يکشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۸۷ - ۶ آوريل ۲۰۰۸

‎‎‎‎ یادی از مریم فیروز


 

هایده مغیثی

(شهروند)

مرگ در نود و چهارسالگی غیر منتظره نیست. پذیرش درگذشت یك فرد سالمند معمولا برای همه آسان تر و اندوه فقدان او زودگذرتر است، حتی اگر این فرد از حرمت سیاسی و اهمیت اجتماعی برخوردار باشد. درگذشت فرد وقتی تاسف آورتر است كه او در طول سالهای مبارزه با خطاهای نظری و سیاسی متعددی شناخته شده و حمایت و پشتیبانی مردم و روشنفكران را از دست داده باشد ٬ و در واپسین سالهای عمر در عزلت و انزوا زندگی كرده و در مرگش نیز جز دوستان انگشت شمار نه یادی از او كرده و نه اشكی ریخته باشند. از آن بدتر وقتی است كه شخص همه زندگی خود را صرف یك آرمان سیاسی، یك اتوپی، كرده باشد كه در ارزیابی عامه خیانتی بیش نبوده و مسئولیت بیشتر ناكامی های سیاسی و شكست های جامعه را متوجه راهی كه او پیموده بدانند. چنین است درگذشت مریم فیروز.

 



هدف من در این جا مرور كارنامه سیاسی مریم فیروز نیست. این كار زمانی دیگر و اطلاعات دقیق تری می طلبد كه در حوصله این مختصر نیست. قصد آن را هم ندارم كه چند و چون سیاست حزبی را كه او تا آخر عمر به آن وفادار بود ارزیابی كنم و یا اخلاق سیاسی آن را در رابطه با سایر گروه ها و افراد در جنبش چپ تحلیل كنم. مریم فیروز را هم هرگز ندیده بودم و با سیاست حزب او نیزهم جهت نبودم، اما معتقدم مریم فیروز شایسته شناسائی و احترام به مراتب بیشتری از آنچه دریافت داشت بود. او زندگی طولانی و دشوارش را صرف مبارزه برای استقرار دموكراسی سیاسی و جنسی در ایران كرد، كه به گمان او تنها راه حزب توده می توانست آن را تحقق بخشد. در این راه او به طبقه اجتماعی خود كه تضمین كننده ثروت، رفاه، امنیت و موقعیت اجتماعی بود پشت كرد، آگاهانه رنج ملامت، تهدید، تعقیب و آوارگی را پذیرفت و در سالمندی زندان و شكنجه را در راه آرمان خود تحمل كرد.

از مرتجعین مذهبی و غیرمذهبی كه دشمنان قسم خورده چپ در ایران و جهان اند انتظار انصاف، اخلاق سیاسی، انسانیت و حریم نگاه داشتن نمی رود. روش آنان جعل تاریخ، دروغ پراكنی و تخریب افكار جامعه علیه چپ بوده و هست، اما متأسفانه فرهنگ سیاسی چپ هم از برخوردهای غیرمنصفانه و مخرب بری نبوده و نیست. چپ نیز از فرهنگ سفید و سیاه دیدن مسائل، قهرمان ستائی و شهید طلبی حاكم بر سایر گروه ها و احزاب و سازمان های سیاسی ـ كه حزب توده خود از مروجین اصلی آن بود ــ تاثیر پذیرفته ٬ فرهنگی كه مانع از داوری منصفانه، متعادل و به دور از تعصب در مورد افرادی هم چون مریم فیروز است. در این فرهنگ قضاوت های غیر منصفانه و حتی بیرحمانه می تواند نه تنها به نابودی شخصیت و شهرت سیاسی افراد، بلكه گاه به نابودی فیزیكی آنان بیانجامد.سكوت تأییدآمیز یا بی تفاوتی گروه های به اصطلاح مترقی نسبت به اعدام های وحشیانه تقی شهرام و پرویز نیكخواه، بلافاصله پس از انقلاب نتیجه همین فرهنگ بود ــ به نظر مخالفان شان اینان با تغییر جبهه سیاسی خود و پیوستن به جبهه مخالف، شایسته سرنوشتی بودند كه رژیمی به مراتب بدتر از رژیم قبلی برای آنان رقم زده بود.

 



مشكل عمده فرهنگ سیاسی ایران ناتوانی آن در تفكیك جنبه های مثبت و منفی افراد و جریانات سیاسی است ومرز «خدمت»و «خیانت»در آن روشن نیست. ارزیابی اعمال افراد نیز معمولا نه برمبنای كلیت زندگی و جنبه های مختلف شخصیت آنان و اعمال و رفتارشان در مقاطع مختلف و در شرایط متفاوت، بلكه بر مبنای لحظه های خاص یا برشی از كل یك زندگی صورت می پذیرد.قضاوت نیز بر اساس خط سیاسی و ایدئولوژیك و صد البته هیجان عاطفی و احساس حق بجانبی قضاوت كننده صورت می گیرد نه بر مبنای انصاف، وجدان سیاسی، اخلاق انسانی و اطلاع دقیق، با در نظر گرفتن همه جوانب مسئله. صفت "خائن" با دست و دلبازی و بی مسئولیتی به افراد داده میشود بی آنكه ویژگی های «خیانت» و «خدمت» روشن باشد. و وقتی كسی به چنین صفتی موصوف شد هیچ جنبه مثبت و یا فضیلتی در اعمال گذشته او دیده نمی شود ـ صفحات یادنامه ها، خاطرات، بیوگرافی ها، مجموعه اسناد و نامه های شخصیت های سیاسی و شناخته شده، بیانگر تداوم این فرهنگ است. مثال روشن این فرهنگ، قضاوت متداول توده ای به خلیل ملكی و متقابلا برخورد تا به امروز خصمانه هواداران ملكی به توده و توده ای است. همه ظاهراً هوادار دموكراسی و آزادی بیان هستند، اما پیش شرط آزادی بیان و دموكراسی كه پذیرش و احترام به حق دگراندیشی و حق مخالفت و تفاوت است در این آزادی طلبی جائی ندارد .

مریم فیروز به عنوان یكی از اعضاء هیئت سیاسی حزب توده ایران در بسیاری از اشتباهات آن سهیم بود. او نیز مانند سایر رهبران مسئولیت سازمان دهی مبارزه سیاسی و فرهنگی حزب، موفقیت ها و شكست ها و اشتباهات آن را به دوش داشت، هرچند كه مردسالاری و جنسیت گرائی (سكسیسم) نهادی شده در جامعه روشنفكری و در درون حزب ظاهرا مانع از رشد سیاسی و تئوریك او بوده و او همیشه در سایه كیانوری باقی ماند. نه او به خود اجازه داد و نه حزب به او امكان داد كه نظر مستقلی داشته و یا اگر داشته ابراز كند. پاسخ او به پرسش هائی درباره برداشت های سیاسی و تئوریك حزب در مقابل پاره ای از وقایع و رویدادهای تاریخ معاصر دركتاب خاطراتش (كه در حقیقت مجموعه به دقت انتخاب شده مصاحبه های امنیتی او با بازجوی خود است) پیوسته " نمی دانم "، " باید از كیا بپرسم" و "از كیا می پرسم و جواب می دهم" است. و این نمی تواند تنها یك تاكتیك سیاسی یا احتیاط و دم به تله بازجو ندادن باشد چون درباره افراد و یا بعضی رویدادهای تاریخی پاسخ هایی شجاعانه، روشن و خلاف میل بازجو می دهد. از آن جمله است نظراتی كه در مورد حجاب ابراز می كند. هرچه مصاحبه گرـ بازجو تلاش می كند تا او كشف حجاب را اقدامی زیان آور یا غیرضروری برای رشد فرهنگی زنان به شمار آورد مریم فیروز زیر بار نمی رود و با آن كه به درستی استفاده از زور برای پیشبرد این سیاست را محكوم می كند، اما آن را تحولی مثبت ارزیابی می كند كه "خیلی از زنجیرها را پاره كرد" و مدارس و دانشگاه را به روی زنان گشود. این امر بیانگر شخصیت مبارز، آزاده و تسلیم ناپذیری است كه او، دختر شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما و عضو یكی از اشرافی ترین و مرفه ترین خانواده های ایران را به جنبش دموكراتیك توده ای پیوند داد.

درهر كشور پیشرفته ای، چهره زنی مثل مریم فیروز با بیش از ۶۰ سال تلاش برای احقاق حقوق زنان نمونه درخور ستایشی برای جنبش فمینیستی آن به حساب می آید ولو آن كه جنبه ها ئی از اعمال و٬ رفتار یا عقایدش مورد انتقاد باشد . مریم فیروز اولین زنی بود كه در ایران و شاید در خاورمیانه به كمیته مركزی و هیئت سیاسی یك حزب سوسیالیستی راه یافت ـ و باز از معدود زنانی بود كه در هفتاد سالگی در زندان جمهوری اسلامی، به گفته ی دكتر كیانوری (در نامه شكوائیه به خامنه ای) شلاق می خورد وشنوائی گوش چپش را به علت سیلی و توسری خوردن از دست می دهد و ناسزاهایی چون «فاحشه، رئیس فاحشه ها»را از دهان آدم خواران دستگاه امنیتی رژیم می شنود. تأسف آور است كه با این حال، چه زمانی كه مریم فیروز و نورالدین كیانوری در زندان های رژیم زیر شكنجه بودندو چه پس از آن یعنی در تمام دوران حبس خانگی شان، از همدردی، همبستگی و پشتیبانی هیچ كس جز طرفداران توده ای شان، برخوردار نبودند . آیا وظیفه مدنی ما دفاع از همه كسانی نیست كه به خاطر اعتقادات و فعالیت های سیاسی دربندند؟ علت بی لطفی نسبت به رنج چنین زنی كه از پیش كسوتان مبارزات حقوق زن در ایران بوده جز نفوذ فرهنگ و اخلاقیات سیاسی عقب مانده ای كه ذكر آن رفتُ چه می تواند باشد؟

بینش فرقه گرا و جزم اندیش مبتنی بر این منطق بود كه مریم فیروز از رهبران حزب توده بوده، حزب توده در خدمت شوروی بوده و از جمهوری اسلامی طرفداری كرده، پس او و تمامیت حزب اش «خائن» ، و زندان و شكنجه شدن شان سزاوار همبستگی و همدردی نبوده است. چنین بینشی قادر نیست صفحات دیگر كارنامه سیاسی و تاریخی حزب توده، به ویژه ساله ای آغازین مبارزه اش را ببیند. صفحاتی مربوط به تلاش آن برای ترویج و اشاعه افكار مدرن و خواسته ها و گفتمان تجددخواه و سكولار در ایران، مبارزه فرهنگی و فكری آن علیه خرافات و توسل به وحی و شهود به جای تعقل، تفكر و علم و تجربه و فرهنگ سازی حزب بخصوص در رابطه با حقوق زنان. چنین بینشی حتی وجود بی شمار مبارزان به خاك افتاده حزب توده، و بسیار زندانیان و آوارگان و تبعیدیان این حزب را در طول سالیان دراز مبارزه علیه رژیم های استبدادی ایران ندیده می گیرد.

مریم فیروز از زمان پیوستن به حزب در ١٣٢٢ شمسی در قلب این مبارزات قرار داشت. تردید نیست كه جزم اندیشی او نسبت به حزب، نسبت به سیاست یا توهم حزب اش درباره رژیم اسلامی پس از انقلاب، كه به تأیید و حتی تشویق اعمال سركوبگرانه حكومت نسبت به اپوزیسیون انجامید (و سرانجام دامن خود حزب را نیز گرفت) جای انتقاد فراوان دارد، اما كارنامه سیاسی و هویت فردی مریم فیروز روی دیگری نیز دارد و آن پایبندی اش به مبارزه و مقاومت اش در مقابل جنایتكاران دستگاه امنیتی رژیم حاكم بود. جالب است كه علیرغم شكنجه ها و توهین های رژیم كه برای زنی به سن او می بایست سخت طاقت فرسا بوده باشد، مریم فیروز برخلاف بعضی از مردان رهبری حزب، نه اسلام آورد و نه حاضر شد حزب خود را خیانتكار و جاسوس بخواند. متحیر از این مقاومت، بازجویان فیروز در مقدمه كتاب خاطرات او شكوه می كنند كه این خاطرات نتوانسته نكات آموختنی درباره برخورد احزاب سیاسی به زنان ایرانی ارائه دهد، زیرا مریم فیروز به گفته آنان "علیرغم تجارب تلخ هنوز در قالب تفكرات گذشته فكر می كند". یادش گرامی باد!