آقای داریوش
همایون!...
اتفاقاً مسئله
ی اصلی دین است!
دکتر محمد
علی مهرآسا
آقای داریوش همایون
شخصیّتی نامداراست
و هرآنکس که با
خواندن و نوشتن
سر و کار داشته
باشد، ایشان را
می شناسد و به اندیشه
و دیدگاهشان آگاه
است. هرچند جناب
همایون با پوشیدن
ردای وزارت درسالهای
پایانی رژیم گذشته
درمیان عوام و
جامعه نیز مشهورشد،
اما شهرت فراوان
ایشان به نقطه
نظرها و نوشته
های پر اهمیّت
و بحث برانگیزشان
درمیان روشنفکران
گره می خورد که
بیش از پنج دهه
گذشت زمان را باخود
دارد.
من بیشتر مقالات
آقای همایون را
می خوانم و دوستانشان
نیز مهر ورزیده
و نوشتارهای ایشان
را برایم از راه
پست الکترونیکی
می فرستند. از این
رو به این دریافت
رسیده ام که چند
سالی است آقای
همایون دیدگاهشان
نسبت به خیلی از
مسائل از آنجمله
ماوراء الطبیعه
به کل توفیرکرده
است؛ و برخلاف
گذشته، جرئت ورود
به میدان نقد و
بررسی ی تابوهای
لاهوت را پیداکرده
اند... امثال ما ناقدان
مقولات خرافی،
چنین گرایشی را
به فال نیک گرفتیم
و به خویشتن خویش
مبارک باد گفتیم.
اما مقاله ی جدیشان
زیر نام« مسئله
دین نیست» که در
کیهان لندن به
چاپ رسیده و گسترش
عام نیز یافته
است، از لونی دیگر
است.
از این نوشتار
چنین می نماید
که آقای همایون
یا در دینها مطالعه
ی عمیق ندارند
و طبیعت دینهای
سامی را نمی شناسند،
و یا با نوعی رعایت
جوانب نمی خواهند
خاطر مؤمنان را
مکدر کنند. به این
علت نوشتارشان
از رسائی ی لازم
برخوردار نیست
و در بسیاری موارد
گنگ و نامفهوم
است که نمیدانم
برای پرت کردن
متعصبین است و
یا نوعی نثر جدید.
صاحب این قلم با
مقایسه ی گذشته و حال،
نثر امروز آقای
همایون را نمی
پسندد که ممکن
است به عدم درک
من مربوط باشد؛
یا شاید عمدی در
کار است تا «هرکس
به قدر فهمش دریابد
مدعا را» اما بعده...
دین، دانش فیزیک
و شیمی نیست که
دانش آموختگانش
با برهان و استدلال
آن را به ما بیاموزند.
دین یک ساختار
استبدادی، و تعبد
مطلق است که نخست
توسط معمار و ارباب
پی ریزی و بناشده
و سپس متولی پیداکرده
است؛ و حاصل زور(در
اسلام) و نیرنگ(
درعیسویّت) است.
دین در دنیای معنویات
و اندیشه تنها
با فریب و هراس
از قیامت موهوم؛
و در عرصه ی سیاست
و حکومت، با زور
و خشونت و هراس
پذیرا و ماندگار
شده است.
من بناندارم که
یک به یک مطالب
آقای همایون را
بررسم. به این جهت
به پاره ای از مطالب
نوشتار ایشان می
پردازم. فرموده
اند:
1- « در معنی
عام خود دین اصولی
است که بی آنها
ماهیّت دیگری میشود،
و در هرشرایطی
می ماند؛ ولی با
آن اصول کارهای
گوناگون می توان
کرد و روز افزون
کرده اند»
نخست باید گفت
ممکن است منظور
آقای همایون این
بوده است که«دین
دارای اصولی است
که بدون
آنها دین ماهیّت
دیگری میشود...»(زیرا
جمله نارساست)
دوم باید
گفت مسئله تغییر
ماهیّت نیست؛ دین
یعنی همین اصول
و بدون این اصول
وجود ندارد. دین
اسلام برمبنای
سه اصل« توحید- نبوت-
معاد» و دین و مذهب
شیعه برپایه ی
پنج اصل «توحید-
نبوت- معاد- امامت
و عدل» بنیادگرفته
و بدون هرکدام
از اینها ساختمان
فرو میریزد؛ و
بدون تمام آنها
دین هیچ میشود.
2- دینها
به خرافات آلوده
نشدند و آن شاعر
مورد نظر که گفته
است محمد اگر برگردد
دین اش را نمی شناسد،
تقیّه کرده و از
ترس به بیراهه
زده است. دینها
از همان ابتدای
تولد، رواج دهنده
ی خرافات بوده
اند. زیرا مطالبی
که دین بیان می
کند و می آموزد،
در بیشینه ی مقدار،
خرافی و مهملند.
آیا تصور موجودی
به نام جبرئیل
که حدود چهارده
قرن پیش به عنوان
قاصد خدا مرتب
ازآسمان به زمین
آمده و مأموریتی
را در ناحیه ی نجد
و حجاز انجام داده
و برحسب ادعا حامل
وحی برای حضرت
محمد بوده و از
زمان فوت آن حضرت
تاکنون بی کاراست،
خرافه نیست؟ وجود
بهشت و جهنم، زنده
شدن آدمیان میلیونها
سال پس از مرگ،
عرش و ملائک مقرب
و دیگر مقولاتی
چنین، جز مهمل
و خرافه چه نام
دارد؟
3- فرموده
اید:
« مسیح
از خشونت بیزار
و به حکومت بی اعتنا
بود...» پرسش این است،
بر این ادعا که
جنبه ی عام نیز
دارد، چه مدرکی
جز نوشته های چهار
نفر شیفته ی عیسا
که انجیلها را
نوشته اند، در
دست است؟ گیرم
بخش اول درست باشد
و مسیح از خشونت
بیزار بوده است؛
اما یقین بدانید
که به حکومت نه
تنها بی اعتنا
نبود، بل بخش بزرگ
علت قیامش پادشاهی
بر بنی اسرائیل
بود. در این مورد
به آیه ی 1و 2 باب دوم از انجیل«متی»
اشاره میکنم که
میگوید:« وچون عیسا
در ایام هیرودیس
پادشاه در بیت
اللحم یهودیه تولد
یافت، ناگاه مجوسی
چند از مشرق به
اورشلیم آمده گفتند*
کجاست آن مولود
که پادشاه یهود
است؟ زیرا ستاره
ی او را در مشرق
دیده ایم و برای
پرستش او آمده
ایم*...» پس خود انجیل
است که مدعی است
عیسا باید پادشاه
یهودیان میشد.
در ضمن با اطمینان
باید گفت که عیسا
به سبب قدرت دشمنانش(
ارتش روم) فرصت
نیافت خود را آنگونه
که آرزو داشت نشان
دهد؛ و گرنه هیچ
معلوم نبود پس
از افزایش هواداران،
برای رسیدن به
سلطنت از شمشیر
مدد نمی گرفت.
4 - فرموده
اید:
«محمد
بیشینه ی عملگرائی
را دردین گذاشت
.... سنت او بهترین
راهنمای همه کسانی
است که بخواهند
بی روی گرداندن
از دین، نگرش دینی
ی خود را تغییر
دهند»
شما در آن بیست
و سه سال ادعای
محمد چه تغییر
نگرش دینی در او
سراغ گرفته اید
که آن را به عنوان
سنت برای راهنمائی
پیروان توصیه می
فرمائید؟ آن حضرت
که خود واضع، مبدع،
معمار و ارباب
دین بوده است،
چگونه ممکن است
تغییر نگرش داده
باشد؟ بازیهای
سیاسی در مواجهه
با یهودیان مدینه
و یا قریشیان مکه
برای استفاده از
فرصت و موقعیّت،
چیزی جز ابراز
درایت فرمانروائی
برای رسیدن به
هدف نبوده و نامش
گرایش دینی نیست.
محمد را از اطرافیان
مسلمان که باورشان
ممکن بود به سمت
و سوئی گرایش
یابد، باید جداکرد؛
او خود اسلام بود...
تنها تغییر او
یک گردش 180 درجه ای
از متانت و مدارا
در 12 سال نخست ادعا
در مکه، به زورگوئی
و هراس افکنی در
یازده سال آخر
نبوّت و سلطنت
است.
اگر آخوندهائی
نظیر «مدرس» گفته
اند:« سیاست ما عین
دیانت ماست» و خمینی
آن را بازگو کرده
است، درعوض محمد
می گفت« دیانت من
همان سیاست من
است» و منظوری جز
حکومت - دستکم- برعربستان
نداشت. آن حضرت
در سفرهایش به
ناحیه شام و روم،
به تفاوت حکومت
بین اعراب و دیگر
جوامع پی برد و
متوجه شد قبیله
بازی میان اعراب
در برابر یکپارچگی
ی دیگر جوامع مانعی
بزرگ برای ریاست
و قدرت اوست! حضرت
محمد دین برایش
هدف نبود، بل وسیله
بود؛ الله و دین
اسلام، وسیله ای
بود برای رسیدن
به قدرت و فرمانروائی.
او با استفاده
از ثروت همسرش،
زمان و فرصت لازم
برای ارضای تمایلاتش
را به دست آورد
و دینی جدید بنا
نهاد تا قبایل
عرب شبه جزیره
را در زیر چتر و
لوای اسلام، تابع
خویش کند. اما هیچ
کوتاه نیامد و
تا آخرین نفس بر
این ادعا پای فشرد
و همواره حبل المتین
را محکمتر کرد.
اتفاقاً خمینی
نیز اسلام برایش
وسیله بود. پس اگر
چنین دینی وسیله
برای استبداد و
کشتار و توحش است،
باید با آن میارزه
کرد.
قوانین و احکام
دین اسلام به دلیل
ربط دادنش به «فرموده
ی الله» غیر
قابل تغییر است
و همچنان درسرزمین
وحی اجرا میشود.
دین اسلام در زمان
رسول دست دزد را
قطع می کرد؛ امروز
نیز در همان اقلیم
دست دزد قطع میشود.
در آن زمان گردنها
را با شمشیر می
زدند؛ امروز نیز
همان رویّه در
میهن آن حضرت جاری
است. حضرت محمد
69 غزوه(جنگ غارتگرانه)
انجام داد؛ سلطان
محمود غزنوی هم
به عنوان جهاد
هندوستان را تاراج
کرد؛ و امیر مبارزالدین
نیز به هنگام تلاوت
قرآن و با دست مبارک
خود سر روزه خوار
را از تن جدا می
فرمود. و تیمور
لنگ نه تنها قرآن
را در حافظه داشت،
بل سوره ها را از
آخر به اول نیز
می خواند!
اگر خمینی در برهه
ای که به تنگنا
درافتاده بود گفت:«حکومت
می تواند حتا اصول
دین را برای پیشبرد
آمال خود نادیده
بگیرد...» به علت آگاهی
جنابش بر بی پایه
بودن دواصل دین
اسلام تشیّع (عدل
و امامت) بود. او
می دانست که سه
اصل«توحید- نبوت-
معاد» تعطیل بردار
و نادیده گرفتنی
نیست. اما عدل و
امامت را می توان
فدای حکومت کرد؛
و اشاره اش به این
دو اصل بود... آن زمان
خمینی براین باور
بود:
«اگر در
شریعت شیعه گفته
اند در غیبت مهدی
حکومت امکان ندارد،
بی جا گفته اند
و ما درغیاب و حتا
در ظهورش نیز حکومت
خواهیم کرد... عدل
نیز همان چیزی
است که ما میدانیم
و آن را اِعمال
میکنیم؛ و هرگونه
بی عدالتی برای
استحکام حکومت،
عین صواب است! ضمناً
مگر حضرت امیر
در یک روز 700 نفر را
نکشت و ما به مولای
متقیان شهره اش
کردیم؟!»
بنابراین نه چنین
سخنانی نشان تغییر
پذیری ی دین اسلام
است و نه چنین مدعیانی
در پهنه ی بیشینه
ی دین اسلام محلی
از اِعراب دارند.
5- فرموده
اید:« اسلام در 1400
سالی که برقرار
... پیوسته
ناگزیر از کنار
آمدن با اقتضای
زمان و مکان بوده
است...»
از منظر عارفان
به دین نگریستن
و آن را توجیه کردن،
لازمه اش:
1- شستن
ذهنمان از تعصبات
است. 2- جدا کردن شریعت
و شریعتمدار و
عوام متعبد، از
روشنفکران جامعه؛
وگرنه پی به مقصود
نمی بریم و در فضائی
گنگتر از خود دین،
در برهوت معلق
میشویم. عارفان
از جایگاه عدمی
به دین می نگریستند
نه از منظر اثباتی؛
و «الله» برروی دستشان
مانده بود که نمی
دانستند چگونه
با آن برخورد کنند.
چنین است که برای
پرهیز از تکفیر
توسط شریعتمداران
به «هو هو و یا هو...
و فنا فی الله...» متوسل
میشدند. حکیم سنائی
مناجاتی در مورد
خدا می سراید و
در ابتدای دیوانش
می آورد؛ اما درآن
می گوید:
«نتوان
وصف تو گفتن که
تو در وصف نگنجی نتوان شبه
تو جستن که تو در
وَهم نیائی»
یعنی تصور
و توهم «الله» برایش
ناممکن است.
یا مولانای
بلخی با قصه ظریف
و حسابشده ی «موسی
و شبان» تمام تصورات
و توهمات موسی
و مشابهین موسی
را در هم میریزد
و خدای ساختگی
و بزرگتر و بالاتر
از فرعون را درهم
میشکند؛ تا نشان
دهد پیغمبران،
تخیلگرایانی بیش
نبوده و اسیر توهمات
بوده اند؛ تا آنجا
که می گوید:«هیچ
آدابی و ترتیبی
مجوی...»
در این مورد باید
گفت؛ مدارا و تساهل
سلاطین مسلمان
با فرمانروایان
دیگر آئینها را
به کنار آمدن اسلام
با جوامع دیگر
نسبت دادن، گریز
از واقعیّت است.
کارکرد فرمانروایان
پیرو اسلام و مدعی
ی مسلمانی در بسیاری
از مراحل و برهه
ها، هیچ نسبتی
با محتوا و جوهره
ی دین اسلام نداشته
و ندارد. این اسلام
نیست که با محیط
و زمان مدارا و
تسامح میکند، بل
حاکمان و سیاستمدارانی
هستند که ضمن اعتراف
به مسلمانی و تصاحب
خلافت، از هیچ
فسق و فجوری ابا
ندارند و بزمهای
شبانه شان کتاب
هزار و یک شب را
زینت میدهد. این
گونه حاکمان در
اکثر موارد بنا
به مصلحت مُلک
و برای تثبیت قدرت،
با کافر و زندیق
همکاسه نیز شده
اند. اتفاقاً درخشش
علم و هنر درجوامع
مسلمانان، دقیقاً
مربوط به زمانی
است که خلفای شراب
خوار و موسیقی
پسند حاکم بوده
اند. برای همین
است که فقیهان
شیعی تمام خلفای
اسلام را از دین
بریده و گناهکار
و حتا زندیق خوانده
اند.
دین را درون کاخهای
خلفای خوشگذران
و درون حرمسراهای
سلاطین مسلمان،
یا درلابه لای
بندبازیهای سیاستمداران،
و یا در زمینه
ی نوکر صفتی ی زمامداران
پیرو اسلام جستجو
کردن، بیراهه رفتن
است. دین را در میان
خیل شریعتمداران
و ذهنیّت متحجر
عوام باید جست.
دین اسلام در لبه
ی خنجر آن وحوشی
است که با ندای
الله اکبر تیغ
برگلوی یک خبرنگار
می کشند و سرش را
گوسفندوار از تن
جدا میکنند. بخشی
از دین اسلام درون
آن دو هواپیمائی
بود که به برجهای
دوقولوی نیویورک
کوبیده شد. دین
اسلام را باید
در فتواهای مفتی
ی سعودی، در خطبه
های امامان جمعه
در ایران و درلابه
لای کتابهای فقه
و شریعت دید و شناخت.
دین اسلام را ازروی
نوشته هائی که
مسلمانان لندن
بر سردست بالابرده
اند و درآن آمده
است هرکس به اسلام
چپ بنگرد گردنش
را میزنیم، باید
داوری کرد.
اما پاراگراف
آخرین نوشتار حضرتعالی
شاید از همه دقت
برانگیزتر باشد.
زیرا فرموده اید:
« برای
مردمی مانند ایرانیان
... که اسلام را بخشی
از هویّت خود دانسته
اند، مرزبندی میان
دین ... با زندگی
ی امروزین ... آسان
تر از همه است...»
آقای همایون! تا
آخوند با آن عمامه
و عبا و ریش و تسبیح(یونیفورم)
برمخده تکیه داده
و عوام دو زانو
در خدمتشان به
استماع می نشینند
و دستور می گیرند،
هیچ مرزبندی بین
دین و زندگی میسر
نیست. در و دروازه
ی خانه ی آخوند
برروی عوام الناس
و خواص بازاست
و منبر و رواق همه
وقت آماده ی تحمیق
و تفتینند. هر سال
حدود یک میلیون
آدم بالغ برای
رفتن به حج(تمتع
و عمره) نام نویسی
میکنند و به قید
قرعه یا پارتی،
چندسد هزار نفر
رهسپار این سفر
بی ارزش میشوند!
هر سال چندین میلیون
زائر برای بوسیدن
و لیسیدن ضریح
های آلوده به میکرب
و انگل روانه
ی سفرهائی میشوند
که به فرمان آخوند
صورت گرفته است؛
و چندین ده نفرشان
در کربلا جان در
راه این باور حمق
نهاده اند!
وبالاخره این
بخش:« مردم ما بادین
مشکلی ندارند-
مسئله سیاسی است-
مثل همیشه»
برعکس، دقیقاً
به همین علت مردم
ما بادین که سیاسی
است و هدفی جز حکومت
بر تمام شئون زندگی
ندارد، مشکل فراوان
دارند. از این روی،
یا باید دین از
زندگی ی مردم بیرون
شود و یا دستکم
به خواب زمستانی
فرو رود. وگرنه
آزادی و دموکراسی
در جوامع اسلامی
مانند این 1400 سال
همچنان خوابی و
خیالی است!
کالیفرنیا 12 – 4 – 2008