مه
لقا علیزاده
واقعیت
روانی فرد و ارتباط آن با مهاجرت*
سوگ (1) از دست
دادن کسی یا چیزی ، احساسی است جهانی و شامل تمام افراد بشر حتی حیوانات می شود.
دوری، جدایی،و سوگ احساس هایی هستند که بشر در تمام طول عمر خود باید آنرا
متناوباً حس کند بدون اینکه از این احساس بمیرد، پس می توان گفت که زندگی تداوم از
دست دادن های متوالی است و سوگ انسان هیچوقت به پایان نمی رسد. ( از شیر گرفته شدن، پایان
کودکی، پایان نوجوانی، از دست دادن جوانی،زیبایی و غیره)
زندگی کردن
یعنی از دست دادن، یعنی:
- تغییر و تکامل (در طبیعت آنرا با عوض شدن
فصلها می بینیم)،
- توانایی وفق دادن خود با احساس اینکه چیزی
تمام شده و از بین رفته و مرگ یعنی پایان تغییر و تکامل،
- ازدست دادن لحظه پیش و کشف لحظه بعد، پس هم با
خلاقیت و هم با درد همراه است منتهی یک درد مشروع.
(گوگوش مرتباً در شعرهایش از جدایی و «آیری لیخ» صحبت می کند
و از راه، از هجرت، از نماندن در مرداب، از سفر و غیره می خواند).
وحدت اولیه:
نوزاد در ابتدا
خود را با مادر یا جانشین مادر یکی می داند که به آن وحدت اولیه (symbiose) گفته می شود، هر بار مادر (یا جانشین او) غایب می شود نوزاد نمی
تواند تشخیص دهد که دوری او چقدر طول می کشد 5 دقیقه، یکساعت یا یک عمر، فرض را بر
این می گیرد که مادر بزودی بر می گردد چون به او وابسته است مادر برای او مطلوب
مطلق (2) است. او اولین جدایی از مادر را بصورت نستالژی (3)
که همراه با اضطراب است تجربه می کند و جای خالی مادر
واقعی را با رویای او پر کرده و در خیال و وهم خود- halluciner - یک مادر خیالی مهربان
می سازد و با او ارتباط برقرار می کند یا پستانک ،ملافه یا اسباب بازی بالای تخت
را بجای او می گیرد تا مادر برگردد.
در 8 یا 9
ماهگی اضطراب جدایی را حس می کند و در خودش فرو می رود، غذا نمی خورد و خوابش
مغشوش می شود (4).
آنگاه که بچه
خوب تغذیه و امنیت عاطفی گرفت می تواند
بتدریج پشتش را به مادر کند و باصطلاح قبول کند با او بازی «سُک سُک» (5) بکند (
والبته بشرطی که مادر نیز آمادگی این جدایی را بخاطر رشد بچه اش بپذیرد).
حُسن جدایی از
مادر اینست که با باز یافتن او بچه می فهمد که موجودی جدا از مادر است یعنی تا
جدایی صورت نگیرد باز یافتن او هم احساس نمی شود، پس با مادریکی شدن یعنی بعنوان
موجود مستقل وجود نداشتن و زیر پتوی گرم و نرم و در آغوش مادر ماندن برای همیشه،
یعنی نوعی مرگ (پس چسبیدن به آنچه آشناست و امنیت می آورد یعنی از دست ندادن
وابستگی و کودکی ،مثل هر موضوع تازه که قبول آن با اینکه اضطراب می آورد در عوض
نیز باعث رشد می شود و این قیمتی است که باید برای بزرگ شدن پرداخت و گرنه در بچگی
می مانیم)
بچه بعد از این
جدایی برای بزرگ شدن و کشف دنیای بیرون (دنیای ناشناخته، نامطمئن،
ناامن،نامعلوم،تائید نشده و غیرقابل پیش بینی) و فکر کردن برای خودش آماده می شود
و روی ابژه یا مطلوب های دیگری سرمایه گذاری می کند و به جدا بودن از او رضا می
دهد . این جدایی برایش یک کمبود ومحرومیت و رنج مشروعی می آورد که برای رشد او
لازم است (اولین هفته های ورود به مهد کودک یا دبستان و جدایی از مادر).
باین ترتیب
تمنا و میل دوباره دیدن مادر در او زیاد می شود زیرا با او ماندن و وصل بودن به
مادر، تمنا و هوس دوباره دیدن او از بین می رود و در این دوباره دیدن در می یابد
که مادر موجودی جدا از اوست.
مثل احساس
گرسنگی که در اثر دور ماندن از غذا،میل و تمنای دوباره غذا خوردن پدید می آید و
احساس سیری حس می شود. این احساس در اثر
کمبود آن حاصل می شود.
پس جدا شدن بچه
یعنی «من» شدن او و آن هم در صورت قبول کردن گم شدن آن است که باز یافته می شود
(6).
نقش شخص ثالث
یعنی پدر (یا جانشین پدر) یا فعالیتهای مادر در بیرون- مثل آب یخی است که روی بچه
ریخته می شود و او را از جای گرم و نرم جدا می کند و نشان دهد که مادر فقط متعلق
به او نیست و دلمشغولی های دیگری هم جز اودارد. کودک باین ترتیب درمی یابد که دیگر
قدرت مطلق نیست (7).
بنابراین بزرگ
شدن، یاد گیری، رشد و تحول یعنی جای گرم و نرم را ول کردن و دنبال کشف رفتن،
سرمایه گذاری روی مطلوب های دیگرو دوباره برگشتن
می توان نتیجه
گرفت که « تنها امنیت واقعی در زندگی استقبال از عدم امنیت است».
البته چگونگی
این جدایی اولیه است که واقعیت روانی فرد
را شکل می بخشد و بعد از آن هر بار شخص در طول زندگی با جدایی سروکارپیدا می کند
آن جدایی اولیه فعال می شود.
اگر جدایی
اولیه بصورت طبیعی صورت گرفته باشد شخص برای جدایی های بعدی واکسینه شده است و می
تواند جدایی های کوچک و بزرگ بعدی را با دوران عزاداری و سوگواری (8) معمولی سپری
کند ولی اگر جدایی به مشکل برخورده باشد جدایی های بعدی او هم برایش مشکل خواهد
بود و ممکن است دوران سوگواری برای او مزمن (9) گردد که ریشه آن در آسیبی بوده است
که در کودکی در جدایی بر او وارد شده است.
پس سوگواری نیز
پدیده ای طبیعی و اصولاً سالم است ونیاز به زمان دارد و همان طور که گفتیم باعث
رشد می شود. وقتی شخص جدایی را قبول می کند می تواند جلو رود و اگر آنرا قبول نکند
در نستالژی می ماند. در نستالژی اصلاً سوگ و عزایی صورت نگرفته چون جدایی را قبول
نکرده ایم که برای آن عزا بگیریم و در پی تطبیق خود با آن بر آییم (10).
حالا من جدایی
اولیه را با مهاجرت مقایسه کرده و می گویم:
- مادر کسی است که به نوزاد امنیت می دهد مثل
مام وطن
- مسافرت و مهاجرت،یادگرفتن یک زبان غیر از زبان
مادری و دوری از وطن مثل پدر است که بچه را از مادر جدا می کند و رابطه تثلیث
را با مام وطن بر قرار می کند.
- وابستگی
به مادر مثل وابستگی به مام وطن است، برخورد با فرهنگ های مختلف رشد می آورد و
ماندن در سرزمین مادری نوعی مرگ فکری است پس جدایی از وطن هم می تواند باعث رشد
شود (مثل سفرهای سعدی)
- مسافرت
به ایده آل های نارسیسیک (11) خاتمه می دهد و فرد خودش را زیر سئوال می برد.
- همان طور
که جدایی اولیه بصورت ناگهانی و اجباری
دردناک است، مهاجرت اجباری و بدون برنامه ریزی نیز دردناک است
- مهاجر
مجبور است مانند بچه زبان یاد بگیرد – فکر کردن را در کشور جدید بیاموزد،بتدریج
استقلال فکری پیدا کند، بین فرهنگ قبلی و فرهنگ جدید تعادل برقرار کند خلاصه مانند
بچه دنیای بیرون از کشورش را کشف کند ( حالا فرض کنید زن مهاجر هم بخواهد این
مراحل را طی کند و جلوی او گرفته شودإإ)
در این بهم
خوردن تعادل بسیاری پرده پوشی ها و ناگفتنی های شخصیتی رو می شود و مهاجر مجبور است خود را از نو تعریف کند.
مثل بچه های
دبستانی که در خانه پادشاه بوده اند و وقتی پا بمدرسه می گذارند با عکس العمل بچه
های دیگر مواجه می شوند و خودشان را باید با بقیه وفق می دهند و بزرگ شوند (اگر در
خانه زیادی او را بالا برده باشند پایین تر می آید و اگر زیادی در خانه خُرد و
تحقیرش کرده باشند در مدرسه او را بالا می برند و او را تحسین می کنند)
به همین ترتیب
برای مهاجر هم ممکن است مثبت باشد یا منفی (منفی است اگر از محیط خودش او را کمتر
تحویل بگیرند، جامعه تصویر منفی از او بدهد یا هر جه بلد بوده بدرد آن جامعه نخورد
و مثبت است وقتی در جامعه جدید او را بهتر از کشورش و خانواده اش تحویل بگیرند)
(مطالعات روی جوانان روستایی سویسی که برای اولین بار برای رفتن به سربازی ده خود را ترک
می کنند و تب های شدید گرفته و بکلی مریض می شوند نشان می دهد که دل کندن از مام
وطن برایشان مشکل است)
در هر سوگ می
دانیم چی از دست می دهیم قبل از اینکه بدانیم چی بدست می آوریم. سوگواری از دست
دادن در دو مرحله انجام می شود (البته اگر سوگ پذیرفته شود).
مرحله اول
افسردگی ناشی از سوگ است:
یعنی دوران
طبیعی (12) و مدت لازم که شخص لازم دارد برای اینکه دریابد که مطلوب خود را از دست داده تا بتواند روی شخص یا شئی دیگر
از نقطه نظر عاطفی، احساسی یا هیجانی سرمایه گذاری کند بدون اینکه صدمه زیادی
ببیند این جدایی شامل مرگ عزیز، از دست دادن شهرت، ثروت، عقاید، دست کشیدن از طرز
فکر و برداشت خود، گروهی که به آن تعلق داشته، تسلیم «خودِ» قدیمی و مرگ دانسته
های کهنه و سیستم ارزشها، تعلقات، مقام،کشور، هویت و شخصیتی است که شخص برای خود
دست و پا کرده و باید آنرا مورد باز سازی قرار دهد [مخالفتی که نوجوانان با اولیا
می کنند و باعث می شوند آنها در عقاید خود نرم تر شوند ( البته گاهی بسختی) و
اختلاف نسل هم از این جا آب می خورد]
مرحله دوم
قبول جدایی وسوگواری :
بعد از مرحله
افسردگی شخص قبول می کند که مطلوبی از دست داده و باید خود را با وضع جدید در می
آمیزد (مثلاً مهاجر ممکن است ظاهراً از بدی هوا شکایت کند، از رسم و رسوم در کشور
جدید انتقاد کند و خیلی چیز ها را قبول نکند ولی در ضمن نیز از مواهب محیط جدید و
امکاناتی که کشور جدید در اختیارش گذاشته استفاده می کند و گاهگاهی هم با شنیدن
موزیک کشورش جند قطره اشکی هم می ریزد و بتدریج از تحسین مام وطن دست برمی دارد و
حقایق در مورد کشورش را می پذیرد (13). بقول آقای داریوش برادری مسائل را دیگر
سیاه و سفید نمی بیند،آنها را رنگی دیده (14) و چند لایه می شود.
تجربه نشان
داده است که در این مرحله مهاجرین مسائل مربوط به کشور میزبان و بخصوص تاریخ وقایع
یا اسامی را فراموش کرده در حالیکه تاریخ وقایع یا اسامی رادرکشور خود از یاد نمی
برند و یا اغلب کارت شناسایی، پول و اشیاء خود را گم می کنند، خانمها بیشتر وقت
خود را به مرتب کردن انبارها و گنجه ها و در بین اشیاء قدیمی می گذرانند و خود را
برای از دست دادن چیز های قدیمی آماده می کنند ولی تا مدتها قادر به دور ریختن
اشباء بدرد نخور نیستند
مطالعات نشان
داده است که مهاجرینی که از درجه بالای انتگراسیون و تطبیق برخوردارند و در ظاهر
خود را وفق داده اند بیشترین درجه دلشوره، احساس گناه و اضطراب را دارند و از
بیماری های روان تنی رنج می برند ویا اکثراًاشتها و خواب خود را از دست می دهند و
این قیمتی است که باید پرداخت تا بعد از تطبیق با محیط میل به زندگی و تمنای
سرمایه گذاری روی مطلوب های جدید بوجود آید (خانمی اظهار می کرد که تا سالها میل
به موسیقی،سینما،ورزش، هنر و تفریح را از دست داده بود).
مرحله طبیعی
افسردگی ممکن است بدلایل مشکلات جدایی اولیه فرم های پیچیده ای پیدا کند و در این
صورت اختلالات شخصیتی بصور رفتارهای گوناگون ظاهر شود که شامل بحث ما نیست.
حالت سوم:
در این حالت
شخص اصلاً سوگ و عزا را نپذیرفته و «مطلوب» را در ذهن خود زنده نگه می دارد ولذا
فرق او با فردی که سوگ را قبول کرده و با استفاده ازاستراتژی های دفاعی دوران
تطبیق خود را سپری می گرداند، در طولانی شدن و مزمن شدن این استراتژی هاست. این
مراحل و زمان لازم برای تطبیق، در هر شخص بنا بر گذشته او متفاوت است
بکاربردن
استراتژی دفاعی (15) برای بشر امری طبیعی
است ولی فرق یک انسان بیمار و یک فرد سالم در افراط در بکار بردن آن است.
- یکی از این مکانیسم ها ی دفاعی انکار است
که در حالت طبیعی بصورت مثلاً بیاد آوردن مثبت یا ایده آلیزه کردن چیزی که از دست
داده ایم و در حالت بیمارگونه افراط در آن است، ( ذکر دوران دردناک یا دوران
درخشان گذشته یا بزرگداشت شخصیت ها و مقام های از دست رفته بصورت افراطی و مداوم)
که بصورت هذیان سالیان سال بازگو می شود و یا مثلاً انکار از دست دادن عزیزی اگر
20 یا 30سال یا بیشتر طول بکشد طبیعی نیست
- مکانیسم دیگر رجعت احساسی یا برگشت به
گذشته است. معمولاً هر بار بشر در جلو رفتن در زندگی به مشکل بر می خورد و احساس
ناامنی می کند رجعت احساسی می کند و تمایل به سیر قهقرایی به دورانی دارد که در آن
احساس امنیت می کرده حتی آرزوی رجعت به زیر پتوی گرم و نرم کودکی و حتی برگشت به
شکم مادر تا آن که امنیت را دوباره تجربه کند. این رجعت بصورت مریض شدن های متوالی
( افزایش تعداد مرخصی های استعلاجی گواه این مسئله است)، احتیاج به دکتر و پرستار
(پوشیدن پیژامه و دم پایی مثل دوران کودکی، و بحساب آوردن کیسه دوا بجای مادر) که
به ما مثل دوران کودکی برسند. بچه هایی که برای اولین بار پا به مدرسه می گذارند
برای مدتی مریض می شوند، آنژین های پشت هم می گیرند که در جای امن بمانند و هفته
ها و ماهها طول می کشد تا عادت کنند. مهاجر هم حق دارد در ابتدا رجعت احساسی کند
تا زمانیکه قدرت لازم را برای مقابله با بیرون کسب کند.
این سیر
قهقرایی می تواند بصورت برگشت به خرافات در مقابل زندگی مدرن (هر چند آخرین مدل
تلویزیون و یخچال و ماشین را استفاده کرد)، برگشت به رسم و رسوم های قبلی و افراط
در آن، برگشت به فال گیری، برگشت بطرف موسسات مذهبی، عرفانی و خلاصه برگشت به آنچه
آشناست که در آن دنباله همان محیط گرم خانواده دوباره تجربه می شود ( مراسم افطار
و سحری با مادر بزرگ و شنیدن اذان در کودکی که یاد آور لحظه های امن بوده است) در
این موسسات همه با هم خواهر و برادرهای دینی می شوند و شخص رهبر یا استاد نقش پدر
را بازی می کند و احتمالاً بجای آنها فکر می کند مثل آن موقع ها ی گرم بچگی). این
مکانیسم هم طبیعی است در صورتیکه موقتی باشد، وگرنه در حالت افراطی در مورد مریضی
کم کم بصورت یک شغل در آمده که باید کادر پزشکی یا دولت یا بیمه درمانی جای خالی
مادر را پر کنند و به شخص مثل یک بچه برسند، یا در مورد موسسات مذهبی که رهبر جای
پدر را پر می کند و قابلمه نذری جای مادر و غذای گرم و شیرین و دلچسب او.
این حالت وابستگی کودکانه و نپذیرفتن مسئولیت ( و قبول
نقش تقدیر) ماندن در کودکی است، زمانی که
پدر و مادر برایمان تصمیمات مهم را می گرفتند. پذیرفتن مسئولبت عیبش این
است که باید تائید یا عدم تائید اولیا را در بر داشته باشد، چون در جوامع
پدرسالاری بچه ها هرگز به استقلال فکری نمی رسند و جرات نمی کنند زندگیشان را بدست
گرفته و پای نتایج آن هم بایستند. و یا تصمیمات اولیا را زیر سئوال ببرند.
مکانیسم دیگر خود
را بالا تر و برتردانستن (جریان سیاه زیباتر است یاblack id beautiful ) وقتی در برخورد با محیطی که ما را از خود می راند با بالا قرار
دادن خود، شخصیت خود را حفظ کنیم که باز
در حد طبیعی قابل قبول و در حد افراطی منجر به تنهایی و انزوای فرد می شود
- مکانیسم دیگر وارد معرکه نشدن و در حاشیه
ماندن برای حفظ هویت قبلی (مثل چینی های مهاجر یا مهاجرینی که برای خود همان
بساط قبلی را می آفرینند) در محدوده یا گَِتو خود می مانند،این دنیای نارسیسیک
باعث می شود تا تفاوتها معلوم نشود، تشکیل انجمن های فرهنگی و سیاسی و غیره در
ابتدا طبیعی است اتسان بهم می چسبد تا خود را حفظ کند،در این مکان ها چیزی از دست
نمی دهند جون شباهت ها مانع ایجاد بحران شخصیت می شود
- مکانیسم شبیه سازی که تفاوتها معلوم نشود
،در حد طبیعی قابل قبول و بخاطر هم رنگ شدن با جماعت (آرایش مو، لباس، تغیر اسم
کوچک)، و در حد افراطی از اهالی آن محیط هم در مُد و سایر مسائل جلوتر می زنند
(مثلاً از فرانسوی فرانسوی تر می شوند). لازمه این کار بریدن کامل از محیط قبلی
است که احساس گناه نیز در بردارد.
- مکانیسم از تضاد حذر کردن چون قدرت
مقابله با آن را نداشتن، یا روش های مقابله با اختلاف را در آن کشور نشناختن ویا
ناتوانی در اختلاف را تا آخر بردن
- تقصیر را
گردن بیرون از خانه انداختن و ایراد هایی از محیط گرفتن که باعث می شود از
مخاطره بزرگ شدن و رشد کردن در امان باشیم، خشونت و عصبانیت بیش از حد، از
حیله استفاده کردن، غرق شدن در کار زیاد بطور بیمارگونه، در دنیای
خیالی و بسته زندگی کردن و وانمود به تطبیق تا مشارکت واقعی (در شکل ظاهری و
فرم زندگی تطبیق کامل)، فراموشی تاریخ ها، خاطرات جدید و قدیم و بالاخره رویاپردازی
و خیال بافی که هرکدام بطور موقت طبیعی و در صورت مزمن شدن برای فرد باعث
دردسر می گردد.
بهترین نوع
انطباق نوع تدریجی است( مورد بچه ها و جوانان) که در آن فرد مجبور به از
دست دادن «من» خود نیست، در صورتیکه در حالتی که به رجعت احساسی منجر می
شود چون فرد «من» فرد باندازه کافی قدرت مقابله اجباری و فوری با دنیای بیرون را
ندارد دست به این رجعت می زند و بالاخره در صورت حاد و افراطی (marginal) که فرد بدلیل ناتوانی از رها کردن لاک قبلی مجبور به ماندن در
گِتو خود می شود. فضایی که با دنیای بیرون فاصله دارد (مهاجرین روستایی، سالمندان،
گروههای سیاسی، روشنفکران یا نظامیانی که
در کشور خود صاحب اسم و رسمی بوده اند) مگر اینکه حاضر شوند کمی از ارزشهای قبلی
را با ارزشهای جدید عوض نمایند در غیر این صورت اگر نتوانند هیچ کدام از ارزش های
قبلی خود را قربانی کنند، بنیادگرایی را بدنبال دارد.
نکته دیگر
اینکه در مهاجرت مرزبندی ها نیز با مشکل مواجه می شود، مرزبندی بین:
- مرز بین فرهنگ در خانه و فرهنگ در بیرون (
درکشورهای دیکتاتوری نیز مشکل وجود دارد)
- مرز بین مقررات و قوانین در خانه و بیرون
- مرز بین فکر کردن به یک زبان و گفتار به زبان دیگری
- مرز بندی کشور میزبان با کشور خود (اغلب در
خوابها مکان ها جابجا می شوند و در هم می آمیزنند)
تمام مشکلاتی
که ذکر شد شامل مهاجرت فرد از ده به شهر، یا جابجایی یک خانواده سنتی و بسته، یا
از یک قسمت از یک کشور به قسمت دیگرهم صدق می کند.
هر چه شوک
فرهنگی در زمان و مکان بیشتر باشد تطبیق مشکل تر است مثلاً مهاجرت یک
ایرانی شهرنشین به ترکیه، مسافرت در مکان است و به مشکل بر نمی خورد در حالیکه
مهاجرت یک کارگر شهرستانی ایرانی یا افغانی و غیره به سوئد مهاجرت هم در زمان وهم
در مکان و شوک فرهنگی زیادی دارد، قتلهای ناموسی مهاجران در کشورهای اروپای شمالی
که مهاجرین کارگر را پذیرفتند نشان از مشکلات تطبیق آنهاست با جامعه میزبان.
*در زبان فرانسه Exil به رانده شدن فرد از وطن گفته می شود، در حالیکه immigration یا مهاجرت بمعنی اقامت بدلخواه یا اجباری و زیستن بدور
از علائق و نزدیکان خود، در این مقاله من هر دو واژه را برای «مهاجرت» بکار گرفته
ام برای تمام کسانی که در خارج از وطن
خود به طور دائم یا دائمی به سر می برند.
در مورد exil ، می توان آنرا باین
صورت نیز نوشت ex-il
که معنی «او»ی سابق یا خارج ازخود ( ونه تنها بیرون رانده ازوطن) معنی می دهد.
Revu Migration santé « Actes du deuxième colloque
européen 20 et 21 octobre 1994,
Paris, atelier n°IV, Olivier Douville P 137 (in
dictionnaire critique de l’action sociale
1-سوگ اصطلاح آقای
کرامت موللی برای عزا یا غم از دست دادن است،که معادل آن در فرانسهdeuil است که من آنرا بکار گرفته ام :
2 رجوع شود به
اصطلاحات روانکاوی، کرامت موللی صفحه 111 http://www.movallali.fr
آقای موللی ،واژه«مطلوب» را در برابر واژه objet یا ابژه گذارده اند که من هم در
این مقاله آنرا استفاده کرده ام
3- در زبان فرانسه
کلمه نستالژی و خارجی هر دو با کلمه های «غریب» و «غربت» که از یک ریشه گرفته شده اند مترادف می شوند.
یعنی بعنوان خارجی نمی توانیم نستالژیک نباشیم.
Nasehi-Behnam
Vida, 1985, « exil occidental, dans un
recueil d’articles intitulés « civilisation » et édité par Nahavandi, F en Belgique
4- واژه
«اضطراب 8 ماهگی»، زیر نویس 2، صفحه 18
5- در زبان فرانسه به بازی cache- cache گفته می شود
Freud.S
1905, « Trois essais sur la théorie de la sexualité », P312 -6
7- زیر نویس 2، صفحه 137
8- واژه سوگواری در مقابل واژه فرانسه آن travail de
deuil (زیر نویس2 ) صفحه 111، این واژه در این مقاله با واژه عزاداری هم آمده است.
مراحل مختلف
سوگواری یا travail de deuil
- مرحلۀ انکارِِِ از دست دادن کل مطلوب یا بخشی از
آن،
- عصبانیت
ازدستِ مطلوب گمشده که با احساس طرد شدگی ممکن است در آمیزد،
- شورش ویا
درهم آمیخته شدن این احساس ها با هم ،
- افسردگی و بالاخره مرحله
- قبول است که برای هر فرد مراحل آن زمان مختلفی
در بردارد
9- سوگواری مزمن و عادی:
« Le génie des origines »,
Racamier (J-claude), 1992, Paris payot P28
10-
1997 Nayebi. J.C ، رجوع شود به مقاله آقای نایبی روانشناس بالینی، تز
دکترا «افسردگی در مهاجرت» پاریس، صفحه 20، در این مقاله آقای نایبی به مطالعۀ « مهاجر
چه چیزی از دست می دهد» می پردازند که در مقالۀ حاضر منعکس است و هم چنین:
Nayebi. J.C, ،«Le dossier clinique sur
l’intégration et le champ individuel Paris »
11- رجوع شود به زیر نویس 3 صفحه136، بنا به گفته
موللی «مفهوم نارسیسیم بعنوان یک سیستم شامل فرایند های مختلفی است. در درجه اول
هم مرحله ای است از رشد آدمی که به معنی تصرف قلبی و تعلق عاطفی کودک به تصویر
خویش....»
12- رجوع شود
به زیر نویس 10 صفحه 20
13- زیر نویس 10همان صفحه و صفحات 29-51
14- داریوش برادری، «باز جویی و تکرار تراژدی آیین
تواب سازی در قالب مصاحبه مدرن» صفحه 12
http://www.asre-nou.net/1385/bahman/11/m-bazjoi.html
15- مه لقا علیزاده، پایان نامه فوق لیسانس، «تحقیق
روی جوانان ایرانی مهاجر در پاریس» بین سالهای 1995-1985، مدرسه عالی علوم اجتماعی
پاریس، 1997