتوب از مهر نوش ۵ اوت سال ۲۰۱۰: " ما هم در مشهد از طریق حق نواز متوجه برگزاری جلسه مهم مرکزیت شده بودیم. حق نواز با صراحت نگرانی و اضطراب خود را به هنگام خداحافظی به ما نشان داده بود. او حدس می زد که به سفری بی بازگشت می رود. بنا براین باید قبول کرد که شرایط ویژه ای وجود داشت. در آن روزها بسیاری از خانه های سازمانی ضربه خورده بودند. بخشی از رفقایی که فرار کرده بودند به صورت آواره در خیابان ها به دنبال ارتباط با سازمان بودند. گشتی های ساواک خیابان ها را تحت کنترل شدید گرفته و به هر تیپ و رفتاری مشکوک می شدند. تعدادی هم سر قرار لو رفتند. به سازمان ضربات پی در پی وارد آمده و نظام خانه های تیمی و پشت جبهه ای به هم ریخته بود. این که رفقای با سطوح سازمانی متفاوت را به طور اضطراری و به ناچار در یک جا و به طور موقت جمع کرده باشند تا سرو سامان بدهند چندان غیر طبیعی به نظر نمی رسد".

۷۶-اطلاعاتی مکتوب از مجید(قربان علی عبدالرحیم پور):"رفیق منصور ( حق نواز ) موقع رفتن از مشهد با ما خداحافظی کرد. من حرف هائی با این مضمون در یک صحبت دو نفره به او گفتم : رفیق منصور من فکر می کنم شما می خواهید جمع شوید و جلسه فوری تشکیل بدهید و علل ضربات را بررسی کنید و تصامیم جدیدی بگیرید. خواهش می کنم این کار را نکیند. سازمان در زمینه امینتی در شرایطی فوق العاده خطرناک است. جلسه را بعدا هم می شود تشکیل داد. او گفت از کجا می گید که ما جلسه تشکیل خواهیم داد. گفتم تجاربم به من می گه . او گفت نه این جور نیست. ما تجربه داریم. گفتم به هرحال امیدوارم که جلسه تشکیل ندهید و سالم باشید. کمی گفتیم و خندیدم و همدیگررا بوسیدیم و رفت. عجیب بود، او مثل این که می دانست دیگر برنخواهد گشت..."

۷۷-اطلاعاتی مکتوب از کیومرث ( طهماسب وزیری)، دوشنبه ۲۳ اوت ۲۰۱۰

۷۸--اعلامیه سازمان چریک های فدائی خلق ایران در رابطه با درگیری های اخیر با مزدوران رژیم، آبان ماه ۱۳۵۵

http://www.iran-archive.com/fadaiiane_khalgh/cherikha_ta_1357/elamieha/elamie_cherikha_08.1355.pdf

۷۹-تذکری از کیومرث (طهماسب وزیری) از یکی از یاد ماندها ی او از اظهارات بهمن نادری معروف به تهرانی در دادگاهی در بعد از انقلاب که در جریان محاکمه خود اظهار داشته بود. تلاش نگارنده برای یافتن اصل این اظهارات به دلیل عدم دسترسی به متن کامل اعترافات تهرانی بی حاصل ماند، و بنا بر این شخصا نمی توانم دقت و صحت اظهارات فوق را در این جا تایید کنم، دوشنبه ۲۳ اوت ۲۰۱۰ .

۸۰-همان

۸۱-نشریه اتحاد کار، شماره ۵۲، برگی از تاریخ، مصاحبه با هاشم ص ۲۱

۸۲- ص۱۰۱کتاب “نامداران یا نام آوران؟ایرانی”، نوشته عباس میلانی، از انتشارات دانشگاه سیرا کیوز، متن انگلیسی، ص ۱۰۱. این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است. مشخصات انگلیسی کتاب :

Eminent Persians: V1&2: The men and women who made modern Iran 1920-1979, release date 30/12/2009

۸۳-چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۶۷

۸۴- همان، ص ۷۰۴

۸۵-اطلاتی مکتوب ازمریم (ملیحه سطوت) مارس ۲۰۰۹ هم چنین یک تصریح ایمیلی از او در روز شنبه ۳۱/۰۷/۲۰۱۰

۸۶-اطلاعاتی مکتوب از کیومرث ( طهماسب وزیری)، دوشنبه ۲۳ اوت ۲۰۱۰

۸۷-گفتگویی تلفنی با مهدی سامع، پنجشنبه اول ژوئیه ۲۰۱۰، تدقیق مجدد در روز چهار شنبه ۴ اوت ۲۰۱۰

۸۸- گفتگوی تلفنی با شمسی(مرضیه شفیع تهیدست)، چهارشنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۰

۸۹- اطلاعاتی مکتوب از مجید(قربان علی عبالرحیم پور)

۹۰- نشریه آتحاد کار، ارگان اتحاد فدائیان خلق شماره ۵۲، برگی از تاریخ، مرداد۱۳۷۷، گفتگو با هاشم ص ۲۱

۹۱-چریک های فدائی خلق از...، ص ۶۶۸

۹۲-همان، ص ۶۹۷

۹۳-همان، ص ۶۶۲-۶۶۱

۹۴-همان ، ص ۷۰۳

۹۵-همان، ص ۷۰۰-۶۹۹

۹۶-همان، ص ۷۰۰

۹۷- همان، ص ۷۰۰

۹۸-برگی از یک داستان، از مریم(ملیحه سطوت)

۹۹- همان ، ص ۷۰۴

۱۰۰-همان، ص ۷۰۴


************************

دو تصریح زیر در متن اصلی این نوشته که در کتاب"بازخوانی جنبش فدایی خلق، چالشی در نوزایی چپ ایران"به مناسبت چهلمین سالگرد جنبش فدایی چاپ شد، ذکر نشده بودند. من در این جا با استفاده از فرصت این نکات را اضافه کردم:

۱- رسیدن ساواک به آدرس یک تلفن عمومی در منطقه مهر آباد جنوبی که مورد استفاده حمید اشرف قرار گرفته بود، و ما در این نوشته به آن اشاره کرده ایم می توانسته منجر به کنترل بنگاهی های اجاره خانه در آن منطقه و کشف آدرس خانه مهر آباد جنوبی شده باشد.

۲- مهدی فتاپور می گوید: خلبان هلیکوپتری که در حمله به خانه مهر آبادی جنوبی شرکت داشته گفته است که مامورین ساواک به آن ها گفته بودند که ساکنین خانه ۴-۵ نفر بیشتر نمی باشند.

این خبر باز هم تاییدی بر این نظر است که اولا ساواک تازه به این خانه رسیده و کنترل طولانی مدت روی رفت و آمد آن نداشته است، و ثانیا، به احتمال قوی مامورین تنها مدت زمان کوتاهی بعد از حضور احتمالی حمید اشرف در آن خانه ، بدون فوت وقت و کنترل و یا تعقیب افراد مرتبط با آن، بلافاصله تدارک محاصره را شروع نموده و سپس به آن حمله کرده بودند.

در نظر داشت دو نکته فوق میتواند یک گام ما را به فهم چگونگی حدوث رویداد ۸ تیر نزدیکتر کند. اما با وجود این هم، ما همچنان به اسناد معتبری نیازمندیم که جزئیاتی از کم و کیف پروسه ابن کار"اطلاعاتی" توسط ساواک را در اختیار ما قرار داده، و خصوصا بتواند توضیح روشنی از دلایل تناقض این اطلاعات احتمالا قطعی با سند قبلا ذکره شده در بالا از ساواک، که درآن کشف خانه مهر آباد جنوبی ظاهرا به کار "نفوذی ـ اطلاعاتی" ساواک نسبت داده شده بود، را ارائه کند.

الف. جیلو، ۹ فروردین ۱۳۹۰(۲۳ مارس ۲۰۱۱)

______________________________

یک توضیح

اخیرا آقای علیرضا ارمغانی برادر بهروز ارمغانی زنده یاد از طریق واسط (کار آن لاین) خواهان تماس با من شدند. بعد از بر قراری این تماس، ایشان اطلاعاتی را که در مورد نقش خود در رد یابی احتمالی بهروز برادرشون در این نوشته به وی نسبت داده شده، نادرست اعلام کردند و از من خواستند نکات زیر را در تکمیل نوشته خود منعکس کنم

آقای ارمغانی نوشته اند که" ایشان سارا جوشنی و دکتر رضا جوشنی را در خلال سالهای ۴۹ – ۱۳۴۸ آنهم دو سه بار و به مدت محدودی ( سه چهارساعت) دیده بودند. بار اول به خاطر بیماری و همراه بهروز دکتر جوشنی را در بیمارستان ملاقات کرده بود و بعدها نیز سارا جوشنی را همراه دکتر رضا جوشنی دیده است، بدون اینکه از چگونگی ارتباط بهروز با دکتر رضا جوشنی یا سارا جوشنی مطلع باشد". ایشان ادامه داده اند که با توجه به این بی اطلاعی، وی اطلاعاتی در این باره نداشته که ساواک بتواند آن را از زبان وی بشنود و وی تنها بعد از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۷ از ازدواج سارا و بهروز با خبر میشود. ایشان میگویند ساواک قاعدتا باید از منابعی غیر از وی که قبلا دستگیر شده بودند از روابط دکتر جوشنی و خانم سارا جوشنی با بهروز مطلع شده باشد. وی هنگام دستگیری جوانی ۱۷ ساله بوده و به ۱۵ سال زندان محکوم شده بود. علیرضا در اواخر فروردین پنجاه و چهار دستگیر شده بود و بهروز سیزده ماه بعد در درگیری به شهادت میرسد.

ایشان میگویند که هیچ یک از قرار های جاری خود با سازمان در آن زمان را فاش نکرده و فقط قرار ثابت خود را با سازمان و البته با زدن علامت خطر به جای سلامتی چهار روز بعد از دستگیری فاش میکند و بدین وسیله سازمان از در خظر بودن وی مطلع میشود

اصغر جیلو

۱۱ /۰۴/۲۰۲۰