logo





شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳ فوريه ۲۰۲۱



قلعة گالپاها

نویسنده: حسین دولت آبادی
ناشر: نشر مهری- لندن- انگلیس
Mehri Publication Ltd : sales@mehripublication.com

*
... آن روز خورشید آرام‌ آرام از پناه تپّه ها بالا می‌آمد، کم‌‌کم هوا روشن می‌شد و من از آن بالا، از روی جُل کهنه و پارة رخش، در پرتو خورشید، چشم به دنیائی می‌گشودم که همه چیزش برایم تازه بود. امر شناخت زندگی و مردمی‌که با زندگی، با زمین و آب درگیر بودند، آن روز صبح آغاز شد و تا چند سال‌ بعد ادامه یافت؛ در این‌مدت گل وجودم زیر آفتاب حاشیة کویر ‌شکل گرفت و ذهنیّت‌ام در جوار و زیر سایة پدرم ساخته و پرداخته شد. نه‌، هیچ‌کسی و هیچ کتابی در این دنیا به ‌اندازة آن دلاک تیزهوش و مرد رند، در زندگی من نقش تعیین کننده و مؤثر نداشته‌است. شاهد می‌‌آورم: من در این‌همه سال و در این راه صعب و طولانی هر زمان به مشکلی برخورده‌ بودم، هر‌بار پرسشی برایم پیش آمده بود، به یاد پدرم افتاده‌ بودم و مانند علاء‌الدین که به ‌هنگام گرفتاری، غول درون شیشه را احضار می‌کرد، خود به‌‌خود و بی‌اختیار کربلائی عبدالرسول دلاک را احضار کرده‌ بودم.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد