ظهور
مجدد چپ در عرصهی فعالیت اجتماعی
محمود راسخ
بورژوازی در سراسر جهان و در رأس آن نئوكنسرواتیوها، فروریختن دیوار
برلن و كمی پس از آن، 1991، برچیده شدن بساط «سوسیالیسم واقعاً موجود» را جشن
گرفتند و این حاثهی تاریخی را به عنوان سند پیروزی نهایی سرمایهداری بر سوسیالیسم
اعلام كردند. ماركس و ماركسیسم و تئوریهای او را، نمیدانم، برای چندمین بار به
زعم خود به خاك سپردند و به مردم جهان نوید دادند كه با پایان جنگ سرد و آشكار شدن
خصوصیت وَهم و خیالِ «كژراههی» ماركس، ماركسیسم و سوسیالیسم، عصر استبدادها و
خودكامگان به سرآمده و دوران نوینی در تاریخ بشر گشوده شده است. دورانی كه در آن
برای «ایدئولوژی بالقوه استبدادی كمونیسم و نظرات ماركس» در میان مردمِ كشورهای پیشرفته
و در جوامعِ دیگر، جا و منزلتی وجود نخواهد داشت. بلكه با ساقط شدن حیثیت، اعتبار
و نفوذ سوسیالیسم، سوسیالیستها و كلیتر جریان اجتماعی رنگارنگ چپ كه با سرمایهداری
مدرن زاده شد و تا كنون موتور جنبشها، انقلابها، حركتها و دگرگونیهای اجتماعی
بوده است، و سپردن آن به بایگانی تاریخ، سرانجام راه برای استقرار آزادی و برابری
و دمكراسی و پیشرفت و رفاه برای همگان در سراسر جهان گشوده شده است. حتا بوشِ پدر
نوید داد كه به رهبری ایالات متحده «نظم نوینی» بر جهان گسترده خواهد شد. نظمی كه
وجه مشخصهی آن آزادی، دمكراسی و رفاه برای همه خواهد بود.
به راستی كه زوال «سوسیالیسم واقعاً موجود» نه تنها از سوی بورژوازی
به عنوان دلیلی بر اثباتِ وَهم و خیالی بودن ایده و آرمان سوسیالیسم و برتری سرمایهداری،
یا عنوانهای توده فریبِ دیگرِ آن- اقتصاد بازاری، اقتصاد بازاری اجتماعی، نظام
رفاه عمومی و...-اعلام شد، بلكه بسیاری، نه، اكثریت عظیمی از سستباوران به ایدهها
و آرمانهای خویش نیز با بورژوازی هم صدا شدند و بر گذشتهی خود لعن و نفرین فرستادند
و ابراز پشیمانی كردند كه گول ماركس و لنین و... را خورده بودند و حیف و صد افسوس
از عمر شیرین كه بر سر این «كژراه» گذاشتند. نه فقط آدمهای جوان و كم تجربه و كم
اطلاع. نه! بلكه آدمهایی كه 20، 30، 40 سال از عمر خود را در این راه خرج گذاشه
بودند. سختیها و زندان و مصیبتها كشیده بودند. اكنون بسیاری از همین آدمها با
همان حرارت، استواری و سرسختی كه آن وقتها از ماركس و لنین و سوسیالیسم و كمونیسم
دفاع و برای آن یقه چاك میكردند، حالا كه «زندگی» با پس گردنی آنان را «عاقل»
كرده بود، آن گذشته را مذمت میكنند و از سرمایهداری دفاع میكنند. نظام سرمایهداری
آرمان كنونی آنان شده است.
اینان حتا واژگان و اصطلاحاتی را نیز كه بكار میبردند عوض كردهاند.
به جای طبقات از شهروندان و به جای جامعهی طبقاتی فقط از واژهی جامعه استفاده میكنند.
استثمار، امپریالیسم، تضاد اجتماعی و طبقاتی، منافع طبقاتی، تصادم و ستیز طبقاتی،
انقلاب و جنبش انقلابی و... واژگانی كهنه و منسوخاند كه به دوران دور گذشته به
دورانی كه فریب و افسون ماركسیسم و كمونیسم رایج بود تعلق دارد. اكنون به جای
ماركس و انگلس و لنین و... میشل فوكو و پوپر و هایدگر و... بر مسند اندیشهگری برای
رهایی و رستگاری انسان نشستهاند. زوال «سوسیالیسم واقعاً موجود» تأثیری چند جانبه
داشت.
از یك سو فشار بر گردهی سرمایهداری و دولتهای سرمایهداری را از
رقیبی كه مدعی داشتن بدیلی انسانی و رهایبخش از عقبماندگی، ظلم و ستم سیاسی و
اقتصادی، استثمار و فقر، نابرابری و انقیاد طبقاتی و... بود برمیداشت و راه را
برای گردش و عملكرد آزاد سرمایه باز میكرد.
با محو شدن «سوسیالیسم واقعاً موجود» بلافاصله تعرض سرمایه به كار در
جوامع سرمایهداری پیشرفته آغاز شد. بورژوازی كه خود را اكنون بی بدیل و یكه تاز میدان
میدید شروع كرد تا در همه جا امتیازات و حقوقی را كه كارگران با مبارزات طولانی و
گاه خونین خود در صد و پنجاه سال گذشته در زمینههای گوناگون به چنگ آورده بودند
از دست آنان بدرآورد. گلبالیزاسیون برگ سطر عورت بورژوازی شد.
گشوده شدن جوامع تابع شوروی سابق كه تا دیروز از نعمات بهشت «سوسیالیسم
واقعاً موجود» بهرهمند میشدند و در نتیجه مردمشان تحت دیكته و خودكامگی برادر
بزرگ و كارگزاران بومی آن قرار داشتند و به جز چند استثنا اغلبشان در عقبماندگی و
فقر بسر میبردند، به روی سرمایههای غربی و امكانات مناسبی كه این وضع برای سرمایه
گذاری تولیدی فراهم میآورد، به صورت حربهی مؤثر در دست بوژوازی این كشورها علیه
كارگرانشان درآمد. كنسرنهای بزرگ در رقابت با یكدیگر ابتدا برای استفاده از كار
ارزان و شرایط مساعد مالیاتی و غیره سرمایههای خود را به چین و هند و كشورهای آسیا
و اروپا شرقی و... منتقل كردند و به تولید ارزان پرداختند و سپس به بهانهی گلبالیزاسیون
و شدید شدن رقابت با تولیدات همین كشورها خواهان تقلیل هزینهی تولید از طریق تقلیل
مزد كارگران و حقوقِ حقوق بگیران، محدود كردن خدمات بیمههای اجتماعی، بیمههای بیماری،
بیمهی بیكاری، بیمهی بازنشستگی و... شدند. در واقع انباشت سرمایهی پیشینی در
كشورهای پیشرفتهی سرمایهداری كه خود نتیجهی كار كارگران این كشورها از طریق تولید
ارزش اضافی برای بورژوازی بومی بود اكنون با ریختن آن در كشورهای با كارمزد ارزان
و شرایط بهتر مالیاتی و غیره، به صورت رقیب و عامل فشار برای همان كارگران درآمده
است.
این واقعیت بار دیگر درستی این حكم ماركس را ثابت میكند كه كارگران
با تولید ارزش اضافی بیش از پیش برای سرمایهدار در روندی هر چه گستردهتر و در
پلهای بالاتر از تكامل، روند انباشت سرمایه در دست سرمایهدار را در سطحی هر چه
بالاتر و با باروری روز افزون كار تشدید میكنند و با این كار شرایط تشدید استثمار
خویش و سلطهی بیشتر سرمایه بر كار را فراهم میآورند. باری، شرایط جدید امكاناتی
را در سطح ملی و جهانی به دست داد تا سرمایه در همهیزمینهها كار را وادار به
عقب نشینی و باز پس دادن بسیاری از امتیازات اقتصادی اجتماعی كند.
شرمآور است كه تقریباً در همه جا رهبری سیاسی این كارزار سرمایه علیه
كار با احزابی بود كه در عنوان خود صفتی از قبیل سوسیال، سوسیالیستی، كارگری و
مانند آن را به یدك میكشند. رهبران این احزاب بدون ذرهای شرم و حیا بر سر
كارگران و حقوق بگیران منت نیز میگذارند كه شكرگزار ما باشید كه اگر ما نمیكردیم
احزاب دیگر از این بدتر بر سر شما میآوردند!؟
در این كارزار اكنون به طور مرحلهای سرمایه بر كار پیروز شده است.
نتیجهی این پیروزی بیكاری همراه با افزایشِ مداوم قیمتها، و در چند سال اخیر به
ویژه قیمتهای مایحتاج ابتدایی مانند خوراك و پوشاك و برق و گاز و نفت و بنزین و غیره
میباشد. فقر در این جوامع رو به افزایش است. نارضایتی از وضع موجود، حكومت، احزاب
و سیاست مداران شدت یافته است. از یك سو اقلیت ثروتمند مرتب به ثروت خود میافزاید
و سهم بیشتری از ثروت اجتماعی را به تملك خود درمیآورد و از سوی دیگر روز به روز
به تعداد فقیران افزوده میشود و شكاف طبقاتی میان داراها و ندارها بزرگتر.
جنبهی دیگر تأثیر زوال «سوسیالیسم واقعآ موجود» آزاد شدن آرمانهای
انسانی سوسیالیسم و كمونیسم، آزاد شدن ماركس و ماركسیسم از جلیتقهی آهنین سوسیالیسم
روسی و استالینیسم و كثافات آن است. این آزاد شدن از نظر تاثیر، شاید بیشترین تأثیر
را در روند تاریخی در آینده به جای بگذارد.
نه تنها كرملین نشیننان و بوروكراتهای روسی مدعی بودند كه وضعیت حاكم
در شوروی و اقمار آن عین سوسیالیسم موعود و تحقق تئوریهای ماركس میباشد بلكه
بورژوازی كشورهای امپریالیستی و در رأس آنان ایالات متحده نیز همین میكردند و با
تمام توان و نیرو و با استفاده از همهی امكانات گستردهشان آن را در بوق تبلیغاتی
خود میدمیدند.
هر چه الگوی «سوسیالیسم واقعاً موجود» بیشتر به جوامع عقبماندهتر
سرایت میكرد و چین، آلبانی، رومانی، كره شمالی، حبشه، كامبوجِ پولپُت و غیره مدعی
داشتن نظام سوسیالیستی میشدند و خود را از پیروان ماركس اعلام میداشتند و ادعا میكردند
كه مشغول متحقق ساختن آرمانهای ماركس برای رها ساختن انسان از قید و بندهای جامعهی
طبقاتی میباشند، ماركسی كه در 1844 در سن بیست پنج سالگی در «نقدی بر فلسفهی
حقوق هگل- سرسخن» مینویسد «نقد مذهب به این آموزش ختم میشود كه انسان، برای
انسان بالاترین موجودات است، و این یعنی... باید همهی مناسباتی را
واژگون كرد كه در آن انسان، موجودی تَرك شده، تحقیر شده، بنده شده و سركوب
شده است، مناسباتی كه بهتر از آن چه یك فرانسوی در مورد مالیاتی كه میخواستند به
سگها ببندند گفت نمیتوان بیاناش كرد: ای سگهای بیچاره، میخواهند با شما مثل
انسانها رفتار كنند!» (برگرفته شده از ترجمهی انتشارات مزدك)، نام ماركس و نظرات
او، سوسیالیسم، كمونیسم و آرمانهای آن بیشتر به كثافات، خرافات و ننگ و بی حرمتی
آلوده میشد و آب به آسیاب تبلیغات بورژوازی و ایدئولوگهای آن علیه اندیشههای
سوسیالیستی میریخت. تئوریهای ماركس، سوسیالیسم و ماركسیسم به جای آن كه به عنوان
اندیشه و آرمان رهایی انسان از بندهای جامعهی طبقاتی دریافت شود و آن را با این
حكم ماركس برابر بدانند كه «تكامل آزادانهی هر فرد شرط تكامل همگان است- مانیفست
كمونیست» آن را با استبداد و خودكامگی، خرافات و عقب ماندگی، زور و ظلم و ستم و
سانسور و زندان و شكنجه و كشتار و... برابر تلقی میكردند. آن چه آنان نظام «سوسیالیستی»،
«سوسیالیسم واقعاً موجود»، كمونیستی یا جمهوریهای دمكراتیك تودهای مینامیدند
درست نوعی از همان مناسباتی بود كه در آن انسان «ترك شده، تحقیر شده، بنده شده و
سركوب شده» بود، مناسباتی كه میبایست واژگون میشد و واژگون هم شد.
رها شدن ایدههای سوسیالیستی، كمونیستی، ماركسی و... از این كثافات و
خرافات، زمینه را برای تجدید حیات آن اندیشهها، تئوریها و آرمانها
به عنوان بدیلی از نظر تاریخی فراتر و عالیتر از سرمایهداری در كشورهای پیش رفتهی
سرمایهداری هموار خواهد ساخت كه هم اكنون نشانهایی از آن را در این كشورها میبینیم.
زیرا تضادهای جامعهی سرمایهداری در همهی زمینهها كه اكنون خود را هر روز بیشتر
از روز پیش نمایان میسازد دیر یا زود خودِ نظام سرمایهداری را به عنوان منشاء
اساسی مشكلات این جوامع به زیر سؤال خواهد برد و نقد آن را در دستور كار قرار
خواهد داد. با این تفاوت اساسی كه به جای آن كه چون گذشته، پس از انقلاب اكتبر در
روسیه، كشوری عقبمانده با تمام عوارض عقبماندگیاش پرچمدار سوسیالیسم باشد و نظام
عقبماندهی خود را به عنوان نظام بدیل سرمایهداری پیشرفته ارایه دهد، بار دیگر
چون در اوان جنبش كارگری و سوسیالیستی، جوامع پیشرفته با تمام دستاوردهای فرهنگی،
اجتماعی، اقتصادی و سیاسیشان در رأس جنبش نظری و عملی قرار خواهند گرفت.
در ایران نیز چپ در شرایطی بسیار دشوار حضور مجدد خود را در صحنهی
اجتماعی با قدرتی قابل ملاحظه اعلام داشته است. نشانهای حضور چپ به طور طبیعی
ابتدا در میان جوانان و به ویژه دانشجویان یافت میشود. این چپِ از بسیاری جهات
جوان، طیف رنگارنگی از نظرات و تمایلات را تشكیل میدهد. نگاهی به انتشارات جریانات
و گروههای گوناگون آن حاكی از آن است كه میان آنان از ماركس گرفته تا استالین
تمام نظراتی كه در تاریخ جنبش كارگری و سوسیالیستی با تمامی جنبههای درست و مثبت
و جنبههای منفی و انحرافی مطرح بوده مطرح است و بازار درگیری و پلمیك میان نظرات
گوناگون هر روز رونق بیشتری مییابد.
ولی علیرغم وجود و نفوذ نظرات استالینیستی در این جنبش جوانِ چپ،
خصوصیتِ مثبت آن این است كه چون گذشته تحت تأثیر هیچ «مركزی» قرار ندارد. نه مسكو،
نه پكن، نه آلبانی یا مركز نظری و ایدئولوژیكی دیگری. این امر نظریه پردازان آن را
ناگزیر میسازد كه بكوشند پرسشها و مسایل نظری، سیاسی و عملی جنبش خود را با نیروی
فكری و عملی خویش و البته با استفاده از تمام امكاناتی كه در سطح جهان، بر خلاف
گذشته، در اختیار آنان قرار دارد با اتكا به نیروی خود حل كنند و پاسخهای لازم را
بیابند.
چپ رویهای نظری و سیاسی كه در برخی از لایههای آن اكنون دیده میشود،
از یك سو امری طبیعی و معلول جوانی و بی تجربگی نظری و عملی آن است و از سوی دیگر
نتیجهی دیدگاههای خرده بورژوایی و دهقانی است كه باید با
آنها به طور مشخص و تحلیلی برخورد كرد و اشتباهات تئوریكی آن را نشان داد.
استالینیسم بر خلاف تصور بسیاری، یك توطئه علیه ماركس و سوسیالیسم یا
یك اشتباه و كژروی نبود. بلكه دیدگاهی طبقاتی بود. ماركس در مانیفست كمونیست، در
فصل سوم، پنج نوع سوسیالیسم برمیشمارد: تحت سر تیتر سوسیالیسم ارتجاعی- سوسیالیسم
فئودالی، سوسیالیسم خرده بورژوازی، سوسیالیسم آلمانی یا سوسیالیسم «حقیقی»؛ سوسیالیسم
محافظه كار یا بورژوایی و بالاخره سوسیالیسم و كمونیسم انتقادی-تخیلی. به عبارت دیگر
واژهی سوسیالیسم یگانه نیست و تنها یك معنا ندارد و خاص یك طبقه هم نیست. در این
میان وظیفهی آن نسلی از چپها و سوسیالیستهای ماركسی كه این دوران چپ روی كودكی
را پشت سرگذارده و به پختگی نظری و سیاسی دست یافتهاند این است كه به طور فعال در
این بحثها و پلمیكهای نظری و سیاسی خود را درگیر سازند و بكوشند در حد توانایی
خود با استفاده از امكانات متفاوت تجربیات خود را به نسل جوان منتقل سازند.