رضا مقصدی
غمهای شهریور
یکباره
گویی آسمان، امشب تَرَک خورده ست.
انگار
امشب، هر ستاره آتش ِ آهیست.
از
رویش ِ رنگین ترین آواز
مهتاب
هم خالیست.
در
روبروی آرزوی دیشبم، امشب
در
روبروی رنگ ِ رؤیاهای دیروزین
در
جستجوی آن درختانی که در پاییز روییدند
در
جستجوی سایه- سارانی که با من مهربان بودند.
اما
کجای سینه ی خورشید را باید بجویم من؟
وقتی
که نور ِ نامهایم نیست.
دیریست
نیمی این دل ِ غمناک
همواره
تاریک است
روشن
ترین مهتاب هم چندی فراز ِ جان ِ بی تابم
آبی ِ
شعرش را فرو می بارد و ناگاه
از
بارش ِ پیگیر می مانَد.
زخم ِ
تبر بر هر درخت ِ تر
جان ِ
مرا - در ابتدا - آشفت و پرپر کرد
چندان
که مهر ِ سایه- ساران نیز
تاریک
گشت و داستانی تیره تر سرکرد.
این
ست اندوه ِ دلم ابریست بارانی
بر هر
کجا در هر نفس - خاموش - می بارد.
وقتی
که زخمی در نهانجای دلت پیوسته بیدارست
با من
بگو آیا
من با
کدامین لحظه ی سرشار
شادابی
ِ چشم ِ غزل- افشان ِ مستی را توانم زیست؟
با من پیام ِ سبز ِ باران بود
با آن
درختانم هوای ِ صبح ِ فروردین
اما
چه باید کرد با غمهای ِ شهریور؟
باور
کن ای خورشید!
آن شب که سقف ِ آسمان،
آنجا تَرَک خورده ست
اینجا
دلم مرده ست.
پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۸۲
۲۳ اکتبر ۲۰۰۳