دوشنبه ۲۶ شهريور ۱۳۸۶ - ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۷

منیر طه

نشانده چاکِ دهان در دهانۀ تنبور

 

نشسته بر سرِ ویرانه های سر در گور

نشانده چاک دهان در دهانۀ تنبور

در آستانۀ بی مایگان و بی صفتان

گزیده پرسه زنان رزق و روزی مقدور

کجا نشیند ، دریوزگی کجا ببرد

غلام حلقه به حلقوم و خادمِ مزدور

چو بوم بر سر هر بام وای وای کند

به حسرتی که به دل دارد از زمانۀ دور

بهل که سینه دراند به خشم ، دندش نرم

بهل که خون بدواند به چشم ، چشمش کور

گمان مبر که هر آن نعره از دِلیری هاست

که نعره ، هم ، بود از کیف و نشئۀ وافور

چنان خروش و خراشی که در گلو دارد

به خون نشسته تو گویی جراحتِ ناسور

جسارتی که در این پنبه پهلوانان است

حکایتِ شبِ تاریک و گربه است و سمور

گمان مبر که هر آن چشمِ باز ، می بیند

گمان مبر که هر آن دیده ، دید ، دارد نور

مگو که اینهمه از جهل و از ندانی هاست

مگو که خادمِ مأمور است و المعذور

به خونبهای عزیزان که داد بستانند

به خون و خانه ، که معذور نیست المأمور

هنوز نوحه سرایانش نوحه می خوانند

به گورِ آنکه دو صد بار گشته گور بگور

 

عجب که در کنفِ شیخ و شاه می بالند 

زِ خانه رانده ، با خانه در عبور و مرور

حکایتی ست زِ هر سفره لقمه برچیدن

چه آشنا و چه بیگانه ، در غیاب و حضور

از آنچه رفت و درآمد به نکبت و خواری

دگر نمانده حدیثی نخوانده و مستور

نه آنچه گفتم پایانِ گفتگوی من است ،

که غیرتم نکشد حرمتِ وحوش و سُتور

چُنان که بندِ دهان درگشاده ، می غرّد

گمان بری که دهنبندِ سگ گشاده به نور

بهل که کف به دهان گیرد و زبان سوزد

زباله دانِ شهنشاهِ قاهرِ مقهور

 

منیر طه ، ونکوور ـ سه شنبه ۱۷ فوریه ۲۰۰۴

پس از باز نگری و باز سازی ، ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۷