‍‍پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷ - ۱۹ ژوئن ۲۰۰۸

لوموند دیپلماتیک، ژوئن 2008

پرگوئی از هولوکاست، نفی هولوکاست است

 

تونی جودت **

ترجمه بهروز عارفی

 

در ماه فوریه گذشته، نیکولا سارکوزی تصمیم گرفت تا هر دانش آموز کلاس پنجم ابتدائی، «خاطره» یک کودک  یهودی کشته شده در اردوگاه های نازی را با تجسم شخصیت او«درحافظه خود گرامی» دارد. این تصمیم با اعتراض گسترده از جمله در میان یهودیان روبرو شد. استدلالات فراوانی به میان آمد. یکی از آن ها سن کم نوجوانان دانش اموز را پیش می کشید؛ یکی دیگر، به تقدمی که در تعمق و اندیشه به احساسات داده می شد، پرسش می کرد.  اما، «چگونگی انتقال؟» پدیده ای، جدائی ناپذیر از «مطلبی که انتقال می دهیم» است. تونی جودت، استاد دانشگاه نیویورک، کارشناس تاریخ اروپا، به عمق مباحثه پرداخته است. و آن استثنائی بودن این مقوله یا جهانشمولی آن است؟ شایسته  تکرار است که نسل کشی نازی، سابقه قبلی ندارد، زیرا همانطوری که ابرهارد یکل (مورخ) نوشته، «هرگز، پیش از آن، هیچ دولتی با مسئولیت بالاترین مقام کشور، اعلام نکرده بود که گروه مشخصی از انسان ها باید نابود شوند، و آن هم اگر امکان داشت در کلیت آن، (...) و آن دولت با تمام امکانات خود آن را بکار بست». با وجود این، این نسل کشی، همچنان در ردیف نسل کشی هائی که در تاریخ حک شده، ثبت شده و الگوی آن بشمار می رود.

این تلاش روشنگرانه ای ست برای درک بهتر یهودی کشی. این تلاش ها موجب می شود که برای مثال، یهود ستیزی هیتلری ها را از ضد کمونیسم آنان جدا نکنیم: هر دو در «جنگ صلیبی علیه یهودی- بلشویسم با هم تلفیق می شوند». اگر هدف نازی ها قتل و قمع یهودیان تا آخرین نفر بود، آنان تصمیم مشابهی را در مورد دیگران نظیر بیماران روانی، کولی ها، تحصیلکرده های لهستانی، نظامیان و شهروندان شوروی نیز به اجرا درآوردند. برای به استعمار کشیدن «قلمرو حیاتی» اش در اروپای شرقی، آلمان نابودی «مادون انسان ها»  را ضروری می ساخت.

قربانیان اصلی شوآ*، یهودیان، حق دارند که خاطره ویژه خود را محفوظ دارند، اما، یهود کشی تنها به آنان مربوط نمی شود. همه بشریت ، با تعلق این واقعه به خود، میلیون ها قربانی نازی ها را به دژی در برابر تکرار وحشت تبدیل می کنند. از آن زمان، مرتبا تکرار می کنند که «هرگز نباید تکرار شود»، اما کره خاکی از نسل کشی های مختلف در کامبوج و رواندا و نیز کشتارهای پیاپی در بوسنی، چچن، فلسطین، دارفور، ... رنگ خون به خود گرفته است. درس گیری جهانشمول از جنایات هیتلر، پیش از هر چیزی درک عواملی است که موجب می شود توحش انسان را به تسخیر خود در آورد. علاوه بر آن، حضور دائمی شوآ (هولوکاست) که بصورت شری منحصر به فرد جا افتاده، بر رقابت میان قربانیان دامن می زند.

به وارونه، اگر نسل کشی را به منظور رمزگشائی از همه فرایندهای مبتنی بر نسل کشی مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم، این امر به همخوانی آنان تشویق می کند.

نوشته تونی جودت، از یهود ستیزی، مستقیما با فرانسه مرتبط است. در آغاز سال های دهه ٢٠٠٠، این کشور با رشد نژادپرستی مواجه بود. هیئت حاکمه و رسانه ها از خشونت های ضد یهودی بیشتر از خشونت های علیه اعراب و مسلمانان  ابراز نفرت کردند. در حالی که قائل شدن سلسله مراتب برای نژادپرستی، به منزله ایجاد بستری برای آن ست. نماد این طرز برخورد، بسیج همه سلسله مراتب و مقامات جمهوری فرانسه در سال ٢٠٠٦، برای یک نوجوان یهودی بنام ایلان حلیمی بود که پس از شکنجه به قتل رسیده بود؛ اما، همان جمهوری، سه هفته بعد، هنگامی که یک الجزایری تبار چهل و اندی ساله در شهر اولن زیر گلوله های یک نژاد پرست، بر خاک افتاد، دم بر نیاورد.

از سوی دیگر، چه کسی نام او را به خاطر سپرد؟ اسم او شعیب زهاف بود...

***

 

در نخستین سال های پس از پایان جنگ جهانی دوم، بسیاری از اروپائیان، بدون تعمق در ریشه های شر و شرارت، توجه خود را به مسائل دیگری مبذول داشتند. امروز، درک این نکته برای ما سخت است. اما، حقیقت این است که،  شوآ (  هلوکاست : نسل کشی یهودیان در اروپا) به مدت زیادی ، چه در اروپا و چه در آمریکا، به هیچوجه در زندگی روشنفکری پس از جنگ، مسئله اصلی به حساب نمی آمد. اکثریت مردم، اندیشمندان و دیگران، هر چه در توان داشتند، برای فراموشی آن بکار بستند.

چرا؟  در اروپای شرقی، این کار چهار دلیل داشت.

نخست، در دوران جنگ، بدترین جنایت ها علیه یهودیان در این منطقه رخ داده است؛ و با این که عاملان اصلی این جنایات، نازی ها بودند ولی همدستان ساده دل در میان مردم ملل اشغال شده کم نبودند: منظور لهستانی ها ، اوکراینی ها ، لتونی ها ، کروآت ها و دیگران است. در بسیاری از کشورها، با احساس نیاز به فراموشی رخدادها، تلاش شد بر روی بدترین وحشیگری ها پرده ای افکنده شود.

نکته دوم، این است که بسیاری از اهالی اروپای شرقی قربانی شقاوت های بی حدی شدند (بدست آلمانی ها، روس ها و دیگران) و هر گاه  که آنان به یاد رخدادهای جنگ می افتادند، ابتدا نه به رنج و محنت همسایگان یهودی شان، بلکه عموما، به درد و اندوه و از دست رفتگان خویش می اندیشیدند.

در درجه سوم، بزرگ ترین بخش اروپای مرکزی و شرقی در سال ١٩٤٨ تحت نظر شوروی ها قرار گرفت. شوروی ها ، در بیانیه ها و سخنان رسمی از جنگ ضدفاشیستی و یا در درون کشور از «جنگ بزرگ میهنی» صحبت می کردند. از دیدگاه مسکو، آدولف هیتلر، پیش از هرچیز ، فاشیست و یک ناسیونالیست بود. نژاد پرستی او کمتر به حساب می آمد. میلیون ها یهودی سرزمین های اتحاد شوروی که در جنگ  به هلاکت رسیدند، جزو تلفات شوروی شمرده می شدند. اما در کتاب های تاریخ و نیز به هنگام یادمان های رسمی، یهودیت آنان، در درجه دوم اهمیت قرار داشته و حتی نادیده گرفته شد.

و سر انجام، پس از چند سال، یادواره خفقان شوروی جای خاطره تجاوز آلمان را گرفت. نابودی یهودیان باز هم به پشت صحنه پرتاب شد.

در اروپای غربی، با این که وضعیت کاملا متفاوت بود، پدیده فراموشی موازی بوجود آمد. اشغال در فرانسه، بلژیک، هلند و نروژ و نیز پس از سال ١٩٤٣ در ایتالیا تحقیرآمیز بود. دولت های پس از جنگ، ترجیح می دادند که با فراموش کردن مسئله همدستی با دشمن و توهین ها و حقارت های دیگر، از جنبش های قهرمانانه مقاومت، قیام های ملی، آزادی و از جان گذشتگی ها تجلیل کنند. به همین ترتیب در آلمان، لحظه دلسوزی  نسبت به رنجی که خود آلمانی ها کشیده بودند، فرا رسیده بود. با پیش آمدن جنگ سرد و جابجاشدن دشمن، تکیه بر جنایات گذشته که متحد کنونی مرتکب شده بود، بیجا و نامناسب بود.

به این منظور شایسته است که از یک نمونه مشهور مثال بزنیم. پریمو لوی در سال ١٩٤٦، خاطرات خود از اردوگاه مرگ آشویتز را  که عنوان «آری، او یک انسان است» داشت، برای انتشار به ناشری سپرد. ناشر بلافاصله آن را رد کرد. در آن زمان و نیز سال های پس از آن، مکانی که وحشت نازیسم، بازداشتی های سیاسی و غیر نژادی را مجسم می کرد، اردوگاه برگن بلزن و یا داخائو بود و نه آشویتز. بالاخره، کتاب لوی چاپ شد ولی توسط یک چاپخانه کوچک محلی و آن هم در دوهزار و پانصد نسخه. این کتاب خریدار زیادی نداشت؛ کتاب های باقیمانده که در انباری در شهر فلورانس نگهداری میشد، سرانجام در اثر سیل و بارندگی شدید سال ١٩٦٦ از میان رفت.

پس از سال های دهه ١٩٦٠، به دلایل زیاد اوضاع تغییر کرد. مدتی از آن حوادث گذشته بود، نسل جدید نسبت به گذشته کنجکاو شده بود و شاید کاهش تنش های بین المللی  نیز در این امر تاثیر داشت. (٢) در سال های دهه ١٩٨٠، جماعت وسیع تری از تاریخ نابودی یهودیان که در کتاب ها منتشر شده  و  یا در فیلم ها در تلویزیون و سینما به نمایش در می آمد، آگاه شدند. از سال های دهه ١٩٩٠ و پایان تقسیم اروپا [به دو اردوگاه]، پشیمانی و ندامت های رسمی، بنا های یادبود ملی، یادمان ها و موزه ها بصورت امری عادی در آمدند.

اکنون، شوآ (هولوکاست)  به مثابه مرجعی جهانشمول درآمده است. آموزش تاریخ «راه حل نهائی» نازیسم یا جنگ جهانی دوم بخشی از برنامه اجباری دبیرستان در همه جاست. در واقع، مدارسی در امریکا ، حتی بریتانیا وجود دارند که  تنها جنبه ای که از تاریخ اروپای معاصر به کودکان آموزش داده می شود، همین بخش از تاریخ است. در مورد نابودی یهودیان اروپا در طول جنگ جهانی دوم، پژوهش های بیشماری در دسترس است. برای مثال می توان به واقعه نگاری های محلی، رساله های فلسفی، بررسی های جامعه شناختی و روانشناختی، خاطرات، رمان ها، فیلم ها، بایگانی مصاحبه ها و کلی مطالب دیگر اشاره کرد.

اگر نسل کشی نازی ها شر یگانه ای را بازتاب می دهد،

پس چرا می گویند که امکان تکرار آن وجود دارد؟

اینک که گذشته را در پهنای سیاهی اش بررسی کردیم، و آن را به نام واقعی اش نامیدیم، و سوگند یاد کردیم که این واقعه نباید هرگز تکرار شود، پس از این، ظاهرا همه چیز روبراه است؟  اما، نباید به این امر اطمینان زیادی داشت. نگرانی عصر ما برای شوآ، یعنی نسبت به آن چه امروز، دانش آموزان مدارس «هولوکاست» می خوانند، پنج مسئله را طرح می کند.

نخستین مسئله به  دوگانگی یادمان ناسازگار مربوط است. نگاهی که اروپا در مورد «راه حل نهائی» داشت، جهانشمول شده است. اما، فروپاشی اتحاد شوروی و در پی آن آزادی عمل در مورد بررسی و بحث درباره جنایات و شکست های کمونیسم موجود موجب شد به رنج بی پایانی که نیمه شرقی اروپا  از دست آلمانی ها و همچنین شوروی ها کشیده بود، توجه خاصی بشود. در این موقعیت، پافشاری غربی ها بر روی قربانیان یهودی و نیز قربانیان آشویتز، گاهی با واکنشی تحریک کننده مواجه می شد. برای مثال، در لهستان و رومانی می پرسند و در خیل آنان، شنوندگان [حسابرسان] آگاه و جهان دیده نیز وجود دارند، که چرا روشنفکران غربی چنین حساسیتی نسبت به نابودی یهودیان دارند.  در مورد میلیون ها قربانی غیر یهودی نازیسم و استالینیسم چه باید گفت؟ چرا، شوآ این چنین اشتثنائی است؟

مسئله دوم به صحت و درستی تاریخی و خطرات ناشی از جبران احساس حقارت است. در طول سال های طولانی، اروپائیان غربی ترجیح دادند به رنج یهودیان در دوران جنگ نیاندیشند. اکنون، ما را تشویق می کنند که لحظه ای از آن غافل نمانیم. واژه های اخلاقی که برای آن برگزیده اند، چنین است: «آشویتز» مسئله اخلاقی (اتیک) مرکزی جنگ جهانی دوم است. و این امر، مورخان را دچار اشتباه می کند. چرا که حقیقت غم انگیز این است که در طول جنگ جهانی دوم، بسیاری از مردم به سرنوشت یهودیان آگاه نبودند و تازه اگر اطلاع نیز می یافتند، نگرانی ویژه ای نشان نمی دادند. تنها برای دو گروه، جنگ جهانی دوم پیش از هر چیز، طرح نابودی یهودیان را در برداشت، خود یهودیان و نازی ها. عملا برای همه دیگران، جنگ محتوای کاملا متفاوتی داشت. هر کدام از آنان، گرفتاری های خاص خود را داشتند.

پذیرفتن این واقعیت سخت است که امروزه، در زندگی ما، هولوکاست نقش بسیار مهمتری از آن چه همزمان با جنگ دوم  در ملل اشغال شده داشت، دارد. ولی، اگر بخواهیم مفهوم واقعی شر را بفهمیم، می بایست بیاد بیاوریم که نکته واقعا دهشتناک در نابودی یهودیان این نبود که این امر اهمیت فراوانی یافت بلکه این است که اهمیت ناچیزی به آن دادند.

مشکل سوم، به خود مفهوم «شر» بستگی دارد. این نکته، زمان درازی ست که در جامعه غیرمذهبی مدرن ایجاد آشفتگی کرده است. ما تعریفات خردگرا تر و حقوقی از پدیده های شر و خوب، حق و ناحق، جنایت و مکافات را ترجیح می دهیم. اما، در سال های اخیر، واژه شر به آهستگی در گفتمان اخلاقی و حتی سیاسی وارد شده است. با توجه به این گفته، اینک که مفهوم «شر» جمع بزرگ ما را زیر پوشش گرفته، نمیدانیم با آن چه کنیم. ایده های ما پر از ابهام شده اند.

از سوئی، نابودی یهودیان توسط نازی ها را به مثابه جنایتی استثنائی معرفی کرده اند که هرگز نه در گذشته و نه از زمان جنگ به این سو، همتائی نداشته و یک نمونه و هشدارباش است: «نه هرگز نباید تکرار شود». اما، از طرف دیگر، ما همان شر «یگانه» را در موارد مختلف بکار می بریم که با یگانه بودن فاصله بسیاری دارد. در سال های اخیر، سیاست پیشگان، مورخان و روزنامه نگاران  واژه «شر» را برای بیان جنایات  جمعی و نسل کشی هائی که در گوشه و کنار جهان رخ داده، استفاده کرده اند: از کامبوج تا رواندا و از چچن تا سودان.  اغلب، برای نشان دادن ماهیت و مقاصد دیکتاتورهای مدرن در ارتباط با «شر»، از هیتلر یاد می کنند. هدف این ست که در گوش ما بخوانند که در همه جا «هیتلر» وجود دارد.

علاوه بر آن، اگر هیتلر، آشویتز و نسل کشی یهودیان شر یگانه را مجسم می کنند، پس چرا دائما به ما درباره امکان تکرار این جنایات در هر مکانی و یا این که این جنایت ها  ممکن است هر آن دوباره تکرار شوند، هشدار می دهند؟  هر بار که بر روی دیوار کنیسائی در فرانسه، شعار ضد یهودی می نویسند، به ما یادآوری می کنند که دوباره این «شر یگانه» در میان ماست و یا این که ما به سال ١٩٣٨ برگشته ایم. ما ظرفیت تمایز گناه از حماقت عادی نوع بشر را ازدست می دهیم – یعنی مثلا میان بلاهت، پیش داوری، فرصت طلبی و تعصب – و شر واقعی تفاوتی قائل نمیشویم. ما پی در پی از «شر» صحبت می کنیم ولی پیامد همان است، ما فقط مفهوم ومحتوای آن را رقیق کرده ایم.

خطر همسان نامیدن انتقاد از اسرائیل و بیداری ابلیس یهودستیزی

چهارمین نگرانی به خطری مربوط است که از اختصاص دادن همه توان احساسی و اخلاقی خود به یک مسئله تنها، هر قدر هم وخیم باشد، بر می خیزد. این وضعیت به دیدار از تنگای یک تونل شباهت دارد و هزینه آن بصورت غمباری در لجبازی کاخ سفید نسبت به شرارت های تروریسم و «جنگ عمومی علیه تروریسم» ظاهر می شود. مسئله  آگاهی به این نکته نیست که آیا تروریسم وجود دارد؟ تروریسم به یقین وجود دارد. مسئله، همچنین این نیست که باید با تروریسم و تروریست ها مبارزه کرد؛ حتما باید با آن ها پیکار کرد؛ مسئله پذیرفتن این نکته است که ما با  تمرکز  خود منحصرا بر روی تنها یک دشمن و استفاده از آن برای توجیه صدها جنایت کوچک تر که خود مرتکب می شویم، چه بلاهای دیگری را نادیده می گیریم یا ایجاد می کنیم.

این استدلال همچنین در مورد شیفتگی امروزی ما برای یهود ستیزی و نیز برای پافشاری ما روی اهمیت منحصر به فرد آن صادق است. یهود ستیزی به مانند تروریسم یک مسئله قدیمی است.  در مورد هر دو پدیده، هر تظاهر بیرونی به ما یادآوری می کند  که غفلت در جدی گرفتن کافی تهدید این دو در گذشته ، چه پیامدهائی داشت. اما، یهود ستیزی، همچون تروریسم تنها شر موجود در دنیا نیست و نباید آن را برای نادیده انگاشتن جنایات و رنج های دیگر مستمسک قرار داد. جدا کردن تروریسم یا یهودستیزی از شرایط وموقعیت شان – قراردادن آن ها  بر یک پایه  به منزله بزرگترین تهدید علیه تمدن غربی یا دموکراسی یا «شیوه زندگی ما» و تبدیل عاملان این پدیده ها به هدف جنگی پایان ناپذیر، برای ما خطر آفرین است. این خطر عبارت است از انکار شمار دیگری از چالش های عصر ما.

در دوران جنگ سرد، «تمامیت خواهی» [توتالیتاریسم]، همچون تروریسم و یهود ستیزی در روزگار ما، با تهدید تبدیل به یک نگرانی روبرو بود که روشنفکران  و سیاست پیشگان را در غرب مسخ می کرد و نگرانی های دیگر را به کناری می نهاد. هانا آرندت،  با آگاهی کامل به تهدیدی که این پدیده برای جامعه های باز دربر داشت ، هشداری داد که هنوز معتبر است. (٣)

 

انگاشتن توتالیتاریسم به مثابه مصیبت قرن، بزرگترین خطرش تبدیل آن به وسواس فکری است به صورتی که دیگر توانائی مشاهده دردهای متعدد دیگر، چه بزرگ و چه کوچک را که به رغم نیت خیر نتایج بد ببار می آورد، ندا رد.

آخرین نکته ای که نگران کننده است، به روابط میان هولوکاست اروپائی و دولت اسرائیل بر می گردد. رابطه دولت اسرائیل از بدو تاسیس در سال ١٩٤٨، با شوآ پیچیده است. از یک سو، قلع و قمع تقریبی یهودیان اروپا به آرمان صهیونیسم خدمت کرد. یهودیان نمی توانستند نه درسرزمین های غیر یهودی زندگی کنند و نه شکوفا شوند؛ تجانس و جذب شدن آنان در ملت های دیگر توهمی اندوهگین بود و از اینجا ضرورت داشتن کشوری برای آنان پایه گرفت. از طرف دیگر، ایده رایج در میان اسرائیلی ها منوط بر این که یهودیان اروپا در نابودی خود سهیم بودند و این که آنان «چون گوسفند راهی کشتارگاه شدند»، نشان می دهد که هویت نخستین اسرائیل بر رد گذشته متکی بوده و فاجعه ای را که بر سر یهودیان اروپا آمد، دلیلی بر یک ضعف می دید.  یعنی که تقدیر دولت جدید بود که برای غلبه بر این ضعف، سرنوشت جدیدی را برای یهودیان رقم زند. (٤)

اما، در سال های اخیر، رابطه اسرائیل با هولوکاست تغییر کرده است. امروز، هنگامی که اسرائیل بخاطر رفتار ناجورش با فلسطینی ها یا اشغال سرزمین های اشغال شده در ١٩٦٧، مورد انتقاد بین المللی قرار می گیرد، ترجیح می دهند خاطره شوآ را پیش بکشند. اگر انتقاد سختی به اسرائیل بکنید فورا به شما هشدار می دهند که  ابلیس یهودستیزی را بیدار می کنید.  در واقع، به شما تلقین می کنند که انتقاد بسیار شدید از اسرائیل تنها به بیداری یهودستیزی منجر می شود.  این انتقادات را جزئی از یهودستیزی می دانند. و با یهودستیزی، راه باز است – چه در پیش ، چه در پس- به سوی ١٩٣٨، شب کریستال *** و از آن جا به طرف تربلینکا و آشویتز.

من احساساتی را که این اظهارات را بر می انگیزد، درک می کنم. ولی، این ها به نوبه خود، فوق العاده خطرناکند. هنگامی که برخی ها به من و دیگران ملامت می کنند که انتقاد بسیار تند به اسرائیل می کنیم و هراس دارند که کار ما شبح پیشداوری های نژادی را دوباره به حرکت در می آورد، پاسخ می دهم که آنان کاملا مسئله را وارونه کرده اند. درست این تابو است که خطر تیز کردن یهودستیزی را با خود دارد. سال هاست که من در کالج ها و دبیرستان های آمریکا و کشورهای دیگر در مورد تاریخ اروپای پس از جنگ و حافظه شوآ کنفرانس می دهم. من همچنین، همین  مواد را در دانشگاه تدریس می کنم. و من می توانم برداشت خودم را توضیح دهم.

دانش آموزان و دانشجویان نیازی ندارند که نسل کشی یهودیان، پیامدهای تاریخی یهود ستیزی یا پدیده شر را به آنان یادآوری کنیم. آن ها به این مسئله بیشتر از والدین خود آشنایی دارند. و این امر طبیعی است. ولی  اخیرا، تکرار پرسش های جدید مرا به حیرت انداخت، نظیر «چرا اینقدر بر روی هولوکاست متمرکز می شویم؟»؛ «چرا نفی وجود شوآ در برخی کشورها ممنوع است ولی در مورد نسل کشی های دیگر آزاد؟»؛ «آیا در مورد تهدید یهودستیزی غلو نمی کنند؟»؛ و پبش از پیش می پرسند «آیا نسل کشی نازی ها بهانه ای به اسرائیل نداده است؟» . من بخاطر نمی آورم که چنین پرسش هائی را در سال های گذشته شنیده باشم.

آیا یک یهودی در آمریکا امنیت بیشتری دارد یا یک رومانیائی در ایتالیا؟

من از پیش آمدن دو نکته هراس دارم. با پافشاری بر موقعیت تاریخی یگانه هولوکاست و همراه با آن تکرار دائمی آن در ارتباط با مسائل کنونی، ما در ذهن جوانان بذر سردرگمی کاشته ایم. و با فریاد یهود ستیزی هر آن گاه که کسی به اسرائیل حمله می کند یا از فلسطینی ها دفاع می کند، ما افرادی گستاخ می سازیم. زیرا، واقعیت این است که موجودیت اسرائیل در خطر نیست. و بویژه که، امروز یهودیان در اینجا، در غرب، به هیچوجه با تهدیدات یا پیشداوری هائی شبیه با گذشته  و یا حتی با تهدیداتی که اقلیت های دیگر، اکنون قربانی اش هستند، رودررو نیستند.

شایسته است پرسش زیر را طرح کنیم: آیا ما اگر مسلمان یا «مهاجر غیرقانونی» بودیم، می توانستیم در ایالات متحده، احساس امنیت کرده، چون ماهی در آب و راحت باشیم؟ یا به عنوان پاکستانی («پاکی»)در بریتانیا؟ سیاه پوست در سویس؟ مراکشی در هلند؟ رومانیائی در ایتالیا؟ «خارجی» در دانمارک؟ کولی در هرجا یا در هر کجای اروپا؟  آیا ما به عنوان یهودی، خود را در امنیت بیشتر، هم رنگ تر، پذیرفته شده تر احساس نخواهیم کرد؟ به گمانم همه ما پاسخ این پرسش را می دانیم. چه در هلند، چه در فرانسه، یا آمریکا، اگر نخواهیم ار آلمان نامی ببریم، یهودیان بصورت گسترده ای در جهان تجارت، رسانه ها و محافل هنری حضور دارند. و آنان، در هیچکدام از کشورهای یادشده،  نه  خوار شده ، نه تهدید شده و نه به حاشیه رانده  شده اند.

تهدیدی که یهودیان و نیز هرکدام از ما باید مراقبش باشیم، از سوی دیگری می آید. ما خاطره نسل کشی را به دفاع از تنها یک کشور یعنی اسرائیل چنان مستحکم پای بند کرده ایم که با مخاطره محدودیت مفهوم اخلاقی آن روبروئیم. مسئله شر، شرارت تمامیت خواه یا شر مبتنی  بر نسل کشی، مسئله ای ست جهانشمول. اگر از آن به نفع یک کشور بهره برداری کنند، آن چه رخ خواهد داد (و حتی اتفاق افتاده)، این است که افرادی که با حافظه جنایات رخداده در اروپا فاصله خاصی گرفته اند - برای این که اروپائی نیستند، یا آن که بخاطرکمی سن  نمی توانند ویژگی آن را به یاد داشته باشند- نمی فهمند که به چه دلیلی این حافظه و یادمان به آن ها ارتباط دارد و هرگاه که قصد داشته باشیم موضوع را به آنان توضیح دهیم، گوش فرا نخواهند داد.

نکوهش و اخطار اخلاقی که آشویتز فرستاد، و بر روی پرده های یادمان های اروپائی پخش می شوند، از دیده آسیائی ها و آفریقائی ها پنهان است. و شاید، پیش از همه، آن چه برای مردم نسل مورد نظر عادی تلقی می شود، برای فرزندان و نوادگان آنان خالی از محتوا و مفهوم خواهد بود.

همه موزه های ما، یادمان ها و سفر های آموزشی [به ارودگاه های مرگ نازی] شاید نشانه این نیست که ما آماده  بزرگداشت هستیم، بلکه نشانه این است که ما گمان می بریم که توبه کرده و اکنون آماده می شویم تا فراموش کرده و بناهای یادمان را می گذاریم که بجای ما به خاطر بیاورند.  من نمیدانم اما ،آخرین باری که  از یادمان هولوکاست در برلین دیدن کردم، جوانان مشغول بازدید آموزشی از محل بودند. آن ها برای فرار از دلتنگی در میان ستون ها و الواح یادبود، قایم با شک بازی می کردند. برعکس، من میدانم  که اگر تاریخ به وظیفه خود بپردازد، که حفظ آثار جنایت گذشته برای ابد است، باید مابقی را به حال خود آسوده گذاشت. هنگامی که ما به قصد منافع سیاسی در گذشته کنکاش می کنیم، و به این منظور به قسمت هائی که بدرد ما میخورد متوسل می شویم و تاریخ را موظف به دادن درس اخلاقی فرصت طلبانه می کنیم، همه ما هم اخلاقیت بد و هم تاریخ بد کسب می کنیم.

ابتذالی با مشهوریت غمبار که آرندت از آن به عنوان شر اظطراب آور، عادی، نزدیک، روزمره یاد می کرد، در نزد بشر وجود دارد. اما، ابتذال دیگری نیز وجود دارد، و آن استفاده نامناسب وبیجا است   با اثری خسته کننده، حساسیت زدا بخاطر دیدن زیاد، گفتن یا اندیشیدن تکراری و به دفعات زیاد  نسبت به پدیده ای ثابت و یکسان، که مردم ما را بیحال و بی حس کرده  نسبت به شری که بیانش می کردیم، مصون می نماید. درست، این ابتذال  یا «مبتذل کردن» است که ما با آن درگیریم.

روزهای پس از ١٩٤٥، نسل پدران و مادران ما مسئله شر را بدوری انداختند، چرا که برای آنان مفهوم سنگینی داشت. خطری که در کمین نسل های بعداز ما خواهد بود، کنار گذاشتن همان پدیده است، زیرا اکنون مفهوم ناچیزی دارد. چگونه می توانیم از آن جلوگیری کنیم.

------- 

عنوان اصلی مقاله :

« Trop de Shoa tue la Shoa »   par   Tony JUDT

-------  

پاورقی ها:

١ – این پدیده از سال ١٩٤٨ تا ١٩٥٣ شتاب گرفت، هنگامی که ژوزف استالین، در اواخر زندگی سرکوب خشنی علیه یهودیان در اتحاد شوروی براه انداخت. نقطه اوج آن،توطئه موسوم به «پیراهن سفیدان» بود. این خشونت ضد  یهودی مانع از پشتیبانی سیاسی و نظامی  استالین از نیروهای یهودی در جنگ ١٩٤٨ علیه فلسطینی ها و جهان عرب نشد.

٢ – ربودن و محاکمه آدولف آیشمن در یبت المقدس (اورشلیم)، در سال های ١٩٦١-١٩٦٠، آشکارا به این احساس مسئولیت یاری رساند.

٣ – Hannah Arendt, Essays in Understanding, 1930- 1945. Harcourt Brace, New York, 1994, p.271-272

٤ – به ترجمه انگلیسی کتاب ایدیتٍ زرتال و بویژه فصل اول آن مراجعه کنید:

Hannah Arendt, Essays in Understanding, 1930- 1945. Harcourt Brace, New York, 1994, p.271-272

----------- 

توضیحات مترجم:

* شوآ Shoa ، کلمه عبری است و به مفهوم نسل کشی یهودیان بدست نازی ها ست. انگلیسی زبانان آن را هولوکاست میخوانند. هولوکاست مفهوم فداکاری مذهبی قربانیان را تداعی می کند ;Holocauste  هولوکاست واژه ای لاتین است و به مراسم مذهبی قربانی کردن در نزد یهودیان گفته می شد که در آن قربانی کاملا در آتش می سوخت. «راه حل نهائی» استراتژی نازی ها و هیتلر برای نابودی کامل یهودیان بود.

** تونی جودت  Tony Judt ، کنفرانسی در سی نوامبر ٢٠٠٧ در شهر برم(آلمان) داد. این مقاله از ان سخنرانی استخراج شده است. او در برم، جایزه هانا آرندت را دریافت کرد.آخرین کتاب او، « پس از جنگ، هانا آرندت»  نام دارد که انتشارات کولن در پاریس منتشر کرده است.

*** شب کریستاال  Kristallnacht، در هفتم نوامبر ١٩٣٨، یک جوان یهودی بنام هرشل گرینز پان ، ارنست فون رات دبیر سوم سفارت آلمان را در پاریس به قتل رساند. این حادثه بهانه ای شد که نازی ها برنامه نورمبرگ سال ١٩٣٣، و قوانین ضد یهودی ١٩٣٣ را به اجرا در آورد. نازی ها در شب ٩ تا ١٠ نوامبر ١٩٣٨ در قلمرو رایش سوم، برنامه یهودآزاری و نابودی کنیساها را بطور وسیعی به اجرا درآوردند.

آن شب را شب کریستال نامیدند.

 

http://ir.mondediplo.com/article1284.html