 |
يکشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۷ - ۲۰ آوريل ۲۰۰۸
|
|
|
هنـوز مـاه ...
مـه
نـاز (طالبی طاری)
هنـوز ارتعاشِ ترسی سُربی
در سرخیِ هوا موج میزند
تا خوابهای شکسته به نیمه شب را
در چشمانِ فـردا کور کند
و تاریکی هنـوز
ابدیتی ست هولناک
که ستارگان را به تناوب
در حفره های واژگون
فرومی بلعد ...
هنـوز این بنـدها
تازیانه های گره خورده ی تاریخند
که
شرحه شرحه
بر دهانهای "نـه"
و موج موج
بر گُرده ی فـریـاد
و این
سرشتِ خفاشان است
که تنها مرگِ پرنده را
از آنِ خود سازند !
هنـوز
این ریسمانِ تنگِ مرگ است
که بر گلوگاهِ زندگی
و این تیغه ی تیزِ تنفـر
که بر گردنِ عشـق ...
هنـوز این همه سَر
ــ خسته از بودنِ خویش ــ
که در هراس از داسِ مـاه
ناخواسته به شب خم میشوند !
و تا امروز
هنـوز آن روزِ نخست
نیمه ی دیگر این پنجره را
فـراسوی سالهایمان میجوید ...
هنـوز تردید
تنها حقیقتِ جاری ست
میانِ تصمیم و اقدام !
لیـک ...
پشتِ پایانِ زمین
هنـوز چفتی باز است
که خود را آهسته آهسته
بر درهای بسته نقر میکند
و برگ های کم گوی جمعه ها
هنـوز
در تلاطمِ سکوت منتظرند ...
چرا که
خش خشِ برخاستن
هنـوز نوایی ناب است
که ناهمگونی ندارد !
هنـوز مـاه
در سحرگاهان ایستاده
بنگر!
ــ میانِ ماندن و رفتن ــ
و با سرانگشتانِ سپیدش هنـوز
پوستِ زمان را
آنچنان نرم از هم می شکافد
که مجالِ مُبهـمِ دیـروز
بنـاگـاه
از درون می ترکد !
|
|
|
| |