”مادر حزب“ درگذشت
مادر حزب پس از پنجاه سال
رنج وعذاب دررژیم های شاه و شیخ ما
را برای همیشه
ترک گفت.
اولین فاجعه ی زندگی اش از
دست دادن شوهرش بود که بیست ماه همچون پروانه ای به گِردِ شمع وجود ش، که درحال
خاموشی بود، گشت و از اوصبورانه پرستاری کرد.
بیوه ساری او چهل و هشت سال پیش آغاز شد.
نخستین مبارزه ی او با
بیماری سرطان شوهرش بود که تا پایان زندگی او را
فداکارانه همراهی و مراقبت کرد.
پس از مرگ دردناک همسرش او در بیوه
ساری با از خود گذشتگی بی
مانندی پنج بچه
ی یتیم اش را بزرگ کرد و به سرانجام رساند.
دومین فاجعه زندگی این زن
فداکار بازداشت پسر
٢١ساله اش
عباس بود
که امید داشت با پایان تحصیلات دانشگاهی اش به زندگی دردناک او و کودکانش پایان دهد و سرپرست
خانواده باشد ولی به جای این رﺆ یای شیرین کابوس تلخ دستگیری عباسش
زندگی او را سیاه کرد.
در
سال های ١۳۴۴و
١۳۴۵ در جریان بازجوئی ها،
بازپرسی ها و دادگا ه های عادی و تجدید
نظر نظامی با بی پروائی تمام پیشاپیش خانواده های گروه پنجاه و پنج
نفر حزب ملل اسلامی چنگ بر گریبان دادستان نظامی شاه انداخت و از
او خواست که باید جوابگوی سرنوشت جگر گوشگان آن
ها باشد. درسال های
دراز زندان فرزندانش که تا آستانه ی انقلاب ادامه داشت، او همه جا پیشاپیش خانواده ها
هم چون مادر دلاوری برای بچه های در بند مبارزه می کرد. از همین رو
گروه پنجاه و پنج نفر حزب ملل اسلامی با ادای
احترام او را
” مادر حزب“ نامیدند.
او
در پی پسر دربندش رنج سفر به بسیاری از
شهرهای ایران هم چون زاهدان، زنجان، تهران،
مشهد، اصفهان و تبریز
را به
جان خرید.
چه
توهین هائی پشتِ در ِبسیاری از این
زندان ها از پلیس شاه شنید و چه
سنگدلانه به تخت سینه اش کوفتند.
بستگان
نادان و زبون او
را سرنش
می کردند که چرا
چنین پسری به جهان آورده است که چنین ”ابلهانه“ با شاه در
افتاده و”
آبروی“ فامیل را برده است. او بی اعتنا به طعنه بستگان جاهل و بی حرمتی گزمه گان
شاه ، درپی پسر دربندش از زندانی به
زندانی دیگر دوید ، از زندان های زاهدان و زنجان و تهران
گرفته تا مشهد و اصفهان و تبریز، و همه جا
قریب چهارده سال ، تنها پشت میله های زندان نقطه دیدار این
مادر و فرزند بود.
این گونه بستگان که خود دون صفتانی بیش نبودند ادامه ی حمایت
این مادر فداکار از
پسرش را سرزنش
نموده و او
را تشویق می
کردند که پسرش را به حال خود رها کرده تنها به زندگی خود و
دیگر فرزندانش
بپردازد، اما او هرگز از دیدار
پسرش و حمایت او دست نکشید. دردِ چهارده سال
پشتِ درهایِ زندان هرگز اجازه ندادکه دست از
عشق به عباسش
بکشد و
او را
هرگز ازپای نیانداخت و او تاپایان خستگی ناپذیر
به فرزندانش
عشق ورزید.
در
هشتم بهمن ۱۳۵۷، در جریان درگیری مردم با
سربازان حکومت نظامی ، محمد مظاهری فرزند دیگر مادر، به تیر سربازان شاه تن به خاک
هلاک سپرد و داغی جانکاه تازه بر دل مادر نشست.
جان باختگی پسر دیگرش محمد جسم و جانش را بسیار کاهید، زندگی
او را به آتش کشید و از این درد تا پایان زندگی اش رنج بسیار برد. این سومین فاجعه
زندگی این زن از خود گذشته و فداکار و درعین حال ستم دیده بود که زندگی او را برای
سی سال غرق درماتم و اندوه ساخت.
برابر
شناسنامه اش در سال ١٢۹۴زاده شد و پدرش را در سن سه سالگی برای همیشه از دست داد.
یتیمی و دیگر رنج ها همراه دوران کودکی و نوجوانی اش بود اما این همه از او زنی
پاک باخته توانا و نیرومند ساخت.
پس
از انقلاب، خانه مادر به یکی از کانون های گردهمائی زندانیان سیاسی پیشین و بسیاری
از خانواده ها گردید و او با روی باز و مهربانی بی پایان از همه هم چون فرزندان
خویش استقبال می کرد.
لیکن جدائی گروهی از
اعضای حزب سابق ملل اسلامی از آن و پیوستن به سازمان های سیاسی چپ، که باقرعباسی
تیرباران شده ی رژیم شاه در سال ١۳۵١، کیوان مهشید که درجریان کشتار های ١۳۶۷بر باورهای
خود پای فشرد و در راه آن ها جان باخت، علی رضا سپاسی که به دست لاجوردی درسال ١۳۶١به
قتل رسید و عباس مظاهری از جمله آنان بودند، آن ها را هدف موج سرکوب جدیدی قرار داد. هنوز چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که رژیم
تازه اسلامی که به برکت جانفشانی انقلابیون گذشته ، بر قدرت سیاسی دست یافته بود ،
به شکار و کشتن آنان روی آورد و دوری تازه از شقاوت و شنکجه و جنایت بی سابقه در
تاریخ کشور ما را آغاز کرد.
این مادربا شروع خفقان رژیم جنایت دچار افسردگی شده بود که
چرا دیگردوستان مبارزبه خانه اش نمی توانند بیایند. از این جهت به نحو دیگری به
حمایت از آن ها می پرداخت.
بسیاری در زندان های خمینی به قتل رسیدند، و
باز ماندگان ناگزیر ازجلای وطن، ترک خانواده و یار و دیار خود شدند.
دریغا
که بسیاری از این تبعید یان، از جمله رفیق و هم رزم دیرین ما عباس، حتی امکان
آخرین وداع در آخرین سفر عزیز ترین و بی جانشین ترین فرد زندگی خود را نداشته اند.
این مادر بی باک درجلای وطن اجباری پسرش هم او را
تا مرز همراهی کرد و با او بود.
چه
خوشبختی بزرگی بود که این مادر توانست ده باردر خارج از میهن به دیدار پسرش
بشتابد. ۹بار به آلمان و یک بار به ترکیه آمد.
درخارج
از میهن یک بار گفت: پسرم ، هرجا تو را بردند و هرجا رفتی من همه جا به دنبال تو
آمدم.
این
مادر همه جا به دنبال این پسر رفت ولی دریغا و دردا که این پسر در آخرین سفر بی
بازگشت مادرش نتوانست او را همراهی کرده با او برای آخرین بار وداع گوید.
این
مادر پس از نزدیک به یک قرن زندگی پر رنج و پر از فراز و نشیب پای درسفری بی
بازگشت نهاد. او رفت ولی برای همیشه درقلب ما جا ی خواهد داشت و زنده و عزیز خواهد
ماند.