در گرامیداشت بیست و
هفتمین سالروز جانباختن سعید سلطانپور
گردآوری و تنظیم : وریا محمدی

تا كه در بند یكی بندم هست
با تو ای سوخته پیوندم هست
اگر چه در تب تند شكنجه میسوزم
ز خون ریخته خورشیدها می افروزم
نام سعید سلطانپور با مبارزه برای آزادی در ایران، مبارزه برای رهایی از ستم و
نابرابری، مبارزه برای کسب ابتدایی ترین حقوق توده ها، در دو رژیم شاهی و دینی
درآمیخته است.
سعید سلطانپور که در اواخر دهه بیست خورشیدی در سبزوار دیده به جهان گشود، سال
ها بعد نامی از خود به یادگار گذاشت که تا هم اینک نیز وصف مبارزات و انقلابی گری
اش کماکان موجود است. در اواخر دهه چهل در جنبش آموزگاران شرکت جست. در روز
دوازدهم اردیبهشت سال 1340 خورشدی مصادف با روز آموزگار با همراهی انقلابیونی چون
صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، حسن ضیاء ظریفی،
بیژن جزنی و یارانشان و با پیوستن دانشجویان و دانشآموزان و کارگران این جنبش
سراسری شد.
کارهای هنری سعید سلطانپور و اشعارش اینک و پس از سالها همچنان تفاوتی محسوس
با دیگر کارهای این عرصه در خود دارد. وجود روحیه آزادیخواهی، ندای مبارزه بر علیه
دیکتاتوری و ترغیب و آگاهی بخشی مخاطبان، برای انتخاب حقایق زندگی انسانی از موارد
قابل لمس در کارهای این مبارز انقلابی است.
هنر نزد سعید، القای نفس مبارزه به مخاطب و شوراندن وی علیه نابرابری و ستم
معنا یافت. هجوم پی در پی ساواک به محل های اجرای نمایش و کارهای سعید نشان از
هراس دستگاه مخوف این رژیم از ماهیت وجودی آثار او بوده است. بازداشت و شکنجه وی
تنها راه ممکن برای ساکت کردنش پنداشته شد غافل از اینکه عزم راسخ سعید در مبارزه،
پر صلابت تر از آنی بود که شکنجه گران و ابلیسان آزادی کشی، تصورش را میکردند.
سعید با خدماتی که به هنر اعتراضی و قرار گرفتن در صفوف فدایی به جنبش سیاسی
فرهنگی در ایران کرد، نامی ماندگار هم در
عرصه فرهنگی سیاسی جامعه به یادگار گذاشت و با بخشی از تاریخ پر افتخار جنبش فدایی
و جریان سیاسی چپ در ایران عجین شده است.
همگان معترفند که پس از سرنگونی رژیم پهلوی نیز سعید مبارز خستگی ناپذیر جنبش
خلق، لحظهای از مبارزه در راه کارگران و زحمتکشان باز نمیایستد, در سال ۱۳۵۸ به
نمایندگی از سوی ”سازمان چریکهای فدایی خلق ایران” در انتخابات مجلس, کاندید میشود
و از این تریبون در گرد همایی چند صد هزار نفره در میدان آزادی در تهران برای جبهه
انقلاب سخن میگوید و به افشای رژیم جمهوری اسلامی میپردازد. سعید با درک ماهیت
واقعی جمهوری اسلامی آنهم در شرایطی که اکثریت رهبری سچفخا طی اشتباهی تاریخی و در
موقعیتی سرنوشت ساز کنار رژیم جمهوری اسلامی ایستادند و در لوای مبارزه علیه
امپریالیسم بار گرانی به جنبش مردمی تحمیل کردند و دست در دست تودهایها گذاردند,
رسالت خود میبند که در ادامه امور انقلابی به دفاع از حقیقت و علیه استبداد دینی بایستد.
سعید به همین بسنده نکرد و در هفدهم بهمن ماه ۱۳59 نخستین میتینگ پس از انشعاب
”اقلیت” از ”اکثریت”, سازمان چریکهای فدایی خلق را تدارک دید. زندان رژیم شاه و
دستگاه مخوف ساواک این بار با لباس دین و در قالب وزرات اطلاعات و امنیت، سعید را
مخل امنیت اسلام و علیه منافع دین میپندارد.
یکی از مبارزین صفوف انقلاب در انقلاب مصادره شده، به شدت مورد آزار و اذیت
قرار میگیرد. هجوم وحشیانه پاسداران و نیروهای اطلاعاتی به متینگ های سیاسی وقت،
بی گمان سعید را نیز از آثار این تهاجمات در امان نذاشت. بازداشت های متعدد علیه
سعید و دیگر مبارزین این صفوف در اقصی نقاط ایران، ساکت کردن همیشگی ندای
آزادیخواهی را مد نظر داشت.
خروش و مقاومت سعید در برابر این سیاست سرکوبگرانه، جمهوری اسلامی را بر آن
داشت که حذف همیشگی و سکوت ابدی را برای وی در دستور کار قرار دهد. پس در بیست و هفتم فروردین ۱۳۶۰ و در شب عروسی
اش بهوسیله پاسداران دستگیر میشود و پس از شصت و شش روز شکنجه بر همان تختها و
با همان شلاقهای دیر آشنا در سحرگاه روز اول تیر ماه به جوخه اعدام سپرده می شود.

مجلس عروسی سعید سلطانپور در سال ۱۳۶۰ که او را از آنجا به مسلخ گاه بردند....
اما ختم کلام:
جمهوری اسلامی که سرانجام در سحرگاه سی ویکم خرداد 1360 سعید را تیر باران
کرد، با محاسبات غلط، هرگز و هرگز به نتیجه نرسید. سعید شاعر انقلابی و مبارز جبهه
خلق، اعدامش چنان برای جمهوری اسلامی خرسندی آفرید که با افتخار و با شور از آن
یاد کردند. شور این اعدام به کام حاکمان مستبد نه تنها خوش نیافتاد بلکه مرگ سعید
و جانباختن این انقلابی فدایی، ریشه های تداوم مبارزه را عمیق تر کرد و ترس، مجال
بروز نیافت. قتل محمد مختاری که قریب به یک و نیم دهه پس از مرگ سعید، روی میدهد و
واکنشی که جمهوری اسلامی در برابر افکار عمومی نشان داد، درستی این ادعا را ثابت
کرد که مبارزه برای آزادی و آزادیخواهی در برابر سرکوب و آزادی کشی رودرو سنگر
گرفته اند و عقب نشینی جمهوری اسلامی در برابر جنبش دمکراسی خواهی در سکوت خبری
مرگ مختاری بیشتر ظهور یافت.
اگر قبلاً و در اوائل دهه شصت، قتل و کشتار وحشیانه مبارزین انقلابی توسط این
رژیم با بالندگی منعکس می شد، در قتل فجیع محمد مختاری این بالندگی به سکوت و در
سال های بعد به شرم از انعکاس این نوع اعمال ضد انسانی بدل گشته است. مرگ سعید و
جانباختن این اسطوره مقاوم، محصولی جز شرم در قریب به سه دهه پس از مرگش برای
جمهوری اسلامی در پی نداشته است.
اعدام سعید در سحرگاه سی و یکم خرداد شصت آزادی خواهی را نه تنها نمیراند،
بلکه بانگ خواستنش را پر طنین تر کرد.
گلوله ای در دهان
گلوله ای در چشم
در تكه های یخ
در سرد خانه پزشك قانونی
در شعله ی منجمد خون می تابد
شعله ای در دهان
شعله ای در چشم
در میتینگ هفدهم بهمن
در انبوه هواداران و مردم
در میان پلاكاردها و شعارها
در گردش تفنگداران جمهوری و گله های پاسدار واوباش
در قرق چماق وزنجیر و نارنجک
در صدای شلیك های ترس و
دشنام های جنون
…………..
در میان پلاكاردها
انقلاب
با پیشانی شكسته و خونچكان
می خواند
با صدای درخشان جهان و
رودخانه ها
و رفیقان جهان
جهان كمونیست را
می سرایند و
می سرایند
با دسته گل هایی از خون
بر فراز میتینگ تاریخ