شاملو، درون یا برون از سوسیالیسم؟
سعید كیوان
سال های
پس از مرگ شاملو مَملُو از اظهار نظرهای متعددی دربارهی
او بوده است، كه در پارهای اوقات بسیار حیرتآور میباشد. سمت و سوی عمدهی این
تفسیرها از آثار شاملو، در نهایت به تهی كردن آنها از درونمایههای اجتماعی و
سوسیالیستی میباشد. در این راستا همواره تلاش كردهاند تا او را « شاعرِ آزادی»
بنامند، تا این قسمت مشكلی وجود ندارد چرا كه به حقّ شاملو شاعرِ آزادی بود، اما
كدام آزادی؟ در آثار او مفاهیم بسیارِ دیگری وجود دارد كه مكملی بر مفهوم آزادی میباشند
و در واقع مزربندی آزادی واقعی را با تلقی لیبرالی از آن مشخص میسازد. از دیگر
نظراتی كه دربارهی وی صادر شده است این است كه میگویند شاملو به اصطلاح چپ
نبود، اگر چه رفیقانی نظیر مرتضیكیوان در میان آنها داشت. آنان بیان میدارند كه رابطهی
شاملو با جنبش چپ ایدئولوژیك نبود، بلكه فقط به عنوان انسانهایی مبارز از بزرگان
آن یاد میكند. به بیان دیگر از او به عنوان یك روشنفكر ادبی نام میبرند و نه
اجتماعی ! نقش رسانه ها نیز در این میان، خارج كردن آثار شاملو از بستر اصلی اندیشه هایش و تبدیل آنها به گونهای غیرفعال
و خنثی میباشد. كسانی كه در حیات شاملو به هیچ ترتیب افكار و نظریات او و امثالش
را برنمیتابیدند و در مقام سانسورچیان حكومتی، چرخهای دستگاه سركوب و اختناق
را میگرداندند و همواره تیغ برندهی شعر شاملو آنان را هدف گرفته بود ( سخنِ
من نه از دردِ ایشان بود،/ خود از دردی بود/ كه ایشان اند ! ) ، در این روزگار
كه شاملو دیگر نیست تا جوابی در خور به آنان دهد، دست به كار مصادرهی شاملو و
استحالهی افكار او شدهاند، عكس او را بزرگ بر صفحهی نخست مجلات چاپ میكنند و
از تیترهایی چون « زوال رهبری روشنفكری ادبی» استفاده میكنند و شمارهای از مجلهی
خود را به « جشن نامهی احمد شاملو» در سالروز میلاد او اختصاص میدهند. حال اگر
خواننده پیگیر باشد میداند كه منظور همان مجلهی معروف این روزها میباشد، نشریهای
كه از آغاز وظیفهی كوبیدن چپ از طرف اربابانش به آن دیكته شده و تخریب شخصیتهای
چپ از اصلیترین وظایف آن است. در سرمقالهی آن شماره مقالهای تحت عنوان « زوال
رهبری روشنفكری ادبی» به چاپ رسیده است كه به تحلیل جریانات و مسائل كانون نویسندگان
ایران در چند دهه ی گذشته پرداخته است ( به زعم خود ! ). در این مقاله كوشش شگرفی
كردهاند تا بین عناصر چپ و ماركسیست كانون و شاملو اختلاف فاحشی را به خواننده
منتقل كنند، و در نهایت او را به نفع خود مصادره كنند ! حتی چندی پیش از رادیو صدای
او را شنیدم، البته در نگاه اول شاید به خودی خود امر بدی به نظر نیاید، اما هنگامی
كه دربارهی مقاصد اصحاب رسانه بیشتر دقیق شویم، درخواهیم یافت كه ما همواره باید
مرزهای خود را با بعضِ جاها كاملاً حفظ كنیم، شاملو كجا و رادیوی حكومتی كجا ! ( در
این بُن بستِ كج و پیچِ سرما/ آتش را/ به سوختبارِ سرود و شعر/ فروزان میدارند.
)
كسانی
كه شعر شاملو را خوانده و درك كرده باشند، می دانند كه اشعار او سرشار از مضامینی
اجتماعی است، فلسفه ی شاملو ماتریالیسم دیالكتیك است، و در كلیت امر او یكی از
اعضای جنبش چپ بود، و نه شخصی ناظر بر این جنبش. درك این مفاهیم در شعر شاملو
مستلزم داشتن دیدی عمیق می باشد چرا كه بیان شعرگونهی او بسیار ظریف است. در
تعدادی از شعرها كه نام برخی از اشخاص جنبش چپ نظیر مرتضی كیوان، دكتر ارانی،
خسرو گلسرخی، وارتان سالاخانیان و... برده میشود علاوه بر ستایش حماسههایی كه
آنان آفریدهاند، به جریانی جدی كه آنان جزوی از آن بودهاند اشاره میشود، و نباید
اینگونه اشعار را در جرگهی مدح به شمار آورد، چرا كه خوب میدانیم او از شعری كه
صرفاً با هدف مدح سروده شده باشد بیزار بود و آن را در مقوله ی شعر به حساب نمیآورد.
در ادامه چند نمونه از مفاهیم بنیانی ماركسیسم را در شعر او بررسی میكنیم :
از
خود بیگانگی : یكی از اصولی كه در اندیشهی ماركس نقش اساسی دارد، تئوری
از خود بیگانگی انسان است. فعالیت سازنده، میانجی انسان و طبیعت است. فعالیت
سازنده هم میتواند منشأ آگاهی و هم منشأ « آگاهی بیگانه شده» باشد. انسان تنها
موجودی است كه به نوع خود آگاهی دارد، یعنی آگاهی نوعی دارد. تولید نوع سرمایهداری
او را از طبیعت و همنوع خود جدا و به زندگی حیوانی نزدیك میكند. بنابراین به جای
احساس نوعدوستی به فردگرایی روی میآورد. فعالیت سازنده از آن جهت برای او احساس
رضایت و سازندگی نمیآورد كه میانجیهای ثانوی نهادینه مانعی را میان انسان و فعالیت
او، میان انسان و طبیعت و میان انسان و انسان به وجود میآورد. هنگامی كه نهادهای
سرمایهداری، میانجی رابطهی انسان و انسان، انسان و طبیعت و خود انسان با فعالیت
سازندهاش میشوند، انسان نه تنها از خود، از طبیعت و دیگر انسانها ( از نوع خود
و همنوع خود ) بیگانه میشود بلكه همهی روابط او نیز خصمانه میشود.
مقولهی
از خود بیگانگی در شعر شاملو از اهمیت ویژهای برخوردار است. یكی از این اشعار «
پس آنگاه زمین . . .» نام دارد و در قالب گفت و شنودی بین آدمی و زمین، سروده شده
است. در این شعر زمین همان طبیعت است كه فعالیت سازنده باید بر بستر آن انجام گیرد،
ولی آدمی از آن غافل بوده است : ( دریغا، پنداری گناه من همه آن بود كه زیرِ پای
تو بودم ! ) و فعالیتهای او در خلاف جهت بوده است. زمین به نشانههایی در طبیعت
اشاره میكند كه انسان باید با دریافتِ پیام آنها راه خود را باز میشناخت، به او
یادآور میشود كه بستر زمین برای امرار معاش انسان است نه صحنهای برای كشتار همنوعان
خود : ( تو را آموختم من كه به جُست و جوی سنگِ آهن و روی، سینهی عاشقام را
بر دری. و این همه از برای آن بود تا تو را در نوازشِ پُر خشونتی كه از دستانات
چشم داشتم افزاری به دست داده باشم. اما تو روی از من بر تافتی، كه آهن و مس را از
سنگپاره كُشندهتر یافتی كه هابیل را در خون كشیده بود. و خاك را از قربانیانِ
بدكنشیهای خویش بارور كردی. / آه، زمینِ تنها مانده ! زمینِ رها شده با تنهاییی
خویش ! ). در قسمتی دیگر به بیگانگی انسان با كار و فعالیت سازنده و جهتگیری
نادرست در این زمینه به زیبایی اشاره میكند : ( آنگاه چشمانِ تو را بر بسته
شمشیری در كفات میگذارد، هم از آهنی كه من به تو دادم تا تیغهی گاوآهن كنی !
) در ادامه زمین به مقام شهریاری انسان در هستی اشاره میكند و بندگی انسان را به
عنوان ازخودبیگانگی نكوهش میكند : ( به غیابِ دردناكِ تو سلطانِ شكستهی
كهكشانها خواهم اندیشید كه به افسونِ پلیدی از پی درآمدی؛ / و ردّ انگشتانات را
/ بر تنِ نومیدِ خویش / در خاطرهئی گریان / جُست و جو / خواهم كرد. )
او در
شعر دیگری با عنوان « و تباهی آغاز یافت . . .» به انسان اشاره میكند، انسانی كه
توانست در تكامل تدریجی و دایمی خود بر نیروهای طبیعت غلبه كند، آنها را در جهت
برآوردن احتیاجات خود بهكار گیرد و در اختیار خویش قرار دهد : ( پس صورت خاك
را بگردانید * و رود را و دریا را به مُهر خویش داغ بر نهاد به غلامی * به هر جای،
با نهادِ خاك پنجه در پنجه كرد به ظفر * و زمین را یكسره بازآفرید به دستان...
) انسان تا این جا در مسیر درست گام برمیدارد و با خود و طبیعتی كه در آن بسر میبرد
بیگانه نیست، اما در ادامه او از همان عناصر طبیعت مخلوقی ایجاد میكند و در برابر
آن زانو میزند به بندگی، و در اینجاست كه او دچار ازخودبیگانگی میشود و تباهیاش
آغاز میشود : ( پس خدای را كه آفریدهی دستانِ معجزهگر او بود با اندیشهی خویش
وانهاد * و دستانِ خدایآفرینِ خود را كه سلاحِ پادشاهیی او بودند به درگاهِ او
گسیل كرد به گدائیی نیاز و بركت. / كفرانِ نعمت شد * و دستانِ توهین شده آدمی را
لعنت كردند چرا كه مقامِ ایشان بر سینه نبود به بندهگی. / و تباهی آغاز یافت.
)
دیالكتیك
تاریخ : منطق دیالكتیكی تاریخ یكی دیگر از اصول پایهای ماركسیم میباشد،
كه قوانین و اصول حاكم بر حركت وتكامل تاریخ را تبیین میكند. دیالكتیك تاریخی
عنوان میكند كه جهان و تاریخِ بشر همواره در حال شدن است، و نه در حالتِ سكونِ
بودن. محرك این حركت دائمی همانا تضاد و
برهمكُنِش جنبه های متضاد است و در نهایت یك حركت متحدالشكل، قانونمند و
عام به وجود میآورد.
در شعر
شاملو بارها بر حركت و پویایی تاریخ تأكید شده است : ( لُجّهی قطران و قیر / بیكرانه
نیست / سنگین گذر است ...... و زمزمهی ما / هرگز آخرین سرود نیست/ هر چند بارها /
دعای پیش از مرگ بوده است. ) او در شعری به نام « پیغام » به بیانی زیبا این
حركت را توصیف میكند : ( حرف من این است : / قطرهها باید آگاه شوند / كه به
همكوشی / بی شك / میتوان بر جهتِ تقدیری فایق شد. / بیگمان ناآگاهیست / آنچه
آسانجو را وامیدارد / كه سراشیبی را / نام بگذارد تقدیر / و مقدّر را / چیزی
پندارد / كه نمییابد تغییر. / رودِ سردرشیب این را مفتِ خود میشمرد؛ / رودِ
سردرشیب / به همین ناآگاهی زندهست، و به نیروی همین باور تقدیری / زنده و تازَندهست.
) او تقدیر را به منزله ی چیزی تغییر ناپذیر رد میكند و آنرا ابزاری برای تحمیق
تودهها در جهت القاء این باور كه وضعیت موجود مقدّر و ثابت است و گریزی از آن نمیباشد،
میداند. ابزاری كه توسط حاكمان به كار گرفته میشود، چرا كه از شرایط موجود سود میبرند
و همواره از تغییر آن میترسند، اما علیرغم میل آنان تاریخ هیچ گاه از حركت خود
باز نهایستاده. اگر زمانی حركت تاریخ را به وضوح نمی توان دید، هنگامی كه كسانی پیدا
میشوند تا وقیحانه پایان تاریخ را اعلام
دارند و فكر میكنند كه دیگر به پایان راه رسیدهاند، نباید تصور آنان را درست
پنداشت بلكه درست در همین زمان نیز تاریخ با صلابت در حال شُدن است : ( همه
جا هست اگر چند / « به خود میگویم باز» /
پُلِ متروكی بر بسترِ خُشك آبی / در یكی جادهی كم آمد و شد / كه پسین منزل
و پایانِ رهِ مردمِ دریادل باشد، / باز / زیرِ پُل / دریا / از جوش نمیماند / زیرِ
پُل / دریا / پُر صلابتتر میخواند. )
علاوه
بر مواردی كه در بالا به آنها اشاره شد، مفاهیم بسیار دیگری در شعر شاملو وجود
دارد كه با مطالعهی دقیق و تأمل میتوان آنها را دریافت، مضامینی كه برگرفته از
زندگی و هستی موجود است : ( اُلگوی شعرِ شاعر امروز / گفتیم: / زندهگی ست / از
روی زندهگیست كه شاعر / با آب و رنگِ شعر / نقشی به روی نقشهی دیگر / تصویر میكند
) و بنابراین میتواند برای بهبود شرایط و بالا بردن سطح آگاهی به عنوان سلاحی
در دست خلق قرار گیرد : ( امروز / شعر / حربهی خلق است / زیرا كه شاعران / خود
شاخهئی ز جنگلِ خلقاند / نه یاسمین و سنبلِ گُل خانهی فلان. ). مطلبی كه در
پایان اشاره میكنم این است كه شاملو اگر - بهجز مدت كوتاهی در دوران جوانی – عضو
هیچ حزب سیاسی نبود ولی همواره یك شاعر و نویسندهی چپ بود و همواره از این جنبش
تأثیر پذیرفته و بر غنای آن افزوده است و كُنشِ انقلابی در جای جای شعر او موج میزند.
« ...
كیوان
سرودِ زندهگیاش را
در خون سروده است
وارتان
غریوِ زندهگیاش را
در قالبِ سكوت،
اما، اگر چه قافیهی زندهگی
در آن
چیزی به غیرِ ضربهی كشدارِ مرگ نیست،
در هر دو شعر
معنیی هر مرگ
زندهگیست ! »
« سعید كیوان »
1/5/1387