بسمالحق
با نام آزادی، آگاهی و عدالت
به
معلمانِ مدارس و دانشگاهها سنگربانانِ علم و عدالت و آزادی
سراب عدالت و خواب کودتای فرهنگی دوم
دكتر محمد ملكی
مقدمه
پس از اعتصابها و اعتراضهای جانانة معلمان
سراسرِ كشور سردمداران نظام ولائی به صدا درآمدند و هر یك با زبانی از «منزلت و
كرامت» معلم سخن گفتند، گفتند كه معلم كاری پیامبرگونه میكند و همه موظفند به
آنان احترام بگذارند و سپاسگوی آنها باشند اما كسی نگفت با منزلت و كرامت هیچ شكمی
سیر نمیشود و یكی از هزاران مشكل معلمان حل نمیگردد. مگر شما نبودید كه در روزهایی
كه هنوز مزة ثروتهای كلان را نچشیده و به قدرت مطلق نرسیده بودید فریاد میزدید
«من لامعاشَ له لا معادَ له» كسی كه معاش ندارد معاد ندارد، پس امروز این همه وعدة
دروغ و فریب و نیرنگ برای چیست؟ و چرا همة وعدههایی را كه پیش از رسیدنِ به قدرت
داده بودید فراموش كردید و تا آنجا رفتید كه با زندان و باطوم و شكنجه كرامت معلم
را پاس!! داشتید. من بعنوان یك معلم سالخوردة دانشگاه وظیفة خود میدانم مشتتان را
باز كنم و بگویم شما در دروغگویی و لافزنی سرآمد دروغگویانِ بزرگ تاریخ هستید و این
دو بیت را تقدیمتان نمایم.
ای به ظاهر « احمد »
و باطن « قباد »
|
ای شـمـایـان مـدعـی بـر مـهـر و داد
|
وایـتـــان و وایـتـــان و وایـتـــان
|
ای شــمـا قــدرت بـدســتـانِ زمـان
|
*
* *
درونِ ساختمان امور بازنشستگان دانشگاه
تهران در جستجوی فیش حقوقِ اردیبهشتماه 1386 بودم و خواه و ناخواه به حقوقِ سایر
همكاران اعم از استاد و كارمند نظر افكندم. اكثریت قریب باتفاقِ دریافتی همكارانِ
بازنشسته زیر خط فقرِ اعلام شده از سوی حاكمیت بود (400 هزار تومان). پس از ترك
ساختمانِ امور بازنشستگان به خیابانِ 16 آذر همانجا كه هر گوشة آن خاطرهای را در
ذهنم تداعی میكند وارد شدم. چند بار نظری به فیش حقوقم انداختم (2363482 ریال
حقوق و با عائلهمندی جمعاً 2861146 ریال پس از كسر بیمه 2785639 ریال) احساس كردم
با حقوق ماهیانه دویست و هفتاد و هشت هزار تومان مانند بسیاری از همكارانم و دیگر
معلمان و كارگران و... چقدر فقیرم و در كشوری با این ثروتهای عظیم چند میلیون
خانواده مانند خانوادة من زیر خط فقر زندگی میكنند، خسته و نگران، انتهای خیابان
16 آذر روبهروی درب ورودی دبیرخانه دانشگاه، كنار پیادهرو به نردههای دانشگاهی
كه از سوی مردم سنگر آزادی نام گرفت تكیه دادم تا بغضِ در گلومانده را فرو دهم،
ناگهان در كنار درب ورودی دبیرخانه پارچهای را دیدم كه روی آن با امضاء روابط
عمومی دانشگاهِ تهران نوشته بود.
انتخاب
حضرت آیتالله عمید زنجانی ریاست محترم دانشگاه تهران را بعنوان استاد ممتاز
دانشگاه تبریك میگوییم. اشك پردهای شد پیشِ چشمانم و فیلمهایی را
روی پرده دیدم از سه دهه قبل تا امروز، دیدم هفته همبستگی بین استاد و
دانشجو (7 تا 13 آبان 57) را كه در پایان با حملة نیروهای انتظامی شاه از همین محل
به دانشآموزانی كه عازم دانشگاه بودند جمعی از دانشجویان و دانشآموزان را كشتند
و مجروح كردند.
دیدم
وقتی در همین محل مانع ورود استادان به باشگاه دانشگاه شدند و حادثة توهین به چند
استاد پیش آمد از فردای آن روز تحصن 25 روزه استادان در دبیرخانه دانشگاه، طبقة
پنجم كه امروز شیخ عمید زنجانی در دفتر ریاست آن نشسته است آغاز شد (29 آذر تا 23
دیماه 57)
دیدم
وقتی یك هفته پس از تغییر نظام، شورای مدیریت دانشگاهِ تهران اعلام بازگشایی
دانشگاه را نمود استادان و دانشجویان با چه شور و شوقی به كلاسها رفتند و دانشگاه
تبدیل به مركز كسب دانش و رویش گلهای امید برای آزادی ایران شد تا آنجا كه نام
سنگر آزادی برخود گرفت و خاك آن سجدهگاه نمازگزاران جمعه به امامت آیتالله
طالقانی شد.
دیدم
و شنیدم، گفتگوی انحصارطلبان در شورای انقلاب و دولت موقت پس از تشكیل شوراهای
هماهنگی در دانشگاه را كه میگفتند دانشگاهها ساز دیگری میزنند و حاضر به اطاعت
كوركورانه از اوامر قدرت بدستانِ انحصارطلب نیستند پس باید با این پدیده مبارزه
كرد و از همان هنگام زمزمه انقلاب فرهنگی و در حقیقت كودتای فرهنگی برای بستن
دانشگاهها به بهانه اسلامی كردن آغاز شد.
دیدم
و شنیدم هجوم مزدبگیران حكومت را به دانشگاه در همین محل و فریادها را كه «استاد
وابسته اخراج باید گردد» و «اراذل و اوباش در لباسِ دانشجویی از دانشگاه اخراج باید
گردند» و «دانشگاه اسلامی تأسیس باید گردد» و در این میان صدای «زهرا خانم»ها را
كه نداسته آلت دستِ كسانی شده بودند كه وجود دانشگاه غیروابسته خاری در چشمان آنها
بود.
با
پشت دستها پردة اشك را از جلوی چشمانم پاك كردم و چند لحظه به ساختمان دبیرخانه
دانشگاه و خیابان 16 آذر نظر افكندم و نگاهی به فیش حقوقم كه هنوز در دستم بود. پس
از گذشت 30 سال از آن وقایع اشك دگربار پردهای شد پیش چشمانم، امّا پردهای دیگر؛
به
یاد آوردم پس از بستن دانشگاهها به روی استاد و دانشجو عدهای از
دانشجویان و استادان وابسته به نظام كه آبشخوار فكریشان افرادی نظیر آیت (دبیر سیاسی
حزب جمهوری اسلامی) بودند با نام انجمنهای اسلامی (تحكیم وحدت) به جان دانشگاهها
و دانشگاهیان افتادند و هر كه را خواستند از دانشگاهها «حذف» و به جای آنها عوامِل
خود را «جذب» كردند و بیش از ده سال سنگر آزادی را به سنگری برای سركوبی و دفاع از
نظام ولائی تبدیل نمودند امّا چه غافل كه خاكستر جانها و اندیشههایی كه دشمنان
آزادی با سوزاندن دهها هزار دانشجو و استاد بوجود آوردند خاكستر ققنوس آزادی و
عدالت شد تا روزی ققنوسی دیگر از این خاكستر برخیزد و هستی آنها را به باد دهد و
چنین شد.
به
یاد آوردم وقتی اولین نسیم بیداری وزید و كمكم خاكستر به كناری
رفت چگونه آتش نهفته شعله كشید و در یك شب گرم تابستانی (18 تیر 1378) میرفت تا
دودمان ظالمان را بسوزاند امّا رژیم با دستپاچگی و به میدان آوردنِ تمام نیروهای
علنی و مخفی خود اعم از لباس شخصیها نیروهای انتظامی و امنیتی و گروههای معتقد
به نظام اعم از اصلاحطلبان درون و برون حكومت و دیگر نیروهای ملتزم به قانون اساسی
،همانهایی كه میپندارند از شكم قانون اساسی و نظام ولائی میتوان آزادی و عدالت بیرون
كشید، با سركوب و كشتار و در كنار آن نصیحت، توانست آتش را موقتاً خاموش كند. اما
دیدیم و شاهد بودیم آتش طغیان دانشجویان به دیگر اقشار جامعه از جمله معلمان و
كارگران و زنان گسترش یافت. دانشجویان با مأیوس شدن از حكومت و اصلاحاتیها و دیگر
مدعیان دگراندیشی بیتوجه به آنها تا آنجا پیش رفتند كه عكسهای احمدینژاد را در
حضور او به آتش كشیدند تا نشان دهند آتش خشم دانشجو چقدر شعلهور و سوزاننده است.
اینجاست
كه زمزمه كودتای فرهنگی دوم وارد مرحله دیگری شد. و نظام تصمیم قطعی به انجام این كار
گرفت، اگر بیست و هشت سالِ قبل در اوایل اردیبهشت ماه (اردیبهشت 59) جمعی از عوامل
نظام با نام حزبالهی به همین محل كه من فیلم گذشته را میبینم حمله كردند، این
روزها این عوامل با نام دانشجویان بسیجی به دانشگاه پلیتكنیك یورش میبرند و شعار
انقلاب فرهنگی دوم سر میدهند. غافل كه تفاوت امروز با آن روز تفاوت از زمین تا
آسمان است، اگر دانشجویان و استادانِ آن روز را به بهانههای گونهگون از جمله
اسلامی كردن دانشگاهها توانستید به خیال خود سركوب كنید امروز با دانشجویان و
استادانی طرف هستید كه از فیلترهای متعدد نظام ولائی عبور كردهاند و به دانشگاه
راه یافتهاند، اینها اگر بگفته شما اراذل و اوباشند، در دامانِ خودتان تربیت شدهاند.
صحنه آنقدر دردناك است كه بار دیگر مجبور میشوم پردهای از اشك را كه پیش چشمانم
نشسته پاك كنم. بغض گلویم را میفشارد. من بعنوان یك استاد سالخورده و بازنشسته ولی
در حقیقت اخراجی از دانشگاه، باید شاهدِ چه صحنههایی باشم. اگر 28 سال قبل
استادان و دانشجویان را با مارك عواملِ بیگانه به زندان و شكنجهگاه و میدانِ
اعدام فرستادند و خانهنشین و فراری به اقصی نقاط جهان نمودند امروز با چه انگیزهای
عدهای بسیجی خود پرورش داده را به دانشگاه امیركبیر می فرستند تا مقدمهای باشد
بر كودتای فرهنگی دوم؟ با چه انگیزهای با لوگوی جعلی به مقدسات توهین میكنند حتی
از كاریكاتورسازی برای رهبرشان هم دریغ نمیكنند تا دانشجو را متهم كنند و در خیال
خود زمینهسازی برای كودتای فرهنگی دوم نمایند. مطمئن باشید با این حركات زشت و دیوانهوار
نمیتوانید صدای انتقاد دانشجویان را خاموش و این سنگرهای آزادی را تخریب كنید.
راستی در ذهنِ شما چه میگذرد و انگیزهتان از این كارهای مسخره چیست؟ میخواهید
آزموده را بار دیگر بیازمایید؟ كمی فكر كنید نتیجه بستن دانشگاهها، كشتار وحشیانه
دهه شصت و نسلكشی سال 67 در زندانها كه عمده قربانیان آن دانشگاهیان بودند، قتلهای
زنجیرهای، ترور دگراندیشان، حملة سال 78
به دانشگاهها و كشتار و زندانی كردن دانشجویان چه مشكلی از مشكلاتِ عدیدة «نظام
ولائی» را حل كرد كه امروز میخواهید با تغییر صحنه بار دیگر آن نمایشها را تكرار
كنید؟
ای شما صاحبان قدرت، نگاهی به تاریخ بیاندازید و از سرنوشتِ فرعونها،
نمرودها، استالینها، هیتلرها، صدامها عبرت بگیرید ــ اگرچه نخواهید گرفت، ــ مطمئن
باشید این فرمانِ تاریخ و قانونمندی حاكم بر این جهان است كه «الملك یبقی مع الكفر
ولایبقی مع الظلم» (جهان با كفر باقی میماند اما با ظلم نه)، مرگ ظلم و ظالم دیر
و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. و حتماً فراخواهد رسید. من دگربار فریاد میكنم
اگر نه یك بار ده بار هم كودتای فرهنگی با نام انقلاب فرهنگی بكنید باز دانشگاهها
«سنگر آزادی» باقی خواهند ماند.
از پشت نردهها به دانشگاه و ساختمان دبیرخانة دانشگاه
تهران نظر افكندم خسته بودم. امّا چارهای نبود باید با تنی دردآلود از خیابان 16
آذر به میدان انقلاب میرفتم.
29
اردیبهشت 1386
سالروز
تولد دکتر محمد مصدق