سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۶ - ۱۵ مه ۲۰۰۷

در میان همه ی متن های ادبی ی فارسی

 شاهنامه تنها اثری است كه بیشترین ارج را به زنان گذاشته است

 

نیلوفر احمدپور

 

تندیس فردوسی در دوشنبه که پس از به زیر کشیدن مجسمه ی لنین در پایتخت تاجیكستان، جای آن قرار گرفت.

 

جلیل دوستخواه در 1312 در اصفهان متولد شد. در سال 1347 در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران درجه ی دکترا گرفت.

دوستخواه از پژوهندگان برجسته در اوستاشناسی و پژوهش های مربوط به شاهنامه ی فردوسی است. از نوشته های او می توان به: اوستا (کهن ترین سرودهای ایرانیان در دو جلد)، حماسه ی ایران (یادمانی از فراسوی هزاره ها)، گزارش هفت خان رستم (بربنیاد داستانی از شاهنامه برای نوجوانان)، ترجمه ی بنیادهای استوره و حماسه ی ایران، فرآیند ِ تكوین ِ حماسه ی ایران از آغاز تا روزگار فردوسی و شناخت نامه ی فردوسی و شاهنامه (در مجموعه ی از ایران چه می دانم؟) و ... اشاره کرد.

جلیل دوستخواه اکنون نزدیک به دو دهه است که ساکن استرالیا است و در آنجا با راه اندازی كانون پژوهش های ایران شناختی، چراغ پژوهش های ایرانی را در فرسنگ ها دور از میهن، همچنان روشن نگه داشته است.

 برای شناخت بیشتر خوانندگان روزنامک* از فرزانه ی توس و اثر گرانسنگ او یعنی شاهنامه، شما را به خواندن گفت و گوی اینترنتی که با ایشان انجام داده ام دعوت می کنم.

 

سرایش شاهنامه از چه زمانی آغاز شده و چند سال به درازا كشیده است؟ نقش محمود غزنوی در این میان چیست؟

فردوسی، سرایش بخش هایی از شاهنامه را از اوان جوانی و هنگام آشنایی با گنجینه های ادب و فرهنگ ایرانی آغازكرد. امّا  پس از مرگ ناگهانی ی دقیقی – كه پیش از وی دست به این كار زده و كارش ناتمام مانده بود – یعنی در حدود سال ٣٥٦ هجری ی خورشیدی (برابر با  سال ٣٦٧ هجری ی قمری و سال ٩٧٧ میلادی) – بود كه این بار ِ امانت را بر دوش گرفت و راه دشوار ِ تدوین واپسین ِ حماسه ی ملّی ی ایران را تا به آخر پیمود و سرانجام، به گفته ی آشكار خودش در پایان شاهنامه، در روز ٢٥ اسفندماه سال ٣٨٨ هجری ی خورشیدی ( برابر با سال ٤٠٠ هجری ی قمری و ١٠١٠ میلادی)، بر كار ِ عظیمش نقطه ی پایان نهاد:

«... سرآمد كنون قصّه ی یزدگرد/ به ماه ِ سِفندارمَذ، روز ِ اَرد/ ز هجرت شده پنج هشتاد بار/ به نام ِ جهانْ داور ِ كردگار/ چو این نامورْ نامه آمد به بُن / ز من روی ِ كشور شود پُرسَخُن ...»[1]

محمود غزنوی در شكل گیری ی شاهنامه، هیچ نقشی نداشت و همه ی آنچه در تذكره های ادبی و كتاب های تاریخْ گونه درباره ی نقش ورزی ی او – حتّا به گونه ی منفی – نوشته اند، افسانه بافی و مهمل است و هیچ گونه پشتوانه و بنیادی ندارد. فردوسی سرایش شاهنامه را در روزگار سامانیان و پیش از به قدرت رسیدن محمود آغازكرد و نخستین دستْ نوشت آن را زمانی به پایان رسانید كه محمود هنور بر تخت ننشسته بود و هرگاه امروز ستایش نامه هایی درباره ی محمود، در دیباچه و چند جای از شاهنامه به چشم می خورَد، در بهترین حالت، می توان آنها را افزوده های پسین شاعر و از سر ِ ناگزیری و بیم ِ جان دانست.[2]

 

زیستن فردوسی در دوران طلایی فرهنگ ایران یعنی دوره ی سامانیان چه تأثیری در سرایش شاهنامه داشته است؟

دوران شهریاری ی سامانیان را می توان روزگار ِ نوگردانی و بازْشناخت ِ زبان فارسی و مُرده ریگ ِ فرهنگی ی ایران كهن شمرد. فردوسی، زاده و پرورده ی آن دوران و فرزند ِ خاندانی دهقان بود. دهقانان در آن دوره  گروهی از زمین داران میانْ مایه بودند كه نگاهبانان گنجینه های بازمانده از فرهنگ باستانی به شمار می آمدند. شاعر ملّی ی ایران، در چنان خانواده یی و چنان محیطی بالید و فرهیخته شد و كار ِ گرانْ سنگ ِ حماسه سرایی را عهده دار گردید و با شایستگی به انجام رسانید. پس، كامیابی ی فردوسی را به تعبیری درست، می توان برآیند ِ كُنِش ِ فرهنگی ی ایرانْ دوستانه ی سامانیان و برگ ِ زرّینی در كارنامه ی شهریاری ی  آنان دانست.

 

شما در كتاب ِ «شناخت نامه ی فردوسی و شاهنامه» به این نكته اشاره كرده اید كه یك یا دو نسل پیش یا پس از فردوسی نمی توانستند چنین اثری را كه بیانگر هویت پهلوانی و فرهنگ ایران باشد، پدید آورند، در این رابطه توضیح بیشتری بدهید.

تا یكی دو نسل پیش از فردوسی، هنوز فرآیند ِ سربرافراشتن ِ ایرانیان از زیر ِ بار ِ تازش ِ عرب ها و كوشش هایی كه در راستای به فراموشی سپردن ِ فرهنگ ایرانی و زبان نوپای فارسی و عربی گردانیدن آن به كار می رفت، به اوج و به نقطه ی تعیین كننده نرسیده و آمادگی ی بایسته و پختگی ی شایسته برای دست زدن به كار ِ كارستان ِ حماسه سرایی پدید نیامده بود و رویدادهای زمانه نیز ناقوس ِ هشدار ِ در خطر افتادن ِ میراث فرهنگی و زبانی ی نیاكان و گمْ شدگی در فرهنگ و زبانی جُزْایرانی و پاكْ باختگی ی تاریخی را آشكارا به صدا در نیاورده بودند. همه ی اینها در هنگام بالیدن فردوسی و نسل او نمایان شد و سرانجام، این او بود كه پیام زمانه ی آبستن ِ رویدادهای سهمگین را بهتر و هوشمندانه تر از هركس دیگری از چند نسل پیش از خود دریافت و شایسته ترین پاسخ را بدان داد.

هرگاه فردوسی این دریافت و توان پاسخ گویی را نداشت و خویشكاری نمی ورزید و گردش زمانه كه پیوسته روی در آشوب وتباهی ی بیشتر داشت، به یكی دو نسل پس از او می رسید، چه بسا كه فرصت از دست می رفت و كار از كار می گذشت و بر ما نیز همان می رفت كه بر مصریان رفت. براین بنیاد، باید پذیرفت كه فردوسی درست در لحظه ی تاریخی ی سرنوشت ساز برای فرهنگ ایرانی و زبان فارسی پدیدارشد و خود نیز از پایگاه و نقشْ ورزی ی سِترگش به خوبی آگاهی داشت و بارها در شاهنامه بدان اشاره كرده است.

 

برخی بر این باورند كه شاهنامه تنها روایتگر داستان های استوره یی است در حالی كه شاهنامه به باور بسیاری از پژوهشگران، بیانگر تاریخ ایران نیز هست. رابطه ی شاهنامه با استوره و تاریخ چیست؟

اصلی ترین و عمده ترین و مهمّ ترین بخش ِ درونمایه ی شاهنامه، روایت ها و میانْوَردهای پهلوانی (حماسی) ی ایرانیان در روزگاران كهن ِ پیشْ تاریخی است. استوره های باستانی پیش زمینه ی این روایت هاست؛ امّا این اثر، روایتگر ِ سرراست ِ آنها نیست. فردوسی، همه ی روایت های آمده در شاهنامه اش را از گیومرت ِ استوره تا یزدگرد سوم ساسانی، «تاریخ» می انگاشت و این، تعریفِ روزگار او از تاریخ بود كه با تعریف امروزین و دانشگاهی ی «تاریخ»، یكسره ناهمخوان است. امّا به هر روی، ما امروز ردّ ِ پای بسیاری از استوره ها، روایت های پهلوانی ی ملّی و گرته ای از تاریخ سرزمین و كارنامه ی نیاكانمان و بسیاری از ارزش های فرهنگی ی كهن را در این گنج شایگان می یابیم و در رویكردی روزْآمد به تاریخ به منزله ی یك دانش با سامان ها و بُنْ مایه های ویژه اش نیز از این مجموعه ی عظیم، بی نیاز نیستیم.

 

متأسّفانه می بینیم كسانی كه شاهنامه را نخوانده اند، با آوردن چند بیت الحاقی از شاهنامه، فردوسی را به ناروا  به «زن ستیزی» متّهم می كنند، دیدگاهتان را در این باره بفرمایید؟

دریغا كه بیشتر نزدیك به تمام ما ایرانیان، هنوز یادنگرفته ایم كه هر سخنی را با سند و پشتوانه ی با اعتبار و پذیرفتنی بر زبان یا قلم بیاوریم و از حرف زدن و به ویژه گفتاوَرد از سخنان و سروده ها و نوشته های دیگران، بر پایه ی سست و نادرست ِ شایعه ها و گفته های مشهور و رایج بپرهیزیم.

شاهنامه ی فردوسی مانند دیگرْ متن های ادبی ی ما – و در واقع، بیش از همه ی آنها –  دستْ خوش دخالت های ناروای رونویسان (كاتبان) دستْ نوشت ها و دیگرْ مردمی كه تنها به زبان دیگران و گوش خود اطمینان دارند، بوده  و از همین رو صدها بیت از سروده های دیگرْ سرایندگان و یا از به اصطلاح طبعْ آزمایی های خود را بر آن افزوده و یا واژه ها و تركیب هایی را به خواست ِ خود در بیت های سروده ی فردوسی، تغییرداده و چیزهایی ناروا و ناسازگار با ساختار منظومه را جایگزین سخنان اصلی ی شاعر كرده اند كه سپس به چاپ هایی از این منظومه نیز راه یافته است و بسیاری از خوانندگان این اثر، به صِرف ِ این كه چنین بیت هایی در شاهنامه آمده و نام فردوسی را بر خود دارد، آنها را بی هیچ گونه پژوهش و كاوشی از استاد ِ توس دانسته و در همه جا بازگفته و بازنوشته اند و چنان رواجی بدانها داده اند كه اگر كسی بگوید آنها از فردوسی نیست و افزوده (الحاقی) است، به او پوزخند می زنند و او را "بی سواد" و "ناآگاه" می خوانند. برای نمونه، بیت بسیار مشهور ِ «بسی رنج بُردم درین سال سی / عجم زنده كردم بدین پارسی» بر پایه ی پژوهش های دستْ نوشت شناختی ی امروزین،  از سروده های فردوسی نیست. امّا شما افزوده بودگی ی آن را در میان گروه های گوناگون مطرح كنید و ببینید واكنش آنها چیست و چند تن این سخن را از شما می پذیرند.

درونمایه ی آنچه عنوان  ِ «زنْ ستیزی» بدان داده شده و در روزگار ما، به ویژه به سبب ِ مطرح بودن ِ گفتمان ِ برابری ی حق های انسانی ی زن و مرد و بایستگی ی پایانْ بخشی به حق كشی های دیرپای تاریخی در باره ی نیمه ی مادینه ی جامعه، رویكرد ِ بسیار بدان هست، از جمله موضوع هایی است كه كسانی به دور از هرگونه دقّت و پژوهشی و تنها بر پایه ی همان شایعه ها و افزوده های بر شاهنامه، آن را همچون یك امر بدیهی و مسلّم، به فردوسی نسبت می دهند و در هر مجلس و محفلی و هر رسانه یی با آب و تاب ِ تمام بازمی گویند و بازمی نویسند و چهره یی دروغین از فردوسی و شاهنامه اش عرضه می دارند. دامنه ی این غلط اندازی و شبهه افكنی تا بدان جا گسترده است كه حتّا شاعر نامدار و توانایی همچون زنده یاد احمد شاملو در سخنرانی ی جنجالی و تأسّف آور و بحث انگیزش در دانشگاه بركلی در كالیفرنیا (١٨ فروردین ١٣٦٩/ ٧ آوریل ١٩٩٠)، یاوه هایی از این دست را جدّی گرفت و به فردوسی نسبت داد و به شنوندگان سخنش عرضه كرد.[3]

امّا شناخت ِ شاهنامه ی راستین بر پایه ی پژوهش انتقادی و سنجه های دستْ نوشت شناختی و اصل های ویرایش متن، به روشنی نشان می دهد كه این اثر نه تنها متنی زنْ ستیز نیست؛ بلكه به وارونه ی آن، در میان همه ی متن های ادبی ی فارسی (نثر و نظم)، تنها اثری است كه بیشترین ارج را به زنان گذاشته و درخشان ترین سخنان را در وصف ِ شایستگی های زنان نقشْ وَرز در این منظومه، هم در صحنه های بزم و شادْخواری و مهرْوَرزی و هم در اندیشه وری و خردمندی و تدبیر و كاردانی آورده است. چهره های تابناكی همچون فرانك، سیندخت، رودابه، تهمینه، گردآفرید، مادر ِ گمْ نام ِ سیاوش، جَریرِه، فریگیس، منیژه، كتایون، گردیه و شیرین در كنار دِلیرْمردان ِ حماسه می درخشند و گستره ی فروغمند شاهنامه را سرشار از شور زندگی و پویایی ی انسانی می كنند.

به راستی آیا در سرزمینی كه در سرتاسر ِ متن های ادبی و تاریخی ی مردْ سالارانه ی هزاره ی گذشته اش و نیز عُرف و زبانْ زَد ِ مردانش، همواره زن «ناقصْ عقل» توصیف گردیده و خوارْمایه و نیازمند ِ حمایت ِ مرد انگاشته شده است، فردوسی یك استثنا نیست كه نه تنها زنان و مردان را در شایستگی همْ تراز می شمارد؛ بلكه – برای نمونه – در وصف ِ بانویی همچون تهمینه، می گوید: «روانش خِرَد بود و تنْ جان ِ پاك / تو گفتی كه بهره ندارد ز ِ خاك.» و آیا همین ویژگی ی انسانی و والای شاهنامه نبوده كه مردْسالاران و زنْ ستیزان را به خشم آورده و به آن همه دستْ یازی به متن و تباهكاری و افزودن بیت های شرمْ آور ِ زنْ نكوهانه و زنْ ستیزانه بر حماسه ی ایران، واداشته است؟

پس، هرگاه در موردهای ویژه یی به چهره های دُژخوی و دُژكرداری همچون سودابه بر می خوریم و در گره گاه های خاصّی از روایت ها و رویدادها، سخنان نكوهش آمیزی در اشاره به مَنِش و كُنِش ِ آنان از زبان ِ نقشْ وَرزان ِ داستان ها (و نه از زبان شاعر) در منظومه می بینیم، نباید و نمی توان بدانها جنبه ی همگانی داد و زمینه و طرح و توطئه شان در ساختار داستان را به دیده نگرفت و چنین نمونه های انگشت شماری را دستاویز بحث های نادرست و نتیجه گیری های ناسازگار با بُنْ مایه ها و درونْ مایه های داستان های حماسه ی ایران قرار داد و یا سراینده ی شاهنامه را باورْمَند به مَردْسالاری و زنْ نِكوه و زنْ ستیز شمرد.

در مورد شخص فردوسی، باید گفت كه در فراسوی جان بخشی ی استادانه و ستودنی اش به زنجیره ای از زنان نقشْ ورز در متن داستان ها، زن ِ آرمانی و ستوده ی او، همان بانوی سرای اوست كه نامی از او نبرده؛ امّا او را فرهیخته ای دلْ آگاه و ادبْ شناس وصف كرده كه درهنگام سرایش داستان غنایی و زیبای بیژن و منیژه، در نشست و بزمی دو تنه با شاعر، متن ِ پهلوی ی داستان را می خواند تا استاد ِ توس، آن را به كالبد ِ شعر ِ شیوای فارسی ی دَری درآوَرَد.

 

و سخن پایانی شما:

بایسته ی همه ی ما ایرانیان است كه از این پس، همچون گذشته، ساده انگار و بیرون نگر و دهان بین و بی دقّت نباشیم و هر سخنی را تنها پس از پژوهش ِ فراگیر و كاوش در ویراسته ترین چاپ شاهنامه و رای زنی با ویژه كاران ِ شاهنامه شناس و به دست آوردن اطمینان نسبی از استواری ی پشتوانه اش، از آن ِ فردوسی بشماریم و ارج ِ شاعر ِ بزرگ ملّی مان را پایمال ِ سبكسری و بی پروایی ی خود نكنیم. چُنین باد!

www.Rouznamak.blogfa.com



[1] . شاهنامه، بر اساس ويرايش مسكو، به كوشش دكتر سعيد حميديان، چا. ٤، نشر قطره، تهران- ١٣٧٦ ج ٩، ص ٣٨٢، بب ٨٦١-٨٦٣

 

[2] . براي شرحي گسترده در اين باره  دكتر ذبيح الله صفا، حماسه سرايي در ايران، چا. ٢، اميركبير، تهران – ١٣٣٣؛ دكتر محمّد امين رياحي، سرچشمه هاي فردوسي شناسي، مؤسّسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي (پژوهشگاه)، تهران - ١٣٧٢؛ جليل دوستخواه، حماسه ي ايران، يادماني از فراسوي هزاره ها، نشر ِ آگه، تهران- ١٣٨٠ و همو، فرآيند ِ تكوين حماسه ي ايران پيش از روزگار فردوسي و شناختْ نامه ي فردوسي و شاهنامه، شماره هاي ٥٨ و ٦١ از مجموعه ي از ايران چه مي دانم؟، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، تهران - ١٣٨٤

 

[3] . براي خواندن نقدي در باره ي آن سخنراني جليل دوستخواه، «نقد يا نَفي  ِ شاهنامه» در كتاب ِ حماسه ي ايران، يادماني از فراسوي هزاره ها، پيشين، صص ٢٥٣- ٢٨١