‍‍‍‍دوشنبه ۳۱ تير ۱۳۸۷ - ۲۱ ژوئيه ۲۰۰۸

برادر بی قراره...

 

 كاوه قاسمی كرمانشاهی

 

به فراخوان "كمپين نجات فرزاد كمانگر" قرار است روز شنبه 29 تيرماه ساعت 10 صبح تجمعی در برابر ساختمان دادگستری شهر سنندج در اعتراض به تائيد حكم اعدام برای فرزاد كمانگر، فرهاد وكيلی و علی حيدريان برگزار شود. در ترديد رفتن يا نرفتن نهايتاً منطق و احساس حكم به رفتن می‌دهند. هر چند دوستان با استدلال‌های نسبتاً قوی و از روی نگرانی توصيه به نرفتن می‌كنند اما با اعتقاد به اين‌كه برگزاری چنين تجمعاتی از جمله شيوه‌های موثر ابراز اعتراض در قالب حركتی مدنی‌ست نمی‌توانم عدم حضور خودم را به هر بهانه‌‌ای كه باشد توجيه كنم حتی اگر احتمال رود كه ممكن است در اين تجمع بازداشت شوم. سيمای فرزاد را كه در مقابل چشمانم می‌آورم ديگر به اماها و اگرها و احتمالات نمی‌انديشم و با زمزمه‌ی مكرر اين ترانه سرود: برادر بی‌قراره، برادر نوجوونه، برادر شعله واره، برادر غرق خونه، برادر دشت سينه‌ش لاله زاره، برادر كاكلش آتش فشونه... جنبه‌ی احساسی قضيه را تا آن‌جا كه خِرَد اجازه دهد برای‌ خودم پررنگ‌تر می‌كنم. صبح زود به همراه تعداد ديگری از فعالان كرمانشاهی كه از پيش برای حضور در تجمع با هم هماهنگ كرده‌ايم به سمت سنندج راه می‌افتيم و در طول مسير با هم از احتمال بروز هر اتفاقی در جريان برگزاری‌ تجمع سخن می‌گوئيم و اين‌كه ممكن است يكی از ما يا همه‌مان بازداشت شويم. به راستی هيچ چيز قابل پيش بينی ‌نيست. اين‌كه اصلاً اجازه برگزاری تجمع را می‌دهند و اگر برگزار شود نيروهای ‌انتظامی ‌و يا امنيتی چگونه برخوردی خواهند داشت با تجمع كنندگان و نگرانی از اين‌كه مبادا تجمع مسالمت‌آميز ما مورد سوء‌استفاده افراد و جريان‌هايی خاص قرار گيرد.

به كامياران شهر فرزاد می‌‌رسيم، از شيشه‌ی مينی‌بوس بيرون را نگاه می‌كنم و عابرانی را می‌بينم كه در آغاز ساعت كاری مشغول رفتن به محل كسب و كارشان هستند، دوست دارم سرم را از شيشه بيرون ببرم و خطاب به هم‌شهريان فرزاد فرياد بزنم بيائيد با ما همراه شويد مگر نمی‌دانيد قرار است تا ساعتی ديگر در فاصله‌ی 70 كيلومتری از شهرتان تجمعی در حمايت از فرزاد برگزار شود؟! مگر فرزاد هم‌شهری شما نبوده؟! مگر معلم فرزندان‌تان نبوده؟! مگر سال‌ها در اين شهر و در ميان شما نزيسته؟! حسن شهرت و محبوبيت فرزاد را از زبان خود شما مردم كامياران شنيدم. از خود شما شنيدم كه فرزاد چندين نفر از جوانان اين شهر و ديار را از دام اعتياد رها ساخته و به زندگی بازگردانده. شما فرزاد را بهتر از هر كسی می‌شناسيد، از بی‌گناهی‌اش آگاه و بر حقانيتش گواهيد. پس چرا اينك سكوت اختيار كرده‌ايد؟!!! نيازی به پاسخ‌ و توجيه‌شان نيست. خود نيك می‌دانم كه توقع بی‌جای‌ست از مردمی كه در اين ايام چنان به غم نان و مشكلات ريز و درشت زندگی گرفتار شده‌اند كه حتی فرصت انديشيدن به خود را نيز ندارند چه رسد به ديگری! اما شايد آن‌گاه كه پای جان يك انسان در ميان است آن هم انسانی انسان دوست چون فرزاد لازم ‌بود تا حداقل برای ساعاتی از روز به روزمرگی نه می‌گفتند.

ده دقيقه مانده به ساعت ده به محل برگزاری تجمع در مقابل دادگستری شهر سنندج می‌رسيم. در فاصله‌ای دورتر از ماشين پياده می‌شويم و با توصيه به يكديگر برای رعابت احتياط هر كس به صورت فردی مسيری را تا پيوستن به تجمع كنندگان طی می‌كند. جمعيتی در حدود 300 _ 400 نفر متشكل از مردان و زنان و كودكان در گوشه‌ای از محوطه دادگستری روی زمين نشسته‌اند و عكس‌هايی از فرزاد و پلاكاردهايی را در اعتراض به حكم اعدام برای ‌فرزاد كمانگر و فرهاد وكيلی و علی حيدريان در دست دارند. گروهی از زنان كه در ميان‌شان مادر فرزاد كمانگر و خواهر فرهاد وكيلی و ديگر خويشان اين محكومان حضور دارند قرآن‌هايی را بر دست گرفته‌اند و در ميان جمعيت فرزند 8 ـ 9 ساله‌ی فرهاد وكيلی پلاكاردی را بلند كرده كه بر روی آن نوشته شده "بابايم را اعدام نكنيد، بابايم را آزاد كنيد". كمی آن‌سوتر چند تن از شاگردان فرزاد كمانگر در حالی كه با مظلوميت و معصوميتی خاص روی زمين نشسته‌اند پلاكاردهايی را بالا گرفته‌اند با اين عبارات "ما چشم به راه معلم‌مان هستيم" و" اعدام حق معلم نيست".

شخصی كه در مقام فرمانده نيروهای انتظامی حاضر در محل است در همان دقايق اول خيلی محترمانه از تجمع كنندگان می‌خواهد با معرفی يك نماينده از ميان خود جهت انجام مذاكره و بيان خواسته‌های‌شان به تجمع پايان دهند و با لحنی كه شخصاً تهديدی در آن حس نكردم می‌گويد متفرق ساختن شما برای مأموران ما كاری ندارد اما نمی‌خواهيم مشكلی برای كسی پيش بيايد و اضافه می‌كند "ما هم از شما مردميم". در اين ميان چند تن از حاضران كه به نظر می‌رسد از همكاران فرزاد هستند از ميان جمعيت بر می‌خيزند و ضمن تأكيد بر مسالمت آميز بودن اين تجمع و توصيه به شركت كنندگان مبنی بر عدم سر دادن هر شعاری در توهين به نظام و مسئولان از مأموران انتظامی می‌خواهند تا آن‌ها نيز با درك احساسات جريحه‌دار شده مردم كُرد در نتيجه‌‌ی صدور احكام اعدام برای بهترين فرزندان اين سرزمين در حفظ آرامش حاكم بر فضای تجمع بكوشند و بهانه به دست افرادی كه احياناً قصد سوء‌استفاده از اين برنامه را دارند ندهند.

فرمانده بار ديگر درخواستش مبنی معرفی برگزار كننده اين تجمع به عنوان نماينده برای طرف مذاكره قرار گرفتن را تكرار می‌كند و هر بار تجمع كنندگان با حفظ نظم حاكم بر تجمع اعلام می‌دارند ما نماينده‌ای نداريم و خواسته‌‌های ما روی اين پلاكاردها نوشته شده و در قطع‌نامه‌ی پايانی مراسم هم خواهد آمد. آن‌گونه كه به نظر می‌رسد هيچ اعتمادی وجود ندارد كه به اسم مذاكره چه بلايی بر سر شخصی كه به عنوان نماينده معرفی می‌شود خواهد آمد از اين رو همه يك صدا خود را برگزار كننده و نماينده اين تجمع می‌خوانند. اما در اين ميان حركت جالبی كه صورت می‌گيرد معرفی نمادين مادر فرزاد كمانگر و فرزند فرهاد وكيلی به عنوان نمايندگان تجمع كنندگان است كه برخواستن مادر فرزاد از ميان جمعيت در حالی كه قرآنی در دست دارد و بيان جمله‌ای كوتاه از سوی او و همچنين روانه ساختن فرزند فرهاد وكيلی نزد فرمانده نيروی انتظامی حاضران را به شدت متأثر می‌كند.

وقتی مادر فرزاد برمی‌خيزد و با بغض گره خورده در گلويش سخن می‌گويد به فاصله‌‌ی چند متری در مقابلش ايستاده‌ام. من هم بغض می‌كنم، رويم را به آن سو می‌‌چرخانم تا اشك‌هايم را كسی نبيند، همين كه سرم را بر می‌گردانم نگاهم در نگاه همان آقای فرمانده می‌افتد و حالتی از ناراحتی را در چهره‌اش می‌بينم. راست می‌گفت "او هم از جنس ما مردم است"، او هم چون حاضران در تجمع از كلام حزن‌انگيز مادر فرزاد و نگاه معصوم فرزند فرهاد متأثر شده است.

پس از گذشت نيم ساعت از شروع تجمع در نتيجه‌‌ی اصرار مأموران انتظامی تجمع كنندگان ترجيح می‌دهند برای جلوگيری از هرگونه برخورد احتمالی از سوی نيروی انتظامی به تجمع پايان دهند و بنا بر اين يكی از همكاران فرزاد شروع می‌كند به قرائت قطع‌نامه‌ی پايانی تجمع كه در آن از شخص آقای شاهرودی در مقام رياست قوه قضائيه خواسته شده تا دستور به بازنگری در حكم صادر عليه فرزاد كمانگر طی يك روند دادرسی عادلانه و علنی دهد.

اين حركت مدنی در حالی پايان می‌گيرد كه تعداد تجمع كنندگان به دو برابر افزايش يافته و شماری از افرادی كه از شهرهای ديگر آمده و قصد حضور در تجمع را داشته‌اند تازه به محل برگزاری مراسم رسيده‌اند و به دليل پايان يافتن زود هنگام تجمع متأسفانه ديگر امكان شركت در آن برای‌شان وجود ندارد. حاضران در مراسم و افرادی كه تازه به جمعيت پيوسته‌اند در اقدامی ‌هماهنگ بعد از اتمام تجمع نزد خانواده‌ی‌ محكومان می‌روند و با ابراز اميدواری به لغو احكام عزيزان دربندشان حمايت خودشان را از آنان اعلام می‌دارند و در اين ميان من نيز از ميان جمعيت راهی به سوی مادر فرزاد باز می‌كنم، نزدش می‌رسم، سلام می‌دهم، دستش را می‌بوسم و می‌گويم "دايه گيان نگران نباش فرزادت آزاد خواهد شد" و چه اميدوارانه سخنم را با اشاره سر تائيد و چه مهربانانه از حضورمان تشكر می‌كند...

 

منبع: خبرنامه اميركبير http://www.autnews.eu/archives/1387,04,00010764