دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۸۶ - ۲۳ آوريل ۲۰۰۷

«دنيا خانه ی من است»

درآمدی بر نوآوریهای نيما

بخش  دوم

 

احمد افرادی

 

  • نيما، با شناخت نهضت شعرنو فرانسه ـ که با سمبولسيم آغاز شد ـ و ضرورتهايي که تحول در شعر فرانسه را اجتنابناپذير ميکرد، از پس ساليان دراز کلنجار رفتن با شعرکهن فارسي و اشراف به محدوديتها، موانع، امکانات و ظرفيتهاي آن، جنبههايي از پيشنهادات سمبوليستها را براي ايجاد تحول در شعر فارسي به کار ميگيرد.
  •  

****************************************************************

 

 

 

در ميان همة کساني که مقدمات دگرگوني در شعر فارسي را فراهم آوردهاند،  ميرزاده عشقي جايگاه ويژهاي دارد. از اين رو، پرداختن به او ، در زمينه نگاهنو به هستي و يافتن زباني متناسب با اين نگاهنو ،  نوشتة مستقل و مبسوطي را ميطلبد. در واقع، بسنده کردن به چند سطر در معرفي شاعر، حاصلي جز نمايش چهرهاي مخدوش و ناتمام از او نخواهد داشت. نيما ، در نامهی بلندی که (در تاریخ 8 اردیبهشت 1308 ، به ذبیح الله صفا می نویسد  ) در پی نگاهی آسیب شناسانه به شعر مشروطیت ، بر موقعيت ويژه ی عشقي، درميان ديگر پيشگامان تجدد ادبي تأکيد می کند :

«... هم از آستینمان دست عنصري را با ظميران و خميران بيرون ميکشيم و هم همراه ميشويم با سعدي، با قافلهاي که به شام ميرود. آنگاه در زير بيرق امروزي با کمال افتخار ايستادهايم و از خاطر نميگذرانيم که لباس ما، لباس دربار غزنوي و اتابکان نيست. اين است يک قسم کاريکاتور مخصوص ادبيات کنوني ايران . از اختلاط قديم و جديد، به آن شکل عقاب را می توان داد که ميخواهد پرواز کند اما دست و پاي را فيل دارد و نمی تواند... همين تجدد بود که در اوایل مشروطه آن را شعر وطني ميگفتند، کمي بعد به صورت شعرهاي عمومي یا بازاری در آمد که تقليدي بود از صابر بک، شاعر معروف ترک و نزديک به کودتاي حوت 99 خود را مطايبه ساخت (عارفنامه) و در حقيقت همه اشتباه کرده بودند. به آنها نشان دادم چطور...عشقي فقط شاعر اين دوره بود. اگر باقي ميماند و معايبش را بر طرف ميکرد». 26  

خلاصه کنم : نوآوريهاي پيش از نيما، در چهارچوب دگرگونيهاي بنيادي در شعر فارسي نبود. التقاطی بود از کهنه و نو ، که  به کهنه نظر داشت .

 در چنين شرايطي است که نيما وارد کارزار تجدد ادبي ميشود  و ـ در خلوت خود گزيدهاش  ـ  از پس ساليان دراز تجربه و تفحص ، نقطه ی پایانی بر حاکیمت هزارساله ی شعر تقلید و  تکرار می گذارد :

«در آثار من ميبينيد سالهاي متمادي من دست به هر شکلي انداختهام ... در شب تاريک، دست به زمين ماليدهام و راهي را میجستهام...».27

گرچه ، تحولی که نیما ـ  با شکستن اوزان عروضی ـ  در صورت شعر به وجود آورد، به جای خود کاری بود کارستان . اما ، به نظر من ، اهميت کار نيما، بیشتر در نگاه نو و دگرگونهاش به هستي است ؛ در واقع ، از آن جا که این نگاه نو به هستی ، به ظرفهاي بيانيِ متفاوت ـ از آن چه که پيشتر متداول بود ـ نياز داشت، رفتار متفاوتِ  نیما با زبان ـ  از جمله ، دگرگونی در اوزان عروضی ـ را موجب شد .

این رفتار متفاوت با زبان را ( به عنوان نمونه ) در شعر « ترا من چشم در راهم » ، به وضوح می توان دید :

ترا من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ « تلاجن » سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ؛

تر من چشم در راهم .

شباهنگام . در آندم که بر جا  دره ها چون مرده ماران حفتگانند؛

در آن نوبت که بندد دستِ نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرََََم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم ؛

ترا من چشم در کارم .

 

نيما، در همان حال که چشم اندازهاي نويي را در شعر فارسي جستجو ميکرد، به مثابه نظريهپرداز شعر، در کار آن بود که تئوري شعر خود را تدوين کند و ويژگيها و رمز و راز آن را براي ديگران توضيح دهد. اين جنبه از فعاليتهاي ادبي نيما را ميتوان ازهمان سالهاي آغازين کار شاعرياش، در نامهها و  يادداشتهايش پي گرفت.

نيما در سال 1276 خورشيدي  ( يک سال پس از قتل ناصرالدين شاه و مقارن تاجگذاري مظفرالدين شاه )  در دهکده يوش ( منطقه ی دورافتادهاي از دهات مازندران ) به دنيا آمد. هنگامي که مظفرالدين شاه ـ در سال 1285 ـ فرمان  مشروطيت را امضاء کرد، 9 سال از سنش ميگذشت ؛  تا 12 سالگي در يوش به سر برد و نوشتن را نزد آخوند همان ده ياد گرفت. آخوند ده او را «مجبور ميکرد به از بر کردن نامههايي که معمولاًً اهل خانوادة دهاتي به هم مينويسند و خودش آنها را به هم چسبانيده و براي [او] طومار درست ميکرد».28

نیما ، درسال 1288 به تهران آمد. دوره دبستان را در مدرسه حيات جاويد (مدرسة رشديه) گذراند. سپس به همت اقوام نزديکاش، با لادبن ـ برادر کوچکترش ـ به مدرسه کاتوليک سنلويي، که به "مدرسه عالي سنلويي شهرت داشت" فرستاده شد. در اين مدرسه، «مراقبت و تشويق يک معلم خوشرفتار به نام نظاموفا [شاعر معروف]… [او] را به خط شعر گفتن انداخت. اين تاريخ مقارن بود با سالهايي که جنگهاي بينالمللي [اول] ادامه داشت. در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه [ميتوانست بخواند]. نيما، در سن 20 سالگي (1296 ه.ش) از مدرسه سنلويي فارغ التحصيل شد...» مدتي نيز به آموختن زبان عربي و تحصيلات طلبگي در مدرسه خانمروي تهران، نزد مرحوم آقاشيخهادي يوشي پرداخت.29

نیما ، در سال  1299( ه.ش)  مقارن کودتاي رضاخان ـ سيدضياء، مثنوي بلند «قصه رنگ پريده، خون سرد» را نوشت که در سال بعد (1300ه. ش) با سرمايه خودش به چاپ رسيد. نيما، آنگونه که در زندگينامهاش آمده، «پيش از آن شعري در دست…» ندارد.

 این  مثنوی بلند ، که بیان تجربه های تلخ نیما ، از زندگی در شهر و شیفتگی او نسبت به طبیعت است ، از تجربه های فردی فراتر می رود و نگاه « روسو» یی  نسبت به  هستی ( انسان با طبیعت خوب و با تمدن بد است ) را ، در ذهن تداعی می کند :

...

من از این دونان شهرستان نیم

خاطر پردرد کوهستانیم

... شهر باشد منبع بس مفسده

بس بدی ؛ بس فتنه ها ، بس بیهده

 ... زین تمدن خلق در هم اوفتاد،

آفرین بر وحشت اعصار باد

جان فدای مردم جنگل نشین!

آفرین بر ساده لوحان آفرین !

مثنوي، «قصة رنگ پريده...» ـ به قول شاعرـ از«آثار بچگي [او] به شمار ميآيد» و اهميتش نه در صلابت شعر و احاطه شاعر به شگردهاي بیانی و تصویریِ شعر کهن فارسي،  بلکه در نگاه تازهاي است که نيما به عشق و انسان و مسائل اجتماعي دارد.  

نيما، سال بعد (1301ه.ش)، شعر «اي شب» را ميسرايد، که در «شماره10، سال سيزدهم روزنامة نوبهار [ به مدیریت ملکالشعرا بهار] چاپ ميشود» و نام سرايندهاش را سر زبانها مياندازد.

شعر « ای شب » ، برخلاف « قصه ی رنگ پریده ...»  ( که  به لحاظ کلامی ، با  ضعف تألیف  همراه است ) شعری است ، نسبتأ قوی و توان نیمای جوان را ، در استفاده از شیوه های بیانی شعر کهن ( وزن و قافیه و...) به نمایش می گذارد :

هان ای شب شوم وحشت انگیز !

تا چند زنی به جانم آتش ؟

یا چشم  مرا زجای برکن ،

یا پرده  ز روی خود فروکش،

                                        یا  باز گذار  تا    بمیرم

                                        کز دیدن روزگاز سیرم 

 

نیما ، در دی ماه همين سال ( 1301ه . ش) شعر معروف «افسانه» را  ( که مدخلي است بر انقلاب ادبي او )  ميآفريند و آن را به استادش نطاموفا نقديم ميکند. افسانه ، شعري است غِنايي که هم به لحاظ وزن و قافيه و هم از نظر نگاه به طبيعت و تصاوير ، تازگي داشت. بخشي از اين غزل نو، در چند شماره ی پي در پي ِ نشريه «قرن بيستم» ، به مديريت ميرزاده عشقي چاپ ميشود. نيما، در مقدمة «خانوادة سرباز»، در اين باره ميگويد:

«نوبت آن رسيد که يک نغمة ناشناس نوتر از اين چنگ باز شود... چند صفحه از افسانه را با مقدمة کوچکش تقريباً در همان زمان تصنيفش، در روزنامهاي که صاحب جوانش [ميرزاده عشقي] را به واسطة استعدادی که داشت با خود همعقيده کرده بودم، انتشار دادم. در آن زمان از تغيير ادای احساسات عاشقانه به هيج وجه صحبتي در بين نبود. ذهنهايي که با موسيقي محدود شرقي عادت داشتند، با ظرافتکاریهای غيرطبيعی ِ غزل مأنوس بودند. يک سر براي استماع آن نغمه از اين دخمه بيرون نيامد. افسانه با موسيقي آنها جور نشده بود... براي مصنف ابداً تفاوتي نکرد. زيرا ميدانست اساس صنعتي [هنري] به جايي گذارده نشده که در دسترس عموم واقع شده باشد...».

پیشتر گفتم ، که در جريان نهضت مشروطهخواهي، رويارويي با استبداد قجر به رويارويي با استبداد زبان هم کشيده ميشود .

این معنی را در مقدمه ای که نیما ، بر افسانه می نویسد ، آشکارا می توان دید :

« ای شاعر جوان ! این ساختمان که " افسانه " من در آن جا گرفته است و یک طرز مکالمه ی طبیعی و آزاد را نشان می دهد ... [و] از این حیث که می تواند به نمایش ها اختصاص داشته باشد ، بهترین ساختمان ها است برای رسا ساختن نمایش ها ...

همان طور که سایر اقسام شعر هر کدام اسمی دارند، من هم می توانم ساختمان " افسانه " ی خود را نمایش اسم [ بگذارم ] ... اگر بعضی ساختمان ها ، مثل مثنوی به واسطه ی وسعت خود در شرح یک سرگذشت یا وصف یک موضوع به تو کمی آزادی و رهایی می دهند...این ساختمان چند ین برابر آن واجد این نوع مزیت است ...

چیزی که بیشتر مرا به  این ساختمان تازه معتقد کرده است همانا رعایت معنی و طبیعت خاص هرچیز است و هیچ حسی برای شعر وشاعر بالا تر از این نیست که بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور ساده برساند ...»  30

نیما ، در نامه ای به « میرزاده عشقی » ، با اشاره به بخشی از « افسانه » و مقایسه آن با شعرکهن فارسی ( به طور مشخص اشعار عنصری ) ، او را در جریان  رمز و راز انقلاب ادبی اش قرارمی دهد :

در " آفسانه " ،  «آن قسمت را بخوان . همان طور که در خيابان صحبت کردم، ببين از زبان "افسانه" من چطور بهار را وصف کردهام، عنصري چطور. خواهي دانست کدام جهات را در طبيعت بايد اتخاذ کرد.  31

در واقع ، جوهر  انقلاب ادبي نيما، همين تفاوت بين نگاه او و «عنصري»ها، به هستي است.

افسانه مورد توجه بسياري از جوانان آن روز ها ـ از جمله زنده ياد استادمحمد محيططباطبايي ـ قرار ميگيرد، که تحت تأثير آن، قطعاتي به همان سبک و سياق ميسازند.32 شهريار نيز در «افسانة شب» و «دو مرغ بهشتي»، از نيما متأثر است.

به گفته ی محمدضياء هشترودي، «عشقي اول کسي است که از طرز نوين نيما تقليد کرده است [و] اسلوب افسانه را در "تابلوهاي ايدهآل" تطبيق نموده است» . 

هرچند «افسانه»  ـ به لحاظ نوع نگاه به هستی ، شکل و هم محتوا ـ از شعر کهن فارسي فاصله ميگيرد، اما تا انقلاب ادبي نيما، که در سال 1316 ه.ش، با شعر «ققنوس» روي ميدهد، هنوز، راه درازي در پيش است.

در سال 1303 ه.ش، محمدضياء هشترودي ( که متاسفانه سهم بزرگش در معرفي نيما و جا انداختن شعر و ادبنو فارسي، به درستي به جا آورده نشد )  براي اولين بار منتخباتي از آثار نويسندگان و شعراي معاصر را به چاپ ميرساند. دراين مجموعه، که آثاري از اديبالممالک فراهاني، اعتصامالملک، عباس اقبال، پژمان بختياري، جعفرخامنهاي، علي دشتي، صبا، حيدرعلي کمالي، سعيد نفيسي، نظام وفا، رشيد ياسمي، ملکالشعرا بهار، نيما و... در آن گرد آمده است، نه تنها بيش از همه ی شعرا از نيما نام برده شد، بلکه سهم نيما از آثار چاپ شده هم ، از ديگران بيشتر است .

این معنی را ، در مقاله ای که  زنده یاد محیط طباطبایی ، پس از مرگ نیما قلمی کرده است

، آشکارا می توان دید :

«  محمد ضیاء هشترودی در [ منتخبات آثار و ]  نوشته های خود نسبت به شعر نیما و پروین [ اعتصامی] ، مزیتی قائل شده و او را تا درجه ای بالا برده بود که تحمل آن برای مرحوم بهار ورشید یاسمی ـ که [ نام شان ] در همان کتاب ذکر کرده شده بود ـ قدری ناگوار اتفاق افتاد و مرحوم ملک [ الشعرا بهار] در قطعه ای محمد ضیاء و نیما را مورد انتقاد قرارداد و از همان ابتدا در میان این دو دسته از اهل ادب فاصله ای به وجود آمد . » 33

در این سال ها ، گرچه نیما (  در تدارک « انقلاب ادبی » ) همه ی ذهن و زبانش را معطوف به هنر شاعری می کند ؛ اما ـ هم زمان ـ متأثراز فضای پرتب و تاب سیاسی ، نوعی رمانتیسم انقلابی و عدالت خواهانه (  در حمایت از« ضعفا » )  برذهن اش  سایه می افکند ؛ آن گونه که ، به قصد جنگ چریکی با دولت ( ؟!)، برخی از جوانان مستعد را با حود همراه می سازد ؛ و حتی مقدمات آن ـ یا به قول نیما ـ « زندگی در جنگل هل و جنگ ها»  را هم فراهم می آورد.

  در نامه ای که  نیما (  در تاریخ میزان 1300 شمسی )  برای برادرش « لادبن » نوشت ،   می خوانیم  :

« تا چند روز دیگر از ولایت می روم ... اگر موفق شدم همهمه ی تازه ای در این قسمت البرزبه توسط من در خواهد افتاد و اصالت دلاوران این کوهستان را به نمایش در خواهم آورد ... وقتی در میدان جنگ آخرین نگاه خود را به عالم و تمام محسناتش انداختم ، آرزوی من این خواهد بود که : مدفن من در وسط جنگل تاریکی که ابدأ محل عبور و مرور انسان نباشد ، واقع شود . آفتاب اشعه ی طلایی رنگ خود را از شکاف شاخه ها روی مدفن ساده و بی آلایش یک جوان حق پرست ناکام بیندازد و وزش نسیم همیشه از روی آن عبور کند ...  » . 34

اما ـ چندی بعد ـ با درک درست از تحولات سیاسی آن سال ها ـ نه تنها از دست زدن به چنین

ماجراجویی هایی طفره می رود ، بلکه هشیارانه ، حتی از ورود غیر مستقیم  ، در مسائل سیاسی هم می پرهیزد .

در نامه ای از نیما ( که در  تاریخ 15حوت 1300 ، به  یکی  از همرزمان معهودش ، به نام « سید ابراهیم » می نویسد) می خوانیم :

 « دلتنگ نباش چرا نیامدم [ و ] اقدام نکردم . پیش آمدها قوی تر از همت ما بود . صلاح ندانستم مردم را بی جهت در زحمت مجادله و یاغی گری بیندازم . اگر خیلی استقامت داری برای موقع دیگرـ شاید روزگار عنقریب آن موقع را نزدیک کند ـ مهیا باش . هرگز مأیوس نشو . .. تو هنوز جوانی و با حسی که داری قابلیت خدمتگزاری تو برای عموم ، روز دیگری معلوم خواهد شد . آنوقت پسر جنگل ها با سردسته ی یاغی گران به مردم نشان خواهد داد دشمن ضعفا چه عاقبتی دارد »  35

نیما ـ به رغم جوانی ـ از نادر اندیشه ورزانی بود ،  که از همان آغازِ قدرت گیری رضاشاه ،

صدای پای استبداد را شنیده بود . در همین معنی ، در یکی از یادداشت هایش ( با اشاره به « مجلس مؤسسان» ی که ، پس از« خلع قاجار » ، در کار« نصب پهلوی » بود ) می نویسد :

« مجلس مؤسسان ِ به اصطلاح شیطان می خواهد آتیه ی مملکت ...  را معین کند . جوان ها ، اعلب آن هایی که چند جلد از کتب ادبیات غربی را ترجمه کرده اند و به این جهت مشهور به نویسندگان هستند، در این مجلس شرکت دارند . می خواهند آن [ جوان ] ها را برای این مجلس انتخای کنند . به من هم تکلیف کرده اند ، ولی من تا کنون نه پای به مجلس آن ها گذاشته ام ، نه بازی قرعه و انتخاب وکلا را [ به رسمیت ] شناخته ام . من از این بازی ها چیزی نمی فهمم . یک نفر را روی کار کشیده اند . یک استبداد خطرناک مملکت را تغییر خواهد داد   36

 و در ادامه ی همین  یادداشت ( با اشاره ای مبهم ، به ترورمیرزاده عشقی به دست کارگزاران رضاخان )  تکلیف خود را ـ در گزینش  بین « یاغیگری » و « انقلاب ادبی » ـ روشن می کند :

« جوان با هنر گمنام ! یا بمیر یا ساکت باش تا ترا معدوم نکنند و تو بتوانی روزی که نطفه های پاک پیدا شدند ، به آن ها اتحاد را تبلیغ کنی » 37

در « نامه ها »  و دیگر در یادداشت های منتشرشده از نیما ، به ندرت نشانه هایی ـ هرچند کم رنگ ـ از رویدادهای سیاسی و اجتماعی عصر رضاشاه دیده می شود ؛  آن جایی هم که   ـ به ضرورتِ طرح مباحثِ تئوریکِ  شعر و توضیح و تفهیم ِ رمز و راز راه تازه اش ، در شعر و شاعری ـ اشاراتی بر برخی رویدادهای تاریخی را ضرور می بیند ، کمتر رد پای روشنی باقی می گذارد ، تا سر و کارش با اداره ی تأمینات و مأموران خفیه ی رضاشاه نیافتد  :

« اولین بار که " افسانه " ی خود را به روزنامه ی جوان  معروفی  دادم . او آن را  به دست گرفته بود و فکر می کرد ، ولی می فهمید .به من گفت خوب راهی انتخاب کرده ای .بعدها ، ایده آل خود را ساخت و برای من خواند .این به طرز آثار من نزدیک بود . به نظر می آمد خیلی زود موفق به ترویج شعر جدید خواهم شد . تا این که حوادث ما را از هم دور کرد .رفیق من خاموش شد و در دخمه های سرد و تاریکی منزل گرفت . با وجود این که بارها او را از افکارش نصیحت می کردم . باعث شد من سال ها تنها بمانم تا یک نفر مثل او را پیدا کنم ... »  38

درواقع ، مراد نیما ، از « جوان معروف » ، که « خاموش شد و در دخمه های سرد و تاریک منزل گرفت » ، کسی جز « میرزاده عشقی »  نیست .

نيما، در اسفند سال  1305( ه.ش ) کتاب «خانوادة سرباز » را، که در بر دارندة اشعاري چند، از جمله «خانوادة سرباز»، «اميد مادر» و... است، با سرمايه شخصي به چاپ ميرساند. او در مقدمه اين کتاب ـ  ضمن توضيح تئوريک راه نوي که در پيش گرفته بود ـ  مينويسد:

«...هرکس کار تازه ميکند سرنوشت تازهاي هم دارد. من به کاري که ملت به آن محتاج است اقدام ميکنم ...».

در اين ميان، سنتگرايان از هر سو ـ با قدم و قلم  ـ به مخالفت با نيما و آزار او ميپردازند. نيما، درنوشتههاي بسيار، از جمله در نامهاي به میرزاده عشقي ، به فضای فرهنگی مسمومی  اشاره می کند که ارباب فرهنگ و فضیلت !! و میراث داران شعر کهن فارسی آن سال ها ،  علیه او ایجاد کرده بودند  :

«يک شعر از افسانه را ميخوانند. بالبديهه به همان وزن يک شعر بدون معني از خودشان ميسازند به آن ميافزايند، دوباره سه باره از سر گرفته ميخوانند و ميخندند. مخصوصاً رشيد [ياسمي]. من اقلاً توانستهام وسيله تفريح و خنده ی آنها [را] فراهم کنم. اين هم يک نوع هنر است. بالعکس همين وسيله چند سال بعد آنها را هدايت خواهد کرد. شعرهاي من دوکارهاند. حکم چپقهاي بلند را دارند: هم چپق هستند و هم در وقت راه رفتن عصا. من هيچ متألم نميشوم بجاي فکر طولاني در ايرادات آنها با کمال اطمينان به عقيدة خود شعر ميگويم. 39

مخالفت با «شعر نو» تا آن جا پيش ميرود که بعدها، چيزي نمانده بود که ـ برای نوپردازان ، به بهانه ی «خراب کردن شعر!»، مجازات قانوني تعيين کنند!

زنده یاد نادرپور، در گفتگويي با صدرالدين الهي نقل ميکند که «در سالهاي بعد نيز، شيوع روزافزون اين شيوة تقليدي [شعر سپيد]، دکترفخرالدين شادمان را چنان به خشم آورد که حتي براي زير هم نوشتن مصراعهاي موزون در زبان فارسي، پيشنهاد تعيين مجازات قانوني کرد».40

اما، ا زسوي ديگر شعر نيما ـ گرچه آرام و کند ـ  درمیان جوانان رخنه می کند .

نيما در يکي ـ دو نامه، به «کلنل» نامي (که کسی جز کلنل وزيري، موسيقي دان معروف نمی توانست باشد) اشاره ميکند که نه تنها دو قطعه از شعرهاي او را در کنسرتش به کار گرفت، بلکه قصد داشت با نيما ـ در زمينة موسيقي ـ کار مشترک داشته باشد:

«من به اندازة خود... در شمال و جنوب معتقدين خوب دارم... کلنل ميخواست با من طرح تازهاي بريزد. اخلاق مخصوصي که سابقاً مرا به انزوا ترغيب ميکرد از اين اتحاد باز داشت، با وجود اين دو قطعه از شعرهاي معروف مرا، که در تاريخ شعرهاي عصر حاضر چاپ شده بود، کنسرت داد. »   41

نيما، تا سال 1316ـ که اولين "شعر آزاد نيمايي"  را منتشر می کند  ـ  همچنان در کار سبک سنگين کردن اوزان عروضي است، تا آن که اين بند را، ابتدا در «ققنوس» و چندي بعد در «غراب»  و شعرهاي ديگري از اين دست  پاره ميکند.  

در شعر ققتوس ـ به رغم آن که ويژگيهاي وزني و موسيقايي شعر کهن  حفظ ميشود ـ تساوي طولي مصراعها و نظم قافيهاي شعر کهن موضوعيت و ضرورت خود را از دست ميدهند:

 

ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازة جهان         مفعولُ فاعلاتُ مفاعيلُ فاعلن         

آواره مانده از وزش بادهاي سرد،                

بر شاخ خيزران،                      مفعولُ فاعلات (فاعلن)

بنشسته است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخي پرندگان.           

...                                                                            ققنوس   

 

در اين شعر، همان طور که ميبينيم، مصراعهاي 1 و 2 و 5، به لحاظ وزني، طولشان با هم برابر  و مصراعهاي 3و 4 از آنها کوتاهترند. واژگان «جهان»، «خيزران» و «پرندگان» قافيهها را ايجاد ميکنند. به اين ترتيب، نيما، به دنبال ساليان دراز جستجو و کار مداوم، شعر فارسي را از محدوديتهاي صوري  بيرون ميآورد و شاعر را از قيد اصل تساوي مصراعها و نظم مبتني بر تکرار قافيهها رها ميکند. اين البته همة ماجرا نيست.

نيما، که گذشته از هنر شاعري، نظريهپرداز شعري چيرهدستي هم بود ، در «حرفهاي همسايه» و برخی مقالات بلند ديگرـ با طرح مباحث تئوریکِ شعر ـ به توضيح نظري ساختمان و نظام حاکم بر شعرش نیز ميپردازد.

در این جا می کوشم ، گزیده ای از پیشنهادات نیما را ، در پیوند با « انقلاب ادبی » اش پیش رو قرار دهم :

 **  «شعر، در درجه ی اعلاي خود مشاهدهاي است که افراد معين و انگشتشمار دارند براي افراد معين و انگشتشمار ديگر…»   

** «در تمام اشعار قديم ما يک حالت تصنعي هست که به واسطة انقياد و پيوستگي خود با موسيقي اين حالت را يافته است، اين است که هر وقت شعري را از قالببندي نظم خود جدا ميکنيم ميبينيم تأثير ديگر دارد. من اين کار را کردهام که شعر فارسي را از حبس و قيد وحشتناک بيرون آوردهام  و آن را در مجراي طبيعي انداختهام و حالت طبيعي و توصيفي به آن دادهام.»

** «من عقيدهام بر اين است که مخصوصاً شعر را از حيث طبيعت بيان آن به طبيعت نثر نزديک کرده به آن اثر دلپذير نثر را بدهم». 

** «شعر بايد از حيث فرم، يک نثر وزن دار باشد. اگر وزن بهم بخورد، زيادي و چيز غيرطبيعي در آن نباشد... اين کار متضمن اين است که ديد ما متوجه به خارج باشد و يک شعر وصفي، جانشين شعر قديم بشود».  

** «در طبيعت هيچ چيز بيريتم نيست. حتي به همخوردگي هم ريتمي دارد و ميرود که ريتم ديگر بگيرد... در شعر، اين را به وزن تعبير ميکنيم. يکي از هنرهاي سرايندة شعر نمودن وزن است. شعر بي وزن و قافيه به مثابه انساني است که پوشش و آرايش ندارد...».

** «وزن نتيجة يک مصراع و يک بيت نيست بلکه چند مصراع و چند بيت بايد مشترکاً وزن را بوجود بياورند... در صورتيکه براي قدما يک مصراع يا يک بيت داراي وزني هستند، يعني بر حسب قواعد عروضي يا موزيکي يا هجايي. اما من وزن را بر طبق معني و مطلب به همين اساس به شعر ميدهم...».

**«… وزن، که طنين و آهنگ مطلب است ـ در بين مطالب يک موضوع ـ فقط به توسط "آرموني" به دست ميآيد. اين است که بايد مصراعها و ابيات دسته جمعي و به طور مشترک، وزن را توليد کنند .

** «استقلال مصراعها به توسط پايان بندي آنها است که عمليات ارکان را ضمانت ميکنند و اگر اين نباشد شعر از حيث وزن يک بحرالطويل است.» 

** «قافيه… بعد از وزن در شعر پيدا شده. قافيه قديم مثل وزن قديم است. قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد… مطلب که جدا شد، قافيه جداست».

** «شعر وزن و قافيه نيست. بلکه وزن و قافيه هم از ابزار کار شاعر است».

** «شعر قديم ما سوبژکتيو است، يعني با باطن و حالات باطني ما سر و کار دارد و در آن مناظر ظاهري نمونه فعل و انفعالي است که در باطن گوينده صورت گرفته [است و] نميخواهد چندان متوجه آن چيزهايي باشد که در خارج وجود دارد».

**«... معني شرط است... زبان عوام آنقدر غني نيست و اگر شاعر فقط در آنها تفحص کند، سبک را به درجه نازل پايين برده، بالطبع معاني را از جنس نازل گرفته است... زبان عوام در حد فهم و احساسات خود عوام است... اما زماني هم هست که خود شاعر بايد سر رشتة کلمات را به دست بگيرد، آن را کش بدهد، تحليل و ترکيب تازه داشته باشد... زبان براي شاعر هميشه ناقص است و کوتاهي دارد و فقير است. غناي زبان، رسايي و کمال آن به دست شاعر است و بايد آن را بسازد...».

**«من شعر زياد گفتهام، اما همه يکدست نيستند. باور کنيد هنوز يک اقدام لازم در پيش هست که فکر ترديدآميز آن را به عقب انداخته…»    

 آن چه که در بالا آمده است، فشردهاي از نظرية ادبي نيما، در مورد نظام حاکم بر شعري است، که بايد جانشين نظم شعر کهن فارسي می شد . اما، نيما، حتي در شعرهايي که بعد از تدوين تئوري شعري اش سرود، به همه ی يشنهادات خود پايبند نيست. به عبارت ديگر، شعرهايش به تمامي، بر «نظام شعري اش» انطباق ندارند. علت آن است که نيما، بی وقفه  در کار تجربه و جستجوي توأم با تحقيق بود. او خود در حرفهاي همسايه به اين معني اشاره دارد:

** «در آثار من ميبينيد سالهاي متمادي من دست به هر شکلي انداختهام مثل اين که تمرين ميکردهام و در شب تاريک، دست به زمين ماليده راهي را میجستهام ...» .

**  «...امروز، کار نتيجة تحقيق است نه نفس کشيدن و بازو تکان دادن و زور زدن. هرچيز با نظم و قاعده پيوستگي دارد. اگر اين نباشد کاري که ميکنيد و هر قدر انقلاب در آن نشان ميدهيد، تکامل نيست، تنزل است.  همين دو اصل مسلم است که انقلاب و اغتشاش را از هم تفکيک ميکند»

با توجه به آخرين شعرهاي نيما، مثل «داروگ»، «ري را»، «همه شب»، «در کنار رودخانه»، «هست شب» «برف»، «ترا من در چشم در راهم» و... که در سالهاي 31 به بعد سروده شدهاند و حتي در معيار جهاني هم از ماندگارترين شعرهاي معاصر هستند، به نطر ميرسد که نيما، به آن چه سالها در جستجويش بود رسيد. اما، به رغم اين، با توجه به شعر «شب همه شب»  (آخرين شعرنیما، در مجموعه ی شعر منتشرشده اش) که تجربهاي است در شعر دو وزني، ميبينيم که شاعر همچنان در کار جستجو است. ديگر اين که، در ميان شعرهايي که نيما در اين سالها سروده است، از شعرهاي بلند و روايي مثل «مانلي» و «خانة سريويلي» نشاني نيست و هرچه، از نظر زماني جلوتر ميرويم، شعرها کوتاهتر شده، به جوهر شعري و ـ آنگونه که نيما ميخواست ـ «به طبيعت کلام » نزديکتر ميشوند. 

برخي از منتقدين و صاحبنظران شعرنو، بر اين باور هستند که ، شعرهاي خوب نيما چندان زياد نيست و از اين بابت برخي از رهروان نيما مثل اخوان ثالث، آشکارا بر او پيشي گرفتهاند .  نيما، که خود بر نارساييهاي موجود در تعداد قابل توجهی از  شعرهايش معترف است ، پيشتر، جوابي هوشمندانه به ايراداتي از اين دست ميدهد:

«...من خودم به عيبي که در فورم اشعار من ممکن است وجود داشته باشد اعتراف دارم. از دورة انتشار مجلة "موسيقي" گذشته، خيلي ورزش در اين کار کردهام. من هر روز مشغولم براي اصلاح خود. اما يک جواب به مدعي ميدهم . انقلاب را به نظم و متانت نگاه نمي‌کنند، هرچند اساس آن نظم و متانت است. من ويران کننده و سازنده‌ا‌م. من نديده‌ام که بنايي را آرايش کنند، پس از آن پي بريزند».42

   اما، نوآوري نيما، تنها در شکستن قالبهاي شعر سنتي و تغيير طولی  مصراعها خلاصه نميشود. شعر نيما محصول نگاه بيواسطة او به هستي است. پيشتر از نيما خوانديم :

«شعر قديم ما سوبژکتيو است، يعني با باطن و حالات باطني ما سر و کار دارد و در آن مناظر ظاهري نمونه فعل و انفعالي است که در باطن گوينده صورت گرفته [است و] نميخواهد چندان متوجه آن چيزهايي باشد که در خارج وجود دارد. »  

در غالب شعرهاي نيما، تجربههاي عيني او را از طبيعت ـ به صورت تجربههاي ذهني و دروني شده ـ به وضوح ميتوان ديد. نيما، برخلاف اکثریت قریب به اتفاق  سرایندگان شعر کهن فارسي، دنيا را در مسير واژگان و ترکيبات کليدي شعر کهن، مثل «کفرزلف »، «خط وخال »، «ساقي سيمين ساق » و... نميديد.

نيما، خود در اين باره اشارهاي گويا دارد:

«سعي کنيد همانطور که ميبينيد بنويسيد و سعي کنيد شعر شما نشاني واضحتر از شما بدهد. وقتي شما مثل قدما ميبينيد و برخلاف آن چه در خارج قرار دارد ميآفرينيد... آفرينش شما بکلي زندگي و طبيعت را فراموش کرده است...»

از اين رو، «شب» نيما، گرته برداری از «شبي گيسو فرو هشته به دامنِ» منوچهري دامغاني نيست. شبي است که خود شاعر در تب و تاب لحظههاي شاعرانهاش تجربه کرده است.

 شب نيما ، «سياه سالخوردي است» که «دندانهاي ريختهاش»، تعبيري است از « ریزش ستارگان » در  گذر شب و برآمدن «صبح »:

در تمام طول شب

 کاين سياه سالخورد انبوه دندانهاش ميريزد

                                                          «پادشاه فتح»

شب نیما ، در شعر زیر ، در هیئت بام قیر اندود = « بام تن بشسته ز قیر »  تصویر می شود :

صبحگاهان که بسته می ماند / ماهی آبنوس در زنجیر / دم طاووس پر می افشاند / روی این بام ِ تن بشسته ز قیر ...

 

 نيما، آنگاه که آسمان باراني و درياي طوفاني را تصوير ميکند، از صور خيالي بهره ميبرد که در ادب فارسي  پيشينهاي ندارند. آسمان گرفتهاش «دود سرشت ابر بر پشت» است و درياي طوفانياش، در هیئت انسانی تصویر می شود که از خشم، مشت بر روي ميکوبد:

 

هنگام که گريه ميدهد ساز                     

اين دود سرشت ابر بر پشت...

هنگام که نيل چشم دريا                          

از خشم به روي ميزند مشت...

                                           

 اشعار نيما، حاصل تجربههاي شخصي و عيني نيما از محيط زندگي او است، که  با نازک انديشي، بيان شاعرانه مييابند:

 

مانده از شبهاي دورادور

بر مسير خامش جنگل

سنگچيني از اجاقي سرد

اندرو خاکستر سردي

...

در شعر کهن فارسی، براي همه ی واژگان و مضامين، رخصت و فرصت ورود به « ساحت مقدس شعر» فراهم نبود. اما، در شعر نيما، نه تنها واژگان ِ به ظاهر غيرشاعرانهاي مثل «پلکيدن» جلوه ميکنند، بلکه «سنگپشت پیر» نيز مضمون شعر شده و عاطفه شاعرانة او  را بر ميانگيزد:

 

در کنار رودخانه ميپلکد سنگپشت پير

روز، روز آفتابي

صحنه  ی آييش گرم است.

...                                             «در کنار رودخانه»

و در شعر دیگری ، گاو نر = « کک کی » ، مضمون شعر نیما می شود تا تنهایی و گم گشتگی او را تصویر کند :

دیری ست نعره می کشد از بیشه ی خموش

« کک کی » که مانده گم .

از چشم ها نهفته پری وار

زندان بر او شده ست علف زار

بر او ، که او قرارندارد

هیچ آشنا گذارندارد ...

 

                                                                                             ادامه دارد

 

********************************************************************* 

 پانوشت :

26ـ نامه ها ، نامه به ذبیح الله صفا ،  صص 329 ـ 330 . نامه های نیما به ذبیح الله صفا ، عمدتأ

در توضیح تئوریک راه و رسم نویی است که ، در شعر و شاعری پیش گرفته است .

27ـ مجموعه آثار نيما يوشيج، در باره شعر و شاعري، تدوين سيروس طاهباز،  ص 63

28ـ برگزيده آثار نيما يوشيج، نثر بانضمام يادداشتهاي روزانه، تدوين سيروس طاهباز، زندگينامه ی خود نوشته ی نيما يوشيج، ص 10

29ـ نيما يوشيج،  نامهها، 501

30ـ مجموعه ی کامل اشعار نیما یوشیج ، صص 37ـ 38

31ـ نيما يوشيج، نامهها، ص 97ـ 96، نامه به عشقي

32ـ يادمان نيما، محمد رضالاهوتي، چاپ اول، ص 214

  به عنوان شاهد ،  یک بند از قطعه ای را  که زنده یاد محمد محیط طباطبایی ، به تقلید از نیما سروده بود ، از همان منبع و

صفحه  نقل می کنم :

          ای دریغا که عمر گذشته               از خود آثار نیکی نهشته

          خون دل با حوادث سرشته              بر سر لوح خاطر نوشته

                            یادگاری که نسیان ندارد

                            ذکر آن غصه ی تازه آرد .               

33ـ  یادمان نیما ، صص 214ـ 215

34ـ نامه های نیما ،  صص 24ـ 25

35ـ نامه های نیما ، ص 32

36 ـ یادمان نیما ، ص 36

37 ـ همان جا

38 ـ نامه ها ، ص 263 نامه به مفتاح

39ـ نيما يوشيج، نامهها، ص 97ـ 96، نامه به عشقي

40ـ روزگارنو، "طفل صد سالهاي به نام شعرنو"  دفتر ششم، سال دوازدهم، ش 138، ص 44

41ـ نامههاي نيما، ص 229

42ـ نيما يوشيج، در بارة شعر و شاعري،  صص 81ـ 82