ما چه می گوییم!؟ چه می خواهیم!؟
چه می توانیم!؟
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست.
" حافظ
"
بی آنکه بخواهم به یاران چپ و مبارزان سیاسی ای که داغ شکنجه بر تنشان است و
طعم تلخ زندان حاکمان جنایتکار را چشیده اند، انتقادی بکنم و بر تلاش و مبارزه شان
علامت سوالی بگذارم و یا بهانه به آنانی که همواره نمک پاش زخم یارانم بوده اند،
دهم، مشکلی را می خواهم رساتر از هر وقت فریاد کنم.
این سالها هستند بویژه کسانی که از سروقدان دیارم که برای دفاع از زندگی
و آزادی و حقوق انسانی، جان خویش را در این راه نهاده اند،
بجای پایبندی به بالندگی و تداوم راه انسانی و ترقیخواهانه یاران پرکشیده از
میانمان راکه باید میراثداری کنند، چنان
است که به میراثخواری نشسته اند و برای
ساده ترین اصل تحمل و پایه ای ترین اصل آزادی بیان و دمکراسی، بدتر از کسانی
برخورد می کنند که مانندند همانانی را که سر ستیزمان است. آنانی که نعره های حزب
فقط حزب الله سر داده و یا دنباله روی فرهنگ شعبان بی مخان وطنمان بودند! عجبا که
سالهای دربدری و زندگی در غرب و تجربه ارزشمند احترام به عقاید دیگران وتحمل
مخالف، هنوزچهره واپسگرایانه فرهنگ استبداد و پلیسی را با خود به تماشا می گذارند.
درد آنجا کاری تر می شود که بخواهی در شرایط مرگ و زندگی از ساده ترین اصل با
هم بودن و هم گامی دفاع کنی و بخواهی همسو در راهی مشترک پیش بروی!
براستی هم اینانی که چنین موشکافانه به هر نکته ساده می نگرند! چرا به
ناکارآمدی راه درپیش گرفته شده نمی اندیشند!؟ چرا میدان تهی است از نیروی بالنده و
مترقی و فراگیر سیاسی در پهنه مبارزه با نیروهای هزار رنگ ارتجاع حاکم که در حساس
ترین زمان تاریخی دار و ندار یک ملت را به تاراج می دهند و شرایط خونباری را تحمیل
کرده و میهن و ملت را به ویرانی و جنگ و فقر و هزار درد بی درمان آن می کشانند و
دریغ از یک محور فراگیر سیاسی که حقشان را فریاد کنند!
ما کجاییم!؟
ما چه می گوییم!؟
ما چه هستیم!؟
چه داریم!؟
چه می توانیم!؟
چه می خواهیم!؟
سالهای شعار و آرمان گرایی اوتوپیایی و خیالپردازانه و نگاه های عاقل اندر
سفیه به همه چیز و هم کس تا کی ادامه باید داشته باشد!؟
تا کی باید به تلقین اینکه تحمل کنیم بی آنکه بیاندیشیم آیا خودقابل تحمل
هستیم!؟
تاکی بدون پرداختن به درستی یافته ها و دانسته های خود، به سنجش عقاید و
خواسته ها و حتی شناخت درست دیگران،
شعار آگاهانیدنشان و اتحاد پرولتاریای جهان و نبرد با امپریالیسم را باید سر دهیم!؟
ما چه می گوییم!؟
واقعیت تلخ و خونبار کنونی را، چه راه برون رفت داشته و داریم!؟ اگر داشته
ایم! چرا تا به این اندازه با خون و زندگی خود و مردمی که به آنان عشق می ورزیم،
تاوان داده و می دهیم! اگر نداشته ایم! این همه اصرار و جدلهای از پی هیج، برای
چیست!؟
ما چه می خواهیم!؟
حکومت جهل و جنون و جنایت در میهن ما بیداد می کند. آب از سر همه گذشته است!
روزگار سیاه مردم مان هر خفته ی مست و بی خبری را هشدار می دهد! گوش شنواتان چه
شد!؟ سر و کول هم پریدنهامان تا کی!؟ تا کی بحث خیانت و اشتباه و خلق و ضد خلق!
ارتجاع و امپرالیسم و بورژوا و خورده بورژوا و
واژه های ایسمی که دیگر از شنیدن آن حتی خود نیز تحملش را ندارید! تا کی!؟
با همه ی دب دبه و کب کبه! میدان سیاسی را به مشتی آخوند باختیم! به هردلیل و با هر تحلیلی! رسوایی از این بدتر که
همان مشتی آخوند روزگار همه چیز و همه کس را خونبار کرد و دار و ندار همه کس را به تاراج برد! خاورانها را نمی بینید!؟
خاوران خفتگان زنده تر از ما! را فقط در شعارهاتان و شعرهاتان می ستایید!؟
میدان عمل چه!؟ همه ایران خاوران شده! توده های مردم در فقر و جهل و فحشا و اعتیاد
و بی پناهی، زیر چرخ سرکوب و کشتار همان مشتی آخوند هنوز هم دست و پا می زنند!
ما چه می گوییم!؟
ما چه می خواهیم!؟
کارمان کوبیدن و رزم با توده و اکثریت و شاه و شاه زاده! امپرالیسم شده آن هم
در حرف! در عمل چه می کنیم! با چنین شیوه ای پس از اینهمه سال و بجان این و آن
افتادن و بهم زدنها و پریدنها و حتی به هنرمند و نویسنده و شاعر هم رحم نکرده و
پریدن به همه کس و همه چیز! کدام درد از هزار درد جامعه ما را حل کرده! به کدام
معضل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی پاسخ داده ایم! چه فرهنگی را نمایندگی می کنیم!؟ چه
فرهنگی را شعار می دهیم و چه فرهنگی را در عمل می نمایانیم!؟
این همه شعار دادنها در کدام جبهه ای، یاری رسان مردمی شد که سنگ آن را به
سینه می زنیم. نیروها ی ارتجاعی هنوز در کشورمان ترکتازانه بیداد می کنند. می زنند. می کشند. می برند. غارت می
کنند. درد از استخوان مردم مان گذشته است.
حاکمیت مالیخولیایی و صاحب زمانی دست به هر جنایتی می زند. به هیچ کس و هیچ
قانونی هم پاسخگو نیست! به ملت چونان گله ای برای کشتار و غارت می نگرد. همه چیز و
همه کس را قربانی بقای جنایت بارانه و خونبارانه خویش می کند. آینده دهشتناکتر و
فاجعه بارتری در انتظار ملت و میهن ماست.
خطر نیروگاههای هسته ای و بموازات آن انفجار هسته ای حتی در زمان صلح و جنگ
میهن و ملت ما را تهدید می کنید!
امپریالیسم پشت گوش میهنمان کمین کرده و شاخ و شانه می کشد! مردم تهیدست
کشورهای منطقه تاوان این حضور را می دهند. سرنوشت بدتر از عراق و افغانستان در
کمین مردم ماست.
چه می گوییم!؟
ما چه می خواهیم!؟
در چنین شرایط حساس و مرگبار اگر توان کنار آمدن با خود و کار مشترک و هماهنگ
را نداریم! در چه شرایطی خواهیم داشت!؟
اگر به همه آنچه که تحلیل می کنیم و
از بالا نگاه می کنیم!
اگر به صداقت خود که همیشه به آن بالیده ایم و نیز اعتبار نیروی مترقی و
بالنده جامعه ماست، باور داریم، لحظه ای بخود آییم!
چه می گوییم!
چه می خواهیم!
چه داریم!
چه می توانیم!
آیا زمان خود محوری و تنگ نظری و خود فریباندن سر نیامده است!؟
پریدن به احزاب سیاسی مخالف و چنگ و دندان نشان دادن ها و پراکنده کاری، هیچ
کمکی به شرایط کنونی نمی کند. زخمهای آن هنوز بر پیکر جنبش ترقیخواهانه و
آزادیخواهانه ما باقیست! صداقت انقلابی
حکم می کند بخود آییم. برای پایبندیهای حزب الله گونه به اصولی که درستی آن، حتی
با ضریب پایین ترین درصد احتمال، مورد تردید است! میهن و ملت و اینده ای را قربانی باید کرد!؟
زمانی که از تشکیل کوچکترین واحد اشتراک
جمعی برای کاری مشترک در مبارزه ی زمان بغایت حساس و خطیر کنونی، ناتوانیم!
چه می گوییم! اصرار ما از چیست!؟
ما از تاثیر گذاری هرچند ناچیز بر جنبش ها و خیزشها و اعتراضات داخلی و سازمان
دهی حتی اندک در میهنمان وا مانده ایم و با صدور اطلاعیه ی بخشنامه ای، کدام گره
جنبش اعتراضی و رهایی بخش داخل را باز کرده ایم! گفتمانهامان، رسانه هامان بگونه
ایست که گویی دنیا را فتح کرده ایم و در حال فتح کردن آنیم اما در میهن خود که به عنوان نیروی مترقی آن
بحساب می آییم، از کوچکترین تشکلی که در اعتراضات و خیزشهای مردمی نقش داشته باشد
و یا حضوری، ناتوانیم آنگاه همسویی و صدور بخشنامه پشتیبانی از اعتراضات و خیزشهای
مردمی کشورهای دیگر را هم فریاد می کنیم!
از مجموعه این منم منم کردنها تنها نامی مانده و محفلهایی که از کوچکترین تفاهم و
کار جمعی وامانده است. تفاهمی که بتوان تفهامش نامید و کاری بتوان کارش دانست!
ما چه داریم!؟
چه می توانیم!؟
چه می خواهیم!؟
ما چه می گوییم!؟
صداقت انسانی، اگر به سیاسی انقلابی در دیگران بغیر از خود، باورندارید، حکم
می کند یا در مسیری کارآمد، مشکلی از هزار مشکل جامعه سیاسی، فرهنگی خویش را حل
کنیم. یا کنار کشیم و سنگ راه آنانی نباشیم که به پتانسیلهایی کارآمد در پی برون
رفت از بن بست پراکندگی و تشتت و خودمحوری ها و تنگ نظریها می کوشند.
فصد آن ندارم که آتش بیار آنانی باشم که هنوز نمک پاش زخم آزادیخواهان و
نیروهای مترقی و بالنده مایند اما درد این پراکندگی وناکارآمدی و زمان حساس و
سرنوشت سازی که در آنیم، دمار از روزگارهمه در آورده است. باید کاری کرد. باید
همگام و همسو و هم صدا با زنان و مردان و کارگران و دانشجویان و آموزگاران
میهنمان، برخیزیم. یکپارچه و یک صدا روزگار را برسر بختک حاکمان جهل و جنایت آوار
کنیم. با هم بودن و همبستگی و تحمل را از مردم خویش بیاموزیم. کار دشواری نیست اگر
مردم خویش را بهتر بشناسیم.
پیشاپیش از یارانی که گفتمان فوق، رنجش شان را سبب شده است، پوزش می خواهم اگر
چه باور دارم که فریاد مرا درک می کنند.
با مهر
گیل آوایی
چهارشنبه 16 مه 2007
هلند