‍‍‍‍پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷ - ۲۱ اوت ۲۰۰۸

چرا جنبش های اصلاحی در ایران مانا و پویا نیستند؟

محمد رضا تاجیك

 

خبرگزاری كار ایران - انسان و جامعه ایرانی، به رغم این كه چند بار در همین قرن بیستم ـ به قول اخوان ثالث(در آخر شاهنامه) ـ چشم بگشوده و گفته است "آنكه طرفه قصر زرنگار صبح شیرینكار"؛ یعنی با سادگی و خوش خیالی گمان كرده فردا به بهشت برین و جامعه برترین(با هر تعریفی از این ها) خواهد رسید ، هنوز در بند استبداد درون و برون گرفتار است. شاید، به قول كاتوزیان به دلیل كم توسعه گی سیاسی، هنوز نتوانسته است هدف را از آرزو تفكیك نماید و در همین حال و روز طمع در میوه های دیررس و نارس باغ دیگران كرده و كشت ناكرده، عزم برداشت كرده ،‌‏ رنج نابرده ، گنج را طلب كرده ، نارفته راه ، رسیدن را آرزو كرده و خواسته بدون سیر وسلوك به كشف و شهود برسد و بدون طی طریق، عوالم ناپیدا و نامكشوف را مسخرخود سازد.


از همین رو در هیچیك از این دمك های "گشوردن چشم"، «آغاز» مان ،‌‏فرجامی نیافت، لوح ملفوف «آرزو»مان ، تا انتها گشوده نگشت؛ «خیال»مان، بر در و دیوار تاریخ حك نشد؛ عزم «رفتن»مان، به بزم «رسیدن» تبدیل نگشت؛ روایت آگاهی ها و خودآگاهی های «عصری»مان ، به كردارهای تاریخی سامان یافته آراسته نشد؛ و دفتر«جنبش» هایمان گشوده ناگشته، بسته شد.


مشكل كجاست و مشكله چیست؟ نخستین مشكل دقیقاً از همان لحظه ای رخ نمود كه ما (آرزوهایمان را رنگ واقعیت پنداشتیم) و «آرزو» را با «هدف» اینهمان انگاشتیم. انسان ایرانی كه در دوران تخیلی خود (یا به تعبیر لاكان، مرحله‌‏ی آینده‌‏ای) با اندیشه‌‏ی تحول و ترقی آشنا شده بود، تصویری از خود به مثابه‌‏ی یك كارگزار تاریخی جنبش مدنی در آینه می بیند و آن را بر در و دیوار زیست جهان می‌‏آویزد كه جز از رهگذر نوعی هم ذات پنداری حاصل نگشته است. این هم ذات پنداری با چیزی كه، بنا به تعریف، خیالی و دیگری است، دقیقاً نماینده یك بیگانگی عمیق نیز هست. از این رو، این مرحله حاكی از یك فرایند فهم و بدفهمی هم زمان است . در بدو امر، انسان ایرانی خود را با تصویر ایدآلی هم ذات می پندارد كه قالبی برای «من» او مهیا می كند . لاكان، این «من» را ساختی خیالی می داند كه سوژه در آن از خود بیگانه می شود. «من» (
ego) همان «دگرمن» (alter ego) است كه مشخصه اش رویكردی متجاوزانه بوده و بنابراین نمی تواند معادل «سوژه» باشد.
در این دنیای خیالی،‌‏كه رنگی از فرهنگ و زبان نداشت، این «تصویر» هیچگاه مجال و امكان منقوش شدن به نقش های اندیشگی را نیافت. به بیان دیگر، انسان ایرانی در ساحت نااندیشه های خود با جنبش مدنی آنگونه كه انسان غربی اندیشه و تجربه كرده بود آشنا می شود،‌‏ و از همان لحظه آشنایی اسیر بت های پندار و گفتار آن می شود و بالمال ، از همان آغاز نمی تواند و یا نمی خواهد چشمهای خود را بشورد و از منظر دیگر به این ساحت بنگرد، تفسیری دیگر بر تفسیرهای آن بیفزاید ، با نتی دیگر دستگاه موسیقایی آن را به صدا درآورد، ‌‏با مدلول های دیگر به استقبال دال های آن برود، كلیدی درخور قفل های بسته تاریخی خود از آن تقاضا كند، پاسخی متناسب با پرسش های بومی خو د را از آن طلب كند، و یا حداقل درفاصله ای معین از آن بایستد و زشت و زیبای آن ،‌‏رسائی ها و نارسایی های آن ، ‌‏شایستگی و ناشایستگی های آن،‌‏ قوت ها و ضعف های آن را با هم ببیند و خود را از اسارت كوررنگی ها و بی رنگی ها و تك رنگی های نهفهته در آن برهاند
در دومین سطح تحلیل ،‌‏ مشكل را باید در فقدان یا فقر فرهنگ رفتار جمعی از جنس و نوع جنبشی و مدنی جست و جو كرد. چنانچه اراده معطوف به هر جنبش و خیزش مدنی / اصلاحی را، مقدم بر هر چیز ، بازتاب یك فرهنگ مدنی بدانیم،‌‏در جامعه ای كه فرهنگ استبدادی سایه سنگین خو د بر مناسبات و روابط آدمیان ،‌‏ از پایین ترین سلول، تا بالاترین سلول اجتماعی ،‌‏ افكنده و نظام و گفتمان آمرانه ،‌‏ منزلت استعلایی و مسلط یافته است.

چنین جنبشی مقوله ای كاملاً‌‏ بیگانه می نماید و مجالی برای تحقق نمی یابد. در چنین جامعه ای حاملان اصلاحات كه معمولاً می باید نماد و نمود یك فرهنگ بالنده و پوینده دموكراتیك باشند، خود به مثابه توتالیترهای كوچكی در میان توتالیترها ی بزرگ تر و نگهبانان "وضع موجود" و نه حاملان "وضع مطلوب" نقش ایفا می نمایند.
در سومین سطح تحلیل ،‌‏مشكل را قرین با فقدانی دیگر می یابیم :‌‏فقدان نهاد های مدنی .


چنان چه بپذیریم كه تولد و رشد و بلوغ یك جنبش مدنی و نشت و رسوب آن در لایه های مختلف جامعه، مستلزم شكل گیری نهاد های مدنی و دموكراتیك در آن جامعه است. آنگاه باید بپذیریم كه یكی از عوامل جدی ناكامی جنبش های مدنی در جامعه ایران، فقدان و یا فقر نهادهای مدنی بوده است. تجربه ی تاریخی به ما می گوید كه غفلت از ساختار / نهادسازی و گرفتارآمدن در چنبره ی مباحث نظری،‌‏ همواره یكی از آفات پویایی و مانایی جنبش های مدنی در این مرز و بوم بوده است.


در سطح چهارم ،‌‏آفت مانایی و پویایی جنبش های مدنی / اصلاحی در ایران معاصر را باید در عدم سامان یابی كردارهای تاریخی متناسب با این جنبش ها جست و جو كرد . فوكو به ما می گوید "فراسوی روایات مستند و خودآگاهی آراسته و پیراسته هر عصری ،‌‏كردارهای تاریخی سازمان یافته ای وجود داند كه چنین ساخت های گفتمانی رسمی و رایجی را ممكن می سازند ،‌‏ بدانها معنی می بخشند ،‌‏ آنها را در بستری سیاسی جای می دهند و بدانان منزلت و شانی جدی می بخشند "چون از این منظر تاملی در «آستانه»های بروز و ظهور این جنبشها داشته باشیم ،‌‏اثر چندانی از كردارهای تاریخی سامان یافته ای كه موجب قیام یك «موقعیت» تاریخی (و به تبع آن شكل گیری یك جنبش مدنی) می شوند، نمی یابیم.


بی تردید در كنار این چهار عامل (و شاید مقدم و مرجح بر این چهار) باید به بافت و تافت بستارمند، متصلب و مستبد فضای سیاسی در جامعه ایرانی نیز اشاراتی داشت جنبش مدنی ربطی تنگاتنگ و وثیق با جامعه مدنی دارد . جامعه مدنی نیز،‌‏ جز در پرتو نوعی توزیع قدرت شكل نمی گیرد. بنابراین در جوامعی همچون ایران ،‌‏كه اربابان سیاست و قدرت همواره جامه ای لویاتانی بر تن كرده اند و جز جلوه هایی از كهن ـ سیاست ،‌‏ ابرـ سیاست و فرا ـ سیاست را به نمایش نگذارده اند،‌‏ چنین جنبش هایی هیچگاه نتوانسته اند صف «مدنیت» را با خود حمل كنند و آهسته و پیوسته به مهندسی تغییرات و تحولات اجتماعی بپردازند .


افزون بر این موارد، می توان به عوامل دیگری همچون «نابالغی نظری و عملی حاملان و عاملان این جنبش ها»؛ «آلودگی آنان به اغراض و امراض ایدئولوژیكی ـ سیاسی»؛ «مشی و منش انقلابی و رادیكال و پایین بودن آستانه تحمل بسیاری از آنان » و ... نیز اشاره كرد كه در این مجال از پرداختن بدان ها پرهیز می كنم.