سئوالی در مورد خدا
بنیادگرایان افراطی از آسمان
نیفتاده اند، بلکه محصول جامعهً سرمایه
داری لیبرال هستند که همه چیز را از
دریچهً تنگ عقلانی می بیند.
تری ایگلتن پرفسور و استاد در رشتهً تئوری های ادبیٌات و فرهنگی دانشگاه
منچستر در انگلستان، فعٌال چپ و مارکسیست سابق که در کارهای اخیرا خود توجه به
مذهب و دین نشان می دهد.
چرا ناگهان تمام دنیا از خدا صحبت می کند؟ هیچ فرقی نمی کند که استاد انگلیسی
متخصص بیولوژی ریچارد هاوکین و یا فیلسوف آمریکائی دانیل اس.دینیت . یا متفکر
فرانسوی آلن بدیو و یا فیلسوف اسلونی سلاوف زییکس باشد . برای تمام ابن افراد
ناگهان خدای قادر حضور دارد، درست زمانی که خدا بعد از این همه سال ها با زحمت
بسیار کار وبا سختی تلاش کرده وحال که می خواهد بازنشسته گردد و کمی لذٌت
ببرد اورا طلب کرده واز او می خواهند که
دوباره در صحنه ظاهر شود. چرا کتابفروشی سر کوچهً من بطور ناگهانی در ردیف کتاب های خود فقسه ای هم از کتاب های
درمورد ادیان و آتئیست ها گذاشته است؟ چرا مرتب علف های هرزهً مذهبی در تمام اقصی
نقاط زمین سبز می شود با وجودی که ما در دورهً پست مدرن، پست ایده لوژی، پست
ماورالطبیعه و حتی دورهً پست تاریخی هستیم؟ میتوانیم همهً این اتفاقات را به پای
مسلمانان افراطی وکسانی که برج ها را نابود کردنند بنویسیم؟
من فکر نمی کنم. اوٌلآآ مذهب در حادثهً یازده سپتامبر همان اندازه نقش
بازی می کند که ربط مسئلهً خطا ناپذیری پاپ رهبر مذهبی کاتولیک های جهان در
درگیری بین کاتولیک ها و پروتستان ها در ایرلند شمالی. ثانیآ اسلامی های افراطی هم
استباط درستی هم از دین خودشان ندارند و تمام شواهد دال بر این مدٌعا است که علت
اصلی حادثهً وحشتناک یازده سپتامبر دلیل سیاسی دارد تا ذات مذهب آنان. امٌا می
توان این امکان را هم در مدٌ نظر داشت که اسلامیست های بنیادگرا نه فقط غرب را با
آتش و خون آشنا کرده بلکه با تناقض های خودشان هم مواجهه کردند. تناقض غربی ها میان تمایل به داشتن ایمان و اعتقاد
از یک طرف واز طرف دیگر ناتوانی آنان در این که اصولآ به چیزی باور داشته باشند.
در حال حاضر غرب چشم در چشم دشمنی
دوخته، دشمنی که دست پروردهً خود او است، دشمنی غیر مادی که در واقع از نظر حقیقت
مطلق و اصول بنیادی نه تنهاهیچ اختلافی با پایه های فکری او
نداردوخطری هم برای او ایجاد نمی کند (
که غرب با تاًسف تمام به این مسئله اعتراف می کند ). بلکه درست زمانی که خطر بزرگ برای فرهنگ غرب از درون
وجود داردو آن هم ترس از این که درباطلاقی
آمیخته از اخلاقیات نسبی گرائی، پراگماتیسم سیاسی، یاًس فلسفی
فرو رود. در یک کلام: در زمانی که
غرب داشت ظاهرآ خودش را از شًر افکار و مکتب مارکسیست رها می کرد و اعلام می کرد
که غول مارکسیست ( سوسیالیست موجود) را در شیشه کرده است درست در همین موقع باید
اعلام کند که سرو کلهً غول جدیدی پیدا
شده که خطر بزرگی برای تمدن آنان است : خطر افراطی گرایان مسلمان.
عناصرپایه ای جوامع سرمایه داری عبارت از سکولار ، ماتریالیسم و نسبی گرائی
است. این گونه جوامع برای اینکه خودشان را بر حق جلوه دهند، احتیاج دارند به ارزش
هائی بسیار عمیق تر و اساسی تر چنگ زنند ، که ورای زمان و اجبار است، بهمین دلیل
آن ها شدیدا به مذهب می چسبند. شاید بتوان گفت جامعه ایالات متحدهً امریکا مادی
ترین جامعه دنیا است ولی در عین حال آنان یکی از خرافاتی ، مذهبی ترین جامعه
دنیا است که در آن بهترین و زبردست ترین
سخنرانان دنیا در بارهً مذهب و آزادی ، خانواده و ملٌت، مردم را به راه راست هدایت
می کنند و به آنان حقنه می کنند که مردم آمریکا از طرف خدا برگزیده شده واین وظیفه
به آن ها واگذار شده تا در جهان بر علیه شیطان و اهریمن به جنگد. با این همه مردم
امریکا در مورد اعتقادات مذهبی خود استثنا هستند زیرا اینگونه جوامع سرمایه دار
تلاش می کنند که اعتقادات مذهبی خود را زیر سرپوش گذاشته و آن ها را فراموش کنند.
بعنوان مثال در جامعهً اروپا غیر قابل
تصٌور ومسخره است که این کمسیون مبانی خود را با استناد به مریم مقدس و یا مدینهً
فاضله افلاطون به تصویب برساند.
از زمانی که ما یک دشمن آشتی ناپذیرعیر مادی داریم که بعنوان مسئلهً جدی و
بزرگ برای غرب به نمایش گذاشته می شود.،ناگهان جهان به دو جبهه تقسیم شده
است. دریک طرف کسانی ایستاده اند که بیش
از اندازه اعتقادات مذهبی دارند و در طرف دیگر کسانی که خیلی کم اعتقاد دارند.
فرهنگ جوامع کنونی سرمایه داری تمایل
چندانی به اعتقادات افراطی ندارند. آنان بیشتر از اینکه به اعتقادات کاری داشته باشند
به متقاعد بودن می پردازند، باین معنی که انسان ها باید آزاد و از روی اختیار
اعتقادات خود را انتخاب کنند. خلاصه کلام : آنان افکار و وضعیت بی تفاوتی رادر فضا
بوجود می آوردند که مردم واقعآ فکر کنند تا زمانی که به آنان این آزادی و اختیار
داده شده که نوع زندگی روزمزهً خود را
انتخاب کنندوهیچ مانعی در راه اعتقادات وآزادیشان نیست ، بنابراین در جامعهً آزاد
زندگی می کنند که اختیار انتخاب دارند.
ولی چون این عناصر اعتقادی دائم با
یکدیگر در نبرد هستند بنابراین یک جامعه آزاد سرمایه داری نمی تواند پایان خوشی
داشته باشد. باید بلاخره بپذیرد که در اساسی ترین مسائل اوٌلیه نمی تواند به توافق
برسد. ما همه اتحاد نظر داریم که انسان
ها را نباید برروی آتش کباب کرد ولی ما نمی توانیم به توافق برسیم که چرا با هم توافق نظر داریم. جامعهً سرمایه داری قادر نیست چیزی را تکمیل کند و مسئله ای را بدون مدرک مسلم ثابت
کند. او دلائل زیادی ارائه می دهد و همین نقطهً ضعف اوست و او را زخمی می کند.
مسئلهً دیگری هم در اینجا مطرح است . سرمایه داری سیستمی نیست که از مردم
تقاضای جانبداری از جیزی کند. تا زمانی که آنان مصرف کنندهً خوبی هستند، صبح ها ار
رختخواب بر می خیزند، مالیات های خود را می پردازند با پلیس هم در گیر نمی شوند
برای او فرقی ندارد که آنان چه اعتقاداتی دارند. اعتقاد مردم سیستم را نمی چرخاند بلکه کلیسا را سر پا نگه می
دارد. این جزئی از ذات سیستم سرمایه داری
است که خود را ضعیف نشان می دهد، زمانی که، با افراطی گرایان موًمن روبرو می شود.
امٌا این مسئله مشکل اصلی نیست. تمسخر واقعی این است که جامعه سرمایه داری
لیبرال سکولار خود افراطی گرائی را بازتولید می کند. به زبان ساده می توان گفت که
این دو دشمن سکولار و بنیادگرائی دو طرف
یک سکه هستند. هر اندازه بنیادگرائی
وحشیانه ، تنفر انگیزو زورگو در همه جا
نمایان می شود بیشتر نشانهً ترس و
وحشت است تا نفرت ازغرب. بنیادگرائی، عملی غریزی است در برابر جامعه ای که تا معز
استخوان و در عین حال بسیار سطحی سکولار و عقلانی خشک و یک خطی است واین مقاومت
انسان ها را به آدم های صوفی مسلک افراطی تبدیل می کند. زیرا این باصطلاح عقلانیت،
تمام احساسات و مسائل ماورالطبیعه را نا
جواب می گذارد و حلٌ آن ها را به مبلٌغان و سخنرانان حراٌف ، پرخاشجو و عوامفریب
می سپارد.
جنبهً دیگر این عقلانیت، سیاست است که ظاهرآ همه به او باور دارند. تمدن شهری سرمایه داری مردم معمولی را به آدم
کش ها تبدیل می کند، تمدنی که عنصر اولیهً آن از این ساخته شده که برای رسیدن به
هویٌت خود باید هویت دیگران را ندیده گرفته و زیر پا له کنی. قدرتمندان لازم نیست
که مرتب دررابطه باهویتشان از خودشان سئوال کنند ، زیرا آنان فکر می کنند که جواب
این سئوال را می دادنند. ولی دیگران ، کسانی که از طرف قدرتمندان زیر پا له شده
اند مثلآ ساکنان نوار غزه باید تمام مدت این سئوال را به مانند باری سخت بر دوش
خود حمل کرده و ادامه دهند. یک شخصیٌت
خرد شده و من ضعبف ، همان واژه مشهور « عدم تمرکز» , همان من مشهور پست مدرن غربی
، همان روی دیگر خطرناک هویت خشک و مسخ
شده است .
خواهش می کنم خودتان را محکم نگه دارید: بنظر می رسد که خدا از خانهً متمدن ها
به خانهً وحشی ها پناه برده است. او دیگر آن خدای مرتب با موهای شانه زده و فرقهای
از وسط باز کرده و کت وشلوار اطوخورده که از یک شهر کوچک آمریکائی می آید نیست ،
بلکه موجودی عصبانی با پوست تیره که همه
چیزرا که بوئی از تمدن ومدرنیسیم برده به آتش می کشد و نابود می کند. انسان حتی می
تواند کمی به جلوتر برود و تصٌور کند این وحشی گری جدیدهیچ ربطی به فرهنگ ندارد.
جبهه جنگ و در گیری در وحلهً اوٌل،
امروزه بین تمدن مدرن شهرنشینی
(مدرنیسم) و فرهنگ است. تمدن مدرن امروزه
به معنای : جهانی بودن( یونیورسیت) ، خودچرخان بودن ( آتونومی) ، فردگرائی،
عقلانیت کاسبکارانهً آن است و فرهنگ ، هم
تحت عنوان اعتماد کورکورانهً بدون تفٌکر و احساساتی بودن ومتقاعد شدن لحظه ای استنباط می شود. این
فرهنگ به مثابه قسمتی از اساس زندگی ما را مثل کبد و معده وسایر اعضای ضروری
بدن تشکیل می دهند و همان اندازه
حیاتی است که مردان وزنان متعددی حاضر
هستند برای حفظ آن بمیرند ویا دیگران را بکشند.
این ضد نظریه (آنتی تز) دو تا مسئله
و یا دشواری با خود بدنبال دارد. از یک طرف
بر خلاف قرن نوزدهم که بین تمدن مدرن و فرهنگ که در آن زمان بشکل برخورد بین فرانسوی های ظریف و آلمانی های بسیار
عمیق روحانی بود، رخ داد، اجازه نمی دهد
که شکلی از برخورد بین شرق و غرب اتًفاق افتد و آن چنان که بعضی ها
آرزودارند در این میانه تمدن غربی سالم و
پیروزمندانه از آن بیرون آید. امروزه واقعآ این خط جبهه از شرق به غرب و از شمال
به جنوب درحال حرکت است. در امریکا بهمان اندازه دموکرات های لبیرال را از مخالفین
سرسخت و افراطی کورتاژ جدا می کند که در شرق طرفداران بن لادن و اسلامیست های افراطی را از مردم مسلمان معمولی و روحانیت
اسلام.
دشواری دیگر این است که فرهنگ ها به معنای بومی و محلٌی آن در حال درگیری
دائمی با تمدن مدرن هستند. البته بسیار سخت است که مدرنیسم بتواند از فرهنگ چشم
پوشی کند زیرا فرهنگ ها بعنوان تجربیات بومی و زنده تنها وسیله ای است که مدرنیسم
جهانی آبستراکت می تواند در آن خودش را مجسم ونشان دهد. هیچ انسانی حاضر نیست که
دریچهً قلبش را بر روی چیزی باز کند که با زندگی و تجربیات فرهنگی او هماهنگی
ندارد. تنها چیزی که از این مسئله نتیجه گزفته میشود ( برای آن که خشم و حساسیت را
کمتر کرده) این است که سرمایه های بین المللی و صاحبان آن که خود هیچ وابستگی فرهنگی مشخصی ندارند دائم
سعی کنند که چگونه در کشورهای مختلف کسب و کار خودرا با پیراهن های محلی بپوشانند
تا بیشتر مورد توجٌه مردم آن منطقه قرار گیرند.
اوٌلین باردر قرن نوزدهم نظریهً فرهنگی خودش را نشان داد و به جلو صحنه آمد.
یکی از دلائل این بود که جانشینی برای مذهب پیدا شود زیرا معتقد بودند که قدرت
مذهب بر پایه دروغ ساخته شده است. اگر بخواهیم سطحی به مسئله بنگریم بنظر می آید که فکر غلطی نبوده است. زیرا هم مذهب و هم فرهنگ هر دو به مسائلی می
پردازند که بنیادی مشترک دارند مثل حقیقت
تام، اصول پایه ای ، عبادات روزمره، علٌت غائی، علائم و سمبول ها وبلاخره وحدانیت روح و احساس. ولی با این وجود فرهنگ
هرگز علاقه نداشت که جا پای مذهب بگذارد. فرهنگ نمی توانست ساخت تاریخی، جهانی و
یگانه ای سمبل ها را که انسان آن را می شناسد و با آن خو گرفته است، جایگزین کند.
بعد از این که فرهنگ در انجامٌ این وظیفه شکست خورد امروزه سعی می کند که جای سیاست را بگیرد.
در غرب محور این نوع سیاست هویتی بیشتر به فرهنگ بر می گردد تا مادیات. در حالیکه
اسلامیست های افراطی بیشتر تلاش می کنند که از حربهً مذهب، هویت و فرهنگ
خود باصطلاح روبنا ها استفادهً کارزاری کرده آن ها را بر علیه مخالف سیاسی خود
بکار گیرند. بر اساس این نظریه وقتی که سیاست نتوانسته کرهً زمین لعنتی را نجات
دهد شاید فرهنگ بتواند این وظیفه را بعهده بگیرد.
این هم فقظ یک خیال باطل است . زیرا اگر فرهنگ اینقدر مهٌم است که برای او و
بنام او انسان ها مرتکب قتل شوند بنابراین این هم دستمایه ای بیش نیست. در این
نقطه نظر هم پست مدرن های طرفدار اصالت فرهنگی وهم بنیادگرایان افراطی مسلمان بیک
اندازه اشتباه می کنند. در عراق جنگ و دشواری های آن در درجهً اوٌل ربطی به هویت
فرهنگی ندارد بلکه فقط مسائل و خواسته های مادی را در بر گرفته است. در این زمینه
سرمایه داری به حقیقت نزدیک تر است تا پست مدرنیست ها. زیرا سرمایه داری می داند
که سلیقه های فرهنگی می آیند و می روند ولی خواسته های مادی سر جای خود می ماند.
بلاخره چه پیش بینی می توان حدس
زد؟ صاحبان قدرت جهانی در حال حاضر
بدبختانه بر سر دوراهی ایستاده اند. یا به قدرت
پراگماتیستی خود اعتماد می کند و با تکیه به آن در برابر دشمن تمامیت خواه
می ایستند که ریسک بزرگی است. یا سرمایه
داری هم به ارزش های ماورالطبیعه خود بر
می گردد یعنی چیزی که بنیادگرایان غربی مدت ها تقاضای آن را دارند. که در حقیقت این ارزش ها هم به مرور تاًثیر
خود را از داده و بی اثر هستند. مثلآ ممکن است
که در دالاس در امریکا خدا را در نقش مدیر عامل شرکتی تصٌور کنند ولی این
خیال بافی در مونستر و یا منچستر تصٌوری احمقانه است و هیچ کس حاصر نیست این فکر
بچٌه گانه را بپذیرد. آیا باید غربی ها دوباره به ماورالطبیعه و دنیای قبل از علم برگردند تا بتوانند که خود
را نجات دهند؟ و اگر این کار را انجام دهند آیا دنیای لیبرال با ارزش های آزاد آن
را خراب و لکه دار نخواهند کرد و نشانهً
این نیست که در آخرچیزی در دست نخواهند
داشت که با آن در برابر دشمن بسته و کم تحمٌل خود از خود دفاع کنند؟
برگردان: زری طبائی
دی زایت
Die Zeit
08.05.2008