شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶ - ۷ ژوئيه ۲۰۰۷

یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی(1)

جمهوری خواهان دمکرات و لائیک

 

واقعیت این است که امروزجنبش‌های آزادیخواهانه‌ای که برای مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی شکل می گیرند و می‌روند تا به جنبشی توده‌ای تبدیل شوند، از بدو فعالیت، بیماری خوره را به صورت مزمن در خود دارند که از درون شروع به خوردن و به نوعی ضربه زدن به آنها می‌کند. این خوره به اشکال نمادین در درون دارو دسته‌های چپ شروع به پیشروی می کند و باعث وقت کشی بسیار در سطح جنبش می شود. چرا در این مقطع زمانی که جنبش ج. خ. د. و. ل. می رود تا در سطح توده‌ای جا بیفتد باید دچار انشقاق و تشتت درونی شود؟ مگر نمیتوانیم چپ باشیم ولی افکار چپ را در راهبردهای تشکیلاتی اینچنین دخیل نکنیم؟ چه اشکالی دارد که مهر سکوت بر لب بزنیم و در جمع تشکیلاتی تابع رأی اکثریت باشیم؟ مگر نه این است که همه برای آزادی مردم ایران مبارزه می کنیم، حتما باید پرچم چپ را که هر شاخه‌اش قصه‌ها دارد در یک چنین جمعی بدست بگیریم و بگوییم چون مثلاً من طرفدار ایکس و ایگرگ هستم باید نظر من غالب باشد و یا به گونه ای سخن بگوییم که از میان این سخنان، منتقدی موشکاف، ریشه های تفکر اتی ما را  بیرون بکشد و به دنبال آن کلی فلسفه‌بافی و وقت کشی که بله شما دارید نظرات حضرات این و آن را ترویج می کنید و این با اساس کار ما نمی‌خواند.

 

دوستان عزیز، این جنجال بی نتیجه را کنار گذاشته و با اقتدار به کار جمعی، جنبش را به سمتی هدایت کنید که مردم در کنار‌تان قرار بگیرند. گریز زدن‌های بی فایده را تکرار نکنید، چاره کار را دریابید و انگشت روی نقطه حساس جنبش گذاشته و به سلامت و دور از جار و جنجال و تهمت، کار را به پیش ببرید. اگر آقای شالگونی معتقد است که می‌شود از بحران خارج شد، پس راه‌کارهای خروج را بررسی و به نتیجه برسانید و اینقدر لقمه را دور سر خود نگردانید. ایشان در مقاله " جنبش جمهوری‌خواهی و مبحث بحران " به نکاتی اشاره کرده‌اند که قابل تعمق است و بدون پیشداوری باید بررسی و تحلیل شود، نکات مثبت را باید گرفت و نکات منفی هم اگر باشد، به کنار نهاد و گام‌  در جهت سلامت جنبش برداشت.

من بر این باورم که پس‌مانده‌های چپی که در برنامه‌های جنبش چپ‌روی می‌کنند (آقای دهکردی در مقاله اخیرشان به شماری از آنها اشاره کرده است.) نباید میدان را به دست بگیرند و باعث وقت‌کشی در جنبش شوند. اگر واقعاً هدف‌شان ایجاد اختلال و سنگ‌اندازی در راه اتحاد است، خیلی دوستانه و رفیقانه عذر آنها را بخواهید مگر اینکه خود را با اکثریت وفق بدهند.

اگر توجه کرده باشید آقای بابا علی در مقاله خود ( علل کام یابی آغازین و......) شروع بحران را ریشه یابی کرده‌ و به درستی روی نکاتی انگشت نهاده‌اند که دوستان باید بدون تهمت زدن و با دقت مقاله را بررسی کرده و پاسخی درخور سطح جنبش  به آن بدهند.

با نگاهی به رویدادهای جنبش و مروری بر مقالات دوستان، باید بگویم نه تنها با اقتدار گام برنداشته‌اید بلکه برای رسیدن به صندلی قدرت، اخلاق و کردار نیک دمکراسی را زیر پا گذاشته‌اید. به قول آقای بابا علی اهانت و ناسزاگویی را به جایی رساندید که به یکدیگر تهمت‌های ک.گ.ب ای زدید و این فقط ناشی از عدم درک شما از الفبای دمکراسی می باشد.

من البته کوچکتر از آن هستم که از شما رجال انقلابی و سیاستمداران ریش سفید انتقاد کنم ولی وقتی پای منافع مردم در میان باشد، چه باک ! حتی  خدا را هم  به محاکمه باید کشید. من فکر می کنم با تجربه سیاسی که همه شما از آن برخوردار هستید این رفتارها نه تنها شایسته نیست بلکه درخور تعمق و جای بسی تاسف است. در واقع همین نا بسا ما نی‌های رفتاری است که در یک جمع تشکیلاتی به دلیل عدم درک صحیح از اتحاد موجب بحران‌های رفتاری می‌شوند و با رسوخ در جنبش، عامل های بحران را در کل ساختار سیاسی جنبش فراهم می کنند. با این حساب به نظر من مسئله جنبش را به کنار گذاشته و برای مدتی سکوت کنید و کمی به شخصیت اقتدار‌گرای خود بیا‌ندیشید و خود را باز‌آفرینی کنید. زیرا که این نوع رفتارهای ناپسند سیاسی نه تنها باعث عدم پیشرفت جنبش‌هایی از این نوع می شوند، بلکه عدم رشد رفتار اجتماعی ـ سیاسی هم ناشی از همین است.

 

تعجب من از این است که وقتی شما با سوابق سیاسی و مبارزاتی آنچنانی که اسامی آشنا هم در میان‌تان کم نیست، نمی‌توانید در یک جمع خانوادگی سیاسی یکدیگر را تحمل کنید، چگونه می خواهید کشوری را اداره کنید؟ من براین باورم که اقتدار خرد‌گریز بجای اقتدار خرد‌گرا چهار ستون جنبش را فرا گرفته است وبا ید قبل از فروپاشی‌اش با درایت هرچه تمام تر در جهت اقتدار خرد‌گرا حرکت کرد و گرنه با این وضعیت بحرانی که شما دوستان در پا لتاک و سایت‌ها و نوشته‌هایتان مطرح می کنید، فاتحه جنبش را باید خواند.

به این سخن اریش فروم توجه کنیم که به درستی گفته است: "هدف انسان باید این باشد که به مرجع اقتدار خود تبدیل گردد، یعنی اینکه در مسائل اخلاقی دارای وجدان، در مسائل فکری دارای اعتقاد و در مسائل احساسی دارای صداقت باشد. اما انسان تنها زمانی می تواند صاحب این اقتدار درونی گردد که به اندازه کافی بالغ باشد تا جهان را با خرد و عشق دریابد. رشد دادن این ویژگی‌ها، شالوده‌ی اقتدار شخصی و از طریق آن، بنیانی برای دمکراسی سیاسی است."

با شعری از مولوی سخنم را به پایان می رسانم:

خویش را صاف کن از اوصاف خویش

تا ببینی ذات پاک صاف خویش

 

 

ی. صفایی

 

2/7/2007

1ـ برگرفته از ابتهاج