 |
دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۶ - ۷ مه ۲۰۰۷
|
|
|
برایم زندگی را نرم و
آهسته بخوان
عباس صحرائی
حلقه کن دستان گرمت را
به دور سینه ام
کمی بر خود بچسبانم
با نگاه گرم چشمانت
کمی از عشق را
در کاسه چشمان مشتاقم
بریز
نرم و آهسته
برایم حرفهای زندگی را،
نور امید و صفای دوستی را
همچو لا لائی بخوا ن .
خسته ام از سردی احساس ها
از زهر تلخ گفته ها
از نگا ه هائی چو سخت سخره ها
مرا در خود بگیر
حلقه کن دستان گرمت را
به دور سینه ام
مرا با خود
به باغ سبز رویا ها ببر
خنده ها از چهره ها دورند
کوچه ها خوا بند
از درون شوره زار
بغض ها
عشقی نمی روید.
بهت نا مفهوم ماندن
بر تمام بامها روئیده است.
دیگر از پرواز
چیزی را نمی بینم
هوا سنگین و بی بار است
نمی بارد.
من زماندن خسته ام
از سردی احساس ها
دل مرده ام .
حلقه کن دستان گرمت را
به دور سینه ام
دستم بگیر
با خود ببر
و
برایم زندگی را
نرم و آهسته بخوان .
****************
بر گرفته از کتاب:
شقایق های احساس
|
|
|
| |