چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶ - ۱۱ ژوئيه ۲۰۰۷

وحشتِ میدان سنگسار

 

رضا فرمند

 

در روز هفتم آپریل در میدان شهر بشیقه

مرگبادی از سنگ و لگد به زندگی «دوعا» پیچید

مردان، چه خشمگینانه زندگی‌اش را با سنگ می‌دریدند

و چه آسوده معنای سخت غیرت‌اشان را

در استخوان جمجمه‌اش با سنگ می‌کندند

 

چشمی نبود که دوعا را پناه دهد

حرفی نبود که دوعا را پناه دهد

و هیچ پرسش ارجمندی نبود که به یاری‌اش برخیزد

و دندان‌های گرگ و سنگ را از تن‌اش دور کند

 

در میدان شهر بشیقه، دوعا از هراس تنهاتر بود

و در هجوم سنگِ هلاک

- چشم‌اش را سِپَر چشم‌اش کرده بود

- روی‌اش را سپر روی‌اش کرده بود

- خون‌اش را سپر خون‌اش کرده بود

- زخم‌اش را سپر زخم‌اش کرده بود

- دردش را سپر دردش کرده بود

 

در روز هفتم آپریل در میدان شهر بشیقه

دوعا از مرگ، تنهاتر بود

*

من چشم‌ام را در وحشتِ آن میدان جا گذاشتم!

من روی‌ام در وحشتِ آن میدان جا گذاشتم!

من خون‌ام را در وحشتِ آن میدان جا گذاشتم!

من مهرم را در وحشتِ آن میدان جا گذاشتم!

 

۱۴ ژوئیه ۲۰۰۷

صفحه‌ی ويژه‌ی «دوعا»

http://www.rezafarmand.com/Osture.ye.Dua.htm