رویا مقدس
صدای دورترین شهر زمین
صدایت را از دورترینترین شهر زمین میشنوم
از ژرفای کلام کتابهای نوشته و نانوشته
از فراز بلندترین قلههای غرور و استقامت
در موجی از نفسهای پس از توفان
آرامش جهان را در جانم گرم روان میکند.
صدایت که با تپش سیارهی نور
شعر منظومهی عشق را هر روز برایم تکرار میکند.
در دورترین شهر زمین
سنگها بهمیزبانیی دلها نشستهاند
هیچ سخنی جز تکرار اسم تو نیست
پژواک صدایت از میان سنگها اما
-
چه
خسته در موج نور میغلتد –
کوه استواری را برایت میخوانم
میدانم هیچ زمان دلت را
بهدلسنگیی سنگها نمیسپاری.
هیاهوی سنگها
گفت و گوی مردگان هزارساله
هیاهوی تو اما
کولاک شوق زندهترین ذرهی خاک.
صدایت را از دورترین شهر زمین میشنوم
نزدیکترین عاشق هزارساله.
royanour@yahoo.dk
Farum/ Denmark